این روزها برخی به نام «مکتب ایرانی»، به تبلیغ و ترویج آموزههای فراماسونری میپردازند. مقاله حاضر نگاهی است کوتاه به تطبیق دیدگاهها و گفتارهای فردی درباره انسان و ایران که با اصول و مبانی جریان فراماسونری همخوانی دارد. تطبیق چنین دیدگاههایی میتواند جامعه را نسبت به حرکتی که امروز به نام «جریان انحرافی» شهرت یافته است، هوشیارتر سازد.
علامه آیتالله مصباح یزدی با بیان این مطلب که: «امروزه در دورن جامعه ما تشكيلاتي فراماسونري در حال شكل گرفتن است و همانطور كه در دوران مشروطه، فراماسونري با شعار قرآن و اسلام پيش آمد، امروز نيز فراماسونري با شعارهاي انقلاب و اسلام جلوه ميكند و تحت پوشش آن حرف خود را بيان ميكند؛ يعني قالب را حفظ و محتوا را عوض ميكند.»1؛ جامعه به خصوص نخبگان را متوجه خطری کردند که غفلت از آن و نشناختن شاخصهای آن، میتواند نظام اسلامی را در عرصههای گوناگون با چالشی جدی روبرو سازد. نگاه هر چند کوتاه و گذرا به اصول و مبانی فراماسونری، با آنچه که امروز به نام جریان انحرافی شناخته میشود، میتواند ما را با وضعیت سیاسی و فرهنگی در برخی از بخشها آشنا سازد.
يكي از اصول فراماسونري، اومانيسم و انسانگرايي است. از نظر فراماسونها، اصالت با انسان است و بايد انسان به جاي خدا بنشيند. هدف نهايي ماسونري، شکلدهی جهاني براساس تقدّس انسانيت است. در واقع فراماسونري يك نوع مذهب، بلكه يك دين اومانيست و دينی است جعلي که هر کسی را به ستايش انسان سفارش ميكند، نه خدا. آنها ميخواهند نظمی نوين براساس غفلت بنا كنند كه در آن مردم، خدايي كه آنها را آفريده انكار كنند و به خود مقام ربوبيت بدهند. اين هدف و فلسفه وجودي ماسونري است.2
توجه خاص به ملیگرایی نیز از اصول جريان فراماسونري است که ابتدا بر ارزشهاي مليگرايانه آب و خاك و خون و نژاد و باستانگرايي تأكيد ميورزد، ولي در اين مرحله توقف نميكند؛ زيرا هدف آنها بسي بالاتر از ناسيوناليزم و مليگرايي كشوري و منطقهاي است و چه بسا در درازمدت همين مليگرايي افراطي محلي و منطقهاي نيز موي دماغ آنها گردد. از اين رو با طرح تفسير جديدي از ناسيوناليزم سعي ميكنند آن را به ميداني سوق دهند كه با فرهنگپذيري غربي و ذوب شدن در فرهنگ واحد جهاني كه همان فرهنگ فراماسونري و به عبارت ديگر همان اومانيسم و انسانگرايي به جاي خداگرايي است، سازگار باشد. از سویی دیگر فراماسونها معتقدند که هيچ مذهب و مکتبی مشروعیت ندارد و هرکس با هر مرام و مذهب و مکتبي ميتواند عضو لژهاي ماسوني باشد و در نزد آنها، مذهب و مرام فرد، مشکلي براي عضويت او نيست. فقط بايستي که به اصول و مباني فراماسونري پايبند باشد و از هرگونه انحصارگرايي در دين پرهيز ميکنند، اما غافل از اينکه خود فراماسونري و پايبندي به اصول آن، نوعي مرام و مذهب ساختگی هستند.
فراماسونها در عرصه جهانی به دنبال تشکيل جهاني واحد و منظم يا همان نظم نوين جهاني بر پايه اصول و مباني که ذکر شد هستند و براي تحقق آن تلاش ميکنند که نخبگان و سياستمداران کشورهاي مختلف را با خود همراه کنند تا در جهت رسيدن به آرمان خود؛ يعني جهاني يکپارچه و نظميافته با اصول ماسوني تلاش کنند.
نگاهی به برخي ديدگاهها و سخنان فردی از جریان انحرافی نسبت به انسان و مليگرايي و برجسته كردن آن را ميتوان در راستای اندیشهای خطرناک به تحلیل نهاد. به عنوان نمونه وی در نطقهاي چند ساله اخير خود، همواره شعار انسانگرايي سر داده است؛ هرچند او تلاش ميكند آن را در قالب مباحث عرفاني در هم آميزد، ولي اين نوع نگاه به نگاه اومانيستي بسيار نزديك است. در تاريخ معاصر ايران تركيب فراماسونري و آداب آن با تصوّف توسط ظهيرالدوله - جانشين صفيعليشاه قطب فرقه نعمتاللهي در تهران - نمونه تاريخي چنين رويكردي است. نگاهی که تعریف آن با تعریف مکتبی و دینی یکی نیست. این فرد درباره انسان تا اندازهای غلو ميكند كه ميگويد:«انسان بزرگتر از جهان است. هيچ نقطهاي از عالم نيست كه به انسان مربوط نباشد. هيچ نقطه از عالم نيست كه در آن منظوري از انسان وجود نداشته باشد. امروز ما جزء كوچكي از جهان هستيم.»3 این تعریف زمانی قابل خدشه جلوه میکند که تعریف وی را درباره پدیدههای دیگر بررسی کنیم جالب است كه وي از يك طرف انسان را از همه جهان بزرگتر ميداند و از سوي ديگر در جمله بعد، انسان را جزئي كوچكي از جهان ميشمارد! و سپس در ادامه ميگويد: «انسان متعلق به همه عالم است و همه عالم متعلق به انسان است. »او در چارچوب تفكر شبهاومانيستي، دين را فرع انسان برمیشمارد و ميگويد: «ميگويند صفبندي مؤمن و كافر وجود دارد. اين صفبندي وقتي اصالت دارد كه فرصتها را براي انتخاب انسانها فراهم بياوريد و انسآنها به مفهوم واقعي آزادي، انتخاب خود را انجام دهند.!»
اين كه مسلمانها بگويند كار ما درست است و بقيه اشتباه ميگويند، يعني 5/5 ميليارد انسان را از دايره انسانيت خارج كنيم.!
این فرد از جریان انحرافی، بر اساس اصالت انسان ميگويد:
بعد از آنكه اين انسانها گرد هم آمدند، تازه خدا هم معنا پيدا ميكند.! ظرفيت انساني بايد شكل بگيرد تا ما سخن از خدا بگوييم. انسان كه شناخته نشده باشد - كه شناخته نشده است - كي خدا قابل شناسايي است؟ عظمت خدا وقتي قابل شناسايي است كه عظمت انسان شناخته شده باشد.... بايد همه ابعاد وجود انسان را بشناسيم. بدون شناخت جهان كي ميتوانيم انسان را بشناسيم؟ انسان 2000 سال پيش كجا؟ انسان امروز كجا؟»4
وي سپس بر همين اساس ميگويد: «هر انساني صرفنظر از همه مشخصاتي كه مربوط به اوست، بايد يكسان ديده بشود. جامعه آينده بشري متعلق به همگان است. هر مشرب فكري، هر مذهب فكري، هر مسلكي، هر منطقي، هر ديني، هر چه كه در دنيا وجود دارد و داراي صبغه فكري است، آرم و نشان فكري دارد و پيام فكري دارد. تنها در صورتي كه بتواند جامعه جهاني را با هم ببيند و همه انسآنها را محترم بشمارد، اين آينده از آن اوست. در اين آينده (چون آينده از آن مردم است)، هيچ جامعهاي در آينده برتر از ديگران نيست، هيچ كسي. در آينده كشور معنا ندارد، نژاد معنا ندارد و آينده، آينده آنهاست.»5
این جملات گرچه جملاتی جامعهپسند و جوانپسند به نظر میآید، اما آنانی که به مبانی دینی و آیات و روایات آشنا هستند، به خوبی به تناقض و تعارض آن را با اصالتها در مکتب اسلام و اهل بیت (ع) پی میبرند.
وی سرانجام ميگويد: «بدون واهمه ميگوييم: جهان آينده متعلق به همه انسآنها است. هر منطقي كه بين انسآنها فرق بگذارد، محكوم به شكست است. هر منطقي كه به خطكشي بين انسان – جمله استراتژيك است- هر منطقي كه به خطكشي بين انسآنها بينجامد، منطقي است كه در آينده خريدار ندارد.
هر منطقي كه بتواند در آيندة نزديك ادبياتي داشته باشد كه سه عنصر آدم، خدا و جهان را با هم تنظيم كند، از نظر آيين و مكتب، آينده از آن اوست.»
وي در آخرين پرده، انسان را جانشين خدا قرار داده، ميگويد: «مأموريت انسان بر روي زمين اين است كه جانشين خدا باشد، به جاي خدا تصميم بگيرد و به جاي خدا اراده كند.»6
گرچه شبیه این حرفهاي بعضاً شبه عارفانه از برخي عرفا نيز شنيده ميشود و ممكن است تا حدودي آن را قابل توجيه دانست، ولي طرح اين گونه مباحث در اردوگاه فراماسونها نيز قابل تأمّل جدي است. کنار نهادن چنین نگرشی از انسان، خدا و جهان توسط این چنین افرادی، با طرح شعارهاي ديگري نيز كه درباره دين و عدم لزوم تبليغ آن و ضرورت ترويج مليگرايي و همسان بودن اديان و همافزايي انسانها در سخنانش، پرده از تفکری برمیدارد که فاصلة چندانی با چهارچوب تفکری ماسونها ندارد. وی در راستاي اصالت دادن به ناسيوناليسم در همايش ايرانيان خارج از كشور، مكتب ايران را به جاي مكتب اسلام نشانده، ميگويد: «من اصرار دارم بر مكتب ايران. بعضيها ممكن است بر من خرده بگيرند كه تو چرا نميگويي مكتب اسلام. مكتب اسلام دريافتهاي متنوعي از آن وجود دارد! دريافت ناب از حقيقت ايمان و حقيقت توحيد و حقيقت اسلام، مكتب ايران است؛ بايد از اين پس ما مكتب ايران را به دنيا معرفي كنيم!7
از مجموعه سخنان این فرد چنین برمیآید که منظور وی از مكتب ايران، اسلام ناب محمدي(ص) نيست؛ زيرا اگر منظور وي اسلام ناب بود، نياز به جعل اصطلاح جديد نبود. شواهد و قراين و مواضع بعدي او نشان ميدهد كه مرادش از مكتب ايران، همان ناسيوناليسم ايراني است. اشاره این شخص در همان سخنراني شوراي ايرانيان به این نکته که «باور دارم كه واژه ايران ذكر است، ذكر است. چرا ذكر است؟ شما در ذكر دنبال چه ميگرديد؟ ذكر واژهاي است مرتبط به روح مؤمن به جهان درون باور كرده به ارزشهاي متعالي. از ذكر چه ميجويند ذاكران، همان را بجويند از ايران. ايران ذكر است!8
و در ادامه: «انديشه ايراني جوهر دارد، گوهر است. بروز ظهور انديشه ايراني، همهاش زيباست. مرا مظهر ايراني نپنداريد. من تلاش ميكنم تا مظهر يك ايراني باشم، اما بدانيد همان جا كه زيبايي را مييابيد، آن گوهر ايران است؛ در كردار، در پندار، در رفتار، در بينش، در كنش ايران است.»9
روشن است كه اينگونه ادبيات، جز بر اساس اعتقاد به ناسيوناليسم و باستانگرایی صادر نميشود؛ ادبياتي كه نازلتر از آن در زمان شاهان و سپس در زمان دولت اصلاحات ترويج شد. جالب اینجاست اندیشهای که اینچنین به قومیت و نژاد اصالت میدهد که آن را تا حد مکتب و منجی بشریت یاد میکند، از سوی دیگر خود را به منجی بشریت پیوند میزند و از سوی دیگر به همه انسآنها تا حد یک منجی اصالت میدهد. اشاره علامه مصباح به شکلگیری جریانی در درون جامعه، به ظهور و بروز اندیشهای نگاه دارد که در صورت مقابله نکردن با آن، میتوان اعتقادات دینی و حتی ملی جامعه را با مخاطره روبرو سازد.
پينوشتها:
1. پايگاه اطلاعرساني آثار آيت ا... مصباح يزدي، 24/01/1390.
2. ر.ک: يحيي هارون، مباني فراماسونري.
3. سايت شخصي مشايي،30 مرداد87.
4. همان.
5. همان.
6. رجوع شود به سايت عصر ايران.
7. سايت شوراي عالي ايرانيان،14/5/89.
8. همان.
9. همان.