به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از فارس، معصومه عبدی هسر شهید مدافع حرم محمود رادمهر است که همسرش سال بهار سال ۹۵ در خانطومان سوریه به شهادت رسید. او خاطره سه دیدار مهم زندگیاش را اینگونه برایمان روایت کرد:
بعد از شهادت آقامحمود قسمت شد و ما دوبار با این توفیق را داشتیم که با سردار قاسم سلیمانی دیدار کنیم. دفعه اول آذر سال ۹۵ بود. تعداد زیادی از خانوادههای شهدای مدافع حرم در تهران جمع شده بودند تا به دیدار رهبری بروند. شب قبل از این ملاقات، اطلاع دادند همه در سالن اجتماعات هتلی که ما را اسکان داده بودند، جمع شویم. از طریق یکی از دوستان متوجه شده بودیم که قرار است سردار سلیمانی به دیدارمان بیایند.
مادرم همراهم آمده بود. چون فکر میکردم احتمالا تا آمدن سردار مراسم طولانی شود و بچه را خسته کند از مادرم خواهش کردم پیش علی و محمد در اتاق بماند. گفتم من میروم پایین و هر وقت متوجه شدم حاج قاسم میخواهد بیاید اطلاع میدهم شما هم بیایید.
همین که رفتم پایین دیدم سردار قرار است همان موقع تشریف بیاورد. از مادرم خواستم سریع بچهها را بیاورد. خب خیلی دوست داشتم بچههایم خصوصا بعد از شهادت پدرشان حاج قاسم را ببینند. او مرد بزرگی بود که دیدنش خانواده شهدای مدافع حرم را آرام میکرد.
با آمدن سردار همه بچههای شهدا کوچک و بزرگ دویدند سمت حاج قاسم و انگار او را سالها را میشناسند، دورش جمع شده بودند و عکس میگرفتند. سردار هم با روی گشاده برخورد میکرد. پسرهای من خیلی خجالتی هستند، هر کاری کردم بروند عکس بیندازند، خجالت کشیدند و نرفتند.
دفعه دوم دیدار با سردار سلیمانی برمیگردد به سال ۹۷. خبر دادند حاج قاسم قرار است در مصلای شهر بابل با خانواده شهدای مدافع حرم مازندران دیدار کند. علی تازه آبله مرغان گرفته بود و خوب شده بود، اما مریضیاش به محمد سرایت کرده بود. آبله مرغان هم چون واگیردار است، نمیتوانستم محمد را با خودم ببرم. از طرفی نمیتوانستم دیدار با حاج قاسم را از دست بدهم.
تصمیم گرفتم محمد را پیش مادرم بگذارم و همراه مادرشوهرم با علی به مصلا رفتیم. حاج قاسم بعد از مراسم یکی یکی سر میز همه خانوادهها میرفت و چند دقیقهای پای صحبتهایشان مینشست. راستش را بخواهید من کلا آدم کمحرفی هستم. حتی در دیدار مقام معظم رهبری هم نتوانستم در محضر ایشان صحبتی داشته باشم و با نگاه به صورتشان تنها اشک بود که از چشمانم جاری میشد. اصلا نمیتوانستم چیزی بخواهم یا بگویم. وقتی فرصتی دادند تا با رهبری صحبت کنم، یادم میآید چند باری از هیجان و شعف دیدار ایشان گفتم ممنون. (خنده)
تنها خواستهام از حضرت آقا این بود که لطفا برای من و بچههایم دعا کنید عاقبت بخیر شویم. ایشان بسیار بامتانت و آرام صحبت میکردند. آقا در جواب درخواست من فرمودند: «ان شاءالله»
در مصلای بابل هنگام دیدار با حاج قاسم ما با خانواده شهید سعید کمالی کفراتی که به تازگی هم پیکر ایشان بعد از چهار سال تفحص شد و به کشور بازگشت، کنار هم نشسته بودیم. مادر آقامحمود از من خواست وقتی سردار میآید سر میز ما من با او صحبت کنم و در مورد شهیدمان توضیحاتی بدهم. به مادر گفتم: مادرجان این را از من نخواه، پیش حضرت آقا نتوانستم صحبت کنم الان هم نمیتوانم، یعنی رویم نمیشود. (خنده)
وقتی حاج قاسم به میز ما رسید، شروع کرد به احوال پرسی. از خودمان و بچهها و مشکلاتی که اگر احیانا وجود دارد. حاج خانم مادر آقا محمود در مورد کتابی که در مورد شهید رادمهر چاپ شده برای حاج قاسم توضیحاتی داد.
سپس سردار با لبخند مهربانی به او گفت: حاج خانم هوای عروستان را داشته باشید. این جمله سردار سلیمانی خیلی به دلم نشست. اینکه ایشان چقدر حواسشان به همه هست و برایش اهمیت دارد. من تنها به صحبتها گوش میکردم تا اینکه از حاج قاسم خواستم دست نوشتهای برای فرزندانم به یادگار بنویسد.
سردار قبول کردو در کاغذ کوچکی نوشت: «علی آقای عزیزم سعی کن در راه پدر بزرگوارت به مامانت کمک کنی.» خیلی جمله خوبی بود. با خودم گفتم شاید به حق این دعا بچههای من عاقبت بخیر شوند.
خاطره دلنشین این دو دیدار را هرگز فراموش نمیکنم و از خدا ممنونم که چنین موقعیتی را برای ما پیش آورد.