به گزارش صراط ، سعید حجاریان در یادداشتی با عنوان «سیمای ژانوسی مقاومت» در مشق نو نوشت:
احتمالاً تاکنون بخشی از خوانندگان این یادداشت از خود پرسیده باشند که اولاً، شهادت اسماعیل هنیه، سیدحسن نصرالله و دیگر شخصیتهای سیاسی و مبارز جهان عرب چه ارتباطی به ما ایرانیها پیدا میکند؟ در ثانی، اساساً ما را چه به آرمان فلسطین و مسئله مقاومت؟ در بحث حاضر، طبعاً از تمسخرها و طعنهها، از یکسو، و شعارها و مانورها از سوی دیگر، چشمپوشی میکنم، زیرا آنها را اساساً مادون سیاست میدانم.
پاسخ به دو سؤال فوق، در علم سیاست و روابط بینالملل، تا حدی بدیهی بهنظر میرسد؛ اینکه کشوری با مجموعهای از محاسبات ژئواستراتژیک گروههایی را، گاهی برای منافع آنی، و گاهی برای روز مبادا، تقویت کند و مورد حمایت قرار دهد. کارکرد و کیفیت این دست امور مشروط بر آن است که اولاً از رهیافت مشخص امنیت ملّی پیروی کنند، و ثانیاً، در درون کشور محل منازعه نشوند و به عامل گسستهساز بدل نگردند.
اکنون، بهنظر میرسد هر دوی آن شرطهای لازم، در جامعه، محل بحث و حتی، تردید قرار گرفتهاند. در ادامه، موضوع را از دو زاویه مورد بحث قرار میدهم.
اول. آرمان فلسطین. زمانی روایت میشد که سیدضیاءالدین طباطبایی به اسرائیل رفته است و زمینهای فلسطینیهایی را که حاضر به معامله با یهودیها نیستند، از آنها میخرد و به یهودیها میفروشد. این ادعاها در پرونده سیدضیاء ضبط شده است و من کاری به صحت و سقماش ندارم. شاید، افرادی دیگر نیز چنین میکردند. به هر روی، از آن زمان به بعد میان مسلمانها، بهویژه روحانیان گرایشی منفی نسبت به اسرائیل پدید آمد و گفته شد کیان اسرائیل جعلی است؛ خاصه بعد از معاهده بالفور. اما، در میان روشنفکران قضیه تا حدی برعکس بود.
زیرا اسرائیل تعدادی از روشنفکران را برای دیدن اسرائیل و بازدید از «کیبوتص»ها به آنجا دعوت کرد. تنی چند از روشنفکران چپزده ایرانی به آن سفر رفتند و حتی، از سوسیالیسمِ موجود تعریف و تمجید کردند؛ گویی مزارع و کارخانههای اشتراکی شوروی «کُلخوز- سُوخوز» را میدیدند. آن روشنفکران و دیگر افراد، آن آرمانشهرِ سوسیالیستی را دیدند، اما از پشت پرده بیخبر ماندند و سلاحهایی را که علیه فلسطینیها بهکار میرفت، ندیدند؛ یعنی اساساً آن پادگان پنهان پشت را ندیدند یا شاید هم بدان توجهی نکردند. دیری نپایید که آن روشنفکران تجدیدنظر کردند و باب انتقاد از اسرائیل و دفاع از فلسطینیها را گشودند. اما، توده مردم همچنان به این تحولات توجهی نداشتند یا دستکم نسبت به آن بیاطلاع بودند.
اولین جرقهای که مردم عادی ایران را برآشفت، مسابقه تیم ملی فوتبال ایران و اسرائیل در امجدیه بود. آن مسابقه چیزی فراتر از فوتبالهای عادی نداشت، اما بعد از آن مردم به خیابان ریختند و علیه اسرائیل شعار دادند و بعدتر، دفتر هواپیمایی «ال-عال» را تخریب کردند و اینها نشانهای بود از آنکه مسئله فلسطین میرود که به مسئله عمومی تبدیل شود. یعنی جامعه با موجودیتی بهنام اسرائیل خصومت پیدا کرد. این تغییر نگاه البته تا حدی مرهون فعالیت جنبشهای چریکی هم بود. چون بسیاری از آنها در مقرهای جنبش آزادیبخش فلسطین دوره چریکی گذراندند و به آن خطه رفتار و آمد داشتند؛ چه در کرانه غربی و چه در لبنان؛ چه مجاهدین خلق و فداییان خلق، و چه دیگر گروهها و افراد.
از آن سو، اسرائیل که دشمن اصلی خود را اعراب میدانست، بهدنبال شرکای منطقهای میگشت و در این میان دو شریک مسلمان پیدا کرد: یکی ترکیه، و دیگری ایران. این دو کشور مسلمان بودند ولی عرب نبودند و هر دو سعی داشتند پیشینه عربی خود را انکار کنند. یعنی، گفتمان آتاتورک اروپاییشدن را نمایندگی میکرد و گفتمان پهلوی باستانگراییِ ایرانی را؛ البته که تجددخواهی و تا حدی، نفی اسلام سنتی فصل مشترک آنها بود. این رابطه سه بُعد سیاسی، اقتصادی و امنیتی پیدا کرد و عمق گرفت. مشخصاً، در بُعد امنیت، سه سرویس «میت» و «موساد» و «ساواک» همکاریهایی را در زمینه اطلاعات، ضداطلاعات و همینطور آموزش اطلاعاتی با یکدیگر آغاز کردند. بهطوری که شماری از افسران ساواک در اسرائیل دوره دیدند، زیرا سرویس اسرائیل قویتر از میت و ساواک بود؛ البته، تحت اشراف امریکا.
این پیوندهای سلطنتی- اسرائیلی ذهنیت منفی ایرانیان را نسبت به موجودیتی بهنام اسرائیل سامان داد هر چند کلیمیهایِ ایرانی همچنان محترم شمرده میشدند و در غرب کشور، و همچنین کاشان و اصفهان و یزد و شیراز و البته تهران در همزیستی بهسر میبرند؛ یعنی ضدیت با اسرائیل به ضدیت با کلیمیها نینجامید. اما، زمانیکه در درون اسرائیل رژیم تندروی صهیونیستی قدرت گرفت و گسستها آغاز شد، برخی یهودیها تحت فشار، و برخی بهدلیل مسائل دینی (عموماً ناظر به مسئله ارث) اسلام آوردند؛ افرادی موسوم به «جدید»ها. شاید بتوان گفت، ضدیت با اسرائیل و شاه بازتاب گسیختگی ملت و دولت بود و اینگونه رابطه اسلام و یهودیت نیز زیر ضرب خودکامگی و ائتلافهای شاه رفت. انقلاب اسلامی ورق را بهکلی برگرداند و نظمی جدید را حاکم کرد.
بهنحوی که تعداد زیادی از کلیمیها به اسرائیل رفتند و قلیلی در ایران ماندند. اما مسئله امروز کمی متفاوت شده است. اگر آن زمان مخالفت با شاه به مخالفت با اسرائیل انجامید، اکنون آرمان فلسطین بهدلیل مخالفت با سیاستهای رسمی میرود که تا حدی رنگ ببازد. فیالواقع، پرسش از نسبت ایران و فلسطین کنار گذاشته شده و جای خود را به تخطئه و وارونهنمایی داده است. البته، شاید روند لائیسته به ظرف سیاست سرریز کرده و عبور تدریجی از دین، به آرمانزدایی از سیاست انجامیده است، اما بیم آن میرود آرمانزدایی از سیاست، به عبور از بدیهیات انسانی و اخلاقی و چشم بستن بر جنایات کشیده شود.
دوم. مسئله مقاومت. مقاومت مفهومی است با دو سیما؛ گاهی نقاب ستیز دارد و گاهی نقاب سازش. این مشخصهی ذاتی مقاومت، برآمده از علم سیاست و ماهیت قدرت است. یاسر عرفات، نمونه خوبی برای فهم این مسئله در بستر موضوع فلسطین است. او میان ستیز و سازش، در رفتوآمد بود، و با همه کاستیها، در دو میدان مذاکره و مبارزه تؤامان حاضر بود و در یک دست شاخه زیتون و در دستی دیگر، تفنگ داشت. اینک ترورهای متعدد و مکرر چهره مقاومت را باژگونه کرده است.
از یکسو، نیروهایی فرادست مقاومت متولد شدهاند، که نسبت گفتار و عملشان بر ما پوشیده است. یعنی، مشخص نیست افرادی غیرنظامی، اما مدعی گفتمان مقاومت، تا چه حد حاضر هستند پای در میدان عمل بگذارند. تغییر در رسمالخط مثلاً استفاده از «ف. ل. س. ط. ی. ن» بهجای «فلسطین» و پرهیز از بهکار بردن واژهها و هشتگها برای پیشگیری از مسدود شدن حسابهای کاربری شبکههای اجتماعی، شاید، مشتی باشد از نمونه خروار این نیروهای فرادست مقاومت.
از دیگر سو، نیروهایی فرودست مقاومت برآمدهاند که با چشمبستن روی ۴۰ و چند هزار شهید، و تخریب زیربناها و این وضعیت تراژیک معتقدند شاید نتانیاهو، منجی و تمهیدگر ایران آزاد باشد! یعنی ایدهها و گفتارها چنان تنزل کرده است، که برای گذار از وضع موجود، دست به دامان مخربترین و خونریزترین آلترناتیو میشوند. من، پیشتر در نوشتهای در نقد تروریسم، از ضرورت وجودی زبانی گفته بودم که قادر باشد امکان تجسم و تخیل دیگری را فراهم سازد. آنجا با الهام از ریچارد رورتی و در پی شرایط پسا یازده سپتامبر آورده بودم: «بولدوزری کردن خانهها و شهرکهای فلسطینی از همان قواعدی تبعیت میکند که انفجار مرکز تجارت جهانی… رانندهای که پشت بولدوزر نشسته با تروریستی که هدایت هواپیمای انتحاری را بر عهده گرفته هر دو به نحو یکسان از تخیل دیگری عاجز هستند.
آن یکی بهجای اینکه انسانهای ساکن خانههای ویران شده را به عرصه تخیل خود درآورد، خیالواره اراضی کتاب مقدس را در پیش چشم خود تجسم میکند که گویا میبایستی بر فراز ویرانههای خانههای دیگران ساخته شود؛ و این یکی در پشت واژگان ساختمان تجارت جهانی، نه انسانهای ساکن این ساختمان، بلکه یک سلسله مقولات انتزاعی همچون «ساختمان کفر جهانی» و… را به تماشا نشسته است.» (حجاریان، ۱۳۹۸: ص ۵۵۵) این وضعیت دوگانه دستخوش تغییر شده و رنگ و لعاب امروزی گرفته است، اما حکایت عدم تخیل دیگری همچنان باقی مانده است.
به گمان من انتقادهایی قابل توجه به سیر حوادث ۷ اکتبر به این سو وارد است. شاید، اگر حماس میدانست آن عملیات چنین هزینهای به بار میآورد، و جنگی فرسایشی و مستهلککننده را تحمیل میکند، از انجام آن صرفنظر میکرد. چه آنکه هم ایران، و هم حزبالله در همان ایام تأکید کردند آن عملیات بدون هماهنگیشان انجام گرفته است. البته ممکن است حماس شهادت را به حیات ذیل «پیمان ابراهیم» و مردن به مرگ طبیعی ترجیح داده باشد تا بلکه خون، مفری برای رهایی و زنده کردن مسئله فلسطین نزد جهان فراموشکار بشود.
باری، معادله امروز بدین قرار است: صهیونیستها و همدستانی که هل من مزید میطلبند، و پایانی برای خونریزی و عملیات قائل نیستند. نهادهای حقوق بینالملل که مستمعین قابل تحسینی هستند، اما در مقام عمل در انفعال محض به سر میبردند. و، فلسطینیهایی که دائماً در وضعیت جنگی به سر بردهاند و اکنون نیز گریزی از مقاومت ندارند. دست آخر، هم با ایران و یک مسئله چندبُعدی مواجهیم. سخن پایانی را با مرور آنچه گفته شد، در چند گزاره حول مسئله ایران به پایان میبرم. من معتقدم راه هر مقاومتی از سه مؤلفه میگذرد:
الف) زمان. ایران میتوانست طی سالیان، از طریق سازمان و نظم منطقهای موجود، و نفوذ پدیدآمده دستاوردهایی در حوزه دیپلماسی داشته باشد. حال آنکه بهنظر میرسد دستاوردها بهقدر کفایت نبوده و در زمان خود تبدیل به عنصر «قدرتساز» در سطح معادلات جهانی نشده است. وضعیتی که در دوره جنگ تحمیلی هم، بهویژه پس از عملیات فاو بر کشور تحمیل شد.
ب) امنیت ملی. جاده ناامنی نامتناهیست و پایانی بر آن متصور نیست. گفتار و عمل هر منصوب و منسوبی میبایست با فهمی عقلایی از امنیت ملی تنظیم شود. متأسفانه، گاهی ادبیات برخی منصوبان و منسوبان فاقد پیوستهای نظری و عقلایی امنیت ملی است. در پروژه امنیت ملی ایران، برخلاف ادوار قبل قدرت انتخاب و امکان مانور قابل توجهی وجود ندارد لذا باید شجاعانه از تکتصمیمهای جریانساز و پایدار دفاع کرد.
ج) توسعه. طی سه و نیم دهه گذشته، ابتناء مباحث صاحب این قلم بر توسعه بوده است. امنیت ملی توسعهمحور نه از راه خودسری میگذرد و نه از مسیر شکستطلبی. نقطه پیوند توسعه و امنیت ملی ایران، انضمام به یک کلانروایت نو از نظم جهانی است. هر گونه انشعابگرایی و آغاز مسیر ابداعی، مستلزم صرف زمان و هزینه بسیار است که اساساً نسبتی با وضعیت اضطراری خاورمیانه ندارد. به بیان روشن ضرورت دارد ایران در پروژه توسعه اش، خود را به کشورهای توسعهیافتهتر از خود گره بزند، نه آنکه به شکل اقتضایی عمل کرده و به ارتباط با کشورهای پیرامونی و جهان سومی بسنده کند.
این نوشته را با یک نقل قول فلسطینی به پایان میبرم. «بیتالمقدس فقط مال ماست؟ اصلاً بگذار مال آنها باشد. بگذار همهاش را مال خود کنند. عربهای سال ۱۹۴۸ را ببین، فروختند و ساختند. حالا اوضاع امروزشان را نگاه کن. زندگی خوبی دارند. وضعشان از یهودیها هم بهتر است. همه چیز دارند: خانه، پول، کار، تفریح، مااااشین، ززززن…» (سعاد العامری، ص ۱۰۴) شاید، این جملات برشی غلوآمیز و حتی نگاهی مصرفگرایانه را به ذهن ما متبادر کند، اما هر چه هست، گمان میکنم به عموم جوامع آرمانزداییشده و دور مانده از مسیر توسعه قابل تعمیم باشد.