به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از فارس، تا روز ۲۲ بهمنماه سال ۱۳۶۴، رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله مأموریت محوله خود (عبور از اروند، عبور از موانع و باتلاقها، شکستن خط دشمن در محورهای جاده نهر علی شیر و بلامه، پیشروی، پاکسازی، تثبیت منطقه تصرفشده و طراحی دفاع و پدافند از آن) را به پایان رساندند.
ساعت ۶:۱۵ روز چهارشنبه ۲۴ بهمنماه سال ۱۳۶۴ خانه اطلاعات شلوغ بود. ابراهیم سعادتفر، رزمنده عضو واحد اطلاعات درباره خانه اطلاعات میگوید: عنوان خانه اطلاعات را ابراهیم هندوزاده اولین بار مطرح کرد. محل استقرارمان در کنار نهر علی شیر بود. خانهای محلی که توی آن با بلوک و چوب و گونیهای شن، پناهگاهی ساخته بودیم. سنگری زیر سقف خانه داشتیم. گرچه زیاد محکم نبود. این را بعداً فهمیدیم. وقتی راکت شیمیایی خورد وسط سفره صبحانهمان.
(در این روز، ۲۴ بهمنماه سال ۱۳۶۴) بیشتر اطلاعاتیها بودند. ابراهیم هندوزاده، حسین آتشافروز، یدالله وزیری، مسعود دیندار، عنایتالله طالبیزاده، حسین دامغانی، حسن یزدانی و ... صبحانهشان را خورده بودند و آماده میشدند که با قایق به آن سوی اروند بروند.
روز اندوه بار حاج قاسم در والفجر ۸
محمدحسین یوسف اللهی با کفشهای کتانی سفیدرنگی که به پا داشت، میان قاب در ایستاده بود. محمد دوست محمدی آنطرفش بود و ابراهیم سعادت فر این طرفش.
رمضان راجی امیر حسینی بیرون اتاق قدم میزد و به برنامه آن روز بچههای اطلاعات فکر میکرد. صدای غرش هواپیماهای عراقی به گوش میرسید. صداها درهم بود.
همچون همهمه گنگ دریا در آغاز طوفان و بعد، میگها پر سروصدا گذشتند.
یکی از بمبافکنها، از بالای نخلستان، قیقاج پایین آمد و تا اطلاعاتیها بجنبند، نخلستان را و سنگرها و خانه اطلاعات را درنوردید. آنهایی که دور سفره صبحانه نشسته بودند، نیمخیز شدند. هواپیما از روی ساختمان عبور کرد. کمی بعد، صدایی دیگر بلند شد. انگار چیزی از آسمان به سوی خانه اطلاعات میآمد.
فریاد محمدحسین یوسف اللهی (همان شهیدی است که سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرده بود که پیکرش در کنار او در گلزار شهدای کرمان دفن شود) بلند شد. میان چارچوب در ایستاده بود. اطلاعاتیها دیدند با نگرانی آسمان را نگاه میکند و شنیدند داد زد: شیمیایی، بچهها شیمیایی.
نیروهای واحد با تردید به ماسکهای شیمیایی چشم انداختند. ماسکها اینور و آنور اتاق پخش بودند. فهمیدند راکت فرصت استفاده از ماسک را نخواهد داد. صدایی که از آسمان میآمد، نزدیک شده بود. میتوانستند فش فش آن را بالای سرشان، در جند متری بشنوند. آنهایی که نیمخیز شده بودند، هیچیک به ماسکها اعتنایی نکردند.
چندنفری که ایستاده بودند، ناگهان به طرف در هجوم بردند. هنوز به در نرسیده بودند که صدای مهیبی از سقف برخاست. راکت از سقف گذشت و به شدت روی گونیهای خاک سقف کاذب خورد. خاک و چوب و سنگ و تکههای گونی میان سفره افتاد. سقف کاذب کمتر از ثانیهای مقاومت کرد، اما طولی نکشید که سوراخ نسبتاً بزرگی در آن ایجاد شد.
اتاق در تاریکی فرو رفت و خاک و شن و آوار، آنهایی را که نیمخیز شده بودند، دربرگرفت. راکت از سوراخ گذشت و به شدت وسط سفره صبحانه خورد. مواد شیمیایی به اطراف ریخت. روی سر و صورت و دست همهکسانی که در اتاق بودند، پاشید. محمدحسین یوسف اللهی که میان چارچوب ایستاده بود، به سرعت به عقب دوید.
ابراهیم سعادت فر، پشت سر حسین شروع به دویدن کرد. کسانی پشت سر سعادت فر میدویدند. کمی بعد، حسین ایستاد. نفس تازه کرد و گفت: برگردیم. باید بچهها را نجات داد. چندنفری رضا یا نا رضا برگشتند. حسین از چارچوب که هنوز سرجایش بود، گذشت و خودش را داخل اتاق پرت کرد. صدای ناله از زیر آوار به گوش میرسید.
آن روز، آنهایی که در اتاق بودند، کموزیاد، شیمیایی شدند. بعد از اقدامات اولیه و دوش شیمیایی، همه را سوار اتوبوس کردند. صندلیهایش را برداشته بودند. چند تشک ابری، کف اتوبوس بود. مجروحین خودشان را روی تشکها انداخته بودند. اتوبوس با سروصدا از جا کنده شد و به طرف اهواز حرکت کرد. هیچکس شکایتی نداشت.
صدای ناله به گوش نمیرسید. آنچه شنیده میشد، صدای ناهنجار موتور اتوبوس بود و صدایی که از عق زدن و بالا آوردن آنهایی که حالت تهوع داشتند، ایجاد میشد و صدای آهسته مناجات.
حتی وقتی اولین تاولها روی صورتها و بدنها دیده شد، باز هم کسی اعتراض نکرد.
این افراد ابتدا به بیمارستان شهید بقایی اهواز و بعداً به تهران منتقل شدند. سرانجام آنهایی را که وضع مناسبی نداشتند به چند کشور اروپایی اعزام کردند. در مجموع ۱۳ نفر واحد شهید شدند. لشکر مأموریت اصلی را به پایان رسانده بود و این حادثه تلخ، تأثیری بر عملکرد لشکر نگذاشت. گرچه شهادت بهترین افراد اطلاعاتی، قاسم سلیمانی و رزمندگان تحت امرش را در غم و اندوه فرو برد.
منبع: میرزایی، عباس، صبح روز بیست و چهارم (نبرد لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات والفجر هشت)، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
در عملیات والفجر ۸ بر حاج قاسم چه گذشت؟
فریاد محمدحسین یوسف اللهی بلند شد. میان چارچوب در ایستاده بود. اطلاعاتیها دیدند با نگرانی آسمان را نگاه میکند و داد میزند: شیمیایی، بچهها شیمیایی...