فرهاد باغشمال در وبلاگ ایپک نوشت:
کار انتقال بلمها و قایقها به جزیره [مجنون] شروع شده بود. تریلرها به جهت حفظ اطلاعات، نصف شب به جزیره میرسیدند و بعد از انتقال قایقها به داخل آب، قبل از روشنایی صبح جزیره را ترک میکردند. اهمیت کار ایجاب میکرد که کار در زمان مشخص تمام شود. قایقها را برای استتار به میان نیزار میکشیدیم و رویشان را با نی میپوشاندیم. کاغذ، تخته و بقیه چیزهایی که برای محکم کردن قایقها روی تریلر استفاده میکردند جمع آوری و پنهان میشد و قبل از طلوع آفتاب، منطقه به وضعیت عادی بر میگشت.
آقا مهدی اغلب شبها در کنار ما حاضر میشد و به کار ما نظارت میکرد. آن شب، آقا مهدی روی یک تکه پل شناور در وسط آب ایستاده بود و راننده جرثقیل را راهنمایی میکرد تا قایقها را بداخل آب بیندازد. صدای جرثقیل موجب شده بود که صدای آقا مهدی به ما نرسد و برای همین آقا مهدی با صدای بلند صحبت میکرد و از بس به سر و رویش آب پاشیده شده بود سراپا خیس بود. میدانستیم که باید تا پایان کار، خودش حضور داشته باشد و قبول نمیکند که برود و استراحت کند. به استتار قایقها مشغول بودم که متوجه شدم یکی بسوی من میآید.
- آقای باکری شما هستید؟
از برادران ارتشی بود، اینجا چکار میکرد؟ گفتم:
- نه من نیستم... چکارش دارید؟
- ما از لشکر ۲۸ کردستان آمدهایم، با ایشان جلسه داریم؛ باید سریعا ایشان را ببینیم.
وقتی او با من صحبت میکرد بقیه همراهانش آمدند؛ از سر و وضعشان معلوم بود که فرماندهان لشکر هستند. بعدا شنیدم که در این عملیات [بدر] قرار است لشکر کردستان بعنوان پشتیبان ما عمل کند. با اشاره دست، آقا مهدی را که داخل آب داشت قایقها را جابجا میکرد به آنها نشان دادم، تعجب میکردند که فرمانده لشکر و استتار قایق، آن هم شب و داخل آب!
- شما همینجا باشید تا من صدایشان کنم.
به طرف آقا مهدی حرکت کردم. فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا سراپا خیس روبروی من ایستاده بود.
پ ن1: منبع: خداحافظ سردار، سید قاسم ناظمی، چاپ اول، ص ۱۰۹ - ۱۰۷
پ ن2: این روزها سالروز شهادت سردار سرلشکر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشوراست؛ آقا مهدی در این عملیات از داخل یکی از همین قایق ها پر کشید. به قول «اسکالپل» نام آقا مهدی سالهاست که با کلمه "قایق" گره خورده...
کار انتقال بلمها و قایقها به جزیره [مجنون] شروع شده بود. تریلرها به جهت حفظ اطلاعات، نصف شب به جزیره میرسیدند و بعد از انتقال قایقها به داخل آب، قبل از روشنایی صبح جزیره را ترک میکردند. اهمیت کار ایجاب میکرد که کار در زمان مشخص تمام شود. قایقها را برای استتار به میان نیزار میکشیدیم و رویشان را با نی میپوشاندیم. کاغذ، تخته و بقیه چیزهایی که برای محکم کردن قایقها روی تریلر استفاده میکردند جمع آوری و پنهان میشد و قبل از طلوع آفتاب، منطقه به وضعیت عادی بر میگشت.
آقا مهدی اغلب شبها در کنار ما حاضر میشد و به کار ما نظارت میکرد. آن شب، آقا مهدی روی یک تکه پل شناور در وسط آب ایستاده بود و راننده جرثقیل را راهنمایی میکرد تا قایقها را بداخل آب بیندازد. صدای جرثقیل موجب شده بود که صدای آقا مهدی به ما نرسد و برای همین آقا مهدی با صدای بلند صحبت میکرد و از بس به سر و رویش آب پاشیده شده بود سراپا خیس بود. میدانستیم که باید تا پایان کار، خودش حضور داشته باشد و قبول نمیکند که برود و استراحت کند. به استتار قایقها مشغول بودم که متوجه شدم یکی بسوی من میآید.
- آقای باکری شما هستید؟
از برادران ارتشی بود، اینجا چکار میکرد؟ گفتم:
- نه من نیستم... چکارش دارید؟
- ما از لشکر ۲۸ کردستان آمدهایم، با ایشان جلسه داریم؛ باید سریعا ایشان را ببینیم.
وقتی او با من صحبت میکرد بقیه همراهانش آمدند؛ از سر و وضعشان معلوم بود که فرماندهان لشکر هستند. بعدا شنیدم که در این عملیات [بدر] قرار است لشکر کردستان بعنوان پشتیبان ما عمل کند. با اشاره دست، آقا مهدی را که داخل آب داشت قایقها را جابجا میکرد به آنها نشان دادم، تعجب میکردند که فرمانده لشکر و استتار قایق، آن هم شب و داخل آب!
- شما همینجا باشید تا من صدایشان کنم.
به طرف آقا مهدی حرکت کردم. فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا سراپا خیس روبروی من ایستاده بود.
پ ن1: منبع: خداحافظ سردار، سید قاسم ناظمی، چاپ اول، ص ۱۰۹ - ۱۰۷
پ ن2: این روزها سالروز شهادت سردار سرلشکر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشوراست؛ آقا مهدی در این عملیات از داخل یکی از همین قایق ها پر کشید. به قول «اسکالپل» نام آقا مهدی سالهاست که با کلمه "قایق" گره خورده...