مصاحبه رکنا با نرگس محمدی : نرگس محمدی که بیشتر او را با بازی در نقش «ستایش» میشناسیم بسیار ساده و بیتکلف صحبت میکند. نرگس محمدی به گفته خودش در چند سال گذشته بهطور پیوسته مشغول به کار بوده و حالا روزهایی انتظارش را میکشند که باید در خانه بماند، کتاب بخواند و فیلم ببیند تا یک کارگردان و فیلمنامه خوب سراغش را بگیرد.
حال و هوای این روزهای نرگس
روزهای شلوغی را پشتسر گذاشتم. چند روز پیش فیلمبرداری فیلم نیمکت به کارگردانی فلورا سام و تهیهکنندگی مجید اوجی تمام شد. تجربه بسیار خوبی بود. تیم بسیار خوب و حرفهای در این کار حاضر بودند و حالا باید منتظر باشیم تا نتیجه کار را ببینیم. یک تئاتر روی صحنه دارم با نام «راپورت های شبانه دکتر مصدق» که چند شب از اجرای آن باقی مانده و بهزودی تمام میشود و بالاخره آخرین سکانس بازیام در معمای شاه نیز پخش شد. با این تفاسیر فعلا همه پروژههایی که مشغولشان بودم بهسرانجام رسیدند و بهنظرم باید یک دورهای منتظر بمانم تا پیشنهاد خوبی سراغم بیاید. شاید کمی استراحت کنم.
اوضاع نابسامان فیلمنامه نویسی
در هفتهای که گذشت ازسوی عوامل 5سریال دعوت به کار شدم که قرار بود برای، اینترنت و آیفیلم و... تولید شود اما واقعا نتوانستم یکی از آنها را انتخاب کنم. فیلمنامههای خیلی ضعیفی داشتند. خیلی فیلمنامهها سطحی بودند. به نظرم نویسندهها خیلی راحت از قصهها رد میشوند. شخصیتها بیلایهاند و من تصمیم دارم تا فیلمنامه خوبی به من پیشنهاد نشده کار نکنم. در سریال معمای شاه درست است که نقش زنی را داشتم که خیلی کاراکتر یکنواخت و مونوتونی داشت ولی تجربه خوبی بود برای من چون کار تاریخی و برای من جذاب بود.
چیزهایی یاد گرفتم و تجربه کردم. خب البته ممکن است یک چنین فضایی را دوباره تجربه کنم که البته خیلی به کارگردان و عوامل و فضای کار ارتباط دارد اما ترجیح میدهم هر کاری را قبول نکنم. گاهی افرادی که سالهاست کار میکنند، فیلمنامه ضعیف ارائه میکنند، نمیدانم چه عاملی باعث شده انگار همه میخواهند فقط یک اثری تولید کنند و بروند. از طرفی اوضاع بودجههایی که برای سریالها و کارهای تلویزیونی اختصاص داده میشود کم است که شاید واقعا دستشان برای تولید اثر خوب بسته است.
نرگس محمدی : زندگی روتین را دوست ندارم
همیشه میگویم اگر بنا بود کارمند باشم و هر روز یک کار تکراری و روتین را انجام دهم تاب نمیآوردم. اصولا هر کاری که روتین شود برایم جذاب نیست. کاری که بنا باشد به من دیکته شود برایم جذاب نیست. از بچگی این خصوصیت اخلاقی را داشتم. دوران دانشجویی من 6-7 سال طول کشید. پرستاری میخواندم و داشتم اخراج میشدم. علت اینکه نمیتوانستم درسم را زودتر تمام کنم همین بود که نمیتوانستم 8صبح بروم واقعا اذیت میشدم که هر روز همین ساعت بروم دانشگاه. البته الان در پروژههای سینمایی ساعت 5-6 صبح سر کار حاضر می شوم اما فقط میتوانم این شرایط را سر همین کار تحمل کنم. هیچ چیز دیگری مثل درس خواندن و ورزش Sport کردن یا کارمندی کردن نمیتواند مرا وادار به تحمل این یکنواختی کند.
چرا بیخیال پرستاری شدم!
سه ماه به خاطر گذراندن طرح در بیمارستان مشغول به کار بودم واقعا تحملش سخت بود که هر روز سر ساعت8 بیمارستان باشم، هر روز یک مدل لباس را بپوشم و سر یک ساعت مشخصی برگردم. همین اخلاقم هم باعث شد که باشگاه ورزشی را ترک کنم. اما ورزش کردن را دوست دارم. شنا میروم. گاهی کوهنوردی میکنم و از ساعت6 صبح تا 5عصر وقتم را صرف آن میکنم اما این کارها بهصورت روتین نیست و همین برایم جذاب است.
بازیگری اغنایم میکند
بازیگری حرفهای است که آنقدر تنوع دارد که مرا راضی میکند. شما با تنوع نقش و فیلمنامه و تنوع گروههایی که با آنها کار میکنی روبهرو هستی. با افراد جدید آشنا میشوی و کار میکنی و همین باعث میشود که هرگز احساس روتین بودن به آدم دست نمیدهد. ضمن اینکه شما با بازیگری میتوانید تجربیاتی را داشته باشید که شاید هرگز در زندگی عادیتان تجربه نکنید. مثلا در همین تئاتری که اخیرا بازی کردم، یک شخصیت بسیار متفاوت از خودم داشتم که رفتارش و دیالوگهایش را من هرگز در زندگی خودم تجربه نمیکنم. اما تئاتر این امکان را به من داد که من آن مدل زندگی کردن را نیز تجربه کنم و این خیلی هیجانانگیز است و به من جان میدهد. از طرفی یک موضوع وجود دارد که گاهی وقتی در یک نقش خوب ظاهر میشوی همه برای همان نقش مدام سراغت میآیند و این باعث میشود که شانس بازی در کاراکترهای دیگر را از آدم بگیرند. درحالی که شخصا معتقدم باید پیشنهادهای مختلف به من بازیگر Actor داده شود و من آنها را تجربه کنم و اگر از پس آنها بر نیامدم، دوباره برگردم و همان کاراکتر تکراری را بازی کنم.
همیشه رو بازی میکنم!
از اینکه خودم باشم و احساساتی که دارم غم و شادیام را با دیگران در میان بگذارم احساس خوبی دارم. برای من خوب است و اصلا دوست ندارم به خاطر جامعه یا محیطی که در آن کار میکنم این خصوصیت را تغییر دهم. چون محیطی که در آن کار میکنم ممکن است این کاراکتر برایش جذاب نباشد. سعی میکنم چیزهای بدی که در جامعه یا محیط کار ممکن است وجود داشته باشد را یاد نگیرم اما ممکن است گاهی موفق نباشم اما همه تلاشم را می کنم. افرادی که با من معاشرت میکنند، میدانند من کاراکتر رویی دارم.
نسل خواستگارهای خوب تمام شده
خیلیها مشکل بیکاری و مالی دارند. فشار زندگی خیلی زیاد است. کسی که یک کار دارد واقعا اگر خانه نداشته باشد، تامین اجاره خانهاش بسیار دشوار است. همه اینها باعث میشود که جوانها کمتر زیر بار مسئولیت بروند. از طرفی روحیه مراقبت و مسئولیتپذیری بین جوانها کم شده، همه اینها کنار هم باعث شده در سالهای گذشته کمتر جوانها سراغ ازدواج بروند. من در اطراف خودم نمونههایی دیدم و شنیدم که متاسفانه آقایی به خواستگاری دختری آمده اما اعتیاد داشته یا مشکلات روانی داشته. از این نمونهها زیاد شنیدم. تعارف بردار نیست اگر در میان دوست، فامیل و نزدیکانتان پرسوجو کنید حتما نمونههایی از این دست را میبینید.
به نظرم بخش زیادی از دخترهای امروز کمتر شانس این را دارند که گزینه مناسب ازدواج سر راهشان قرار بگیرد. حتی گزینهای که شروط اولیه را داشته باشد یعنی آدم خوبی باشد، نرمال باشد را گاهی به سختی میتوان یافت. اصلا انگار که این نرمال بودن بین مردم کم شده از همین کامنتهایی که در اینستاگرام Instagram زیر پستها میخوانید، میشود این را متوجه شد. برایم جالب است کسی که اصلا نه مرا دیده نه مرا میشناسد چطور میآید و به خودش جرات میدهد که بیاید ناسزا بگوید.
من وقتی میتوانم به تو حرفی را نسبت دهم که از تو چیزی را دیده باشم یک رابطه یا دوستی داشته باشم و براساس مراودهای که شکل گرفته چیزی را به تو نسبت دهم. اما در اینستاگرام میبینیم که به سادگی این اتفاق میافتد. اینها واقعیت است و البته خطرناک است و روز به روز هم بیشتر میشود و حال من را بدتر میکند که چرا ما اینطور شدیم. نمیتوانم دلیلش را پیدا کنم. چرا باید اینقدر مردم خشمگین باشند.
اگر بودجه ندارید کار نسازید!
یک ماجرایی که وجود دارد این است همه میگویند پول نیست و بودجه نیست و این وضعیت روز به روز دارد بدتر میشود و همه انتظار دارند که بازیگر به خاطر بودجه کم پول کمتری بگیرد. من تمام حرفم این است که وقتی پول نداریم و بودجه کم است چرا باید کار بسازیم. خب کار نسازیم تا یک اتفاقی بیفتد. در تلویزیون شاید دو، سه تهیهکننده داشته باشیم که از جیب خودشان دارند هزینه میکنند اما بقیه همه منتظرند که سازمان به آنها پول بدهد تا کاری را بسازند. خب این چه کاری است! به نظرم این کار همه را بیانگیزه میکند.
خط قرمزهای نرگس محمدی در زندگی
دو خط قرمز در زندگیو ازدواج دارم؛ یکی اعتیاد است که به هیچ عنوان نمیتوانم تحمل کنم و دیگری شکاک بودن آدمهاست که واقعا برایم غیرقابل تحمل است و دوست دارم اگر روزی بنا شد با کسی ازدواج و زندگی کنم واقعا آدم نرمال و خوبی باشد و البته از این دو موردی که گفتم را نداشته باشد. من و افرادی که حرفه من را دارند بهویژه خانمها شرایط کاریای دارند که افرادی که به زندگی آنها قدم میگذارند باید بتوانند به خوبی آنها را تحمل کنند. آنقدر باید دوستش داشته باشد که سختیهای کارش را تحمل کند. البته تحمل کردنش برای مردم عادی کمی سخت است.
چون اصلا نمیتواند درک کند که مثلا من نوعی ساعت4 صبح بیایم خانه یعنی چی! یا چهار روز فیلمبرداری در یک شهرستان دیگر یا یک ماه سفر خارجی برای انجام یک پروژه را راحت درک نکند! یا اگر فردی باشد که شکاک باشد ممکن است به خاطر همه این مسائل هزار فکر و خیال از سرش بگذرد. بنابراین او باید فردی باشد که یک شناخت نسبی از فضای کار ما داشته باشد. چون برخی از بچههایی که در این حوزه با یکدیگر ازدواج کردهاند نیز این مشکل را دارند و گاهی پیش میآید که یکدیگر را درک نمیکنند. بنابراین او باید فرد نرمال و خوبی باشد.
نمیخواهم 50کیلو باشم!
من همیشه در حال رژیم گرفتن هستم. توی غذا خوردن سعی میکنم رعایت کنم و تا جایی که میتوانم غذای سالم بخورم. سراغ ورزش هم میروم اما خیلی کم. من فکر میکنم سلامت بیشتر به روان آدم وابسته است. اگر روانت را بتوانی سالم نگه داری از خیلی از بیماریهای جسمی راحت میشوی. اماس، سرطان و هزار و یک بیماری وجود دارد که به خاطر خودخوری، ناراحتی و حسودی است. الکی در دین ما نگفتند که مادر تمام بدیها حسودی است. بهنظرم حسودی خیلی بد است. من همه فکرم این است که نمیخواهم بشوم یک دختر 50کیلویی یا فیتنس باشم. من فقط میخواهم دختری باشم که باید از لحاظ روانی سالم باشد چون شخصا معتقد هستم که ریشه همه بیماریها روان آدم است. اعصاب وقتی خراب باشد همان سرماخوردگی ساده هم طرف را از پا میاندازد و به نظرم اگر اعصاب قوی نباشد بدن بیماریها را جذب میکند.
مهمترین داشتهام خانوادهام است
در خانواده ما یک چیزهایی هست که در جمع فامیل و دوست و آشنا همیشه احترام و بزرگتری و کوچکتری وجود دارد. من شخصیت مستقلی دارم و به هرحال در حوزه کاری و مسائل دیگر زندگیام صاحب رای هستم اما هنوز که هنوز است وقتی مقابل داییام مینشینم ایشان حرفی بزنند یا نظری داشته باشند یا بگوید نرگس فلان کار را نکن من به حرفشان گوش میدهم و آن را اجرا میکنم. من فکر میکنم خانواده از همه چیز در سلامت روانی افراد مهمتر است. آدمی که خانواده دارد و خانوادهاش را دوست دارد آرامش دارد و حالش خوب است.
سفر مجردی دوست ندارم
من همیشه میتوانستم سفرهای زیادی بروم با دوستانم اما آگاهانه سفر با خانواده را ترجیح می دهم. اما هیچوقت دوست ندارم بدون خانواده سفر بروم و تا حالا بدون همسر و خانوادهام سفر نرفتم. زمانی که مجرد بودم حتی یک شب تا حالا جایی نرفتم که خانوادهام نباشد و همیشه دوست دارم کنار آنها باشم. همیشه دوستهای صمیمیام در این مورد به من اعتراض میکردند که ایبابا نرگس شما هم یا همیشه مهمان دارید یا جایی مهمانی Party دعوتید.
بیماری آدمهای حسود واگیر دارد
واقعا ترجیحم این است که با افرادی که بخواهند روانم را آزار دهند و بیمارم کنند مراوده و معاشرت نکنم. برای همین بیشتر با خانوادهام وقت میگذرانم. این واقعیت دارد شاید افرادی که روانشناسی می خوانند یا مطالعه در این حوزه کردند، بدانند شاید شما با کسی که به بیماری هپاتیت مبتلاست معاشرت داشته باشید و هپاتیت از او نگیرید اما با یک آدمی که شکاک و حسود است معاشرت کنید خیلی سریع از او می گیرید چون این افراد درصد واگیرشان بسیار زیاد است. بنابراین سعی میکنم با افراد خاص معاشرت کنم و همین حال و هوایی که دارم را حفظ کنم.
به خاطر گیاهخواری هموگلوبین از دست دادم
یک دوستی داشتم که مدام میگفت گیاهخواری خوب است و به کاهش وزن کمک میکند و هزار و یک بیماری و سرطان را از آدم دور میکند. خلاصه این طوری شد که یک روز از خواب بیدار شدم و گفتم از امروز دیگر گیاهخواری میکنم. نزدیک 4 ماه تصمیم گرفتم هیچ پروتئینی دریافت نکنم البته گوشت ماهی میخوردم و سبزیجات و این برنامه را خودم برای خودم و دوستم با هم تنظیم کرده بودیم و در 4 ماهی که باهم سر کار بودیم این روند را دنبال کردیم.
تا بعد از 4ماه برای بیمه قرار شد آزمایش دهم. بعد از آنکه نتیجه آزمایش را گرفتم، مسئول آزمایشگاه به من گفت که هموگلوبین خونم رسیده به 10 و اگر زیر 10 بیاید باید بستری شوی و خون دریافت کنی. آنجا بود که گفتم 4ماه است گیاهخواری میکنم. مسئول آزمایشگاه مرا دعوا کرد و گفت خیلی کار اشتباهی کردم و هر چیزی را باید طبق اصولش پیش ببرم. واقعا من هیچ اصلی را رعایت نکرده بودم و یک شبه تصمیم گرفته بودم. من همیشه سعی میکنم از پزشک مشورت بگیرم. همین یک بار بیقاعده پیش رفتم که واقعا نتیجهاش را دیدم. کمخونی داشتم و این کارم باعث شد که کمخونیام شدیدتر شود.
جراحی زیبایی هرگز!
من هیچ تجربهای درباره جراحی و خدمات زیبایی پوست نداشتم. در رابطه با پوستم اما باید بگوییم که همیشه مادرم از بچگی و دوران نوجوانی هوایم را داشت. یادم میآید که وقتی بچه بودم مادرم سدر و ماست و چیزهایی را با هم ترکیب میکرد و ماسک درست میکرد و میزدم به صورتم. من این کار را خیلی دوست داشتم با مادرم هر دو باهم ماسک های طبیعی میگذاشتیم و احساس خیلی خوبی هم داشتیم. علاوه بر این یادم نمیآید که روزی استفاده از کرمها و محصولات بهداشتی را فراموش کرده باشم. مرطوبکنندهها و بسیاری از کرمهای پوست مثل کرم دور چشم را وقتی در درازمدت استفاده میکنید نتیجهاش را میگیرید. من از این جهت مراقب پوستم بودم و البته ماسکهای طبیعی را نیز در خانه درست میکردم و روی پوستم میگذاشتم. اینها ترجیح من بود تا اینکه آدم بخواهد کار که از کار گذشت بوتاکس یا چیزهایی شبیه این را تجربه کند. من یک بار هم سراغ این کارها نرفتم.
به خاطر پوستم آرایش نمیکنم
افرادی مثل من که به واسطه کارشان مدام مواد مختلف روی پوستشان قرار میگیرد و گریم میشوند باید خیلی مراقب پوستشان باشند. همین مسئله باعث میشود که در روزها و مواقع عادی اصلا آرایش نکنم. هر وقت از سر کار برمیگردم یا از بیرون به خانه میآیم خیلی زود صورتم را میشویم تا گریم یا آرایش مختصری که دارم را شسته و کرمهای مراقبتیام را میزنم. سعی میکنم به این کار وفادار باشم چون نتیجه خوبی از آن گرفتهام.
در هیچ گنگی حضور ندارم
من نوعی الان بیکارم، مینشینم یک گوشه و فکر میکنم که الان چه شده که من بیکارم و فلانی و فلانی سر کار حاضر هستند. همه این مسائل از حسودی است که راجع به آن صحبت کردیم. فکر میکنم که خانم فلانی از این کار به کار دیگردعوت می شود، از این تیم به تیم دیگرمی رود. پس نتیجه میگیرند که این فرد با فلان فرد مسئله دارد. واقعیت این است که بعضی از آدمها دچار این قضاوتها میشوند. چرا اینقدر منفی فکر کنیم.
ما از دل آدمها خبر نداریم. نمیدانم واقعا چرا اینطور میشود اما بهتر است این افکار را از هم دور کنیم. شاید فلان بازیگر با پروژههایی که میگیرد دارد کار خیری میکند خرج چند خانواده را میدهد و دیگری همه پولش را خرج ظاهرش میکند. شاید خداوند قسمت او را این طور قرار داده که کار بیشتری برایش فراهم شود.
سر سزارین غش کردم
یکبار در طول طرحی که برای پرستاریام میگذراندم اتفاق عجیبی برایم افتاد. سر زایمان سزارین در اتاق عمل بودم که تا دکتر بچه را آورد بیرون من غش کردم و افتادم و پزشک خیلی عصبانی شد و مرا از اتاق بیرون کرد و گفت اگر اول عمل افتاده بودی ست استریل ما خراب میشد و ما باید دوباره روند کار را دنبال میکردیم و در این شرایط سلامت مادر و بچه به خطر میافتاد. بعد از این جریان خیلی حالم بد شد. هیچوقت یادم نمیرود وقتی بیماران حالشان بد بود من گریه میکردم یا وقتی بیماری به رحمت خدا میرفت ساعتها گریه میکردم.
هرگز در سینما Cinema احساس ناامنی نکردم
واقعا خیلی برایم قابل درک نیست که برخی میگویند ناامنی در حوزه کاری ما وجود دارد برایم قابل درک نیست. من اصلا چنین احساس و برداشتی ندارم. در هر کاری ممکن است این مسئله وجود داشته باشد. من نمیدانم واقعا چرا این اتفاق میافتد اما واقعیت این است که شخصا تجربهای از این دست ناامنیها تجربه نکردهام. دلیلها را به نظرم باید در خودمان جستوجو کنیم و مرور کنیم ببینیم چرا این احساس در ما به وجود آمده است. من واقعا این ناامنی را قبول ندارم نه برایم پیش آمده و مطمئن هستم برایم پیش نمیآید و قاطعانه میگویم که تمامی افرادی که با آنها کار کردهام افرادی سالم بودهاند.
نمیخواستم آدم معمولی باشم
از بچگی دوست نداشتم معمولی و روتین باشم. از بچگی اینطوری بودم. الان چند تا دختر بچه اطرافم هستند که من خودم را میکشم کتاب بدهم دستشان یا آنها را علاقهمند به مطالعه کنم اما اصلا این اتفاق نمیافتد. نظرم این است که من وقتی میتوانم 24ساعت روی کاناپه بنشینم و کتاب بخوانم یا فیلمی را ببینم می توانم روی کارم تمرکز کنم و آن را به نحو احسن انجام دهد. وقتی تمرکز این را نداری نمیتوانی کار کنی. من بچه که بودم تمام شناسنامههای خانه توی یه ویدیو کلوپ بود. من ساعت 12 مدرسهام تعطیل میشد اما ساعت3 میرسیدم خانه با کلی ویدیو و کلی خوشحال بودم از این اتفاق و تماشای فیل های روز دنیا. به همین دلیل همان موقع هم نگاهم به زندگی با بقیه بچهها متفاوت بود. فکر نمیکردم قرار است بازیگر شوم یا قرار است مشهور شوم. اما میدانستم میخواهم متفاوت باشم.
کار اولویت اولم است
واقعا کارم اولویت زندگیام است. اگر قرار است کسی به زندگیام بیاید که با او ازدواج کنم. خیلی امیدوارم درک کند که کارم خیلی برایم اهمیت دارد. خب واقعیت این است که هیچ وقت هدف اصلی من در زندگی این نبوده که باید حتما ازدواج کنم یا بچهدار شوم یا فلان فرش را برای خانهام بخرم.
از همان دوران نوجوانی و جوانی نگاهم با هم سن و سالانم خیلی فرق میکرد. الان هم دوست دارم اگر قرار شد ازدواج کنم چیزهایی که طرف مقابلم دوست دارد را برایش فراهم کنم و او هم به چیزهایی که من دوست دارم احترام بگذارد. الان اگر بخواهم بگویم که الان به خاطر همسرم پرداختن به کارم خودخواهی است نمیتوانم این موضوع را بپذیرم چون پس فردا بچه هم هست و هزار و یک کار دیگر که اگر قرار باشد هر کدام مانع کار کردنم شود کار خیلی دشوار می شود. من این کار را دوست دارم و دارم با این کار زندگی میکنم و نمیتوانم کارم را تعطیل کنم.