زیرخاکیِ دو موفق شده همچنان همان روال موفق زیرخاکیِ یک را ادامه بدهد و این در میان سریالهای ایرانی اتفاق کمنظیری است، گو این که اکثر آثاری که دنبالهدار میشوند در سریهای تازه در ایجاد موقعیتهای پیشبرنده لنگ میزننند و زیادی به کاراکترها متکی میشوند، اتفاقی که در زیرخاکیِ دو نیفتاده و ایجاد خرده پیرنگهای تازه باعث شده که نفس سریال حفظ شود.
بر هم نخوردن آن موازنهی میان فاز کمیک و فاز ماجراجویانهی کار در این سری هم حفظ شده، یعنی اگر آن جا میان توران و پریچهر یک ارتباط کمیک و پینگپنگی ایجاد شده بود اینجا هم همسر مروتپور بدیل همان موقعیت توران خانم است، البته اضافه کردن لهجه به عنوان یک تمهید کمی فضا را حتی سهلتر کرده و جنس کمدی در دسترستر هم شده.
در واقع تضاد میان سبک زندگی خانواده مروتپور با خانواده فریبرز، یک بستر ذاتا کمیک را ایجاد کرده که هر کنشی دو طرف کمدی ایجاد میکند، مثلا نگاه همسر مروتپور به جایگاهش به عنوان همسر دوم و تقابل آن با نگاه پریچهر بیانگر یک نوع تضاد هست که یک سمت آن رویکردی سنتیتر ایستاده و سمت دیگر نگاهی مدرنتر و امروزیتر دارد، البته پریچهر در دیگر رفتارهایش هم همین کشش به سمت مدرن شدن را نشان میدهد، مثلا تاکید بر رادیو گوش دادن، به عنوان یک رسانه فراگیر در آن روزها، اینها نمونهایست از انسجام فکری نویسندگان و کارگردان کار در پرداخت شخصیتها.
مثل شوخی پرتکرار «جهان سوم» که در هر دو سری در متن کار جا گرفته و پذیرفتنیست، سازندگان خواستهاند رویکردی انتقادی نسبت به وادادگی به غرب داشته باشند و خب این را به زعم خودشان با شوخی «جهان سوم» در متن کاشتهاند، این همان چیزیست که عقده خودکمبینی جمعی ایرانیها نام گذاشتهاند و در کاراکتر فریبرز تجلی دارد، البته صحت این فرضیهها در بستر تحلیلهای جامعهشناسانه میگنجد، اما اگر اینجا متر و معیار قضاوت، اصول و اساس یک کار نمایشی باشد که خب در متن جا گرفته و بیرون نمیزند.
و البته از شاهبیت کار هم نباید بگذریم؛ بلوغ بازیگریِ پژمان جمشیدی در سطحی قرار دارد که بسیاری از سکانسها را یکتنه بالا میکشد و البته پینگپنگهای عاطفیاش با ژاله صامتی گاه از استانداردهای تلویزیون بالاتر میرود و لحظات ماندگاری خلق میکند؛ دندان قروچهها، آن هشتاد کیلو عشق گفتنها و ارجاعات به حرص و حسرتهای آن دوران، نظیر ملودیِ کُشنده و خارج از تحمل اطلاعیههای جنگ در رادیو که در قسمت دوازدهم پژمان جمشیدی در یک اجرای درخشان در حیاط مروتپور آن را هجو کرد، از جمله تماشاییترین بخشهای زیرخاکی است.
و البته از شاهبیت کار هم نباید بگذریم؛ بلوغ بازیگریِ پژمان جمشیدی در سطحی قرار دارد که بسیاری از سکانسها را یکتنه بالا میکشد و البته پینگپنگهای عاطفیاش با ژاله صامتی گاه از استانداردهای تلویزیون بالاتر میرود و لحظات ماندگاری خلق میکند؛ دندان قروچهها، آن هشتاد کیلو عشق گفتنها و ارجاعات به حرص و حسرتهای آن دوران، نظیر ملودیِ کُشنده و خارج از تحمل اطلاعیههای جنگ در رادیو که در قسمت دوازدهم پژمان جمشیدی در یک اجرای درخشان در حیاط مروتپور آن را هجو کرد، از جمله تماشاییترین بخشهای زیرخاکی است.
سریال محبوب این شبهای تلویزیون درخشان ادامه داد و اصلا این شاید به مثابه احضار روح کمدیهای محبوب هر شب تلویزیونی باشد که در این سالها بیشتر به ملودرامهای اشکی فرصت داده و تماشاچیاش را بیشتر گریان خواسته تا خندان.