سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۶:۴۷
درباره فيلم جديد داريوش مهرجويي

تناقض هاي يك نارنجي پوش!

چند سال است كه فيلمسازهاي حوزه سينماي متظاهر به روشنفكري و مدعي نخبه گرايي، دچار عقب گرد فاحشي شده اند و براي جبران شكست هاي خود، در پي خودنمايي در جشنواره هاي غربي هستند.
کد خبر : ۶۳۲۳۰
«نارنجي پوش» بيست وسومين فيلم داريوش مهرجويي، كارگردان پيشكسوت و قديمي سينماي ايران است. او يكي از پيش گامان اصلي جريان موسوم به موج نو در سينماي پيش از انقلاب بود كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز اين موج را با عناوين تازه اي همچون سينماي روشنفكري يا سينماي جشنواره اي استمرار بخشيد. در سال هاي اخير، همراه با افول و انحطاط اين جريان در سينماي ايران، فيلم هاي مهرجويي نيز دچار افت محسوسي شدند، به طوري كه هر يك از آثار اخير او، گويي يك گام رو به عقب بوده اند. فيلم جديد او نيز گرچه بخشي از جريان سينماي رو به اضمحلال شبه روشنفكرانه است و مختصاتي همچون ساير آثار اين طيف دارد، اما انصاف حكم مي كند كه حساب آن را تا حدودي از ديگر فيلم هاي اين جريان جدا كنيم.

چند سال است كه فيلمسازهاي حوزه سينماي متظاهر به روشنفكري و مدعي نخبه گرايي، دچار عقب گرد فاحشي شده اند و براي جبران شكست هاي خود، در پي خودنمايي در جشنواره هاي غربي هستند. تاجايي كه برخي از آنها براي نيل به اين مقصود، راهي جز تخريب وجهه مردم و سرزمين خود نيافته اند. فيلم هايي كه معمولاً داراي مضامين مشتركي چون؛ خانواده ستيزي، غرب ستايي، تقديس سوداي مهاجرت، دامن زدن به شكاف ها و اختلافات اجتماعي و فرهنگي، بن بست نشان دادن جامعه ايران، بحران زده معرفي كردن جوانان، سياه نمايي عليه نظام و احكام اسلامي و ... مواردي از اين دست هستند و معمولاً نيز با بي تفاوتي مردم و فروش پايين مواجه مي شوند. اگر پشتيباني جشنواره هاي غربي و البته برخي حمايت هاي دولتي داخل نبود، اين فيلم ها فرصتي براي ادامه حيات نمي يافتند.

اما در اين ميان، دو فيلم اخير داريوش مهرجويي، يعني «نارنجي پوش» و «آسمان محبوب» تافته اي جدا بافته از اين نوع فيلم ها محسوب مي شوند. حداقل اينكه داراي پاياني اميدبخش هستند. برخلاف اغلب فيلم هاي شبه روشنفكرانه كه پاياني تلخ و آميخته با «جدايي» آدم ها و گسست خانواده دارند، در اين دو فيلم، با وجود نمايش اختلاف و قهر، در نهايت كانون خانواده گرد هم مي آيند. ضمن اينكه فيلم به صراحت، مهاجرت از وطن و گزينش زندگي در مغرب زمين را تقبيح مي كند. با اين حال، «نارنجي پوش» هم يك فيلم ايده آل و تأثيرگذار نيست و رسوخ برخي شاخص هاي نادرست، ويژگي هاي مثبت آن را تلف كرده است.

«نارنجي پوش» از ايده و رويكرد اوليه مثبت و قابل قبولي برخوردار است، اما چه به لحاظ نرم افزاري و چه سخت افزاري نتوانسته به موفقيت برسد. سوالي كه مطرح است اينكه؛ با وجود مشخصات مطلوبي كه بيان شد، چه عواملي سبب شده است كه اين فيلم مهرجويي هم مانند چند اثر اخير وي ناكام شود؟

همان طور كه گفته شد، موضوع فيلم، زيبا و درخور ستايش است؛ «نارنجي پوش» روايت «حامد آبان» عكاس حرفه اي مطبوعات است كه با خواندن كتابي تحت تأثير پالايش محيط زيست و آشغال زدايي قرار مي گيرد و با لباس نارنجي مخصوص رفتگران به شهرداري مي پيوندد و با عنوان «نارنجي پوش ليسانسه» به شهرت مي رسد. در فيلم «نارنجي پوش» به اين موضوع پرداخته مي شود كه سلامت رواني مردم جامعه تا حد زيادي به فضاي زندگي شان بر مي گردد و اينكه پاكيزگي شهر و به طور كلي محل زندگي آدم ها، موجب اعتلاي آحاد جامعه مي شود و برعكس، آلودگي و زشتي محيط، خستگي و ناراحتي را در پي دارد.
تأثير محيط زيست و اهميت نظافت و پاكيزگي زمين در روح و روان انسان ها، نه تنها يك اصل انساني نيكو و پسنديده است كه بدون شك، يك ارزش ديني و اسلامي هم به حساب مي آيد. اتفاقاً مهم ترين مشكل فيلم هم از همين جا نشأت گرفته كه پاكيزگي را فارغ از فرهنگ بومي ما ديده است. عجيب است كه با وجود برخورداري جامعه ما از ذخيره اي چنين غني و عميق براي اداره زندگي فردي و اجتماعي، استاد بزرگ سينماي ما براي ترويج فرهنگ نظم و نظافت، دست به دامان ديگران شده و در اين ميان آييني به نام «فنگ شويي» را يافته و به آن پرداخته است! يك آيين چيني كه البته در فيلم با لحن غربي و فضاسازي شمال شهري به نمايش درآمده است. نكته جالب اين است كه نحله عرفاني «فنگ شويي» حتي در كشور چين نيز منسوخ شده و بيشتر به عنوان يك خرافه پنداشته مي شود. به طور كلي، فضاي فيلم به شدت غربي و نخبه گرايانه است. نارنجي پوش درحالي به درستي درباره آلودگي محيط زيست هشدار مي دهد كه به غلط، فرهنگ و سبك زندگي اي را هدف تبليغ قرار داده كه حداقل در كشور ما از آن مسير نمي توان به پاكي و پاكيزگي رسيد.
به بيان بهتر، «نارنجي پوش» هم مانند خيل وسيعي از محصولات سينمايي ما از دايره سينماي ملي خارج و دچار بي هويتي شده است. يكي از فيلمسازان مورد علاقه سينماگران ايراني «مارتين اسكورسيزي» است. او در تعريف سينماي ملي مي گويد: «... سينماي ملي، سينمايي است كه عناصر سازنده آن، مجموعه اي را تشكيل دهند كه گوياي هويت، مذهب، ايدئولوژي و در واقع گرايش يا بازخورد آن ملت است و آن ملت از طريق مفاهيم و بازخوردهاي مستتر در سينمايش قابل شناسايي است...» با اين تعريف، تنها شاخصه اي كه از ايراني بودن در اين فيلم ديده مي شود، عبور از زير قرآن براي شروع مسافرت است و گر نه كل فيلم، فضاسازي و گرايش ايدئولوژيك آن، غربي و غرب زده است. يعني خود فيلم هم به همان مشكلي گرفتار است كه اتفاقاً منشأ معضلات مورد نقد در فيلم است.
اين مسئله تنها به فيلم اخير مهرجويي محدود نيست، بلكه بي هويتي و گسست از مردم و فرهنگ بومي سرزمين مان، يكي از مشكلات اصلي سينماي اجتماعي ما است. فيلم هايي كه مدعي درمانگري و دردشناسي اند، اما اول از همه خودشان مبتلا هستند و بايد به آنها گفت: «كل اگر طبيب بودي، سرخود دوا نمودي» حتي نگاه فيلم به مردم، توهين آميز و آميخته با تحقير است. در سكانسي كه حامد آبان در پارك بر سر ريختن زباله درگير مي شود، اين نكته به وضوح ديده مي شود. در اين بخش از فيلم مي بينيم كه فيلم يك خانواده مذهبي و سنتي را عامل آلودگي محيط زيست نشان مي دهد! حتي به سفره اين خانواده هم توهين مي كند. (سفره يك عنصر با ارزش و محترم در فرهنگ جامعه ما شناخته مي شود) اين هم جاي تأمل دارد كه يك فرد غرب زده و متكي به يك جرگه عرفاني كاذب و بيگانه، به عنوان منجي و قهرمان فيلم ترسيم شده است.
از اين مشكلات نرم افزاري كه بگذريم، فيلم «نارنجي پوش» به لحاظ سخت افزاري هم نتوانسته فرم و قالبي استوار و غني را به منصه ظهور برساند، به طوري كه ساختار فيلم از نوعي آشفتگي و درهم ريختگي رنج مي برد. ميزانسن ها، فضاسازي ها، ضرباهنگ، اتفاقات درون فيلمنامه، بازي ها، موسيقي متن و ساير اجزا و عناصر فيلم تناسب چنداني با هم ندارند و بدون رعايت اسلوب ها و اصول زيباشناختي كنار يكديگر ريخته شده اند. حامد بهداد و ليلا حاتمي هم همان بازي هميشگي خود را بروز داده اند. بدون كمترين تجديدنظر و ابداعي در روند گذشته شان. در واقع «نارنجي پوش» تنها در حد يك فيلم كوتاه است و حتي اگر خيلي از بخش هاي آن را هم از فيلم جدا كنيم، هيچ اتفاق خاصي نمي افتد.
در مجموع، فيلم جديد مهرجويي را بايد يك «نارنجي پوش» متناقض نما دانست كه ايده مثبت اوليه اش را تلف كرده و خودش حرف هاي خودش را خنثي مي كند.