از عملیات فتح المبین به بعد که حضور رزمندگان تهرانی در پادگان دو کوهه پررنگ شد، این عالم روحانی مدام برای بر پایی نماز جماعت در پادگان حضور پیدا میکرد. رزمندگانی که اطراف شهر ذزفول مقر اونها بود از خرمن معارف این عزیز توشهها بردهاند.
به گزارش صراط به نقل از فارس، خیلی از رزمندهها میز درس و مشق رو رها کرده و به جبهه اومده بودند. نوجوانانی که شدیدا به خانواده وابسته و نیازمند عاطفه خانواده. اما وقتی از خانواده دل میکندن و پا تو جبهه میگذاشتند.
اما بودند کسانی که جای پدر و برادر بزرگشون رو پرکنند و بودند کسانی که دیدن اونها و در معرض نفس قدسی اونها قرار گرفتن همه خلاءها را یکجا پر میکرد. ازجمله سرآمد این افراد، عارف واصل حضرت آیت الله مجدالدین قاضی امام جمعه فقید دزفول بود.

از عملیات فتح المبین به بعد که حضور رزمندگان تهرونی در پادگان دو کوهه پررنگ شد این عالم روحانی و این فقیه صمدانی مدام برای دیدار این عزیزان و بر پایی جماعت در پادگان حضور پیدا میکرد. رزمندگانی که اطراف شهر ذزفول مقر اونها بود از خرمن معارف این عزیز توشهها بردهاند.
یادم میاد امتحانات ثلث دوم رو که دادیم بهمن ماه بود و برای عملیات والفجر مقدماتی خودمون رو به جبهه رسوندیم.رفتیم پادگان دوکوهه؛ رزمندها مشغول تجدید آموزشها برای عملیات بودند. حسابی آموزشها عرق ما رو درآورده بود و آخرهفته نیاز به استحمام و تجدید روحیه داشتیم. صبح جمعه بود که همراه یک عده از دوستان رفتیم دزفول، بعد از استحمام یک چرخی در شهر زدیم و زیر پل قدیم دزفول یک آب هویج بستنی خوردیم. همون جمعه اول همه پولمون که از تهرون از بابامون گرفته بودیم پرید. تازه چند روز بود که از خانواده دور شده بودیم. بچه مدرسهای هم بودیم و زود دلتنگ میشدیم. با همکلاسیهای رزمنده رفتیم نمازجمعه دزفول.صفهای جماعت تشکیل شده بود و صدای دلنشین، زیبا و قشنگ آقای قاضی با اون لهجه غلیظ «دزفیلی میومد».ما هم بدون اعتنا به این فضا تو صفهای جماعت دنبال رفیقامون میگشتیم . بعضا از ذوق دیدن بعضی دوستان سر صدا به را میانداختیم. البته نمازگذارهای دزفولی با لهجه شیرینشون به ما تذکر میدادند. اما نه جوری که بچهها برنجند. آنقدر فضای خوش و بش با دوستان گل کرده بود که یادمون رفته بود کهای بابا نمازجمعه است و خطیب جمعه خطبه میخونه.

اما یک لحظه به خودم اومدم که صدای مهربون آقای قاضی داشت مردم دزفول رو نصیحت میکرد:
به شما همشهریها توصیه میکنم به این رزمندگان که مهمون شهر ما هستند و دور از خانه و خانواده هستند برسید و با اونا مهربون باشید. اگر در مغازههای شما میآیند با اونها مدارا کنید.
در آخر با حالت تواضع و فروتنی به رزمندگان میفرمود:
من دعاگوی شماهستم وهرشب به شما دعا میکنم.
این جملات آنقدر دلنشین بود که همه توجهها روبه خودش جلب میکرد و نفوذ کلام این مرد خدایی هوس 021 رو ازسرها بیرون میکرد. نماز که تموم شد از روسر مردم رد شدیم وخودمون رو مرسوندیم به این مرد الهی. قد بلند و رشیدی داشت. روی پنجه هامون بلند میشدیم و دست دورگردنش میانداختیم و این پیرمرد نورانی خم میشد تا ما بتوانیم صورتش روببوسیم.

اون روز بعد از نمازجمعه همه صف کشیدیم برای خوردن نهار خوشمزهای که بعد از نماز جمعه درفول به همه رزمندگان میدادند و جالب اینه که نهار که میخوردیم بعد از هر لقمه غذا میگفتیم:
صفای دل مردم دزفول ...
یکی از خاطرات جالبی که خیلی از بچههای تهرون دارن از مرحوم قاضی این بود که ایشون وقتی میآمدند برای نماز پادگان، وقت اومدن صورت سفیدش مثل ماه میدرخشید. اما وقت رفتن آنقدر رزمندها روی او رو بوسیده بودن که صورتش سرخ شده بود. مرحوم قاضی درتمام عملیاتهایی که درمنطقه عمومی شوش و ذزفول انجام میشد. وجودش و دعایش کارساز بود. وجود این فقیه در شهر فقاهت و شهر فقیه نامی شیخ مرتضی انصاری و تربیت مردم این شهر به تربیت دینی برکتی بود که رزمندگان ما درطول دفاع مقدس از آن بهرهها بردند.
راوی :جعفرطهماسبی








به گزارش صراط به نقل از فارس، خیلی از رزمندهها میز درس و مشق رو رها کرده و به جبهه اومده بودند. نوجوانانی که شدیدا به خانواده وابسته و نیازمند عاطفه خانواده. اما وقتی از خانواده دل میکندن و پا تو جبهه میگذاشتند.
اما بودند کسانی که جای پدر و برادر بزرگشون رو پرکنند و بودند کسانی که دیدن اونها و در معرض نفس قدسی اونها قرار گرفتن همه خلاءها را یکجا پر میکرد. ازجمله سرآمد این افراد، عارف واصل حضرت آیت الله مجدالدین قاضی امام جمعه فقید دزفول بود.

یادم میاد امتحانات ثلث دوم رو که دادیم بهمن ماه بود و برای عملیات والفجر مقدماتی خودمون رو به جبهه رسوندیم.رفتیم پادگان دوکوهه؛ رزمندها مشغول تجدید آموزشها برای عملیات بودند. حسابی آموزشها عرق ما رو درآورده بود و آخرهفته نیاز به استحمام و تجدید روحیه داشتیم. صبح جمعه بود که همراه یک عده از دوستان رفتیم دزفول، بعد از استحمام یک چرخی در شهر زدیم و زیر پل قدیم دزفول یک آب هویج بستنی خوردیم. همون جمعه اول همه پولمون که از تهرون از بابامون گرفته بودیم پرید. تازه چند روز بود که از خانواده دور شده بودیم. بچه مدرسهای هم بودیم و زود دلتنگ میشدیم. با همکلاسیهای رزمنده رفتیم نمازجمعه دزفول.صفهای جماعت تشکیل شده بود و صدای دلنشین، زیبا و قشنگ آقای قاضی با اون لهجه غلیظ «دزفیلی میومد».ما هم بدون اعتنا به این فضا تو صفهای جماعت دنبال رفیقامون میگشتیم . بعضا از ذوق دیدن بعضی دوستان سر صدا به را میانداختیم. البته نمازگذارهای دزفولی با لهجه شیرینشون به ما تذکر میدادند. اما نه جوری که بچهها برنجند. آنقدر فضای خوش و بش با دوستان گل کرده بود که یادمون رفته بود کهای بابا نمازجمعه است و خطیب جمعه خطبه میخونه.

اما یک لحظه به خودم اومدم که صدای مهربون آقای قاضی داشت مردم دزفول رو نصیحت میکرد:
به شما همشهریها توصیه میکنم به این رزمندگان که مهمون شهر ما هستند و دور از خانه و خانواده هستند برسید و با اونا مهربون باشید. اگر در مغازههای شما میآیند با اونها مدارا کنید.
در آخر با حالت تواضع و فروتنی به رزمندگان میفرمود:
من دعاگوی شماهستم وهرشب به شما دعا میکنم.
این جملات آنقدر دلنشین بود که همه توجهها روبه خودش جلب میکرد و نفوذ کلام این مرد خدایی هوس 021 رو ازسرها بیرون میکرد. نماز که تموم شد از روسر مردم رد شدیم وخودمون رو مرسوندیم به این مرد الهی. قد بلند و رشیدی داشت. روی پنجه هامون بلند میشدیم و دست دورگردنش میانداختیم و این پیرمرد نورانی خم میشد تا ما بتوانیم صورتش روببوسیم.

صفای دل مردم دزفول ...
یکی از خاطرات جالبی که خیلی از بچههای تهرون دارن از مرحوم قاضی این بود که ایشون وقتی میآمدند برای نماز پادگان، وقت اومدن صورت سفیدش مثل ماه میدرخشید. اما وقت رفتن آنقدر رزمندها روی او رو بوسیده بودن که صورتش سرخ شده بود. مرحوم قاضی درتمام عملیاتهایی که درمنطقه عمومی شوش و ذزفول انجام میشد. وجودش و دعایش کارساز بود. وجود این فقیه در شهر فقاهت و شهر فقیه نامی شیخ مرتضی انصاری و تربیت مردم این شهر به تربیت دینی برکتی بود که رزمندگان ما درطول دفاع مقدس از آن بهرهها بردند.
راوی :جعفرطهماسبی








آخرین اخبار و تصاویر اجتماعی را در سرویس جامعه صراط بخوانید.