به گزارش صراط به نقل از رزمندگان شمال، آنچه می خوانید وصیت نامه ایست عاشقانه و عرفانی از رزمنده شمالی "شهید علی اکبر انگورج تقوي" که هنگام اعزام به دانشگاه دفاع مقدس، خطاب به مردم، پدر و مادر، همسر، خواهر و فرزند شیرخواره اش به رشته تحریر درآورده است:
اي رزمندگان بسيجي! پاسداران ! مومنين! اي صف شكنان! بايد جواب « هل من ناصر ينصرني » حسين «ع» لب تشنه را در كربلاي جنوب و غرب لبيك گفت و از ديار خود كوچ كرد.
آني تو كه حال دل نالان داني احوال دل شكسته بالان داني
گرخوانمت از سينه سوزان شنوي ور دم نزنم زبان لالان داني
--------------------------
ما را سرو سوداي كسي ديگر نيست در عشق تو پرواي كسي ديگر نيست
جز تو دگري جاي نگيرد در دل دل جاي تو شد جاي كسي ديگر نيست
مي دانم كه در بسته نيست ، ليكن ما دست و پا بسته ايم . الهي! لذت ترك لذت را در كامم لذيذ تر گردان. از چه سخن بگويم؟ حال كه آماده شده و به خود جرات داده ام، تا از درون آن چه دارم، بر خط هاي ريز كاغذ بريزم، شرمم مي آيد، چه بنويسم؟ از چه سخن بگويم؟ از مرگ، وفا، عشق، مريد، مراد، شوق و دوستي، از كدام يك؟
حال كه تصميم گرفتم دوباره خود را به ميعادگاه عشق؛ يعني جبهه نزديك كنم، بهتر آن كه بنويسم و هيچ نگويم كه قلم ياراي نوشتن ندارد. شايد نوشته هايم برايم مسكن باشد.
اي عزيزان! دنيا بازي گاه كودكان است و عادت و شيوه ي دنيا آن است كه پيوسته خود را بيارايد و زينت كند، تا مردمان را بيازمايد. نشان بزرگي آن است كه از آن دل برداري و پيش از ترك آن توشه ي آخرت را فراهم كني، كه دنيا را ثبات و بقايي نيست. دنيا را با هيچ كس وفايي نيست. بايد گفت: دنيا «عروس هزار داماد است » بنگريد قبرستان را ، همه نوع انسان را در آغوش كشانده و منتظر من و توست چه زيباست به گلزار شهدا نگاه كردن ، كه خود بهشتي ديگر است ...
اگر عاشق شدي، عشق مايه آسودگي است، هر چند مايه فرسودگي نيز هست. دل عاشق هميشه بيدار و ديده او گهربار است. محنت او پيوسته با محبت قرين است. دل عاشق، خانه شير است. عشق و عاشقي، چون مريد و مراد است. كار مريد با جستجو، كار مراد با گفتگوست، كار مريد رياضت و كار مراد با عنايت است.
اگر عاشقي، خلاصي مخواه، اگر كشته عشقي، قصاص مجوي كه عشق آتش سوزان است و بحر بيكران. عشق ، قصه بي پايان است و درد بي درما ، عقل در ادراك آن سرگردان است و دل از دريافت آن ناتوان . در عشق چيزها نهفته است كه با قلم شكسته نمي توان آن را نوشت. دل پاك مي خواهد و قلم راست .
روز محشر عاشقان را با قيامت كار نيست كار عاشق جز تماشاي وصال يار نيست
از سر كويش اگر سوي بهشتم مي برند پاي ننهم گر در آن جا وعده ديدار نيست
خدايا ! بارالها ! معبودا ! ما را عاشق بميران.
من از آيه و حديث و روايت چيزي نمي گويم و از جايي نقل نمي كنم، آن چه مي نويسم آهي از سينه سوزان من است. به قول شاعر :
آتش از خانه همسايه درويش مخواه آن چه از درون آن مي گذرد خون دل است
شايد يكي از رموز وصيت نامه نوشتن ها همين باشد كه انسان درآخرين لحظه هاي رفتن ، خودش را سبك و دلش را خالي كند، هر چند نمي توان همه چيز را نوشت.
آيا مي توان قطره هاي خوني كه به زمين مي ريزد ترسيم نمود؟ هر چيز را از دست دادن راحت است و آسان، ولي در اين معامله جان بايد داد، جان دادن بسيار مشكل است، از هر چيز مشكل تر، ولي براي عاشق آسان است، يك كلمه : عسل از هر شيريني شيرين تر است، شهادت از عسل شيرين تر است.
پدر و مادر عزيزم! چون لياقت و شايستگي در شماست كه بعد از سال ها رنج و درد و زحمت قرباني تقديم اسلام و انقلاب و حسين زمان كنيد... ابراز پشيماني نكنيد، زيرا كه راضي نيستم و آن چه خدا برايم مقدر كرد دوست دارم؛ شما نيز آن چه را من براي خودم دوست داشتم دوست بداريد. كلام آخر اين كه « ليلا » (1 ) مال شماست و يادگار من ، تا زنده ايد از او نگهداري كنيد .
همسر خوب و مهربانم! نمي دانم از كجا شروع كنم ... از تو انتظار دارم كه صبر و شجاعت دختر پهلو شكسته و بازوان كبود شده پيامبر (ص) فاطمه زهرا «س» را پيشه خود كني و قدم هايت را محكم و استوار بر زمين بكوبي و الگويي خوب براي ديگران باشي ...
خواهر مهربانم! من به شما افتخارمي كنم و مي بالم. اي آبرومند درگاه حق ، پاداش شما همين بس كه برادري را تقديم انقلاب و اسلام عزيز نموده ايد. انتظار دارم و مي دانم كه شما كوه صبر هستيد و تحمل هر درد و مصيبتي براي شما راه يافته گان بسيار آسان است، «ليلا» را به شما سپردم.
«ليلاي» عزيزم! اكنون كه اين وصيت نامه را مي نويسم با سرعت زيادي كوله بار به دوش براي ماموريت عازم خط مقدم هستم. همين قدر كه مي دانم وظيفه است، شكسته و بسته مي نويسم. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .
«ليلا» جانم! اگر بزرگ بودي مي گفتم، عزيزم! نوبتي باشد، نوبت من است . البته اين خلاف علاقه و عشق است كه با تو آخر از همه عزيزان سخن بگويم؛ ولي با توبه از آن چه در اول گفته ام آخر مي گويم.
عزيزم! با كدامين تازيانه بر پيكر عريانت كوبيده اند؟ به كدامين گناه؟ تو كه معصوم بودي و طعم تلخ زندگي دنيا را نچشيده بودي. كدام نادان زره از كمان كشيد و با تيري زهر آلود، جرقه بر خرمن زندگي ات زد و كلبه ات را سوزاند؟ تو با كدام امام زاده پيمان بسته بودي كه هم درد او شوي؟ آري مي دانم تو پيمان با علي اصغر بسته بودي، با او عهد كرده بودي كه تو نيز با اويي، هم درد و هم دم. به كدامين ديار تو را صدا كنم كه در هر دياري؟ با كدام نگاه كه برق صورتت چشمانم را كور كرده است؟ اشك هايم را بر كدامين ستاره بريزم كه نخشكد؟ شمع وجودم كه زبانه مي كشد بر كدامين بذر نثارت كنم كه تو خود سراپا ايثاري، عشقي و شوري؟ فرياد گريه ات شب ها در كنار بسترت بيدارم مي داشت؛ در خواب كه بودي نفس گرم سينه ات تسكينم مي داد. لازم بود من چند سال بالاي سرتو بودم، ولي حال كه خدا خواست و مرا پذيرفته است، شما نيز از من بگذريد. تنها هديه ات، پدرت را ، به خدا تقديم كن.
مرحبا به تو اي نوگل پژمرده بابا! آهنگ صداي بابا گفتنت در گوشم هست، نمي دانم شايد هم علي اصغر كربلا بابايش را اين گونه وداع كرد .
پيروز باد خط خونين حسين زمان! جاودانه باد نام امام عزيزمان! برقرار باد پرچم توحيد و خط خونين شهادت! روشن باد راه شهيدان! مستدام باد پيمان امت و امام! پر رهرو باد راه شهيدان! برقرار باد كشور جمهوري اسلامي ايران به رهبري يگانه مرجع عالم تشيع .
والسلام
علي اكبر انگورج تقوي
آخرین اخبار و تصاویر اجتماعی را در سرویس جامعه صراط بخوانید.