به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از جهان نیوز، بعد از پایان مرحله دوم عملیات بیت المقدس، تمامی فرماندهان در قرارگاه مرکزی جلسه داشتند. تقریبا همه خسته شده و برید بودند.
نظر همه فرماندهان این بود که باید عملیات را متوقف کنیم و بازسازی را انجام دهیم.
هرکس گلایه ای داشت. یکی از نبودن امکانات گلایه می کرد، یکی از درست عمل نکردن نیروها می گفت، دیگری از این که دیگر بیش از این نمی توانیم جلو برویم صحبت می کرد و خلاصه هر کس به نوعی شکایت داشت و جمیعا به این نتیجه رسیده بودند که عملیات
متوقف شود.
دراین هنگام،حسن از جا بلند شد و بعد از اجازه گرفتن از آیت الله صدوقی و آیت الله دستغیب که درآنجا حضور داشتند،صحبت های آتشین خود را آغاز کرد او گفت:«ما به مردم قول دادیم که هرطور شده،خرمشهر رو آزاد کنیم.کجا بریم رو شو دارین که برگردین؟»
در این زمان همه سرشان را پایین انداخته بودند، حسن ادامه داد:«می خواین بریم از تکاورهای آموزش دیده آمریکایی، براتون نیرو بیاریم؟ باید با همین بچه بسیجی های شهری و روستایی کار کنین و با همین ها جنگ رو پیش ببرین.» در آخر هم خیلی کوبنده گفت:«ما تا خرمشهر رو آزاد نکنیم،از اینجا نخواهیم رفت.»
با صحبت های حسن،نظر همه عوض شد و عملیات مجدداً از سر گرفته شد، تا این که به آزادی خرمشهر انجامید.
اگر صلابت و ابهت حسن نبود،چه بسا درآن مقطع، طعم پیروزی و فتح خرمشهر را نمی چشیدیم.
برگرفته از کتاب «من اینجا نمی مانم»؛ خاطراتی از شهید غلام حسین افشردی(حسن باقری)