یک: فتنه 88 اگر چه تک و توک خاطرات خوشی داشت اما بیعارضه هم نبود. از جمله عوارض فرهنگی فتنه 88 نگاه کردن از دریچه سیاست است به مقوله هنر که معالاسف در فتنه 88 مختومه نشد و تا امروز به پیکر جامعه هنری ما سرایت کرده است. تا فردا روزی از این «درد مکتوم» نجات پیدا کنیم، جز معاینه و معالجه و جراحی، چارهای نیست. این بیماری، البته فقط مختص من و ما نیست؛ نیک اگر بنگری، دامن همگان را از زرد، سبز، قهوهای و آبی آلوده کرده است. ما را اما کاری با دیگران نیست که آیا چه میکنند. فرض است بر ما بویژه بر دوستان حزبالله که امراض خود را بشناسیم و علاج واقعه قبل از وقوع مرگ کنیم. گاهی چون سرطان، مرضی هست که نمود ندارد، اصلا انگار وجود ندارد اما طبیب اگر حبیب هم نباشد، میفهمد که فرد، بیمار است. امروز عرصه فرهنگ و هنر، بیمار است. نام این بیماری «سیاستزدگی» است. شک نیست که هنر، حتما سیاسی هم هست و سیاسیترین شعار اتفاقا شعار «جدایی هنر از سیاست» است اما یک وقت هست که ما داریم علیه شعار دشمن سخن میگوییم، یک وقت هست که ما داریم خودمان را نقد میکنیم. دلیل انتشار این نوشتار، ملاحظه مهم و حیاتی دومی است.
دو: اهل اخلاق و اصحاب خداترس، گاهی تذکر میدهند که شیطان لزوما از در شر وارد نفس آدمی نمیشود. مهمترین هنر ابلیس، دست بر قضا این است که گاهی از روزنه کار خیر، محصول شر درو میکند. فتنه و فتنهآفرینی از دسایس شیطان است. چه سال 88 باشد، چه نباشد، مادام که شیطان هست، فتنه هم هست و راه من و تو ای عزیز! از گذر این مبارزه میگذرد. این هم از فتن رنگارنگ شیطان است که گاهی نقطه قوت را بدل میکند به نقطه ضعف. در اوج فتنه
88 حتما لازم بود بچه حزباللهی هوای بچه حزباللهی را داشته باشد. امروز اما فتنه فرهنگی جز این نیست که به بهانه همین هواداری که حتما کار پسندیدهای است، دچار نوعی «قشریگری» شویم. اینکه دیگران هم به این مرض دچارند، هرگز سبب نمیشود اهل ولا، چشم بر درد خفته و مرض نهفته خود ببندد. اگر به قول حکیمانه رهبر انقلاب؛ «آفت بصیرت، غرور و خودبزرگبینی است»، پس آفتی هم دارد هواداری حزباللهی از حزباللهی. این آفت که نگارنده دعوایی بر سر نامش ندارم، هر چه بخوانی، بیتعارف، «آفت فرهنگ و هنر اهل ولا» است.
سه: خط مقدم جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، چه باک دارم که ادعا کنم جای خطشکنی است اما خطشکنی، فرق اساسی دارد با خطکشی. خطکش سیاست، خراب میکند هنر را. سیاستزدگی آسیب میزند به فرهنگ. گمانم حدی دارد نگاه به مقولات فرهنگی و هنری با عینک سیاست. ما جملگی به این عارضه مسری ایام فتنه دچار آمدهایم. اول وجود این مرض را باور کنیم، تا بعد راه علاج!
چهار: فلان نویسنده، کتاب مینویسد. کتاب خوبی هم هست. این کتاب حتما در چارچوب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی قابل ارزیابی است. ما این کتاب را یا بایکوت میکنیم یا میکوبیم چرا که
جناب مولف، روزگار فتنه به زعم ما در شمار عماریون نبود یا اتفاقا عمار بود اما بهزعم گروه دیگری از ما، اهل افراط و تندروی. غصهدار میکند این نگاه پر از گناه، قصه فرهنگ را. من داعیهای ندارم که «آقا» را خیلی خوب میشناسم اما در این یکی ذرهای تردید ندارم که نگاهم در این نوشتار، به جنم فرهنگی و هنری رهبر فرزانه قرابت دارد. اینجا دیگر از آنجاها نیست که غفلت خود را با این بهانه توجیه کنیم که رسالت روی دوش سردار لزوما با رسالت روی دوش سرباز، یکی نیست. بعضی از ما فقط در سیاست، رهبر انقلاب را رهبر انقلاب میدانیم اما در فرهنگ، اصلا عطر ولایت نمیدهیم.
مقالهای در روزنامهای نمیخوانیم، تئاتر نمیبینیم، سینما نمیرویم، اهل گالری نیستیم، تا به حال یک رمان درست و درمان چندجلدی دست نگرفتهایم اما برای همه این جماعت، حکمهای آتشین صادر میکنیم! به تولید امروز هنرمند کاری نداریم، به موضع دیروزش نگاه میکنیم! چون یکی که همکیشمان است در بوم نقاشی اگر به جای رنگ، مالچ هم بپاشد حتما تابلوی فاخری است! رهبر انقلاب هم اگر عمومی از این اثر تعریف نکرده باشد، خصوصی حتما کرده است! من، شما را نمیگویم، خودم را میگویم: من مستاجر نیستم، شدهام صاحب خانه «آقا» در «بیت»! در بیت فرهنگ و هنر اما اصلا وسعت نظر رهبر را ندارم. سعهصدر ندارم. خطکش دارم، لیکن خطشکنی ندارم.
پنج: میبینی فلان هنرمند، سریالی برای سیما یا فیلمی برای سینما خلق کرده است. بر خود هیچ لازم نمیبینیم این اثر را ببینیم، بعد در مذمت یا مدح آن چیزکی بنویسیم. این تولید را دیده یا ندیده-اغلب ندیده!- قبل از هر چیز نگاه میکنیم به کارنامه طرف در فتنه 88 که ساکت فتنه بوده، کاسب فتنه بوده، مردود فتنه بوده، رفوزه فتنه بوده، چیچی فتنه بوده! اگر کارنامهاش با مذاقمان جور درآمد، حتما اثرش، اثری خوب، متعالی و مرضی رضای بزرگان است و الا که هیچ! رسما طرف را روانه جبهه غرب میکنیم! گمان نکنم این کار ما در حوزه فرهنگ و هنر تعریف شود. باورم هست این کار ما حتی کار سیاسی هم نیست. نام این کار «قشریگری» است. نقاشی خانم فلان، اثر خوبی است چون همکیش ماست اما کتاب آقای بهمان، چیز بیخودی است چون در فتنه 88 فقط 38 درجه با ما تفاوت زاویه داشت! در این نوع نگاه، آدمها نه نقد بلکه تخریب میشوند، لیکن تولید هنریشان اصلا در بوته نقد قرار نمیگیرد. یکی، دوتا نیست مضرات این نگاه، چندتایی را برمیشمارم.
پنج/ 1- اثری هنری، بیآنکه ویژگیهای ممتاز و متمایزی داشته باشد، میشود نماینده رسمی نظام در حوزه آن هنر. در آنسو اثری که لزوما مال دشمن نیست، میشود نماینده رسمی جناح اپوزیسیون. صرفنظر از ظلمی که در اینجا به نظام میشود و نظام بیخود هزینه یک اثر نهچندان دندانگیر میشود، بیهیچ دلیلی دشمنتراشی صورت میگیرد. گیرم فلان و بهمان فیلم سینمایی، خیلی منطبق بر آرمان انقلاب اسلامی نباشد، این درست اما چه لزومی به لشکرکشی حق و باطل است؟! چرا به جناح اپوزیسیون عمدتا خارجنشین، اجازه میدهیم در زمین فرهنگ و هنر جمهوری اسلامی، اینقدر راحت و بیهزینه وارد شود و یارگیری کند؟! گیرم او چنین میکند؛ عقل ما کجا رفته که ادامه ندهیم این طنابکشی را؟!
پنج/ 2- اگر حتی به دیگران هم کاری نداشته باشیم، «قشریگری» سبب میشود فرصت نقد، رشد و بالندگی از هنرمندان جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گرفته شود. تمام دلیل خوب یا بد بودن یک اثر هنری، حاشا که خلاصه در کارنامه سیاسی طرف بویژه محدود در موضعگیری او زمان
فتنه 88 باشد. مواجهه اینگونه با مولف هر هنری، معرف مرض بدعلاج «قشریگری» است. اگر میبینیم گاهی اصحاب فرهنگ، جوزده میشوند و بر اساس موج، رفتار و گفتارشان را تطبيق میدهند، در این گناه، حتما خیلی از ما سهیم هستیم. سیاسی دیدن مقوله فرهنگ و هنر، آنهم به بدترین شکل ممکن، بزرگترین و سیاهترین دودش در وهله اول به چشم هنرمندان متعهد میرود. اینگونه میشود که مدتهاست فیلمی در مایههای «آژانس شیشهای»، «بچههای آسمان» یا «لیلی با من است» ساخته نمیشود. خوبان متخصص، کار ضعیف ارائه میدهند و ضعیفان متعهد به جای آنکه گامی جهت رشد بردارند به کنار آمدن با جو و ابراز رضایت از خطکشی موجود بسنده میکنند. فتنه 88 حتی اگر جز این درد هیچ تالم دیگری نمیداشت، کافی بود که ما چون زهر، تلخ بخوانیمش و افسوس بخوریم کاش نمیبود!
پنج/ 3- در هیاهوی این همهمه سیاه و سفید، عجبا که فقط 2 اثر حق و باطل، یکی به نمایندگی از جبهه نظام و دیگری به وکالت از جبهه اپوزیسیون دیده میشود و چه بسیار از آثار که در لابهلای این همه داد و بیداد اصلا به چشم نمیآیند؛ آثاری که حتما برای خلقش زحمت کشیده شده و بعضا از 2 اثر یادشده، از حیث فنی و کیفی بهتر و بالاترند. واضح است که در این دو قطبی غیرلازم به خیل کثیری از هنرمندان و بسیاری از آثار، ظلم میشود. ای بسا آثاری که حداقل باید دیده شود اما دیده نمیشود و ای بسا آثاری که فقط نان موج موجود را میخورند! خیلی فیلم نیستند، خیلی کتاب نیستند، خیلی مقاله نیستند، خیلی هنر نیستند، خیلی مستند نیستند اما چون وکیل یکی از 2 جریان پوزیسیون یا اپوزیسیون تلقی میشوند، قدر میبینند و صدر مینشینند اما عجبا که قدر سیاسی، نه صدر فرهنگی.
پنج/ 4- هنری که مدعی نمایندگی از انقلاب اسلامی، ولایت فقیه، بسیج و خون شهداست، لاجرم باید همشأن آرمان متعالی نظام باشد. این همشأنی ناظر بر 2 نکته است؛ هم تخصص، هم تعهد. واقعا نمیدانم چرا باید بعضی فیلمهای سینمایی را با حمل بر صحت کردن پارهای رفتار و گفتار، بعضا به تلویح و بعضا به تصریح، نماینده تفکر ولایت فقیه بدانم، چرا؟! آیا عمل درست و بهنگام در فتنه 88 برای این نمایندگی کفایت میکند؟! آیا برای این وکالت، همین که جناب نویسنده فلان کتاب، بهمانجا از طرف «آقا» مورد لطف واقع شده، کافی است؟! از یاد نبریم کتابی که مدعی نمایندگی از اصل نظام است خیلی باید کتاب باشد و فیلمی که داعیه همین وکالت را دارد، خیلی باید فیلم باشد. آیا در هر 2 بعد تخصص و تعهد، فیلمهایی که نوروز سال گذشته و بهار امسال الصاق به اصل انقلاب اسلامی شد، صرفنظر از خطکشیهای موجود اما در عین حال با حفظ احترام مولفان عزیزشان، حقا و انصافا و از روی نقد به این رتبه رسیدهاند یا ما داریم رتبهها را فقط با خطکش سیاست، بذل و بخشش میکنیم؟! این کار، کمک به اهل هنر متعهد است یا قلقلک دادن ایشان؟! ما داریم به این عزیزان کمک میکنیم یا ظلم؟! این عزیزان در حق خودشان دارند کمک میکنند یا ظلم؟! آیا از دل این روند، حقیقتا «هنرمند» بیرون میآید؟! گیرم بیرون بیاید؛ آیا ادامه دادن این روند، هنر هنرمند را بالاتر میبرد یا باعث سکون، رخوت و بیهنری میشود؟! آیا چون 2 شعار «هنر برای هنر» و «هنر منهای سیاست» که داعیهداران روشنفکری دست گرفتهاند، هر دو از اساس دروغ است، ما حق داریم دامن به 2 دروغ دیگر، یعنی دامن به 2 شعار «هنر برای موج» و «هنر منهای نقد» بزنیم؟! آیا چنین روندی و چنین جوی و چنین موجی، هنر متعالی برخاسته از یومالله 9 دی را به اوج میرساند یا غوطه خوردن در وادی روزمرگیها و جوزدگیها البته با اسانس هنر، یعنی هنرنمایی است؟! مگر نه این است که هنر تفاوت دارد با هنرنمایی؟! و مگر نه این است که حزبالله، با تخصص نیز همپای تعهد، عهد بسته است؟! و مگر نه این است که هنر، کسب و کار فرهنگ است، نه دکان دونبش سیاست؟! و مگر نه این است که انقلاب اسلامی را بیش از سیاست با هنر و فرهنگ باید شناساند؟! پس بر ما چه رفته است که حتی فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی را نیز اغلب با عینک سیاه و سفید سیاست رصد میکنیم؟! آیا قرار بر فهم غلط از سیاسی بودن اهل ولاست؟! آیا ما همان حلزونی نیستیم که به جای سکونت در خانه فرهنگ و هنر، فرهنگ و هنر را نیز دربهدر و خانه به دوش سیاست کردهایم؟! آنهم نه سیاست به معنای سیاست انقلاب اسلامی بلکه سیاست به روایت خطکشی و قشرینگری! فیلم فلانی خوب است، چون از ماست و فیلم بهمانی بد است چون با ما نیست! آیا ما به ازای این خطکشی، رشدی هم برای اهل هنر متعهد متصور هست؟! آیا فلانی و فلانیها در دل خود نمیگویند؛ چه لزوم برای همت مضاعف؟! ما هر فیلمی که بسازیم، نیمی از جامعه از روی رودربایستی هم که شده، بهبه و چهچه خواهند کرد؟!
پنج/ 5- در باب مضرات خطکشی فرهنگ با خطکش زمخت و بیهنر سیاست، حرف بسیار است اما سخن را در این بخش از نوشتار کوتاه کنم، با این تذکر که چرا چندی است «شهوتفروش» به محل دعوای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و جبهه دیگران تبدیل شده است؟! آیا این بود همه رسالت فرهنگی انقلاب اسلامی؟! فیلم خوب، فیلم خوب است، گیرم که بیشترین فروش را نداشته باشد و در این زمینه رکورد نزده باشد. این درست که جماعت روشنفکر، بینیشان در بحث
«گیشه» به خاک مالیده شد اما حد سرور ما از فتح گیشه تا کجا باید باشد؟! ما برای مدح ریشه آمده بودیم یا فتح گیشه؟! مبادا که در این همه جوزدگی، آنچه فراموشمان شود دقیقا همان رسالت اصلی ما باشد. گمان نکنم با ندیدن این درد، اصل درد از بدن ما رخت بندد. کتمان این درد آنجا خودش را نشان میدهد که فیالمثل نوروز هر سال، نمایشگاه کتاب، مطبوعات یا فیلم فجر هر سال فیلمی میشود نماینده نظام و اثری میشود نماینده مخالفان اما جای افسوس آنجاست که از دل این دوگانهپنداری، «جدایی نادر از سیمین» اسکار میگیرد، لیکن سطح سینمای سیاسی انقلاب اسلامی از «فلانیهای 3» فراتر نمیرود! آری! درست حدس زدهاید. میخواهم بگویم در این دوگانهپنداریها و خطکشیها، اصحاب هنر متعهد بیش از دیگران ضرر میکنند و درجا میزنند. به رشد کمی قناعت میکنند. به 2 پله بالاتر آمدن رضایت میدهند اما چرا این ضرر، در این سوی میدان بیشتر است؟! شاید به این دلیل که این سوی میدان حتی اگر شاخ غول سینما را هم بشکند، هرگز نمیتواند سودای اسکار در سر بپروراند! نه به او اسکار میدهند و نه او اسکار میگیرد! اسکار او، نمایندگی انقلاب اسلامی است! اسکار انقلاب، از اسکار سینما بالاتر است. زود راضی نکنیم اهل هنر متعهد را به دوران نقاهت و ایام استراحت! فرهنگ را این همه آلوده نکنیم به سیاست! خطکشی کار مردان سیاست است. اهل هنر هم که بخواهند خطشکنی نکنند، پس آیا باز باید از «مرتضای راوی» بخواهیم برایمان فتح بیداری اسلامی، این فتحالفتوح انقلاب اسلامی را روایت کند؟! روح ما مجروحتر از آن است که با همین چند لقمه نان سیر شود. سینمای متعهد ما، هنوز غذایی نخورده که این چنین بادکرده معده نفسش! اسکار انقلاب اسلامی را دیر باید داد. اینجا تاخیر، جایز است!
شش: دقت شود! خیلی دقت شود! فیلم، کتاب، موسیقی، سریال و هر هنر دیگری که به هر انقلابی وصل شود و اینچنین در بوق و کرنا نماینده آن انقلاب خوانده شود، اگر قوی نباشد حتما آن انقلاب، ضعیف است. پس دگر بار دقت کنیم در برخی واژهها که به کار میبریم. تامل کنیم در بار معناییشان. حد و حدود مدح را اگر مراعات نکنیم، عواقب آن حتما حمل بر ضعف انقلاب اسلامی خواهد شد. فلان فیلم ممکن است فیلمی طنز یا سیاسی باشد، به نسبت سینمای امروز نیز به نسبت به سینمای مولف، اثر بدتر یا بهتری باشد، در چنین زمانهای حتی قابل تقدیر باشد، قصه نداشته یا درام داشته باشد اما این همه کجا و این کجا که ما این فیلم را نماینده انقلاب اسلامی و خون شهدا بخوانیم؟! آیا نماینده انقلاب اسلامی 300 هزار شهید در عرصه فرهنگ و هنر، همپای تعهد مولف، تخصص تالیف را نمیطلبد؟! کجا عمارها سینما را فتح کردهاند؟! این اتفاق فرخنده دقیقا کی و کجا افتاده است که فقط اهل خطکش از وقوع آن باخبرند؟!
هفت: نخیر! اشتباه نشود. این نوشته به هیچوجه قصد صدور مجوز برای دوره افتادن اهل حزبالله به نقد و احیانا ناسزای همدیگر ندارد. تمام حرفم این است که ما باید هوای هم را داشته باشیم
اما نه مثل هواداران قرمز و آبی! نه سخیف بلکه شکیل. نه با قال و قیل بلکه با نقد و دلیل. محصول و نتیجه هواداری ما اگر بیش از خطشکنی، خطکشی شد و نگاه صفر و صدی حتما مشکل دارد هواداری ما از یکدیگر که هواداری هم آداب و رسومی دارد. اگر ما در ظاهرا هوادار هم باشیم اما هوای انقلاب اسلامی در آسمان فرهنگ و هنر تنها بماند، اگر رمان خوب نوشته نشود، اگر فیلم خوب ساخته نشود، اگر هنر متعالی نداشته باشیم، آنچه زیر سوال میرود اصل انقلاب اسلامی است. سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی از جمله هواداران انقلاب اسلامی بود. هوادار انقلاب اسلامی اگر چه در توهم «هنر، برای هنر» اسیر نمیشود، لیکن با خطکش سیاست به مقوله فرهنگ نمینگرد و حتی اگر همه حزباللهیها بگویند فلان فیلم، نماینده انقلاب اسلامی است به جای گیر افتادن در «خطکشی»، «خطشکنی» میکند، نقد میکند و نمیترسد. تا یک فیلم سینمایی فقط در ساعت، وکیل انقلاب اسلامی، نماینده بچههای مظلوم بازیدراز و زبان مظلومیت مقتدرانه خمینی و خامنهای شود، خیلی راه درازی داریم، دور و درازتر از کار شهدای بازیدراز. ما هنوز یک دقیقه از «کربلای 5» را نشان ندادهایم! کجاست حاجبخشی در
سینمای ما؟! کجاست آوینی و سیر تحول او در رمان و داستان ما؟! «ماشاءالله حزبالله» هنگام آب پاشیدن بر داماد سوخته درون لندکروز، کجای هنر انقلاب اسلامی به تصویر درآمده است؟! بیاییم و الطاف خفیه خدای شهیدان به این انقلاب را به نام خود مصادره نکنیم! تا جوزدگی به افق سینما، آنچه زیاد داریم، راه نرفته است. جای دوربین مثل اسلحه روی دوش شهدا، باید خراب کند کتف کارگردان ما را و الا هیچ هنری، یکشبه، نماینده یک شب انقلاب اسلامی در سهراه شهادت نمیشود.
***
این نوشته، در سر سودای نقد فنی هیچ اثری را نداشت. من جز فیلم خودمان با بازی خودمان(!) فیلم دیگری را نقد نکردم، و الا جز تعریف حتما انتقاد به فیلمهایی که کارگردانانشان را عزیز خودمان میپنداریم، زیاد وارد است. دیروز هواداری از اهل ولا باعث شد در مدح بعضی فیلمها چیزهایی بنویسم اما امروز هواداری از انقلاب اسلامی سبب انتشار این نوشتار شد. این هر دو را اگر با هم و در طول هم ببینیم، زیبندهتر است. ای عزیزان! بدا به حالمان اگر آن روز که باید هوای هم را داشته باشیم به ناسزا بگذرد و آن شب که باید هوای انقلاب را، به سکوت! بدا به حالمان اگر «خطشکنی» را فدای «خطکشی» کنیم. گفت: «یا ایها العزیز! به ما و خانواده ما آسيب رسيده و سرمايه ناچيز آوردهايم. بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن كه خدا صدقهدهندگان را پاداش مىدهد».
دو: اهل اخلاق و اصحاب خداترس، گاهی تذکر میدهند که شیطان لزوما از در شر وارد نفس آدمی نمیشود. مهمترین هنر ابلیس، دست بر قضا این است که گاهی از روزنه کار خیر، محصول شر درو میکند. فتنه و فتنهآفرینی از دسایس شیطان است. چه سال 88 باشد، چه نباشد، مادام که شیطان هست، فتنه هم هست و راه من و تو ای عزیز! از گذر این مبارزه میگذرد. این هم از فتن رنگارنگ شیطان است که گاهی نقطه قوت را بدل میکند به نقطه ضعف. در اوج فتنه
88 حتما لازم بود بچه حزباللهی هوای بچه حزباللهی را داشته باشد. امروز اما فتنه فرهنگی جز این نیست که به بهانه همین هواداری که حتما کار پسندیدهای است، دچار نوعی «قشریگری» شویم. اینکه دیگران هم به این مرض دچارند، هرگز سبب نمیشود اهل ولا، چشم بر درد خفته و مرض نهفته خود ببندد. اگر به قول حکیمانه رهبر انقلاب؛ «آفت بصیرت، غرور و خودبزرگبینی است»، پس آفتی هم دارد هواداری حزباللهی از حزباللهی. این آفت که نگارنده دعوایی بر سر نامش ندارم، هر چه بخوانی، بیتعارف، «آفت فرهنگ و هنر اهل ولا» است.
سه: خط مقدم جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، چه باک دارم که ادعا کنم جای خطشکنی است اما خطشکنی، فرق اساسی دارد با خطکشی. خطکش سیاست، خراب میکند هنر را. سیاستزدگی آسیب میزند به فرهنگ. گمانم حدی دارد نگاه به مقولات فرهنگی و هنری با عینک سیاست. ما جملگی به این عارضه مسری ایام فتنه دچار آمدهایم. اول وجود این مرض را باور کنیم، تا بعد راه علاج!
چهار: فلان نویسنده، کتاب مینویسد. کتاب خوبی هم هست. این کتاب حتما در چارچوب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی قابل ارزیابی است. ما این کتاب را یا بایکوت میکنیم یا میکوبیم چرا که
جناب مولف، روزگار فتنه به زعم ما در شمار عماریون نبود یا اتفاقا عمار بود اما بهزعم گروه دیگری از ما، اهل افراط و تندروی. غصهدار میکند این نگاه پر از گناه، قصه فرهنگ را. من داعیهای ندارم که «آقا» را خیلی خوب میشناسم اما در این یکی ذرهای تردید ندارم که نگاهم در این نوشتار، به جنم فرهنگی و هنری رهبر فرزانه قرابت دارد. اینجا دیگر از آنجاها نیست که غفلت خود را با این بهانه توجیه کنیم که رسالت روی دوش سردار لزوما با رسالت روی دوش سرباز، یکی نیست. بعضی از ما فقط در سیاست، رهبر انقلاب را رهبر انقلاب میدانیم اما در فرهنگ، اصلا عطر ولایت نمیدهیم.
مقالهای در روزنامهای نمیخوانیم، تئاتر نمیبینیم، سینما نمیرویم، اهل گالری نیستیم، تا به حال یک رمان درست و درمان چندجلدی دست نگرفتهایم اما برای همه این جماعت، حکمهای آتشین صادر میکنیم! به تولید امروز هنرمند کاری نداریم، به موضع دیروزش نگاه میکنیم! چون یکی که همکیشمان است در بوم نقاشی اگر به جای رنگ، مالچ هم بپاشد حتما تابلوی فاخری است! رهبر انقلاب هم اگر عمومی از این اثر تعریف نکرده باشد، خصوصی حتما کرده است! من، شما را نمیگویم، خودم را میگویم: من مستاجر نیستم، شدهام صاحب خانه «آقا» در «بیت»! در بیت فرهنگ و هنر اما اصلا وسعت نظر رهبر را ندارم. سعهصدر ندارم. خطکش دارم، لیکن خطشکنی ندارم.
پنج: میبینی فلان هنرمند، سریالی برای سیما یا فیلمی برای سینما خلق کرده است. بر خود هیچ لازم نمیبینیم این اثر را ببینیم، بعد در مذمت یا مدح آن چیزکی بنویسیم. این تولید را دیده یا ندیده-اغلب ندیده!- قبل از هر چیز نگاه میکنیم به کارنامه طرف در فتنه 88 که ساکت فتنه بوده، کاسب فتنه بوده، مردود فتنه بوده، رفوزه فتنه بوده، چیچی فتنه بوده! اگر کارنامهاش با مذاقمان جور درآمد، حتما اثرش، اثری خوب، متعالی و مرضی رضای بزرگان است و الا که هیچ! رسما طرف را روانه جبهه غرب میکنیم! گمان نکنم این کار ما در حوزه فرهنگ و هنر تعریف شود. باورم هست این کار ما حتی کار سیاسی هم نیست. نام این کار «قشریگری» است. نقاشی خانم فلان، اثر خوبی است چون همکیش ماست اما کتاب آقای بهمان، چیز بیخودی است چون در فتنه 88 فقط 38 درجه با ما تفاوت زاویه داشت! در این نوع نگاه، آدمها نه نقد بلکه تخریب میشوند، لیکن تولید هنریشان اصلا در بوته نقد قرار نمیگیرد. یکی، دوتا نیست مضرات این نگاه، چندتایی را برمیشمارم.
پنج/ 1- اثری هنری، بیآنکه ویژگیهای ممتاز و متمایزی داشته باشد، میشود نماینده رسمی نظام در حوزه آن هنر. در آنسو اثری که لزوما مال دشمن نیست، میشود نماینده رسمی جناح اپوزیسیون. صرفنظر از ظلمی که در اینجا به نظام میشود و نظام بیخود هزینه یک اثر نهچندان دندانگیر میشود، بیهیچ دلیلی دشمنتراشی صورت میگیرد. گیرم فلان و بهمان فیلم سینمایی، خیلی منطبق بر آرمان انقلاب اسلامی نباشد، این درست اما چه لزومی به لشکرکشی حق و باطل است؟! چرا به جناح اپوزیسیون عمدتا خارجنشین، اجازه میدهیم در زمین فرهنگ و هنر جمهوری اسلامی، اینقدر راحت و بیهزینه وارد شود و یارگیری کند؟! گیرم او چنین میکند؛ عقل ما کجا رفته که ادامه ندهیم این طنابکشی را؟!
پنج/ 2- اگر حتی به دیگران هم کاری نداشته باشیم، «قشریگری» سبب میشود فرصت نقد، رشد و بالندگی از هنرمندان جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گرفته شود. تمام دلیل خوب یا بد بودن یک اثر هنری، حاشا که خلاصه در کارنامه سیاسی طرف بویژه محدود در موضعگیری او زمان
فتنه 88 باشد. مواجهه اینگونه با مولف هر هنری، معرف مرض بدعلاج «قشریگری» است. اگر میبینیم گاهی اصحاب فرهنگ، جوزده میشوند و بر اساس موج، رفتار و گفتارشان را تطبيق میدهند، در این گناه، حتما خیلی از ما سهیم هستیم. سیاسی دیدن مقوله فرهنگ و هنر، آنهم به بدترین شکل ممکن، بزرگترین و سیاهترین دودش در وهله اول به چشم هنرمندان متعهد میرود. اینگونه میشود که مدتهاست فیلمی در مایههای «آژانس شیشهای»، «بچههای آسمان» یا «لیلی با من است» ساخته نمیشود. خوبان متخصص، کار ضعیف ارائه میدهند و ضعیفان متعهد به جای آنکه گامی جهت رشد بردارند به کنار آمدن با جو و ابراز رضایت از خطکشی موجود بسنده میکنند. فتنه 88 حتی اگر جز این درد هیچ تالم دیگری نمیداشت، کافی بود که ما چون زهر، تلخ بخوانیمش و افسوس بخوریم کاش نمیبود!
پنج/ 3- در هیاهوی این همهمه سیاه و سفید، عجبا که فقط 2 اثر حق و باطل، یکی به نمایندگی از جبهه نظام و دیگری به وکالت از جبهه اپوزیسیون دیده میشود و چه بسیار از آثار که در لابهلای این همه داد و بیداد اصلا به چشم نمیآیند؛ آثاری که حتما برای خلقش زحمت کشیده شده و بعضا از 2 اثر یادشده، از حیث فنی و کیفی بهتر و بالاترند. واضح است که در این دو قطبی غیرلازم به خیل کثیری از هنرمندان و بسیاری از آثار، ظلم میشود. ای بسا آثاری که حداقل باید دیده شود اما دیده نمیشود و ای بسا آثاری که فقط نان موج موجود را میخورند! خیلی فیلم نیستند، خیلی کتاب نیستند، خیلی مقاله نیستند، خیلی هنر نیستند، خیلی مستند نیستند اما چون وکیل یکی از 2 جریان پوزیسیون یا اپوزیسیون تلقی میشوند، قدر میبینند و صدر مینشینند اما عجبا که قدر سیاسی، نه صدر فرهنگی.
پنج/ 4- هنری که مدعی نمایندگی از انقلاب اسلامی، ولایت فقیه، بسیج و خون شهداست، لاجرم باید همشأن آرمان متعالی نظام باشد. این همشأنی ناظر بر 2 نکته است؛ هم تخصص، هم تعهد. واقعا نمیدانم چرا باید بعضی فیلمهای سینمایی را با حمل بر صحت کردن پارهای رفتار و گفتار، بعضا به تلویح و بعضا به تصریح، نماینده تفکر ولایت فقیه بدانم، چرا؟! آیا عمل درست و بهنگام در فتنه 88 برای این نمایندگی کفایت میکند؟! آیا برای این وکالت، همین که جناب نویسنده فلان کتاب، بهمانجا از طرف «آقا» مورد لطف واقع شده، کافی است؟! از یاد نبریم کتابی که مدعی نمایندگی از اصل نظام است خیلی باید کتاب باشد و فیلمی که داعیه همین وکالت را دارد، خیلی باید فیلم باشد. آیا در هر 2 بعد تخصص و تعهد، فیلمهایی که نوروز سال گذشته و بهار امسال الصاق به اصل انقلاب اسلامی شد، صرفنظر از خطکشیهای موجود اما در عین حال با حفظ احترام مولفان عزیزشان، حقا و انصافا و از روی نقد به این رتبه رسیدهاند یا ما داریم رتبهها را فقط با خطکش سیاست، بذل و بخشش میکنیم؟! این کار، کمک به اهل هنر متعهد است یا قلقلک دادن ایشان؟! ما داریم به این عزیزان کمک میکنیم یا ظلم؟! این عزیزان در حق خودشان دارند کمک میکنند یا ظلم؟! آیا از دل این روند، حقیقتا «هنرمند» بیرون میآید؟! گیرم بیرون بیاید؛ آیا ادامه دادن این روند، هنر هنرمند را بالاتر میبرد یا باعث سکون، رخوت و بیهنری میشود؟! آیا چون 2 شعار «هنر برای هنر» و «هنر منهای سیاست» که داعیهداران روشنفکری دست گرفتهاند، هر دو از اساس دروغ است، ما حق داریم دامن به 2 دروغ دیگر، یعنی دامن به 2 شعار «هنر برای موج» و «هنر منهای نقد» بزنیم؟! آیا چنین روندی و چنین جوی و چنین موجی، هنر متعالی برخاسته از یومالله 9 دی را به اوج میرساند یا غوطه خوردن در وادی روزمرگیها و جوزدگیها البته با اسانس هنر، یعنی هنرنمایی است؟! مگر نه این است که هنر تفاوت دارد با هنرنمایی؟! و مگر نه این است که حزبالله، با تخصص نیز همپای تعهد، عهد بسته است؟! و مگر نه این است که هنر، کسب و کار فرهنگ است، نه دکان دونبش سیاست؟! و مگر نه این است که انقلاب اسلامی را بیش از سیاست با هنر و فرهنگ باید شناساند؟! پس بر ما چه رفته است که حتی فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی را نیز اغلب با عینک سیاه و سفید سیاست رصد میکنیم؟! آیا قرار بر فهم غلط از سیاسی بودن اهل ولاست؟! آیا ما همان حلزونی نیستیم که به جای سکونت در خانه فرهنگ و هنر، فرهنگ و هنر را نیز دربهدر و خانه به دوش سیاست کردهایم؟! آنهم نه سیاست به معنای سیاست انقلاب اسلامی بلکه سیاست به روایت خطکشی و قشرینگری! فیلم فلانی خوب است، چون از ماست و فیلم بهمانی بد است چون با ما نیست! آیا ما به ازای این خطکشی، رشدی هم برای اهل هنر متعهد متصور هست؟! آیا فلانی و فلانیها در دل خود نمیگویند؛ چه لزوم برای همت مضاعف؟! ما هر فیلمی که بسازیم، نیمی از جامعه از روی رودربایستی هم که شده، بهبه و چهچه خواهند کرد؟!
پنج/ 5- در باب مضرات خطکشی فرهنگ با خطکش زمخت و بیهنر سیاست، حرف بسیار است اما سخن را در این بخش از نوشتار کوتاه کنم، با این تذکر که چرا چندی است «شهوتفروش» به محل دعوای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و جبهه دیگران تبدیل شده است؟! آیا این بود همه رسالت فرهنگی انقلاب اسلامی؟! فیلم خوب، فیلم خوب است، گیرم که بیشترین فروش را نداشته باشد و در این زمینه رکورد نزده باشد. این درست که جماعت روشنفکر، بینیشان در بحث
«گیشه» به خاک مالیده شد اما حد سرور ما از فتح گیشه تا کجا باید باشد؟! ما برای مدح ریشه آمده بودیم یا فتح گیشه؟! مبادا که در این همه جوزدگی، آنچه فراموشمان شود دقیقا همان رسالت اصلی ما باشد. گمان نکنم با ندیدن این درد، اصل درد از بدن ما رخت بندد. کتمان این درد آنجا خودش را نشان میدهد که فیالمثل نوروز هر سال، نمایشگاه کتاب، مطبوعات یا فیلم فجر هر سال فیلمی میشود نماینده نظام و اثری میشود نماینده مخالفان اما جای افسوس آنجاست که از دل این دوگانهپنداری، «جدایی نادر از سیمین» اسکار میگیرد، لیکن سطح سینمای سیاسی انقلاب اسلامی از «فلانیهای 3» فراتر نمیرود! آری! درست حدس زدهاید. میخواهم بگویم در این دوگانهپنداریها و خطکشیها، اصحاب هنر متعهد بیش از دیگران ضرر میکنند و درجا میزنند. به رشد کمی قناعت میکنند. به 2 پله بالاتر آمدن رضایت میدهند اما چرا این ضرر، در این سوی میدان بیشتر است؟! شاید به این دلیل که این سوی میدان حتی اگر شاخ غول سینما را هم بشکند، هرگز نمیتواند سودای اسکار در سر بپروراند! نه به او اسکار میدهند و نه او اسکار میگیرد! اسکار او، نمایندگی انقلاب اسلامی است! اسکار انقلاب، از اسکار سینما بالاتر است. زود راضی نکنیم اهل هنر متعهد را به دوران نقاهت و ایام استراحت! فرهنگ را این همه آلوده نکنیم به سیاست! خطکشی کار مردان سیاست است. اهل هنر هم که بخواهند خطشکنی نکنند، پس آیا باز باید از «مرتضای راوی» بخواهیم برایمان فتح بیداری اسلامی، این فتحالفتوح انقلاب اسلامی را روایت کند؟! روح ما مجروحتر از آن است که با همین چند لقمه نان سیر شود. سینمای متعهد ما، هنوز غذایی نخورده که این چنین بادکرده معده نفسش! اسکار انقلاب اسلامی را دیر باید داد. اینجا تاخیر، جایز است!
شش: دقت شود! خیلی دقت شود! فیلم، کتاب، موسیقی، سریال و هر هنر دیگری که به هر انقلابی وصل شود و اینچنین در بوق و کرنا نماینده آن انقلاب خوانده شود، اگر قوی نباشد حتما آن انقلاب، ضعیف است. پس دگر بار دقت کنیم در برخی واژهها که به کار میبریم. تامل کنیم در بار معناییشان. حد و حدود مدح را اگر مراعات نکنیم، عواقب آن حتما حمل بر ضعف انقلاب اسلامی خواهد شد. فلان فیلم ممکن است فیلمی طنز یا سیاسی باشد، به نسبت سینمای امروز نیز به نسبت به سینمای مولف، اثر بدتر یا بهتری باشد، در چنین زمانهای حتی قابل تقدیر باشد، قصه نداشته یا درام داشته باشد اما این همه کجا و این کجا که ما این فیلم را نماینده انقلاب اسلامی و خون شهدا بخوانیم؟! آیا نماینده انقلاب اسلامی 300 هزار شهید در عرصه فرهنگ و هنر، همپای تعهد مولف، تخصص تالیف را نمیطلبد؟! کجا عمارها سینما را فتح کردهاند؟! این اتفاق فرخنده دقیقا کی و کجا افتاده است که فقط اهل خطکش از وقوع آن باخبرند؟!
هفت: نخیر! اشتباه نشود. این نوشته به هیچوجه قصد صدور مجوز برای دوره افتادن اهل حزبالله به نقد و احیانا ناسزای همدیگر ندارد. تمام حرفم این است که ما باید هوای هم را داشته باشیم
اما نه مثل هواداران قرمز و آبی! نه سخیف بلکه شکیل. نه با قال و قیل بلکه با نقد و دلیل. محصول و نتیجه هواداری ما اگر بیش از خطشکنی، خطکشی شد و نگاه صفر و صدی حتما مشکل دارد هواداری ما از یکدیگر که هواداری هم آداب و رسومی دارد. اگر ما در ظاهرا هوادار هم باشیم اما هوای انقلاب اسلامی در آسمان فرهنگ و هنر تنها بماند، اگر رمان خوب نوشته نشود، اگر فیلم خوب ساخته نشود، اگر هنر متعالی نداشته باشیم، آنچه زیر سوال میرود اصل انقلاب اسلامی است. سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی از جمله هواداران انقلاب اسلامی بود. هوادار انقلاب اسلامی اگر چه در توهم «هنر، برای هنر» اسیر نمیشود، لیکن با خطکش سیاست به مقوله فرهنگ نمینگرد و حتی اگر همه حزباللهیها بگویند فلان فیلم، نماینده انقلاب اسلامی است به جای گیر افتادن در «خطکشی»، «خطشکنی» میکند، نقد میکند و نمیترسد. تا یک فیلم سینمایی فقط در ساعت، وکیل انقلاب اسلامی، نماینده بچههای مظلوم بازیدراز و زبان مظلومیت مقتدرانه خمینی و خامنهای شود، خیلی راه درازی داریم، دور و درازتر از کار شهدای بازیدراز. ما هنوز یک دقیقه از «کربلای 5» را نشان ندادهایم! کجاست حاجبخشی در
سینمای ما؟! کجاست آوینی و سیر تحول او در رمان و داستان ما؟! «ماشاءالله حزبالله» هنگام آب پاشیدن بر داماد سوخته درون لندکروز، کجای هنر انقلاب اسلامی به تصویر درآمده است؟! بیاییم و الطاف خفیه خدای شهیدان به این انقلاب را به نام خود مصادره نکنیم! تا جوزدگی به افق سینما، آنچه زیاد داریم، راه نرفته است. جای دوربین مثل اسلحه روی دوش شهدا، باید خراب کند کتف کارگردان ما را و الا هیچ هنری، یکشبه، نماینده یک شب انقلاب اسلامی در سهراه شهادت نمیشود.
***
این نوشته، در سر سودای نقد فنی هیچ اثری را نداشت. من جز فیلم خودمان با بازی خودمان(!) فیلم دیگری را نقد نکردم، و الا جز تعریف حتما انتقاد به فیلمهایی که کارگردانانشان را عزیز خودمان میپنداریم، زیاد وارد است. دیروز هواداری از اهل ولا باعث شد در مدح بعضی فیلمها چیزهایی بنویسم اما امروز هواداری از انقلاب اسلامی سبب انتشار این نوشتار شد. این هر دو را اگر با هم و در طول هم ببینیم، زیبندهتر است. ای عزیزان! بدا به حالمان اگر آن روز که باید هوای هم را داشته باشیم به ناسزا بگذرد و آن شب که باید هوای انقلاب را، به سکوت! بدا به حالمان اگر «خطشکنی» را فدای «خطکشی» کنیم. گفت: «یا ایها العزیز! به ما و خانواده ما آسيب رسيده و سرمايه ناچيز آوردهايم. بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن كه خدا صدقهدهندگان را پاداش مىدهد».
آیا کسی صحبت آقا را که وجود آقا زاده های فرهنگی را خطرناک دانستند جدی گرفت تا کی باید مدیران فرهنگی ما بچه هایی باشند که سنشان به بیست سال نمی رسد و فاقد هر اثر پژوهشی باشند ولی به خودشان اجازه مدیریت و برخورد با نویسندگان را بدهند....
نمونه مدیران ناپخته : ..........................