جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۶ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۳

خدایی که نیست!

گفتم: خدای من ظالم نیست عادله. یه خدای سادیسمی نیست که از اذیت کردن بیهوده دیگران حال کنه. خدای من همه را دوست داره بیشتر از مادرهاشون، بیشتر از خودشون!
کد خبر : ۵۰۱۴۰۹

در ایستگاه مترو منتظر ایستاده بودم که جوانی با تیپ مشکی و شیشه آبی در دست و چیزهای عجیب و غریبی که آویزان کرده بود به گردنش، آمد و کمی سر تا پایم را ورانداز کرد. توی دلم گفتم یا خدا خودت به خیر کن! 

بی‌مقدمه گفت: حاج آقا! شما خدا رو قبول دارید؟ 

گفتم: قیافه‌ام نشون نمیده؟ 

تو دلم گفتم: بله..... گیر آورده ما رو....خدایا به امید تو....

خیلی جدی گفت، ولی من قبولش ندارم. چون ظالمه. خدایی که این همه قدرتمنده ولی جلوی جرم و جنایت‌ها را نمی‌گیره. جلوی بلایا و بدبختی مردم را نمی‌گیره. خدایی که این همه خون بیگناه ریخته می‌شه، جان معصومانه کودکان گرفته می‌شه و هیچ نمی‌کنه، این خدا رو قبول ندارم. 

سرمو آروم جلو بردم و گفتم: راستش منم این خدا رو قبول ندارم. تعجب کرد. توی همین حین مترو رسید و هر دو سوار شدیم. گفت چطور؟ گفتم: خدای من ظالم نیست، عادله. یک خدای سادیسمی نیست که از اذیت کردن بیهوده دیگران حال کنه. خدای من همه رو دوست داره؛ بیشتر از مادرهاشون، بیشتر از خودشون!

گفت: پس چرا جلوی جرم و جنایت‌ها را نمی‌گیره؟ 

گفتم: این شد یک سؤال درست و حسابی. این سؤال رو ملائکه هم از خدا پرسیدند. گفتند: چرا انسان رو طوری خلق می‌کنی که دنیا رو پر از ظلم کنه. سؤال آن‌ها را می‌شه ادامه داد، چرا ابلیس رو خلق کردی؟ چرا بلایا رو خلق کردی؟ 

جواب همه این سؤال‌ها رو توجه به ۲ چیز حل می‌کنه؛ یکی مربی بودن او، دوم آینده‌ای که با مرگ تموم نمی‌شه. او می‌خواست انسان خلق کنه نه ملک. انسانی که در دنیای پر از کاستی و درد وارد بشه و تربیت بشه. آن طور که مربی کشتی شاگردی را که بیشتر دوست دارد، بیشتر و سخت‌تر می‌آزماید. مربی شنا اگر شاگردش را وارد آب نکند؛ یعنی او را دوست ندارد.

در دل این سختی‌ها انسان‌ها انتخاب می‌کنند. همه سختی‌ها و دردها برای آن است که بشکفیم و سوی ابدیتی لذت‌بخش، ره بسپریم. و این واقعه پرشکوه و زیبا است. حالا نگاه کن به انسان‌ها و امت‌هایی قهرمان و بیدار که در بلایا، زیباهایشان را بروز می‌دهند...

توی دلم گفتم و این معنای انالله و انا الیه راجعون است. سکوت کرد. گفت باید فکر کنم. من هم به مقصد رسیدم و پیاده شدم.

علی مهدیان