با چه رويي طلب شهادت مي كني وقتي هيچ لياقتي در تو نيست...بايد لياقت ها را ايجاد كني..."
.
.
چگونه تحمل مي كند كودكي هاي مرا...اين خدا...اين خدايي كه بيش از من ، مرا مي شناسد!!...
حواسم را كه غارت كرده اند ، دلم را كه به دست راهزنان سپرده ام ، مراقب هر چيزي هستم جز خودم...
بعد به وقت دعا كه مي شود مي نشينم و مي گويم آرزو كه بر جوانان عيب نيست...
مي خواهم تا شايد عنايت كند و شامل حالم كند!
اي بيچاره! قوانين عالم كه شوخي بر نمي دارند حساب وكتابي دارند براي خودشان...
هيچ برگ درختي بي حساب برزمين نمي افتد...
نصيب و قسمت تو همان مي شود كه هستي نه همان كه ميخواهي...
مثل نقل ونبات مي نويسي اللهم الرزقني توفيق الشهاده!!!...هيچ خودت را اندازه گرفته اي؟!
تو چيزي را طلب مي كني كه بالاترين داده خالقت در عالم هستي ست...شهود را كه به هر كسي نميدهند
هي نشستي و مي گويي خدا ناله بنده اش را بي جواب نمي گذارد!
كدام ناله؟كدام بنده؟...برو بنشين و ناله كن تا لايقت كند تا هدايتت كند تا نجاتت دهد...
تويي كه كمترين تعلقاتت رانمي تواني قرباني كني باكدام "رو" دعا مي كني تا قرباني شوي؟!
تنها اجابت دعا نيست كه زمينه مي خواهد ...براي خواستن و دعا كردن هم بايد مستعد باشي...
اصلا قدِّ اين حرفا نيستي...
.................................................................................................................................
او نوشت :عهد خواندن با عهد بستن فرق دارد آقا...مي دانم!
و از عهد بستن تا پاي عهد ماندن فاصله ها...انگارميان عهدخواندن هايم باز اندازه ام را گم كرده ام!