به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از فارس، حوالی ظهر بود تصمیم گرفتم برای خرید، سری به بازار رشت بزنم و لحظاتی را با نظاره بر رنگدانههای بازار سنتی گیلان و عطر ترشی پخش شده در مغازههای بازار گذر عمر را به نظاره بنشینیم و در صورت نیاز خریدی داشته باشم.
راستش قبل از رسیدن به بازار در پیاده روی فرهنگی رشت، صحنههای زیادی ذهنم را مشغول کرد، از دختران جوانی که شال را به جای اینکه بر روی سر بگذارند بر شانه گذاشتند و بانوانی که مثل سابق با رعایت پوشش حداقلی به کار و زندگی خویش میپرداختند.
زورشان به بانوان اهل رعایت نمیچربد
اگر چه دیدن چند نمونه نقض آشکار قانون پوشش، حال و ذهنم را درگیر کرد اما الحق و الانصاف با مدد الهی زورشان به بانوان اهل رعایت نمیچربد و صرفا خودنمایی مقطعی در پیش گرفتند تا شاید متفاوت بودنِ اینچنینی را ملاک برتری خود بدانند! اما تمام مسیر با خود اندیشیدم آن روزها که رضا قلدر تاریخ، چماق به دست میخواست پوشش زن ایرانی مسلمان را از هویت پاک ایرانیان محو کند، با آن همه دبدبه و کبکبهاش زورش به قانون الهی نرسید، چه برسد اینهایی که از بدِروزگار تحت تاثیر بدخواهان، غفلت کردهاند و نقض صریح قانون الهی میکنند، البته ما هم برای هدایتشان دعا میکنیم و همت برای مسئولین فرهنگی را از خداوند رحمان و رحیم طلب میکنیم تا شاید عزمی جدی به جای صرف بیان درد و دغدغه داشته باشند و با کار تمییز فرهنگی این دختران عزیز را به دامان پاک هویت ایرانی اسلامیمان باز گردانند.
«ارزان گودَم دِ بَدَ نَمانه»
القصه| تمام مسیر را با فکر به آنچه میدیدم میگذراندم، صحنههای خوب و بد زیادی برایم بود، با همین اندیشهها به بازار رسیدم، صدای مرد شریف گاری بدست که میگفت «ارزان گودَم دِ بَدَ نَمانه» حال و هوای بهاری را به خریداران هدیه میداد و من همینطور از مغازهها و دست فروشیها یکی پس از دیگری میگذشتم و بالاخره برای خرید وارد بازار لوازم خانگی شدم. یکی یکی مغازهها را پشت سر گذاشتم تا رسیدم به مغازهای که چند آقا مشغول به کار بودند و یک خانم و آقا هم داخل بودند و به لوازم موجود نگاه میکردند.
آقا! قیمت این وسیله چند؟
ناگاه داخل مغازه شدم، سوال کردم «آقا این وسیله چند؟!» گفت: ۱۵۰ تومان، «آقا این یکی چند؟!» گفت: «فلان تومان» همینطور در فکر کار خود بودم که خانومی وارد مغازه شد و پرسید: «آقا این وسیله روی ویترین مغازه قیمتش چند؟!» سرم را برگرداندم و دیدم خانمی همراه با همسرش داخل شده، شالش روی گردن و سرش آزاد داخل مغازه آمده و قصد خرید دارد.
دوباره صدایش را بلندتر کرد و گفت: «آقا! عرض کردم این وسیله روی ویترین قیمتش چند؟!» آقای فروشنده سرش را بلند کرد و ناخداگاه خانم را با این وضع دید و گفت: «تک فروشی نمیکنم خانم!»
خانم با تعجب پرسید: «مگر میشود من قبلاً هم از شما خرید کردهام این حرفها نبوده؟!» آقای فروشنده گفت: «الان هم این حرفها نیست اگر میخواهید خرید کنید لطفا قانون پوشش را رعایت کنید!» سرش را پایین انداخت و با لبخندی گفت: «اینجا هنوز ایران است و ایران میماند»
کنجکاوی خبری امانم را بریده بود!
لحظات عجیبی بود برایم، طوری که خانم و آقا متوجه، توجه من نشوند، خود را نزدیک صحنه کردم، دیدم خانم با نگاه به همسرش، شال را روی سرش انداخت و خریدش را تمام و کمال انجام داد و از مغازه بیرون رفت. از درون به خودم نهیب زدم که من با این ظاهر و ادعای دغدغه، اگر جای فروشنده بودم این کار را میکردم؟ اصلا چرا جای فروشنده؟! جای خودم به چند نفر تذکر دادم و دربرابر چند نفر با قید اثرناپذیری امر به معروف سلب مسؤولیت کردم؟!
کنجکاوی خبری امانم را بریده بود، با خود «دو دوتا چهارتایی» کردم و به بهانه حساب کردن خرید نزد آقای فروشنده رفتم. مطمئنم نبودم که کارم درست است یا نه! اما میدانستم اگر نپرسم بعدا برایم پشیمانی میماند. گفتم «حساب ما چند؟» گفت: «فلان تومن» هنگامی کشیدن کارت گفتم: «آقای فروشنده اجازه دارم سوالی شخصی بپرسم؟» سرش را بلند کرد و با نگاهی معنادار گفت؟ «سوال شخصی برای چه؟! پرسیدن قیمت اجناس که شخصی نیست».
گفتم: «راستش حرفه من خبرنگاری است بنا به حرفه خبری سوالی ذهنم را مشغول کرده» لبخندی زد و گفت: «ما سرمان درد نمیکند ما را چه به پاسخ به خبرنگار!» گفتم «رفتارتان برایم عجیب بود» گفت: «عجیب! چه رفتاری؟!»
گفتم: «راستش هنگام تذکر شما به خانمی که حجاب را رعایت نمیکرد، با خود کلنجار رفتم که چه عاملی باعث میشود تا یک فرد شریف چون شما که شغلتان فروشندگی است بدون توجه به ضرر نفروختن و یا برخوردهای دیگر به این معروفِ خدا توجه کرده و نهیاز منکر میکنید، البته به شیوه خودتان؟!»
عجیب نیست! رعایت قانون ادله نمیخواهد
آقای فروشنده داستان ما! بعد از کمی طفره رفتن از پاسخ به این سوال، گفت: «نمیدانم چرا برایتان عجیب بود اما رعایت قانون دلیل و ادله نمیخواهد، نشان دهنده درک اجتماعی است من همانگونه که به سایر قوانین پایبندم و کار خود را نیز بر مبنای همین قوانین پیش میبرم، به قانون حجاب هم باور دارم، کاری به مباحث اعتقادی ندارم هرکه هرجور میخواهد فکر کند اما یکی از نشانههای پیشرفت یک جامعه، پایبندی به قانون است، قانون ملاک باشد نظر شخصی میرود کنار، حالا شما بگویید کجای کار من عجیب است که اینقدر اصرار به سوال داشتید؟!»
شجاعت در تذکر به رعایت قانون
گفتم: «دست مریزاد آقای فروشنده! آنچه برایم عجیب بود شجاعت شما در تذکر به رعایت قانون در زمانهای که بعضیها روشنفکری را مساوی با بیقانونی میدانند، شما بدون نگرانی درخصوص از دست دادن مشتری به این قانون اجتماعیِ شما و قانون الهیِ ما پایبند بودید، کاش همه ما مثل شما از کوچکترین فرصت برای ترویج این معروف قد علم میکردیم، دست مریزاد وخدا برکت!»