با چند هنرمند منطقهمان خاطرات عیدانه روزهای کودکیشان را مرور کردهایم که خواندنش خالی از لطف نیست. یادمان باشد که خاطرات نوروز «کرونایی» را برای فرزندانمان جذاب و دلپذیرکنیم تا مبادا در مرور آن دلزده و غمگین شوند.
- اگر لباس نو نبود محبت و عشق پدر بود
به گزارش همشهری «سیروس همتی»، بازیگر و نویسنده نمایش نامههای زیادی است. او خاطرات عیدانهاش را در محبت و عشق پدر خلاصه میکند و میگوید: «پدرم حقوق ثابتی نداشت، شغلش آزاد بود. اگر داشت نخستین نفری بود که پول در جیبم میگذاشت و اگر هم نداشت از ما عذرخواهی میکرد. متولد دهه ۵۰ هستم. فشار اقتصادی در آن دهه بعد از انقلاب، به شدت زیاد بود. با این حال لحظات بسیار خوبی را از پدرم به یاد دارم. ثروت و عیدی پدرم محبتی بود که به بچههایش داشت و من از اینکه سالی لباسی نداشتم یا لباسی که اول زمستان خریده بودم را میشستم، اتو میکردم و برای نوروز میپوشیدم یا کفشهایی که واکس میزدم تا مرتب و تمیز باشد، هرگز ناراحت نبودم.
چون پدرم بسیار تلاشگر، مهربان و صادق بود. باید صادقانه بگویم که سالهایی بود که خانوادهها در شرایط سختی زندگی میکردند و ما هم در این شرایط بودیم. هیچوقت چشمهای پدرم که از شرمندگی پر اشک میشد فراموش نمیکنم و این پدر بهترین ثروت برایمان بود و حس آن لحظه را با دنیا عوض نمیکنم. اما حالا اکنون روزگار عوض شده است. بچهها چندان به وضعیت پدر و مادر توجه نمیکنند و روی خواستههایشان پافشاری میکنند. این روزها توضیح دادن به بچهها سخت شده است. ممکن است فرزندان خاطرات خوبی از خرید عید با پدرشان داشته باشند ولی رنگی از محبت و عشق را نمیتوان در این خاطرات جست وجو کرد.»
- عید و نوشتن مشق، مشق ومشق
«سوسن مقصودلو» سالهاست در زمینه تئاتر و تلویزیون فعالیت میکند. او خاطره تکلیفهای نوروز را فراموش نمیکند: «در دوران مدرسه، عیدها فقط مشق مینوشتیم تا تعطیلات به پایان برسد و دیگر خاطره خوش نوروز رنگ ببازد. بعضی از معلمها هم اصرار داشتند علاوه بر مشق نوشتن عکسهای کتاب را هم بکشیم. در کلاس سوم دبستان، دیگر کم آوردم. روز «سیزدهبهدر» هم در حال نوشتن بودم. شب شده بود و من هنوز مینوشتم. گریهام گرفته بود. پدرم گفت دیگر بس است. ساعت ۲ نصف شب شده برو بخواب، فردا برای معلمت نامه مینویسم تا توبیخت نکند.»
مقصودلو درباره نوروز ۱۴۰۰می گوید: «عید امسال مانند سال گذشته، نوروز در خانه میمانیم. با اینکه بسیار به سفر احتیاج دارم، ولی چارهای نیست. تقریباً از ۵ اسفندماه سال گذشته در حد ضرورت از خانه خارج شدهام. در این روزها کار هنری را ترک نکردهام. از آذرماه سال گذشته هر دو هفته، یک پادکست در دنیای مجازی منتشر میکنم. پادکستی به نام «قصههای سوسن» برگرفته از قصههای کهن.»
- خاطره شلوار کتان و پیراهن چهارخانه
«اکبر عسکری» را بیشتر در تبلیغات معروف تلویزیونی به یاد داریم. بازیگر پر انرژی که برایمان از خاطرات خرید لباس عید در دوران نوجوانی صحبت میکند: «همیشه خریدهای عید را پدرم انجام می داد. به بازار میرفت و شیرینی و بقیه مخلفات را تهیه میکرد. بیشترهم شیرینی «نخودچی» میخرید. ما از میدان «انقلاب» یا میدان «ولیعصر» (عج) بیشتر خرید میکردیم. من در خرید لباس با پسرخالههایم کل کل داشتیم. آنها ۲ برادر بودند و با اینکه یکسال اختلاف سن داشتند، همیشه لباسهای یک شکل میخریدند و مورد توجه فامیل بودند. من هم نمیخواستم کم بیاورم. یکبار به پدرم گفتم امسال باید ازخیابان ولیعصر(عج) خرید کنیم. پدرم من را به آن خیابان برد.
پس از کلی بالا و پایین کردن خیابان لباسی در ویترین یک مغازه نظرم را جلب کرد. شلوار «جین» با پیراهن چهار خانه سرمهای. مدام فکر میکردم امسال من خوش تیپتر خواهم بود. درخانواده ما رسم بود که ۲ روز پس از سال تحویل همگی به خانه مادربزرگ و پدر بزرگم میرفتیم. آن سال من با کلی سرخوشی به خانه مادر بزرگم رفتم. وقتی درحیاط خانه من و ۲ پسرخالهام چشم در چشم شدیم، هرکدام ۴ تا چشم درآورده بودیم. لباسهایمان دقیقاً شبیه هم بود. شبیه ۳ قلوها شده بودیم. بعدها فهمیدم مادرم به خالهام نشانی مغازهای را که من لباس خریده بودم داده و گفته بود لباسهای خوب و با قیمت مناسب دارد. آن سال هر جا عید دیدنی میرفتیم، به من و پسرخالههایم میگفتند که گروه سرود آمدند.»
- دستمال ابریشمی و عیدیهای فراوان
«عبدالله درویش» سالهاست که در زمینه شعر و نویسندگی گویشهای محلی فعالیت میکند. او برای حفظ تاریخ شفاهی محله تاریخی «کن» تلاشهایی زیادی انجام داده است، درباره خاطرات نوروز میگوید: «خرید عید از لذتبخشترین خاطراتی است که کودکان از نوروز دارند. من هم مانند بقیه همسن و سالهایم همیشه منتظر بودم تا با پدرم راهی خرید لباس شویم. در کن رسم بود که حتماً برای بچهها لباس نو بخرند. لباس پسرها هم کت و شلوار بود که از «باب همایون» یا «ناصرخسرو» میخریدند. چون دهه ۴۰ در کن، مغازه کت و شلوارفروشی نبود وفقط بعضی از مغازهدارها چند دست کت و شلوار بزرگسال میآوردند. خیاطها هم بیشتر لباس زنانه میدوختند. بزرگتر که شدیم، چند مغازه لباسفروشی خوب در بازار «شهرزیبا» باز شد که لباسهای خوبی داشت.
کفشهایمان هم بیشتر «گیوه» یا کفشهای «پلاستیکی» بود که از مغازههای کن میخریدیم. خاطره جذاب همه پسرهای کنی، همان عیدی جمع کردنهای پس از سال تحویل است. سفره «هفتسین» پهن میکردیم. حمام میرفتیم، لباس نو میپوشیدیم و دور سفره مینشستیم. به محض اینکه توپ تحویل سال نو به صدا درمی آمد، دستمال «ابریشمی» یا همان دستمال «قالبی» را بر میداشتیم و برای دریافت عیدی سراغ دوست و آشنا میرفتیم. این عیدی جمع کردنها ویژه پسرها بود و دخترها این کار را نمیکردند. هرکسی بسته به ذوق و سلیقهاش برایمان داخل دستمال پول یا خوراکی میگذاشت. اگر شیرینی میگذاشتند که بسیار خوشحال میشدیم، چون در کن قنادی نبود و همیشه سال نو و در عروسیها شیرینی نصیبمان میشد. پیش از سال نو قوطیهای «شیرخشک» را میشستیم و تمیز میکردیم تا عیدیهایی را که جمع کرده بودیم، به داخل آن بریزیم. حال و هوایی داشت. یاد و خاطرت آن روزها شیرین و جذاب است.»