صبح روز ۱۴خرداد ۱۳۶۸ که خبر رحلت امام خمینی(ره) اعلام شد تنها مردم ایران نبودند که احساس یتیمی کردند و در سوگ نشستند. سالها پیش از پیروزی انقلاب، زمانی که نهضت امام در آستانه پیروزی قرار گرفته بود، آزادگان جهان، هر جا که بودند که لحظه به لحظه، اخبار انقلاب اسلامی مردم ایران را دنبال میکردند و حتی در طول جنگ تحمیلی، برای دفاع از مرز اسلام، خودشان را به جبهههای ایران رساندند. اینها کسانی بودند که وجودشان سرشار از عشق خمینی شده بود و برای آنها هم مثل خیلی از ایرانیها، خبر رحلت امام داغی بود که شاید امروز هم سرد نشده باشد.
کتاب «در آغوش قلبها» نمونه کوچکی از عمق علاقه آزادگان جهان به امام خمینی (ره) است، کتابی که در آن خاطراتی از خادم تا سربازان او در افغانستان به همت محمدسرور رجایی، شاعر و نویسنده افغانستانی گردآوری شده است.
این کتاب ۲۸۸ صفحهای که پژوهش و گردآوری آن، چهار سال طول کشیده، شامل ۳۴ قطعه از خاطرات فرهنگیان و فعالان ادبی و فرهنگی افغانستان و ۵۵ قطعه سروده از شاعران این کشور درباره امام خمینی (ره) است که به همت انتشارات «راه یار» راهی عرصه نشر شده. ناگفته نماند که مجموعهای از تصاویر مربوط به برگزاری جلسات رحلت امام (ره) در روستاها و شهرهای افغانستان از دیگر بخشهای جذاب این کتاب است.
رجایی در بخشی از مقدمه این کتاب مینویسد:
به گذشتهها فکر میکنم. به روزهایی که امام خمینی را با نام «آقای خمینی» میشناختم. به روزهایی که در منطقۀ «قلعه شاده» «کابل»، اللهاکبر بازی میکردیم و هنگام بازی، شعار «نه شرقی، نه غربی» سر میدادیم، بیآنکه بفهمیم چه کار میکنیم. به روزهایی فکر میکنم که پایم به پایگاه جهادی باز شد و به مناطق مختلف کشورم سفر کردم. هرجا میرفتم، عکسی از آقای خمینی هم میدیدم، در مسجدها، تکیهخانهها، دکانها و حتی در غذاخوریهای سرراهی. هیچ مکانی نبود که عکسی از آقای خمینی بر دیوارش نصب نشده باشد. آن روزها اگر تصویری از امام خمینی را در خانهای نمیدیدم تعجب میکردم؛ چون تصاویر حضرت امام در اندازههای مختلف به همان میزان که زینتبخش تکیهخانهها و مساجد بود، یکی از ویژگیهای مبارزاتی مردم و نماد ارادت اجتماعی افراد به ایشان به شمار میآمد.
... در آن ایام، رادیو بیش از هر زمان دیگر، رفیق لحظههای پدرم شده بود. در یکی از همان شبها بود که پدرم رادیو را بیخ گوشش چسبانده بود و میگفت: «قرار، قرار بگیرید.» رادیو خشخش میکرد و گاهی هم صدای گویندهاش گُم میشد. ناگهان پدرم با خوشحالی گفت: «خدا را شکر، خرمشهر آزاد شد. لشکر امام خمینی کامیاب شد.» ما که از خوشحالیِ پدر، خوشحال بودیم، نمیدانستیم خرمشهر در کجای جهان قرار دارد. امروز به یاد آن روزها میخواهم چند سطری به جای مقدمه برای این مجموعه بنویسم، اما هرچه کوشش میکنم، کمتر موفق میشوم. چگونه در برابر این همه شعر و خاطرههای خوب و صمیمانه که بازگوکنندۀ احساسات و عواطف شاعران هم وطنم به امام است، سر تعظیم فرود بیاورم. با گردآوری این مجموعه به یقین میرسیم که شاعران افغانستانی، امام خمینی و اندیشههای بلند او را فرامرزی یافتهاند؛ از این روست که در شعرهایشان به مثابه بیدارگری جهانی توجه نشان داده و میدهند.
محمدسرور رجایی، مقدمه کتابش را با یادداشتی از زنده یاد «کیومرث صابری» (گل آقا) به پایان برده است که در شمارۀ ۱۴مجلۀ شعر، در آبان ۱۳۷۳، ویژۀ شعر افغانستان چاپ شده است. گلآقا در این یادداشت، خاطره دیدارش را با زنده یاد استاد «خلیلالله خلیلی»، شاعر نامدار افغانستانی در «اسلام آباد» پاکستان چنین روایت میکند:
«من با اهل قلم ایران معاشر بودهام. بسیاری را میشناسم.» میگویم: «بعضی از آنها در ایران هستند، بعضی رفتهاند، عدهای موافق انقلاب اسلامیاند، عدهای هم مخالف.» میگوید: «قدرشناسی خوب است، آدم باید قدرشناس باشد. آدم با قلم و با شعر به انقلاب شما خدمت بکند، عبادت است. شما قدر انقلابتان را بدانید، بزرگترین انقلاب روی زمین است. من در یک شعرم، این را گفتهام.» در ۸۳سالگی، در سنین کهولت، انتظار این است که خلیلی با اضطراب و اعتراض از جنگ بپرسد، اما میگوید: «چه جوانانی دارید. این همه سال دارند با دشمن جنگ میکنند و همه دنیا با آنها دشمن. مرحبا به غیرتشان.»
میگویم: «اگر این جنگ به ما تحمیل نشده بود، شاید جوانان ما دوش به دوش جوانان شما در راه آزادی افغانستان میجنگیدند.» با اطمینان میگوید: «در آینده هم اگر ملتی به یاری ملت افغانستان بیاید، ملت ایران است. جوانان ما آن قدر مقاومت میکنند تا جوانان شما بیایند. افغانستان و ایران، دو نیستند، یک هستند.» در میان صحبت میپرسد «حال امام خوب است؟» .
مذهب ما حنفی است/ رهبر ما خمینی است
علی نجفی، نویسنده و پژوهشگر افغانستانی هم که آخرین اثرش را با عنوان «فغانستان، رنگین کمان اقوام» منتشر کرده است، درباره نفوذ و ارادت اهل سنت مردمان افغانستان، خاطره جالبی را در این کتاب روایت کرده است:
«در سال ۵۸ زمانی که قیام مسلحانه مردم افغانستان ضد رژیم کمونیستی حزب «خلق و پرچم» آغاز شد، یکی از مولویهای معروف اهل سنت قندهار در روز قیام عمومی مردم شهر، در مسجد جامع چنین شعار داده بود: «مذهب ما حنفی است/ رهبر ما خمینی است.» با همین شعار، قیام عمومی در دومین شهر بزرگ افغانستان و مهم ترین مرکز اهل سنت کشور آغاز شد. با شناختی که از فضای قندهار داریم، چنین شعاری در این شهر و در قلب اهل سنت و مرکز اصلی حضور پشتونها پدیدهای بسیار شگفت انگیز است.
...در سالهای ۵۷ و ۵۸، گروههای کوچی از قبیلۀ «ملاخیل» به «هزارستان» میآمدند که همگی پشتون و اهل سنت بودند. بعضی از آنها تعصب بسیاری نسبت به شیعیان داشتند و هنوز هم دارند. آنها برای فروختن اجناس خود به هزارستان میآمدند و به همراه خود توپهای رَخت میآوردند. آنها در بین هر توپ رخت، چندین عکس از حضرت امام را میپیچیدند و با عبور دادن از مناطق تحت کنترل دولت خلقی، به منطقه هزارستان میآوردند. وقتی پارچهها به فروش میرسید، ده تا پانزده عکس امام را هم از داخل هر توپ رخت بیرون میآوردند. هرکسی که از آنها پارچه میخرید، یک قطعه تصویر حضرت امام را هم هدیه میگرفت. خودم شاهد عینی این ماجرا بودم. پدرم وقتی رفت و از آنها رخت خرید، یک قطعه تصویر امام خمینی را هم با خود آورد که ما آن را به دیوار زدیم. جالب است که این جملۀ معروف حضرت امام زیر این تصاویر به زبان پشتو و دری نوشته شده بود: «ما از ملت مسلمان و دلیر افغانستان کاملاً پشتیبانی میکنیم.»
نمایش فیلم رحلت امام
محمدسرور رجایی که خود سالهای جنگ و جهاد در افغانستان را تجربه کرده است، در بخشی از کتاب، به خاطره خودش درباره رحلت امام خمینی اشاره کرده و مینویسد: تابستان ۶۸ بود. فرمانده پایگاه «شماره ۲۲ شهید سعادت»، «براتعلی جعفری» که نُه سال از عمرش را در زندان دولت کمونیستی وقت، گذرانده بود، تازه از سفر پاکستان برمیگشت. با جمعی از مجاهدان به استقبالش رفتیم. در راه از او پرسیدم که سوغات فرهنگی چه آوردهای؟ گفت: «چند جلد کتاب و نشریههای جهادی و چند حلقه فیلم که یکی از آنها فیلمی مربوط به رحلت حضرت امام است.» پیشنهاد کردم آن فیلم را برای روستاییان نمایش بدهیم. خودم هم مسئول این کار شدم.
این اولین بار بود که فیلمی را در پایگاه به نمایش میگذاشتیم. باورم نمیشد در اولین روستایی که فیلم رحلت حضرت امام به نمایش درمیآید، آن قدر از آن استقبال شود. اهالی آن روستا اعم از زن و مرد، پیر و جوان و حتی کودکان برای تماشا آمده بودند. حضور زنان در آنجا اتفاق نادری بود. جامعۀ سنتی افغانستان، حضور زنان را در کنار مردان در هیچ مراسمی برنمیتابد، اما برای تماشای فیلم امام، سنتشکنی کرده بودند. هفتۀ بعد روستاییانِ چند روستایِ دور و نزدیک دیگر هم به پایگاه آمدند و تقاضا کردند همان فیلم را دوباره نمایش بدهیم. در پایگاه، بنزین به اندازۀ نمایش دو ساعت فیلم نداشتیم (ژنراتور برق با بنزین کار میکرد) به همین دلیل به آنها میگفتیم بروید بنزین آماده کنید و بعد به ما خبر بدهید که بیاییم و فیلم را نشان بدهیم.
روستاییها با علاقۀ زیاد، خودشان بنزین تهیه میکردند، حتی بعضی از آنها میگفتند چند ساعت پیاده رفتهاند تا بنزین به دست بیاورند. پایگاه شهید سعادت هیچ وسیله نقلیهای نداشت؛ بنابراین ژنراتور و تلویزیون را با الاغ به روستاها میبردیم. بعضی از روستاها چون راهشان دور بود، بعد از نمایش فیلم نمیتوانستیم به پایگاه برگردیم و شب در مسجد آن روستا میخوابیدیم. یادم میآید روستای «ارگین» مسجد کوچکی داشت که ما ژنراتور و تلویزیون را در فضای باز بیرون مسجد و کنار رودخانه برای نمایش آماده کردیم. وقتی فیلم رحلت امام بر صفحه کوچک تلویزیون به نمایش درآمد، تا دقایقی همه مبهوت شده بودند. آنها با همه تصورهای ساده و روستاییشان، همه تَن، چشم شده بودند و فیلم را میدیدند و آرام آرام اشک میریختند.
محمدکاظم کاظمی هم که از پیشگامان ادبیات مهاجرت و سرشناسترین شاعر افغانستانی مقیم ایران است، درباره علاقه و ارادت مردم افغانستان به امام خمینی (ره)، در خاطرهای که از او در این کتاب آمده است، این طور میگوید: «شاید این نکته برای شما بسیار جالب باشد که بدانید حضرت امام در افغانستان طرفداران بسیاری داشت و بسیاری از مردم افغانستان مقلّد ایشان بودند... وجود رسالههای امام در خانههای مردم بسیار طبیعی بود و به همین دلیل، ما سالها پیش از انقلاب با امام آشنا بودیم. خودم تقریباً پنج سال پیش از انقلاب، رسالۀ امام را داشتم و خانوادگی، مقلّد امام خمینی بودیم.
... در آن سالها حکومت افغانستان، حکومت کمونیستی بود و به شدت مخالف گرایش مردم به انقلاب اسلامی؛ به همین دلیل، وجود عکس امام یا رساله ایشان که به علاقه و ارتباط معنوی با ایران دلالت میکرد، جُرم شناخته میشد. کافی بود این چیزها در خانه کسی پیدا میشد تا سبب بازداشت و اعدام او شود. بسیاری از مردم افغانستان به همین جرم، بازداشت و اعدام شدند. فهرست ۵ هزار نفری از این اعدامیها در سال ۱۳۹۲ فاش شد که در مقابل اتهام بسیاری از این افراد نوشته شده است: خمینیست یا وابسته به ایران.
دیگر بخشها
بعد از بخش «خاطرات»؛ ۵۵ سروده از شاعران افغانستانی همانند محمدکاظم کاظمی، سیدمیرحسین مهدوی، محسن سعیدی، زهرا محمودی امان الله میرزایی، محمداسماعیل گلبان، سید محمدعارف حسینی و... در فصل «اشعار» این کتاب گرد آمده است. مؤخره کتاب نیز تحلیلی مردمشناختی بر روایت افغانستانی از امام خمینی(ره) با عنوان «امام افغانستان» به قلم دکتر جمال یزدانی است. بخش پایانی این کتاب نیز به تصاویر نابی از علاقه و ابراز ارادت مردم افغانستان به امام خمینی(ره) اختصاص دارد.
کتاب «در آغوش قلبها» نمونه کوچکی از عمق علاقه آزادگان جهان به امام خمینی (ره) است، کتابی که در آن خاطراتی از خادم تا سربازان او در افغانستان به همت محمدسرور رجایی، شاعر و نویسنده افغانستانی گردآوری شده است.
این کتاب ۲۸۸ صفحهای که پژوهش و گردآوری آن، چهار سال طول کشیده، شامل ۳۴ قطعه از خاطرات فرهنگیان و فعالان ادبی و فرهنگی افغانستان و ۵۵ قطعه سروده از شاعران این کشور درباره امام خمینی (ره) است که به همت انتشارات «راه یار» راهی عرصه نشر شده. ناگفته نماند که مجموعهای از تصاویر مربوط به برگزاری جلسات رحلت امام (ره) در روستاها و شهرهای افغانستان از دیگر بخشهای جذاب این کتاب است.
رجایی در بخشی از مقدمه این کتاب مینویسد:
به گذشتهها فکر میکنم. به روزهایی که امام خمینی را با نام «آقای خمینی» میشناختم. به روزهایی که در منطقۀ «قلعه شاده» «کابل»، اللهاکبر بازی میکردیم و هنگام بازی، شعار «نه شرقی، نه غربی» سر میدادیم، بیآنکه بفهمیم چه کار میکنیم. به روزهایی فکر میکنم که پایم به پایگاه جهادی باز شد و به مناطق مختلف کشورم سفر کردم. هرجا میرفتم، عکسی از آقای خمینی هم میدیدم، در مسجدها، تکیهخانهها، دکانها و حتی در غذاخوریهای سرراهی. هیچ مکانی نبود که عکسی از آقای خمینی بر دیوارش نصب نشده باشد. آن روزها اگر تصویری از امام خمینی را در خانهای نمیدیدم تعجب میکردم؛ چون تصاویر حضرت امام در اندازههای مختلف به همان میزان که زینتبخش تکیهخانهها و مساجد بود، یکی از ویژگیهای مبارزاتی مردم و نماد ارادت اجتماعی افراد به ایشان به شمار میآمد.
... در آن ایام، رادیو بیش از هر زمان دیگر، رفیق لحظههای پدرم شده بود. در یکی از همان شبها بود که پدرم رادیو را بیخ گوشش چسبانده بود و میگفت: «قرار، قرار بگیرید.» رادیو خشخش میکرد و گاهی هم صدای گویندهاش گُم میشد. ناگهان پدرم با خوشحالی گفت: «خدا را شکر، خرمشهر آزاد شد. لشکر امام خمینی کامیاب شد.» ما که از خوشحالیِ پدر، خوشحال بودیم، نمیدانستیم خرمشهر در کجای جهان قرار دارد. امروز به یاد آن روزها میخواهم چند سطری به جای مقدمه برای این مجموعه بنویسم، اما هرچه کوشش میکنم، کمتر موفق میشوم. چگونه در برابر این همه شعر و خاطرههای خوب و صمیمانه که بازگوکنندۀ احساسات و عواطف شاعران هم وطنم به امام است، سر تعظیم فرود بیاورم. با گردآوری این مجموعه به یقین میرسیم که شاعران افغانستانی، امام خمینی و اندیشههای بلند او را فرامرزی یافتهاند؛ از این روست که در شعرهایشان به مثابه بیدارگری جهانی توجه نشان داده و میدهند.
محمدسرور رجایی، مقدمه کتابش را با یادداشتی از زنده یاد «کیومرث صابری» (گل آقا) به پایان برده است که در شمارۀ ۱۴مجلۀ شعر، در آبان ۱۳۷۳، ویژۀ شعر افغانستان چاپ شده است. گلآقا در این یادداشت، خاطره دیدارش را با زنده یاد استاد «خلیلالله خلیلی»، شاعر نامدار افغانستانی در «اسلام آباد» پاکستان چنین روایت میکند:
«من با اهل قلم ایران معاشر بودهام. بسیاری را میشناسم.» میگویم: «بعضی از آنها در ایران هستند، بعضی رفتهاند، عدهای موافق انقلاب اسلامیاند، عدهای هم مخالف.» میگوید: «قدرشناسی خوب است، آدم باید قدرشناس باشد. آدم با قلم و با شعر به انقلاب شما خدمت بکند، عبادت است. شما قدر انقلابتان را بدانید، بزرگترین انقلاب روی زمین است. من در یک شعرم، این را گفتهام.» در ۸۳سالگی، در سنین کهولت، انتظار این است که خلیلی با اضطراب و اعتراض از جنگ بپرسد، اما میگوید: «چه جوانانی دارید. این همه سال دارند با دشمن جنگ میکنند و همه دنیا با آنها دشمن. مرحبا به غیرتشان.»
میگویم: «اگر این جنگ به ما تحمیل نشده بود، شاید جوانان ما دوش به دوش جوانان شما در راه آزادی افغانستان میجنگیدند.» با اطمینان میگوید: «در آینده هم اگر ملتی به یاری ملت افغانستان بیاید، ملت ایران است. جوانان ما آن قدر مقاومت میکنند تا جوانان شما بیایند. افغانستان و ایران، دو نیستند، یک هستند.» در میان صحبت میپرسد «حال امام خوب است؟» .
مذهب ما حنفی است/ رهبر ما خمینی است
علی نجفی، نویسنده و پژوهشگر افغانستانی هم که آخرین اثرش را با عنوان «فغانستان، رنگین کمان اقوام» منتشر کرده است، درباره نفوذ و ارادت اهل سنت مردمان افغانستان، خاطره جالبی را در این کتاب روایت کرده است:
«در سال ۵۸ زمانی که قیام مسلحانه مردم افغانستان ضد رژیم کمونیستی حزب «خلق و پرچم» آغاز شد، یکی از مولویهای معروف اهل سنت قندهار در روز قیام عمومی مردم شهر، در مسجد جامع چنین شعار داده بود: «مذهب ما حنفی است/ رهبر ما خمینی است.» با همین شعار، قیام عمومی در دومین شهر بزرگ افغانستان و مهم ترین مرکز اهل سنت کشور آغاز شد. با شناختی که از فضای قندهار داریم، چنین شعاری در این شهر و در قلب اهل سنت و مرکز اصلی حضور پشتونها پدیدهای بسیار شگفت انگیز است.
...در سالهای ۵۷ و ۵۸، گروههای کوچی از قبیلۀ «ملاخیل» به «هزارستان» میآمدند که همگی پشتون و اهل سنت بودند. بعضی از آنها تعصب بسیاری نسبت به شیعیان داشتند و هنوز هم دارند. آنها برای فروختن اجناس خود به هزارستان میآمدند و به همراه خود توپهای رَخت میآوردند. آنها در بین هر توپ رخت، چندین عکس از حضرت امام را میپیچیدند و با عبور دادن از مناطق تحت کنترل دولت خلقی، به منطقه هزارستان میآوردند. وقتی پارچهها به فروش میرسید، ده تا پانزده عکس امام را هم از داخل هر توپ رخت بیرون میآوردند. هرکسی که از آنها پارچه میخرید، یک قطعه تصویر حضرت امام را هم هدیه میگرفت. خودم شاهد عینی این ماجرا بودم. پدرم وقتی رفت و از آنها رخت خرید، یک قطعه تصویر امام خمینی را هم با خود آورد که ما آن را به دیوار زدیم. جالب است که این جملۀ معروف حضرت امام زیر این تصاویر به زبان پشتو و دری نوشته شده بود: «ما از ملت مسلمان و دلیر افغانستان کاملاً پشتیبانی میکنیم.»
نمایش فیلم رحلت امام
محمدسرور رجایی که خود سالهای جنگ و جهاد در افغانستان را تجربه کرده است، در بخشی از کتاب، به خاطره خودش درباره رحلت امام خمینی اشاره کرده و مینویسد: تابستان ۶۸ بود. فرمانده پایگاه «شماره ۲۲ شهید سعادت»، «براتعلی جعفری» که نُه سال از عمرش را در زندان دولت کمونیستی وقت، گذرانده بود، تازه از سفر پاکستان برمیگشت. با جمعی از مجاهدان به استقبالش رفتیم. در راه از او پرسیدم که سوغات فرهنگی چه آوردهای؟ گفت: «چند جلد کتاب و نشریههای جهادی و چند حلقه فیلم که یکی از آنها فیلمی مربوط به رحلت حضرت امام است.» پیشنهاد کردم آن فیلم را برای روستاییان نمایش بدهیم. خودم هم مسئول این کار شدم.
این اولین بار بود که فیلمی را در پایگاه به نمایش میگذاشتیم. باورم نمیشد در اولین روستایی که فیلم رحلت حضرت امام به نمایش درمیآید، آن قدر از آن استقبال شود. اهالی آن روستا اعم از زن و مرد، پیر و جوان و حتی کودکان برای تماشا آمده بودند. حضور زنان در آنجا اتفاق نادری بود. جامعۀ سنتی افغانستان، حضور زنان را در کنار مردان در هیچ مراسمی برنمیتابد، اما برای تماشای فیلم امام، سنتشکنی کرده بودند. هفتۀ بعد روستاییانِ چند روستایِ دور و نزدیک دیگر هم به پایگاه آمدند و تقاضا کردند همان فیلم را دوباره نمایش بدهیم. در پایگاه، بنزین به اندازۀ نمایش دو ساعت فیلم نداشتیم (ژنراتور برق با بنزین کار میکرد) به همین دلیل به آنها میگفتیم بروید بنزین آماده کنید و بعد به ما خبر بدهید که بیاییم و فیلم را نشان بدهیم.
روستاییها با علاقۀ زیاد، خودشان بنزین تهیه میکردند، حتی بعضی از آنها میگفتند چند ساعت پیاده رفتهاند تا بنزین به دست بیاورند. پایگاه شهید سعادت هیچ وسیله نقلیهای نداشت؛ بنابراین ژنراتور و تلویزیون را با الاغ به روستاها میبردیم. بعضی از روستاها چون راهشان دور بود، بعد از نمایش فیلم نمیتوانستیم به پایگاه برگردیم و شب در مسجد آن روستا میخوابیدیم. یادم میآید روستای «ارگین» مسجد کوچکی داشت که ما ژنراتور و تلویزیون را در فضای باز بیرون مسجد و کنار رودخانه برای نمایش آماده کردیم. وقتی فیلم رحلت امام بر صفحه کوچک تلویزیون به نمایش درآمد، تا دقایقی همه مبهوت شده بودند. آنها با همه تصورهای ساده و روستاییشان، همه تَن، چشم شده بودند و فیلم را میدیدند و آرام آرام اشک میریختند.
محمدکاظم کاظمی هم که از پیشگامان ادبیات مهاجرت و سرشناسترین شاعر افغانستانی مقیم ایران است، درباره علاقه و ارادت مردم افغانستان به امام خمینی (ره)، در خاطرهای که از او در این کتاب آمده است، این طور میگوید: «شاید این نکته برای شما بسیار جالب باشد که بدانید حضرت امام در افغانستان طرفداران بسیاری داشت و بسیاری از مردم افغانستان مقلّد ایشان بودند... وجود رسالههای امام در خانههای مردم بسیار طبیعی بود و به همین دلیل، ما سالها پیش از انقلاب با امام آشنا بودیم. خودم تقریباً پنج سال پیش از انقلاب، رسالۀ امام را داشتم و خانوادگی، مقلّد امام خمینی بودیم.
... در آن سالها حکومت افغانستان، حکومت کمونیستی بود و به شدت مخالف گرایش مردم به انقلاب اسلامی؛ به همین دلیل، وجود عکس امام یا رساله ایشان که به علاقه و ارتباط معنوی با ایران دلالت میکرد، جُرم شناخته میشد. کافی بود این چیزها در خانه کسی پیدا میشد تا سبب بازداشت و اعدام او شود. بسیاری از مردم افغانستان به همین جرم، بازداشت و اعدام شدند. فهرست ۵ هزار نفری از این اعدامیها در سال ۱۳۹۲ فاش شد که در مقابل اتهام بسیاری از این افراد نوشته شده است: خمینیست یا وابسته به ایران.
دیگر بخشها
بعد از بخش «خاطرات»؛ ۵۵ سروده از شاعران افغانستانی همانند محمدکاظم کاظمی، سیدمیرحسین مهدوی، محسن سعیدی، زهرا محمودی امان الله میرزایی، محمداسماعیل گلبان، سید محمدعارف حسینی و... در فصل «اشعار» این کتاب گرد آمده است. مؤخره کتاب نیز تحلیلی مردمشناختی بر روایت افغانستانی از امام خمینی(ره) با عنوان «امام افغانستان» به قلم دکتر جمال یزدانی است. بخش پایانی این کتاب نیز به تصاویر نابی از علاقه و ابراز ارادت مردم افغانستان به امام خمینی(ره) اختصاص دارد.