به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از روزنامه جام جم، عروج سیدمرتضی آوینی ۳۰ساله شد. در این ۳۰سال بیش از ترویج اندیشه این نظریهپرداز اندیشه انقلاب اسلامی با او خاطرهبازی کردهایم. این خاطرهبازی نتیجه همان انجام وظیفه رفع تکلیفی و تشریفاتی است که گویی به عنوان سرنوشت ناگزیر بسیاری از نهادهای موظف فرهنگی پذیرفتهایم و دیگر در نقد و تحلیل آن دم نمیزنیم.
اگر میگویید نه، امروز باید گردان جوانان آوینی را در صف و ستاد جبهه انقلاب اسلامی میدیدیم.
۳۰سال فرصت کمی نبود تا ساختار نظام فرهنگی کشور اندیشه و نظرات و منویات سیدمرتضی آوینی را به نقشه راه راهبردی با متعلقات کاربردی برای حوزه فرهنگ و هنر اندیشه انقلاب بدل کند و در یک هماهنگی جادویی و کامل از برکات آن در شکلی ساختارمند و نهادی آدمهای متعهد و متخصص و بهروز تربیت کند، نظریه بپروراند و کتاب و داستان و شعر و موسیقی و نمایش و فیلم و دیگر مواهب فرهنگ را مالشی جانانه دهد تا خون تازه به جان خمودهاش بیاید؟ از آن خونهای گرم که پیکره پروار از تجربیات تاریخی و اثرگذاری در تاریخ تمدن بشری یعنی فرهنگ ایران اسلامی را به فراخور شأن و عظمتش به شور درآورد و به سماع بچرخاند ؟ آیا نمیشود که چنین شود ؟
پاسخ روشن است؛ نه نمیشود؟!
این توقعات بیجا را ببرید جای دیگر، آنجاهایی که برای شخصیتهای جعلی و تاریخ تحریفی و اندیشه یک چشمشان اندیشکده غولآسا و کارآمد تشکیل داده و دنیا را در قبضه گرفته و کاری کردهاند که بسیار کودک و جوان و بزرگ از زن و مرد در سرزمین تمدنپرور ایران غافل از جایگاه خود، همه چیزش بشود «آرمانشهر» غرب وحشی!
اصلا مگر با اهل نظر مقدمتر و تاریخسازتر از آوینی یعنی با بزرگان حکمت ایرانی و اندیشه اسلامی؛ از سهروردی و رودکی و حافظ و سعدی و مولانا و خیام و حکما و علما و الی ماشاءا... چه کردهایم که برای سید شهیدان اهل قلم کنیم؟ همان قدر که حافظ به کار تفأل شب یلدایمان میآید ، فقط ! و سعدی را اگر بخوانیم در حد بنی آدم اعضای یک گوهرند... و صرفا برای تفنن میخوانیم و همان قدر که از خیام برای توجیه بیانگیزگی و زبانملال عادیسازی فعل حرام و از مولانا برای ولنگاری در عرفان و دیگر اسطورههای دانش و اندیشه ایران اسلامی بهره میبریم از آوینی هم برای خاطرهبازی و ادای دغدغهمندبودن درآوردن بهره میبریم . سوال تاریخی تکرارشونده در عصر انفجار اطلاعات اما همان سوال ساده تاریخی است ؛ پس حالا چه کنیم؟ پاسخ همان توصیه خردمندان همه اعصار است ؛ همان است که شهید آوینی کرد ، همان که مولانا در غزل ۱۱۹۷ دیوان شمس برایمان گفته :
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
آوینی مگر همین راه نرفت و به همین توصیه عمل نکرد؟ بعد از مسیری که پیش از اتصال، در و دیوارزنان طی کرد و پس از اتصال به حب امامخمینی(ره) و تحول مگر آستینهایش را بالا نزد و به تفسیر و تصویر و توصیف و تحلیل و تبیین اندیشه انقلاب اسلامی و جایگاهش در جهان امروزی و نقش تمدنی این انقلاب نپرداخت. مگر در کنار این تلاش بیپایان به آفات و تعرضات و خطرات پیش روی مسیر شکلگیری تمدن نوین ایرانی - اسلامی نپرداخت . آنچنان مخلصانه که گویی به بحر بیپایان دانش ازلی ابدی اتصال یافته و کلامش تاریخ مصرف ندارد، شاهد مثال میخواهی ؛ همین که نهادها مبتلا به ترک فعل مزمن فرهنگی سخنش نشنیدند و تامل ننمودند تا به آنچه سیدمرتضی پیشبینی کرده بود مبتلا شدیم. ابتلایی طولانی به قدمت نوشتههای او در زمان حیات و سهدهه پس از شهادت.
امروز هم راه همان راه است و مصائب قدمگذاشتن در این راه همان. تهاجم فرهنگی که او نگرانش بود امروز به جبهه نبرد آشکاری تبدیل شده که از قضا همانطور که سید شهیدان اهل قلم گفت از جنس شناخت و هیبریدی است . حالا خاکریز به خاکریز این جبهه فرهنگی زیر آتش جعلیات و تحریفات ضد فرهنگی است و ارکان این نبرد که همان ارکان فرهنگ است هدف تخریب . صدالبته دشوارتر از تجربه دوران دفاع مقدس.
نمیشود در حوزه فرهنگ منتظر پشتیبانی و ترابری و آتش تهیه و مهمات و سلاح و نیروی کمکی رسمی ماند و در این انتظار ، خاکریز به خاکریز عقب نشست.
در جنگ شناختی مثل همه چالشها و آوردگاههای دیگر جنبشهای فردی نتیجه صحنه نبرد را رقم میزنند پس هرکه دل در گرو اندیشه انقلاب و تشکیل تمدن نوین ایرانی و اسلامی دارد پاشنه ور بکشد و بشود گردان تکنفره تبیین . مدل هم الحمدلله زیاد داریم که مصداق و معیار طلاییاش همچنان سیدمرتضی آوینی است. حالا که به لطف فضای اثرگذاری همین جنبشهای فردی سرنوشت نبردهای شناختی را تغییر میدهد و به برکت فضای مجازی و ارتباطات جدید فرصت پدیدآمده که این گردانهای تکنفره از جایجای ایرانی و حتی کشورهای دور و نزدیک به هم دست وحدت بدهند امید اثرگذاری دو صد چندان است . در جبهه فرهنگی نبرد شناختی گردان تکنفره باش، توکل کن و از هیچ بنیبشری توقع یاری نداشته باش و بعد به تماشای معجزات الهی بنشین. انشاءا....
علیاکبر عبدالعلیزاده - عضو شورای سردبیری
تأملی بر سیدالشهدای هنر انقلاب اسلامی
کنون آوینی، حیات آوینی
آوینی مرده است؟ آوینی، آوینیست. آوینی چقدر نمیمیرد؟ او به اندازه آوینی نمیمیرد. اندازه آوینی کدام قدر، چه قدری است؟
نخست قدر شهید است. تردیدی نیست که او در «راه» کشته شده است. کدام راه؟ جاده جهادی در جغرافیای ایران که ملکوتش صراط مستقیم و استقامت بزرگ بندگان عاشق معبود یکتا در جهاد عظیم در راه ظاهری و باطنی عبودیت بود!
او کشته شد در حالی که عاقبت همه زندگی او، در معرفت و مشاهده غرق بود. یک کشته صرف نبود. هر چند نه تنها شهیدان (که انشاءا... نزد خدا صاحب این مقام است) بلکه کسانی که در راه خدا به قتل میرسند یقینا نمیمیرند، یقینا وعده داده شده که آنان، حی و حاضرند و رزقشان از سوی پروردگارشان کاست ندارد و فزونی دارد. میافزایدشان. مسلما او در این راه کشته شد. این باور اهل ایمان قطعی است و ریشه در وحی و نص دارد.
آوینی نیز به اندازه بندگی و خلوص و حضورش در محضر حق، نمیمیرد. اما او قدر دیگری هم دارد اضافه بر کلیت شهادت و گواه بودن. او سیدالشهدای هنر انقلاب اسلامی است و هنر اصیل و ریشهدار، نمیمیرد و صاحب هنر را شکوفا نگاه میدارد.
به عنوان انسان هنرمند، آوینی معصوم نبود و کم و کاست انسانی داشت که حتی بزرگان بری از این تفاوت و فاصله بزرگ با معصوم علیهمالسلام نیستند. پس اغراق درباره او کار بیجایی است. نقد آرای سینمایی و پارهای از تلقیات هستیشناسی او تحت تأثیر فلسفه و عرفان از سوی منتقدانش برهان دارد. اما پارهای از نقدها محصول نگرش ایدئولوژیک متمایز منتقد با آوینی است. گفته میشود، روایت کلامی او در «روایت فتح»، نقص دارد. زیرا تصویر ماهیتی مستند و پر از زندگی واقعی دارد و کلام، فاخر، انتزاعی، تحمیلی و به ربط به این چهرههای مردم و جوانان واقعی غالبا از طبقات زیر متوسط تودههاست.
این نقد پوزیتویستی چپ، راز حیات و عظمت انقلاب امام (ره) را درنیافته است و مهمتر راز هستی و آفرینش الهی را! مگر هستی انسان آمیزه شگفت روح مجرد با جسم خاکی و محسوس نیست؟ مگر انقلاب اسلامی محصول دمیدن روح در کالبد مرده ایران مدرن شده برده استکبار آمریکایی و مدرنیزاسیون دنیاگرای غرب نبود و خود آوینی مرده با انوار و انفجار نور ملکوتی و عالم غیب، زنده نشد؟
روایت فتح، دمیده روح ایمان و لاهوت
روایت فتح، آمیزه ایثار افراد معمولی و دمیده شدن روح ایمان و لاهوت است و این آمیزش شجاعانه و آفرینش خلاق، عمیقا با حقیقت رخداد هماهنگ و ممزوج شده و هنر اصیل و تأثیرگذار و ماندگاری آفریده که ربطی به برداشت غیرمذهبی ندارد.
به هر رو آوینی نقدپذیر است. اما کدام نقد. نفس و خلق و خوی انسان نامعصوم، مراتب دارد که هر مرتبه نسبت به مرتبه بعد واجد کاستی و نقص و رذائلی ظاهری و بیشتر باطنی و نهان است که با مشقت و سلوک رفع میشود. پس با همه اینها ما از مقام مانای آوینی و چهره رو به وجهاللهی او و محو بودنش در انوار سخن میگوییم؛ نه از عصمتش.
او دلداده مؤمن دارای معرفت نسبت به انقلاب اسلامی بود. پس تا زمانی که انقلاب اسلامی زنده است و زنده بودنش چه جمهوری اسلامی باشد و چه نباشد، بیتردید در تاریخ نبوی و جهد و قیام دینی و اسلامی تا ظهور امام قائم(عج) تداوم دارد و اگر همه بازگردند به شیطان و فساد، شجره طیبه انقلاب پاک امام سرسبز و ماندگار خواهد ماند و با او مؤمنان خالص انقلابی و عبد خدا که در شاخساران گلشن آن مأوا دارند با همان قهقهه مستانهشان، زنده خواهند بود و این هم قدر دیگر حیات مرگناپذیر آوینی. در درخت زندگی انقلاب اسلامی تا قیام مهدی و فنا در آن و تبدیل شدن به سبزنای حیات مجدد و سبزی ابدی قیامتی است! حالا میتوان دید آن وجه پررنگ «نمیمیرد» آوینی اصلش متصل است به هستی منتظر او که اصیلترین جلوه ایمان او به غیب توحید و بندگی اوست. او از پیش سرگشته مشوش حقیقت موعود بود. با انقلاب اسلامی، با امام (ره)، نور انتظار موعود حقیقی(عج) را یافت و در دریای نیستی خود و هستی ناب معبود غرق شد. او با جانش در غیب شناور بود. امام غایب را راستگویانه عاشق بود و باور داشت و چشم به راه بود .
آوینی عاشق
آن عشق به قسط و عدالت جامع، آن بر آشفتگی از ظلم و تداوم لاابالیگری مسئولان غیرمسئول و سستکار و معطوف به دنیا و بیتوجه به اجرای فرامین خدا در کار و خدمت به مردم، آن مهر به مستضعفان و پاسداری از وصایای امام، آن استواری و دوری و اعتراض برابر غربگرایان و مسئولان نقابدار با توبه مدرنگرا و نولیبرال و چشم دوخته به شیطان بزرگ و فشل در کار انقلابی و... همه همه محصول انتظارش و درک ژرف از انقلاب و امام(ره) و وفاداریش به حق بود و همه جلوههای گوناگون نمیمیرد و جانمایه مانایی آوینی است. حیات آوینی در کفر، مدرنیته، بتها و بسترهای دنیوی ریشه ندارد. او آنجا نیست. او را در خدا جستوجو کنید. او در سایهسار ایمان به حق متعال میزید و خدا نمیمیرد و شهیدان در آغوش او قهقهه مستانهشان به قدر عبودیتشان تا همیشه در رضوان الهی میپیچد.
پس پاسخ به پرسش حیات امروزی آوینی و آوینی اگر اکنون زنده بود؛ روشن است. قلوب و ایمان دست خداست و او عاقبت هرکس را بنا به حقیقت او رقم میزند و حقیقت انسان را سعی حقیقی و قلبی او و تلاش عمل او و جهد واقعی او تعیین مینماید.
پاسخ به پرسش حیات آوینی اهل عبودیت و عشق و توبه و تفکر و هنر و انقلاب و عاشق موعود عج الهی و راه انقلاب اسلامی و... دیگر دشوار نیست. او عدالتخواهی و منتظر امام منتظر(عج) و شیدای نور مجدد عصر ظلمات جهانی، این رهرو امام معصوم عصر غیبت(عج)، و سالک راه امام خمینی(ره)، منادی ایمان توحیدی و ایمان به غیب و اهل عمل صالح جهانی در کنون جهان بود . همه اماره و نشانههای اصیل گویای تمایز او با رفیقان نارفیق و نیمهراه است و معلوم میدارد تا جایی که به عقل و شناخت معقول و منطقی ما و تجربه و امور واقعیتهای مجرب ربط دارد. اگر آوینی زنده و پایبند حقایق نورانی آوینی میماند، حالا کجا ایستاده بود و اگر او حالا در میان ما میزیست در کجای ساحت تفکر و عمل اجتماعی و انقلابی یا رفرمیستی غربگرا یا براندازی برده دنیا و نفس و شیطان بزرگ میزیست؟
کنون آوینی در کجا میایستاد
بیپرده بگویم آوینی در کدام صورتبندی اعتقادی و سیاسی و دستهها جاداشت؟ تا جایی که به سیمای باطنی او و کنش اجتماعی و دلدادگیها و روانشناسی آوینی توبهکار ربط دارد و ویژگی قیاملله او در سایه قیام امام (ره) و باور نظری و عملی به آن و به تفاوت ایمان او با سیاستکاری نیروهایی جوان که نه بنا به تحول روحی و توبه بلکه شور و کشش و جذبه انقلاب وارد دریای مدافعان انقلاب اسلامی شدند؛ باید یقینا به جدایی او از همه دنیاطلبان کنونی و دستههای اصولگرا و رفرمیست غرق در چرب و شیرین دنیا رأی داد؛ زیرا بنای انقلابیگری آنان ایمان به غیب، توبه، جدی گرفتن خدا بهعنوان تنها مرجع عبودیت در زندگی روزمره و همه مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و در روز داوری قطعی، نبود. بیپردهتر بگویم در مرحله سیاسی/دینی، نشان عمیق وفا به انقلاب اسلامی، ولایت فقیه و میراث امام(ره) است.
باید پرسید با این اوصاف آوینی منطقا امروز همچنان مؤمن به عالم غیب و اثر آن بر عمل اجتماعی و دلداده قسط و عدل و امام موعود عدل جهانی(عج) و مؤمن به ولیفقیه، عالم ربانی متصدی امور اجتماع و جمهوری اسلامی و مؤمنان جهان اسلام وفادار به او میزیست و بر صراط استقامت استوار میماند، یا کنار آقایان رفرمیست با مرجعیت نظری و عملی مدرنیت غربگرا و بیباور به مرجعیت دین و راه امام و ولایت فقیه و همراه انواع براندازان چپ و راست علیه حقیقت نظام جمهوری اسلامی، راه میسپرد؟ کسانی که محور معرفتی و ایدئولوژیک و سیاسی براندازی یا استحالهگری آشکار یا خزندهشان، نفی واقعی ولایت الهی و هدایت قرآن و عترت در سوگیری جدی و عملی و زندگی روزمره و راهحلها و نفی ولایت فقیه در عصر حاضر و در جمهوری اسلامی است.
بگذارید بیپرده بگویم، آیا امروز آوینی، اگر آوینی بود، کنار آقایان میرحسین موسوی، خاتمی، سروش، حجاریان، تاجزاده، آقا سیدحسن خمینی و... و طیفهای گوناگون اصولگرایان دنیازده و اصلاحطلبان ریز و درشت و هواداران نظام غیردینی دموکراتیک مدرن و عرفی حکومتی مدل غرب و کنار غربگرایان میایستاد، یا کنار سلیمانیها و سیدحسن نصرا...های محب و پیرو ولیفقیه، امام خامنهای؟
به این امر جدا بیندیشیم
آشکارا دارای تحرکی ارتجاعی در نفی مهمترین دستامد سیاسی/ دینی آن احیاکننده فراموش و حذفنشدنی هستند و بازگشت دیرهنگام به لیبرالدموکراسی در حال افول آخرینش، با همدستی خود رهبران غربی در بازی تغییر جهانی، برای نجات سرمایهسالاری بینالمللی! و پذیرش هژمونی و نظم تازه! بهراستی جایگاه آوینی کجاست؟ کنار سالکان قلبی و عقلی و ایمانی راه امام خمینی و منتظران ظهور امام عدل جهانی(عج)، کنار زندگان با درک و فعل ناب ایمان توحیدی و اهل البیتی و اسلام انقلابی، کنار سلیمانی و المهندس و سیدحسن نصرا... و فلسطینیهای مؤمن و یمنیهای مبارز و چشم بهراه و مستضعفان انقلابی جهان، یا کنار پناهجویان شیطان دشمنخو و دوستان کفر محارب با اسلام؟
به این پرسش دقت کنیم
حقیقت آن است که ایمان و قلبها دست خداست و البته انسان جز سعیاش و نیاتی که برایش میکوشد نیست و خدا مقدراتش را بهتر میداند و راسخان در علم الهی دستی به اذن پروردگارشان بر آتش دارند و سرنوشتها را میدانند و ما نمیدانیم.
اما ما مردم معمولی که اگر بیغرض باشیم، با تکیه به دهش عقل خدادادی و شناخت و تجربه و سنجش، تواناییم که تشخیص دهیم، بنیانهای وجودی معین قاعدتا در چه مسیری سیر، خواهد کرد! به حرکت و ادراک و عمل آوینی بنگریم. آیا هیچ شباهتی به رادیکالهای سیاستپیشه دهه ۶۰ شرقگرا و مستبد و نهانکار دارد؟ کسانی که مسأله جدیشان ایمان و عبودیت و معرفت نبود، غرق انوار الهی و خرد جاودانه نبودند و یاد خدا قلوبشان را مملو از عشق نمیکرد. اسلام برایشان امر جدی نبود و دکیب خشنودی خداتنها هدفشان نه!
اساس موجودیت را سیاست و پیشبرد جامعه بنا به رأی خود، تشکیل میداد. مسحور سیطره امام، جرأت بیان حقیقتهای درونیشان را نداشتند و پس ظاهرا زیر علم امام، ناصادقانه و نفوذیوار سینه میزدند و فکرهای خودرأی خود را دنبال میکردند. یا مثل تاجزاده از آمریکا با تحصیل ناتمام و بدون هیچ تخصصی آمده بودند یا مثل حجاریان مبنای حقیقی وجودشان سیاست بود. بدون قبس آتش ایمان و چه زمانی که چپ بودند و چه لیبرال، در هر حال نهانکارانه یا علنی مخالف ولایت فقیه قلب میراث امام(ره) و ارکان نگرش الهی/ سیاسی ضدفرعونی و ضدسلطهگریاش بودند. در اشغال سفارت هم نگاه آنان با فداییان فرقی نداشت در حالی که نگاه امام نفی لانه شیطان بزرگ درون ما و ملت ما بود. بیایید تحولات دستههای سیاسی درون صف حکومت و انقلاب اسلامی را دنبال کنیم و ببینیم موقعیت درونی و بیرونی آوینی در همراهیشان و تحولات آنان معنادار و ممکن است؟
میر احمد میراحسان - منتقد
صفآرایی شبهه روشنفکری در مقابل اندیشه اسلامی رقم زد
محاکمه سیدمرتضی آوینی
شهید سیدمرتضی آوینی، زبان صریح و بدون رودربایستی داشت و همین صراحت و تاکید بر اصول، موجب شده بود که از سوی جناحهای مختلف فرهنگی و هنری مورد حمله و هجوم قرار گیرد. اما این هجوم بیشتر و به صورت جدیتر از سوی طیفی بود که ریشههای خود را در تاریخ به اصطلاح روشنفکری این دیار جستوجو میکردند و خویش را مدعی تجدد و آزاداندیشی و انواع و اقسام «ایسم»ها میدانستند. یکی از پرچالشترین و بیپردهترین این هجمهها در همایشی صورت گرفت که پس از دهمین جشنواره فیلم فجر در بهمن ۱۳۷۰، تحت عنوان «سمینار بررسی سینمای پس از انقلاب» در دانشکده سینما و تئاتر برگزار شد. در آن سمینار، تقریبا همه آنهایی که ادعای سینمای روشنفکری و شبهروشنفکری داشتند و خود را اخلاف موج نو اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ میدانستند، حضور داشتند و سیدمرتضی آوینی را به قول خودش به محاکمه کشیدند.
خود آوینی بخشی از فضای آن سمینار را این گونه شرح میدهد:«...جماعت، عجیب برآشفته بودند و دیگر حتی رعایت پرستیژ را هم که از اهم واجبات آداب روشنفکری است، نمیکردند. توی سوالات یکدیگر میدویدند و اجازه حرفزدن به من نمیدادند.
اول، خانم نجم (مجری جلسه) خودش هم به جانب مخالفان سخنان من غلتیده بود اما بعد که برآشفتگی و پرخاشگری آنان را دید، آهسته گفت «عجب دیکتاتورهایی شدهاند»... و راست میگفت؛ هرکس یک دیکتاتور کوچک در درون خود دارد که اگر میدان پیدا کند، سر برمیآورد. تا به حال ما متهم به دیکتاتوری بودهایم؛ دیکتاتورهایی در اقلیت! تا هنگامی که این جماعت سخن میگویند و ما ساکتیم، چیزی نیست اما وای از آن هنگام که ما هم بخواهیم چیزی بگوییم. فریاد برمیدارند که «آی! آزادی نیست. به کسی اجازه حرفزدن نمیدهند این دیکتاتورها!» ... و با این حساب، مردگان بهترین مردمان هستند. دیکتاتوری به چیست؟ دیکتاتوری در ابراز نظر مخالف است یا در عدمتحمل نظر مخالف؟ خدا میداند اگر این سه چهار نفر هم نبودند که حرفی بزنند سمینار به تعارف برگزار میشد و کلاه از سر برداشتن و برای یکدیگر لبخند زدن ... و هیچ...»
ترور اندیشه شهید آوینی توسط شبهروشنفکران
سیدمرتضی در تشریح خود از آن جلسه شبهروشنفکری، گویا اساسا سبک و سیاق و روش معمول این جماعت را به گونهای توضیح میدهد که انگار همین امروز و در معرفی همین اخلاف آنهاست که اینک در شبکههای به اصطلاح اجتماعی ساکن شده و اگرچه ادعای اندیشهورزی و برخورد اندیشه دارند اما هر نظر و عقیده مخالف را ترور میکنند. شهید آوینی ادامه داده: «...کدام برخورد اندیشهها، دوست من؟!! آقایان و خانمها به جای آن که با من به مباحثه در مسائل نظری سینما بنشینند، تلاش میکردند که با توسل به مشهورات دمدستی و ابراز احساسات مرا آزار دهند و حتی خانمی متوسل شد به اسلحه زنانه و گریه کرد. بله! واقعا گریه کرد. و من اگرچه برنیاشفته بودم اما سخت جاخورده بودم که چرا این جماعت چنین میکنند؟ در میان یادداشتهایی که برای من میرسید کار به فحاشی هم کشیده بود و خانم نجم از خواندن بعضی یادداشتها که حاوی فحش بود، خودداری میکرد. گفتم: «باور کنید! من قصد توهین نداشتم، این شما هستید که به شنیدن حرفهای خلاف تصور غالبی که در باب سینما وجود دارد، عادت ندارید. شما برآشفتهاید که چرا کسی خلاف عرف معمول شما سخن گفته است و میانگارید که مورد توهین واقع شدهاید...».
بیسوادی؛ بیماری اصلی شبهروشنفکری
تعبیر سیدمرتضی از سواد سینمایی و دانش هنری جماعت سینماروی ایرانی هم خواندنی است. به نظرم در تشبیهی نغز و گویا، اصل ماجرای علت بحران سینمای ایران را برای همیشه بیان نموده. آوینی گفت: «... و هنوز سخت در این فکر بودم که این جماعت سیاستگذاران سینمای ایران با کمک استادان دانشکدهها و منتقدان مجله فیلم و برنامههای تلویزیون و... با اتکا به تئوری مولف و جشنوارههای اروپایی عجب ماری کشیدهاند که دیگر به دانشجویان سینما نمیتوان فهماند که «مار» را واقعا چطور مینویسند و چارهای هم نیست، چرا که هرچه با سطحینگری و ظاهرگرایی عقل متعارف غربزده نزدیکتر باشد، آسانتر مورد قبول واقع میشود...». شگفتا !
همانهایی که در آن سمینار، سیدمرتضی آوینی را بازجویی کردند، پس از شهادت آوینی، بیش از همه سنگ او را به سینه زدند و سعی داشتند تا از این کلاه برای خود نمدی ببافند! از فضای ضد فرهنگی سالهای سازندگی و اصلاحات استفاده کردند و هرآنچه سیدمرتضی نقد و نفی کرده بود را به او نسبت دادند و این از هر نوع بازجویی و محاکمه سید اهل قلم در آن سمینار فجیعتر بود. او را سمبل روشنفکری خواندند! و طرفدار تجدد! و ... با استفاده از رسانههای متعدد، سعی در مصادره به مطلوب وی کرده و میکنند. سخنان و نوشتههایش را سانسور کردند و آنچه از او مطلوب نظرشان بود، نشر دادند و آنچه نمیپسندیدند و تیشه به ریشه خود میدانستند، پنهان ساختند.
متن سخنان شهید آوینی در آن سمینار که به صورت شسته و رفته و همراه با جواب به سوالات متعدد (که فرصت پاسخگوییاش در آن سمینار دست نداد) در شماره اول سال دوم فصلنامه سوره سینما در بهار ۱۳۷۱ توسط خود شهید آوینی منتشر شد. در آن نوشته مهم، شهید آوینی درباره بسیاری از عقاید و باورهایش، بیپرده و صریح با ذکر مصادیق سخن گفت و نوشت؛ از تعریف سینما و مخاطب، عرفان و جریان سینمای روشنفکری، سینمای ملی و سینمای هنری و سینمای موج نو، دانشکدههای هنری و نگرشهای هنری، پسزمینههای جریانهای فکری معاصر و سنت روشنفکری و غربزدگی و عرفانزدگی و... و بسیاری از مسائل مبتلابه جامعه فرهنگی و هنری و فکری ما که گویا برای همین امروز گفته شده است. به نظر میآید باید بارها و بارها آن متن را به دقت مطالعه کرد تا اگر برای مقاصد گروهی و باندی، علم سیدمرتضی آوینی را بلند کردهایم، لااقل حرفها و نظرات و باورهای او را تحریف نکنیم.
سینمای بیهویت پس از انقلاب از نگاه شهید آوینی
به مناسبت سالگرد شهادت سیدمرتضی آوینی، بخشی از آن سخنان و نوشتهها را از نظر میگذرانیم، اگرچه بیش از ۳۰ سال از تاریخ آن گذشته ولی به نظرم خیلی بهروز است. «...چرا سینمای پس از انقلاب، هویتی ایرانی ندارد و چرا سینمای ایران از جوابگفتن به غایات فرهنگی و انقلابی این امت عاجز است و چرا اصلا سیاستگذاران سینمای ایران، سینما را چون رسانهای که ماهیتا میتواند منشأ تحولات فرهنگی باشد، باور نکردهاند و به دستیابی به یک سینمای کوچک نیمهتجربی و کاملا غیرحرفهای اکتفا کردهاند؟
سینمای کنونی ایران هویتی ایرانی ندارد و هواداران آن در خارج از کشور، عموما مخالفان انقلاب اسلامی و منتقدان جشنوارهای هستند و اصلا این سینما، مردم را مخاطب خویش نمیداند؛ چه در داخل کشور و چه در خارج کشور. ...حال آن که این سینما فقط در ظاهر و در حیطه اشیاء و فضاها، ایرانی است و در باطن ماهیتی کاملا غربزده و استشراقی و توریستی دارد. اگر ایرانیگری این است که این امر منحصر به سینمای پس از انقلاب نیست. آنها که پیش از انقلاب را به یاد میآورند، میدانند که اصلا مروج این صورت از ایرانیگری، دربار پهلوی بوده است تا آنجا که حتی تیمسار خسروانی، خانهای داشت که معماری آن از معماری کویری یزد و نایین و اردکان تقلید شده و حتی نمای بیرون آن کاهگلی بود.» سیدمرتضی برای مصداق یک سینمای استاندارد، از سینمای آمریکا و فیلمسازانی همچون جان فورد و هاوارد هاکس نام برده و فارغ از محتوای نادرست و استعماری آنها، به لحاظ همراهی فرم و محتوا یا مضمون و تکنیک، آن را قابل بررسی و تامل دانست. آنچه در سینمای ایران وجود نداشت و صرفا با یکسری جملات و شعر و شعار جدای از فرم و ساختار سینمایی سعی داشتند سینمای ایرانی بسازند! سیدمرتضی این برداشت را که اصل ماجرای سینما مظروف است و نه ظرف، غلط میدانست و این دو یعنی ظرف و مظروف را لازم و ملزوم یکدیگر معرفی میکرد که هر کدام بدون آن دیگری معنی و مفهوم نمییابد. سیدمرتضی در توضیح این مقولات گفته: «...سینمای آمریکا از لحاظ اتحاد مضمون و تکنیک و همراهی این دو با یکدیگر قابل تحسین است، نه از لحاظ مسائل دیگر؛ سینمای آمریکا توانسته است منشاء یک تحول فرهنگی بزرگ در سایر مجامع انسانی کره زمین شود و این با صرف نظر از این معنا که غایات این تحول، استکباری و شیطانی است، باید مورد تحسین قرار گیرد. شکی نیست که غایات سینمای آمریکا شیطانی است و اگر در مقام مضمون بخواهیم به سینمای غرب بنگریم، چه در آمریکا و چه در اروپا و چه در شرق سیاسی، چیزی جز انحطاط نخواهیم دید...».
سینمایی که ایرانی نیست
شهید آوینی اساس بحران سینمای ایران را منشأگرفته از بحران هویتش میدانست و علت آن بحران هویت را دوری از باورها و ارزشها و زمینههای فرهنگی و تاریخی و اجتماعی مردم ایران تلقی میکرد. سینمایی که از همان ابتدای ورودش به کشور، دور از مردم و درون دربارها و کاخها شکل گرفت و از دغدغههای ملت درکی نداشت. بنا به نوشته لورا مالوی، نظریهپرداز مشهور سینما، به جز ژاپن، ایران تنها کشوری است که سینما توسط دستگاه سلطنت وارد آن شد و گسترش یافت. یعنی برخلاف بسیاری از کشورها، سینما در ایران به عنوان یک هنر مردمی و عامهپسند در محافل تجمع و دورهمیهای مردم شکل نگرفت. از همین روی از ابتدا دچار بحران هویت بود و این بحران هویت تا سالهای بعد و حتی پس از پیروزی انقلاب و تا به امروز همچنان ادامه یافته است. آوینی این نوع سینما را در مقابل آن سینمای هویتمند غرب و آمریکا قرار داده و گفته: «...درست بالعکس، سینمای ایران گرفتار بحران هویت است و این بحران به این دلیل ایجاد شده که سینما از مردم و غایات فرهنگی مقدس آنان دور است.
فیلمهای سینمای ایران پس از انقلاب عموما سعی دارند که از انقلاب رد شوند و به همین دلیل غالبا هیچ نشانی از این زمان و مشخصات فرهنگی و اجتماعی آن در فیلمها وجود ندارد.... آنچه کارگردانها را به این سمت رانده، آن است که اصلا سینمای ایران و سیاستگذاریها و برنامهریزیهای آن در خلأ یک بیهویتی مزمن گم شده است و معیار موفقیت در کار سینما، برندهشدن در جشنوارههای اروپایی است و البته برندهشدن چیز بدی نیست، منوط برآن که این حضور جشنوارهای به مثابه یک ضرورت محوری و اصلی مورد توجه قرار نگیرد و نگرش ما نسبت به جایزههایی که به فیلمها میدهند، منفعلانه و از سر مرعوبیت و شیفتگی نباشد و بتوانیم تاثیرات بد این جایزهها را بر فرآیند فیلمسازی داخلی کنترل کنیم...».
سینمای جشنوارهای آفت سینمای ایران
از همان زمان شهید سید مرتضی آوینی آفت و آسیب جشنوارههای خارجی برای سینمای ایران را رصد کرده بود و توفیقهای جعلی فیلمهای ایرانی در آنها را هشدار داده بود. او به شدت با این سخن که حضور در جشنوارهها نشان از جهانی بودن سینمای ایران دارد، مخالفت داشت و آن را نشانه عوامگرایی و نادانی و کمسوادی گویندگان و باورمندان آن میدانست. شهید آوینی تفاوتهای سینمای جشنوارهای با یک سینمای جهانی را چنین توضیح داده است: «... سینمای ما یک سینمای جهانی نیست. جشنوارهای است. میان این دو تعبیر فرق بسیار است. فیلمهای کوروساوا به شدت ژاپنی است و حتی آنجا که مکبث و شاه لیر را میسازد، هرگز مرعوب فرهنگ انگلیسی نیست، بلکه صورت مثالی مکبث و شاه لیر را اقتباس میکند و به آن هویتی ژاپنی میبخشد. شما چنین فیلمسازی را در داخل ایران و با هویت ایرانی به من نشان دهید؛ حتی مصطفی عقاد هویتی اسلامی دارد. سینمای ما یک سینمای محلی کوچک با ذائقه اروپایی است و کارگردانان آن، در فضای سوبژکتیویته هنر مدرن و پست مدرن، فرصت رشد و بزرگ شدن حتی در حد مصطفی عقاد را ندارند...ایرانی ستودنی است اما شما فیلمی را به من نشان دهید که از ژرفنا و باطن ایرانی باشد نه در سطح و در حیطه اشیاء و فضاها و دیالوگها...»
آوینی زمانهات باش
شهید آوینی اساس بحران سینمای ایران را منشأگرفته از بحران هویتش میدانست و علت آن بحران هویت را دوری از باورها و ارزشها و زمینههای فرهنگی و تاریخی و اجتماعی مردم ایران تلقی میکرد.