به گزارش سرویس وبلاگ صراط ، آرش فهیم در وبلاگ کارگری در روزنامه نوشته است:
فيلم «چك» ششمين ساخته
سينمايي «كاظم راست گفتار» است كه از آثار موسوم به جريان«سينماي بدنه» محسوب مي
شود. فيلم هايي كه نمي توان نام سخيف و مبتذل بر آنها نهاد و حداقل اصول دراماتيك و
سينمايي نيز در آنها رعايت مي شود، اما در عين حال، آثار عامه پسندي هستند كه
محتواي چندان عميق و مهمي هم ندارند. در واقع، فيلم هاي سينماي بدنه، اكثريت آثار
توليدي سينماي كشورمان را تشكيل مي دهند و بيشتر كاركردي سرگرم كننده
دارند.
فيلم «چك» نيز يكي از نمونه هاي اين جريان است. فيلمي كه بيشتر با هدف
جلب رضايت مشتري و فتح گيشه ساخته شده است و نه اهداف روشنفكرانه دارد و نه در پي
جلب توجه جشنواره هاي غربي است و نه يك مسير متعالي و مترقي را مي جويد. كاركرد آن
در همين حد است كه يك خانواده علاقه مند به سينما دو ساعتي را پاي تماشاي آن و
لحظاتي را به شادي و خوشي بگذرانند و بعد هم فيلم را فراموش كنند.
اما مسئله
اين است كه سينماي امروز جهان، به ويژه در مغرب زمين و به طور اخص در هاليوود، براي
تحقق اهداف استراتژيك و حتي تبليغ ايدئولوژي، متكي به اين گونه فيلم ها است. ديگر
دوران حاكميت و سروري فيلم هاي فلسفي و انديشمندانه گذشته است. اگر روزگاري امثال
«كيشلوفسكي»، «برگمان»، «تاركوفسكي» و ... بر تارك سينماي جهان مي درخشيدند، حالا
فيلم هاي سرگرم كننده و سهل و ممتنع سينماي بدنه هستند كه هم توجه منتقدان و
روشنفكران را به خود جلب مي كنند و هم - مثل هميشه- براي مخاطب عام پذيرفتني هستند
و هم اينكه، اتاق هاي فكر نهادهاي سياسي و امنيتي براي پياده سازي اهداف خود از اين
نوع فيلم ها بهره مي برند. اما در سينماي ما به جز موارد انگشت شماري، هنوز هم
سينماي بدنه، فاقد انديشه و رويكرد استراتژيك است و آرمان ها و اهداف مترقي و
انقلابي را همچنان بايد در آثار خنثي و خشك رديابي كرد. اين درحالي است كه تجربيات
موفقي چون «ملك سليمان»، «آژانس شيشه اي»، «قلاده هاي طلا» و تاحدودي سه گانه
«اخراجي ها» ثابت كرده اند كه اگر رويكرد ارزشي و ايدئولوژيك در قالب ساختاري منسجم
و پرجاذبه ريخته شود، هم به رونق اقتصادي سينما كمك مي شود و هم به دليل قابليت
بالاي جذب مخاطب قادر به جريان سازي فرهنگي و تأثيرگذاي بيشتر بر جامعه هستند. اين
درحالي است كه هم اكنون سينماي بدنه در سيطره سطحي گرايي و كليشه نمايي و يا انديشه
هاي ضدارزشي است. به همين دليل هم سينماي ما غالباً دچار ركود اقتصادي بوده و از
انتشار ارزش هاي متعالي نيز ناتوان شده است.
فيلم «چك» هم نمونه يكي از آثار
سينماي بدنه است كه از ساير فيلم هاي اين جريان يك سر و گردن بالاتر است، با اين
حال، به دليل رويكرد محتوايي خود از تأثيرگذاري مثبت بر جامعه ناتوان است. اما اين
رويكرد محتوايي چيست و فيلم «چك» چه مي گويد؟
داستان اين فيلم درباره گردهمايي
چند فرد نامتجانس است كه مجبور مي شوند مدتي را با هم بگذرانند و به بياني بهتر،
ناچار مي شوند چند روزي همديگر را تحمل كنند. ماجرا از آنجا آغاز مي شود كه يك زن
جوان درحال مسافركشي با خودرو شخصي خود است كه يك موتورسوار سارق اقدام به دزديدن
كيف يكي از مسافران مي كند، اما بقيه مسافرها كيف را از سارق پس مي گيرند. پيرمرد
صاحب كيف هم به عنوان پاداش، يك فقره چك به آنها مي دهد تا با نقد كردن آن، پولش را
بين يكديگر تقسيم كنند، اما چون شب جمعه است و بانك ها تعطيل هستند، اين چند نفر
مجبور مي شوند تا صبح شنبه در كنار يكديگر باقي بمانند.
فيلم «چك» مانند غالب
آثار سينمايي ما با بحران آغاز مي شود و پايان مي يابد. سكانس ابتدايي فيلم نمايشگر
تصويري سياه و مملو از تيرگي در تهران است. همه چيز حاكي از نااميدي و عدم توازن
اجتماعي است. از زن جواني كه مجبور است براي تأمين معاش خود مسافركشي كند تا حاكم
بودن ناامني شديد در اين جامعه. به زعم فيلم «چك»، حتي اگر در يك خودرو نشسته و در
حال طي مسير هستيد، ممكن است هر لحظه دزداني از راه برسند و كيف را از دست شما و از
درون تاكسي بربايند! آنچه از جامعه ايران در اين فيلم نمايش داده مي شود، گروهي از
مردم است كه هيچ اتحاد نظري با يكديگر ندارند و اثري از وحدت در ميان آنها ديده نمي
شود؛ همه با هم در تضاد و مخالفت هستند. در جامعه به تصوير در آمده در فيلم «چك»
هركس ساز خودش را مي زند و راه خود را مي رود. بنابر آنچه در فيلم به تصوير درآمده،
تنها چيزي كه باعث مي شود در جامعه نوعي وحدت ظاهري ايجاد شود، منافع شخصي
است!
كافي است به شخصيت هاي درون فيلم دقت كنيم. به روايت اين فيلم، مردم از هم
منفك هستند و مي توان آنها را به دسته هاي مختلف تفكيك كرد. همچنان كه هر كدام از
شخصيت هاي فيلم نماينده يكي از اين دسته ها است. مرد مسن متشرع با بازي «فرهاد
آئيش»، نماينده طيف متدين و حزب اللهي جامعه است، دانشجوي جوان نماينده جريان موسوم
به سبز است، ديگري يك سلطنت طلب است و زن راننده و برادرش عامه مردم را نمايندگي مي
كنند. اين افراد توافق و تفاهم چنداني با هم ندارند، اما تنها به دليل منافع و
دستيابي به پاداش، مجبور مي شوند با هم راه بيايند و در صلح و آشتي، همزيستي مسالمت
آميزي را پي بگيرند. در واقع، قهرمان اصلي اين فيلم، چكي است كه از سر شانس و اتفاق
به دست آنها افتاده و همه اتفاقات پيرامون آن رخ مي دهد و مانند يك نخ تسبيح كه
مهره هاي جدا از هم را به يكديگر متصل مي كند در اينجا هم اين چك است كه نقش محور
وحدت بخش را بازي مي كند. از نظر فيلم، اين وحدت كاملاً مصنوعي و ظاهري است و فقط
كافي است چك از ميان برود تا همه اين افراد از هم گسسته شوند. همان طور كه در چند
سكانس فيلم، وقتي اين آدم ها تصور مي كردند كه يكي چك را برده، همه احترام و علاقه
شان به يكديگر از بين مي رفت و تبديل به دشمن هم مي شدند. اين نگاه فيلم نوعي شك
گرايي و نهيليسم رقيق را بازنمايي مي كند. چون آنچه به مخاطب القا مي شود، نوعي
بيهودگي است. به ادعاي فيلم، تنها چيزي كه جامعه انساني و همزيستي آدم ها را به
وجود آورده، نيازهاي مادي و اقتصادي بوده است، نه ارزش و آرمان ديگري.
اين موضوع
با نحوه بازنمايي كاراكتر متشرع فيلم، موكد مي شود. يكي از نقاط ضعف فيلم همين
كاراكتر است. چون اولاً كپي برابر اصل شخصيت ماشاءالله در فيلم «پوپك و مش
ماشاءالله» است - هر دو نقش را هم فرهاد آئيش ايفا مي كند- و دوم اينكه هيچ پرداخت
و تعميقي بر آن نشده - همان طور كه درباره ساير آدم هاي فيلم هم اين موضوع صادق
است- او يك شخصيت سطحي و طماع و متظاهر نمايش داده مي شود كه از داشتن كارت عضويت
در بسيج براي منافعش استفاده مي كند. رفتن او به نمازجمعه هم تنها يك عادت شمرده مي
شود. اين موضوع به صراحت از سوي همسر وي گفته مي شود كه «از جواني عادت كرده كه هر
هفته به نمازجمعه برود!» (نقل به مضمون)
نحوه تصويرپردازي همسر و دختر شخص متدين
فيلم نيز در نوع خودش قابل تأمل است. همسر اين مرد كه يك زن مذهبي محجبه خانه دار
است، در قالب شمايلي عقب مانده و شكاك و بدخلق به تصوير كشيده شده است. (اين هم از
اداي دين سينماگران ما به مادر!) دختر او نيز يك جوان سبك سر و علاقه مند به رابطه
با جنس مخالف است. در كل، تصوير فيلم «چك» از نسل جوان، همان تصور كليشه اي و سطحي
اغلب فيلم هاي سينماي ايران است. آنچه به عنوان جوان در فيلم هاي ايراني نمايش داده
مي شود، افرادي آسمان جل، فاقد شعور بالاي اجتماعي و داراي مطالبات جنسي است. روابط
دختر و پسر كه يكي از شيوه هاي به بند كشيدن مخاطب در فيلم هاي عامه پسند است، در
اين فيلم هم بروز يافته است. لحظات برخورد پسر جوان با دختر مرد، ناگهان فضاي فيلم
را به سمت يك كمدي مبتذل و تين ايجري مي برد. اين در حالي است كه اين صحنه ها هيچ
ربطي به روند كلي داستان ندارد و اگر هم در فيلم نمي گنجيد، نه تنها نقصي پيش نمي
آمد كه شأن فيلم بالاتر مي رفت.
اختتاميه فيلم نيز مانند آغاز آن همراه با بحران
و نااميدي است. آنجا كه گروه براي نقد كردن چك و دريافت سهم پاداش خود به بانك مي
روند، اما متوجه مي شوند كه پيرمرد از دنيا رفته و بايد تا زمان تقسيم ارث منتظر
بمانند. اين پايان ناخوش، رويكرد پوچگرايانه فيلم را پررنگ تر مي كند. چون حتي وحدت
منفعت طلبانه و همزيستي مسالمت آميز اين افراد نيز بي نتيجه مي ماند.