بحرین روز ۱۱ سپتامبر با قبول توافقنامه عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی، خود را به امارات عربی متحده رساند. منامه پس از ابوظبی، دومین کشور عربی حاشیه خلیجفارس و چهارمین کشور عربی پس از مصر (۱۹۷۸)، اردن (۱۹۹۴) و امارات (۲۰۲۰) است که قدم در راستای علنیسازی روابط با تلآویو برداشت و این موجودیت اشغالگر را با وجود دهها سال ظلم به مردم فلسطین و بدون کسب امتیاز ملموسی، مورد پذیرش قرار داد.
شواهد نشان میدهد این تمام ماجرا نیست و کشورهای عربی دیگری نیز خواهان برقراری رابطه عادی و علنی با تلآویو هستند؛ در همین باره شبکه ۱۲ تلویزیون رژیم صهیونیستی در روزهای گذشته، گزارش داد «لیستی طولانی از کشورهای عربی در حال صف کشیدن برای عادیسازی روابط با اسرائیل هستند».
از سوی دیگر عدم موضعگیری اتحادیه عرب به عنوان مهمترین پارلمان عربی، در رد «توافقنامه آبراهام» یا همان توافقنامه صلح بین اسرائیل و امارات، نشان میدهد دومینوی عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی سرعت زیادی به خود گرفته است و کشورهای عربی حتی سیاست ظاهری خود را در قبال حمایت از فلسطین کنار گذاشتهاند.
با این حال این نخستین دومینوی عربی نیست که به قول توماس فریدمن، تحلیلگر سرشناس روزنامه نیویورکتایمز، «زلزلهای ژئوپلیتیک در خاورمیانه» ایجاد کرده، بلکه ۹ سال پیش نیز دومینوی عربی، غرب آسیا و شمال آفریقا را به گونهای لرزاند که بعد از گذشت سالها، نشانههای آن در ساختار منطقه نمایان است؛ بنابراین میتوان ادعا کرد یکی از نشانههای زلزله ژئوپلیتیک سال۲۰۱۱، به وقوع پیوستن زلزله ژئوپلیتیک عادیسازی روابط اعراب با رژیم صهیونیستی در سال ۲۰۲۰ بود.
* گذری بر دومینوی سقوط
۹ سال پیش، منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا شاهد تحولات انقلابی و سقوط دومینووار نظامهای پادشاهی و محافظهکار عربی بود. تحولات انقلابی سال ۲۰۱۱ خاورمیانه که از کشور تونس آغاز شد، در اندک زمان به مصر و لیبی سرایت کرد و حکومتهای چند ده ساله مبارک و قذافی را از سریر قدرت به زیر کشاند.
پس از تحولات شمال آفریقا، موج انقلاب به کشورهای بحرین و یمن کشیده شد و حتی پادشاهیهای اردن، عمان و عربستان نیز پسلرزههای این تحولات را در پایههای حکومت خود احساس کردند. این تحولات که از آن به عنوان بیداری اسلامی، بهار اسلامی، بهار عربی یا بیداری سوم عربی یاد میکنند، نظم موجود و واقعیتهای استراتژیک منطقه را تغییر داد و شرایط امنیتی نوینی را برای کشورهای منطقه به وجود آورد و گذشته از آن، سیاست خارجی و امنیتی- نظامی دولتها را متحول کرد. به سخن دیگر انقلابهای دومینووار سال ۲۰۱۱ منطقه، حکومتهای مرتجع منطقه را به این نتیجه رساند برای حفظ کیان حکومتشان اولا بیش از گذشته به آمریکا تکیه کنند و در راستای کسب منافع واشنگتن در منطقه قدم بردارند و ثانیا در مقابل ایران و محور مقاومت که بعد از تحولات سال ۲۰۱۱ توازن قدرت را به نفع خود تغییر دادهاند، رویکرد فعالی در پیش گیرند؛ بنابراین تحولات مذکور موجب شد کشورهای عربی که زنگ هشدار سقوط را شنیده بودند، در سیاست خارجی خود تغییراتی اعمال کنند و بعضا از سیاست انفعالی به سیاست تهاجمی رو آوردند.
در طول یک دهه اخیر رخدادهای گوناگونی همچون خیزشهای عربی سال ۲۰۱۱، تحولات منطقهای همانند بحران سوریه و یمن و مهمتر از همه توافق هستهای بین جمهوری اسلامی ایران و کشورهای ۱+۵، منجر به تغییر در راهبرد سیاسیـ امنیتی برخی حکام منطقه شد.
این تحولات، به گونهای پیش رفت که برخی حکام و رژیم صهیونیستی را بیش از گذشته به هم نزدیک کرد؛ انقلابهای عربی و سقوط نظامهای محافظهکار همچون مبارک و بنعلی برای پادشاهیهای عربی و تلآویو بسیار تهدیدزا بود، چرا که از دست دادن رژیمهای محافظهکار و جایگزین شدنشان با حکومتهای مردمی و اسلامی تهدید بزرگی برای بقای اسرائیل و مرتجعان به شمار میرفت.
از سوی دیگر بحران سوریه و یمن، ناکامی مشهود اعراب و رژیم صهیونیستی را در بعد منطقهای نمایان و آنها را در باتلاقهای خاورمیانه زمینگیر کرد. در نهایت و شاید مهمتر از همه توافق هستهای بین جمهوری اسلامی ایران و کشورهای ۱+۵ (برجام) بود که اشتراک منافع اعراب و رژیم صهیونیستی را عمیق کرد و این دو را در نقطهای مشترک قرار داد، چرا که تلآویو و اعراب برجام را فاقد ابزاری مناسب و کافی برای کنترل جمهوری اسلامی ایران میدانستند.
به طور کلی میتوان ادعا کرد از یک سو ترس اعراب از سرایت تحولات انقلابی سال ۲۰۱۱ به دیگر کشورهای عربی محافظهکار و نیاز به متحدی در بعد امنیتی و نظامی برای تضمین پایههای حکومتی آنها و از سوی دیگر شکستهای مکرر پادشاهیهای عربی در بعد منطقهای، برخی حاکمان عربی منطقه را به سمت تلآویو سوق داد. در طرف دیگر، رژیم صهیونیستی به علت بافت مصنوعی و تحمیلی خود همواره با معضلات و تنگناهای امنیتی بسیاری مواجه بوده است.
تلآویو از زمان تاسیس در سال ۱۹۴۸، فاقد مشروعیت لازم در خاورمیانه بوده و از این رو تلاش میکند با سیاستهای خود مشروعیت و مقبولیت لازم را در منطقه کسب کند. از این رو تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، رژیم صهیونیستی با طرح دکترین پیرامونی به دنبال کسب مشروعیت از طریق عادیسازی روابطش با ایران، ترکیه و اتیوپی بود و سعی میکرد به وسیله این سه کشور تهدیدات علیه خود را خنثی کند، اما پس از سقوط رژیم پهلوی و روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی ایران، رژیم صهیونیستی سعی کرد با امنیتی کردن تهران، اعراب را به جانب خود بکشاند و با تهدید و تطمیع بتواند مشروعیت لازم را جهت بسط نفوذ خود در غرب آسیا و شمال آفریقا کسب کند.
* گذری بر دومینوی عادیسازی
به طور کلی مواضع کشورهای عربی در قبال مناقشه فلسطین و رژیم صهیونیستی را میتوان از زمان تاسیس آن، به ۴ دوره زمانی تقسیم کرد: ۱- نخستین دوره را میتوان از ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۸ دانست؛ در طول این سالها برخی کشورهای عربی با مقابله نظامی با رژیم صهیونیستی و حمایت کامل از آرمان فلسطین، سعی داشتند تمام سرزمین فلسطین را از سلطه صهیونیستها و آژانس یهود خارج کنند و در همین راستا نیز جنگهای ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ را ترتیب دادند که عمدتا نیز شکستهای سنگینی را متحمل شدند.
۲- دومین دوره زمانی را میتوان از ۱۹۷۸ تا ۲۰۱۱ عنوان کرد؛ این دوره با صلح کمپ دیوید آغاز شد و نخستین چراغ عادیسازی در بین برخی کشورهای عربی روشن شد و تا بیداری اسلامی سال ۲۰۱۱ ادامه یافت. در این مرحله حکام عربی با تاکید بر روند صلح، در کنار حمایت از تشکیل کشور کوچک فلسطینی، خواهان به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی به عنوان واقعیتی در منطقه شدند و به نوعی نخستین ارتباطهای دیپلماتیک حکام عرب با مقامات رژیم صهیونیستی آغاز شد. به سخن دیگر از این دوره به بعد منافع ملی حکام عربی بر منافع ملتهای عرب اولویت پیدا کرد و مساله فلسطین به عنوان موضوعی ثانویه تلقی شد.
۳- سومین مرحله را میتوان از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۹ به حساب آورد. در این مدت حکام منطقه و دولت اشغالگر در بسیاری از برنامههای منطقهای به اشتراک نظر رسیدند. به عبارت دیگر حکام منطقه بعد از خیزشهای سال ۲۰۱۱ به صورت «دوفاکتو» و غیررسمی با رژیم صهیونیستی همکاریهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی برقرار کردند. ۴- چهارمین دوره را میتوان از بعد سال ۲۰۱۹ دانست که این حکام عربی سعی کردند مراودات و همکاریهای خود را با رژیم صهیونیستی علنی کنند و در نهایت به پذیرش اسرائیل به صورت رسمی (دوژور) مبادرت ورزند.
دوره چهارم را میتوان نتیجه به قدرت رسیدن ترامپ دانست. ترامپ با سرسپردگیای که به لابیهای صهیونیستی و اوانجلیستی دارد، این حاکمان کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی را بیش از پیش به هم نزدیک کرد. سیاست خارجی ترامپ مورد پذیرش رژیم صهیونیستی و پادشاهیهای عربی است؛ به گونهای که علاوه بر سیاست ترامپ در اعمال فشار حداکثری که در راستای منافع یکسان طرفین است، تحولات منطقهای و پیروزیهای ایران و محور مقاومت در کارزار سوریه و یمن نیز بر نگرانیهای حاکمان کشورهای عربی و تلآویو افزود و طرفین را بیش از گذشته به هم نزدیک کرد.
حاکمان کشورهای عربی به دلیل بحران مشروعیت و شیوه نظام پادشاهی- دیکتاتوری خود همواره ترس وقوع ناآرامیهایی همچون بیداری ملتها را برای خود متصور هستند از این رو دنبال قدرت بزرگی مانند آمریکا میگردند تا بتوانند در مقابل ناملایمات منطقهای مقاومت کنند. از سوی دیگر این حاکمان طعم رهاشدگی را از جانب اوباما طی سالهای ۲۰۱۱ به بعد چشیدند و مشاهده کردند آمریکا چگونه نظارهگر سقوط رژیم مبارک در مصر شد؛ از این رو به زعم خود دنبال شریکی هستند که هم قدرت لابیگری زیادی در واشنگتن داشته باشد و هم در موقع نیاز با کمکهای اطلاعاتی- امنیتی از آنها حمایت به عمل آورد.
از سوی دیگر همواره تبیین یک تهدید مشترک موجب نزدیکی ۲ جریان به یکدیگر میشود. آمریکا و رژیم صهیونیستی بویژه بعد از خیزشهای عربی سال ۲۰۱۱ سعی کردند از ایران و محور مقاومت یک تهدید قریبالوقوع برای اعراب بسازند تا از این طریق هم بتوانند روند صلح را با قربانی کردن فلسطین به سرانجام برسانند و هم با تمام قدرت در مقابل جبهه ضدآمریکایی- ضد صهیونیستی صفآرایی کنند.
از سوی دیگر رژیم صهیونیستی از ۱۹۴۸ تا به حال، آرزوی عادیسازی روابط با اعراب را داشته است و به دنبال این بوده بتواند با سیاست تهدید و تطمیع اعراب، فلسطین را بدون هیچ مخالفتی به دست آورد. در همین رابطه نتانیاهو در نشست داووس و سپس مجمع عمومی سازمان ملل اعلام کرد: «یک تغییر بزرگ در حال رخ دادن است؛ ما قبلا فکر میکردیم اگر مناقشه اسرائیل و فلسطینیها حل شود، مناقشه ما با اعراب هم حل میشود، اما میبینیم گویا اوضاع جور دیگری است. حال روابطی که در حال شکلگیری میان ما و جهان عرب است، میتواند به حل مناقشه اسرائیل و فلسطین کمک کند».
از این رو تلآویو اولا عادیسازی روابط با اعراب را ابزاری میپندارد که میتواند از طریق آن بحرانیترین مناقشه تاریخ را به نفع خود پایان ببرد و ثانیا میتواند با استفاده از ترامپ و ایجاد ائتلاف عبری- عربی به دشمن شماره یک خود یعنی ایران ضربه بزند؛ بنابراین به نظر میرسد در ماههای آخر دولت ترامپ، شاهد دومینویی از آشکارسازی روابط با رژیم صهیونیستی باشیم؛ دومینویی که امارات آن را آغاز کرد و در حال حاضر نیز به ایستگاه بحرین رسیده است و به نظر میرسد این دومینو به دیگر کشورهای جهان عرب از جمله عمان و سودان نیز سرایت کند.
«بواز بیسموت» سردبیر روزنامه «اسرائیل الیوم» و معتمد نتانیاهو، درباره توافقنامه آبراهام گفت: «امارات عربی متحده که قبلا ۲ دهه معشوقه اسرائیل بود، اکنون در ملأعام به همسری قانونی تلآویو درآمده است». با این اوصاف باید منتظر ماند و دید بعد از امارات و بحرین، چه کشورهایی خواهان قبول همسری رژیم صهیونیستی خواهند بود.
منبع: وطن امروز