رابطه هاليوود با بازار سهام رابطه اي پيچيده و پرتنشي است. همگان مي دانند كه سهام بازان روي موفقيت اقتصادي فيلم هاي هاليوودي شرط بندي مي كنند. اما آيا يك فيلم هاليوودي اجازه دارد مبناي كاميابي يا ناكامي خود را روي سقوط بازار سهام قرار دهد؟ در قسمت دوم «وال استريت» گكو در سال 2010 از زندان آزاد مي شود. سال هايي دراز سپري شده. براي درك بحراني بودن اوضاعش همين قدر بس كه تلفن همراه او به سنگيني يك پاره آجر است و اين مرد حتي يك دلار ته جيبش ندارد. يك سهام باز زرنگ، با دست خالي، پس از هشت سال محكوميت از زندان بيرون مي آيد و مي بيند كه در جهان كاملا تنهاست. هيچ كس به فكر او نيست و غيبت او براي هيچ كس مهم نبوده و هيچكس هم به خود زحمت نداده كه دنبال او بيايد.
گكو براي گذران زندگي براي شهروندان نيويوركي و سهام بازها سخنراني مي كند. سخنان او بسيار نوميدكننده است، او در سخنراني هايش به مادي گرايي انسان غربي و به آزمندي اش مي تازد و همه را به قناعت بيشتر دعوت مي كند. يك سهام باز قانع، و كاملا تنها؟ اين دقيقا آن دو سويه تضادي است كه فيلم هاي هاليوودي را مهيج و ديدني مي كند. كدام سويه پيروز مي شود؟ نيكي يا بدي؟ قناعت، يا طمع؟ سه دهه قبل و در سال 1987، اليور استون به سياق خودش و بسيار هوشمندانه ماجراي فردي بنام گكو را به تصوير كشيد. در قسمت اول فيلم «وال استريت» گكو نمادي از تقلب و پولشويي هاي غيرقانوني است و نهايتا روانه زندان مي شود. استون «وال استريت؛ پول هرگز نمي خوابد» را در ادامه افزايش ركود اقتصادي 2008 بازسازي نموده است و با ظرافت هر چه تمام از ساختار سرمايه داري ليبرال دفاع مي كند.
قسمت دوم «وال استريت» نمايشي است در رابطه با چهره حقيقي تجارت حبابي. حقيقتي است كه از عصر «جان لو» تا جنبش وال استريت، فقط درباره آن شنيده ايم، گوردون گكو يكي از فرزندان خلف «جان لو» است كه از طريق تجارت حبابي در وال استريت ميليون ها دلار پول نصيبش مي شود. پيش از اين گفتيم كه در قسمت نخست «باد فاكس» كارگزار بورس با پليس همكاري مي كند و گكو روانه زندان شود؛ وي هشت سال را در زندان به سر برده است و حالا بعد از هشت سال ماندن در زندان فدرال به جامعه بازگشته است، جداي از نگارش كتابي با نام «طمع خوب است» و سخنراني براي دانشجويان، گكو بورس بازي را رها كرده است.
زماني كه جيكوب مور (شيا لابوف) نامزد دخترش ويني را ملاقات مي كند و دلش مي خواهد به وسط معركه وال استريت بازگردد. جيك قصد ازدواج با دختر گكو- ويني- را دارد. جيك ويژگي هاي يك بورس باز جاه طلب را دارد، او سود بورس بازي هايش را در بخش توليد انرژي هاي جايگزين سرمايه گذاري نموده است و از اين طريق يك ميليون دلار نصيبش شده است. جيكوب سمبلي از تلاش و پيشرفت و جز جريان اصلي وال استريت معرفي مي شود، از طرفي تلاش هاي او براي توليد انرژي هاي جايگزين او را به عنوان سمبلي از مدافعان محيط زيست معرفي مي كند. درست مثل آهنگ موبايلش (موسيقي خوب، بد زشت) جيكوب گاهي خوب و گاهي زشت است. ويني خوب محسوب مي شود و پدرش زشت.
جيك در وال استريت براي شركتي به نام كلرزابل تحت مديريت لوئيس زابل (فرانك لانجلا) كار مي كند. برتون جيمز (جاش برولين) با شايعه پراكني زمينه بي ثباتي كلر زابل را فراهم مي آورد. البته استون رندانه از اين موضوع گذر مي كند و مشخص نمي سازد كه شركت مورد بحث- كلر زابل- و انبوه شركت هاي مرتبط با بازار بورس و وال استريت بر انبوهي از بدهي هاي بي ارزش بنا شده است. بحراني كه كلر زابل را تهديد مي كند و همين طور چوب حراجي كه عاملش جيمز بوده است سبب مي شود كه زابل همانند همقطارانش در دهه 1920 خودكشي را انتخاب نمايد. مرگ لوئيس كه حكم پدر را براي جيك داشت سبب تقويت انديشه انتقام جيكوب از برتون جيمز مي شود.
داستاني كه استون تعريف مي كند، ماجراي مسخ سهام بازي است كه زماني با اشاره دست مي توانست يك كارخانه را تعطيل كند و هزاران نفر را از كار بي كار كند. او در آن زمان يك مرد بي عاطفه، اما جذاب بود. الان هر چند كه به ارزش هاي انساني روي آورده، اما ديگر جذاب نيست. برتون جيمز در صنايع نفتي سرمايه گذاري كرده و از هر فرصتي استفاده مي كند كه نقشه هاي جك مور را نقش بر آب كند. درگيري طرفداران محيط زيست با سرمايه گذاران نفتي، دو سويه ديگر تضاد را مي سازند. خوب و بد، خير و شر با هم درگير مي شوند و آخر سر باز اين گكو است كه همچنان بشريت را از سقوط و تباهي نجات مي دهد.
در صحنه اي از فيلم، استون اين پيام را به گوش ما مي رساند: اگر بحران مالي در جهان شدت پيدا كند، جهان به پايان مي رسد. اوليور استون با اين فيلم تلاش مي كند راه كاري براي حل بحران مالي و براي نجات جهان به دست دهد. در اين ميان قهرمان او، گكو پا به سن گذاشته و مثل اين است كه به زودي قرار است بازنشسته شود. يكي از پيام هاي مسخره فيلم هم اين است كه بياييد همديگر و طبيعت را دوست داشته باشيم و با هم مهربان باشيم. من ديگر بازنشسته شده ام! نسخه اي كه از «وال استريت: پول هرگز نمي خوابد» به اكران عمومي درآمده شش دقيقه از نسخه اي كه در جشنواره كن به نمايش درآمد كوتاه تر است و در نتيجه روان تر است. باتوجه به بدنه فيلمنامه كه چند روايت موازي را با محوريت شخصيت جيكوب نقل مي كند، فيلم ريتم و تمپوي فوق العاده خوبي دارد اما لحن معترضانه تري كه نسبت به فرديت سرمايه داران در نظام كاپيتاليستي كه طبيعتاً بايد مولفه اصلي اثر باشد در اين فيلم به دليل چند شاخه بودن روايت غيرممكن است. ضمن اينكه تمام جذابيت بخش نخست «وال استريت» به شخصيت فوق منفي كگو بازمي گردد، اما در اين فيلم هيولايي همچون كگو وجود ندارد. همين موضوع از جذابيت هاي درام مي كاهد.
بعد ازگذشت 20 سال از اكران بخش اول وال استريت (1987) اليور استون، «گوردون كگو» را با بدترين شيوه ممكن به صحنه بازگردانده است، اما بدون ويژگي هاي فردي بخش نخست ديگر كگو به حساب نمي آيد. عمده مشكل فيلمنامه اين فيلم اين است كه به روايتي سطحي از فرديت شخصيت ها اختصاص يافته است، شايد بتوان اين فيلم را يك داستان رمانس خانوادگي دانست، در كنار پرداختن به مسائل مالي اخير جهان. عشق ميان دختر كگو (ويني) و تاجر جوان وال استريت- جيك- كه در كارش بسيار جسور و فعال است، با مشكل مواجه مي شود، و جست و گريخت هاي عاشقانه اما ناقص ميان اين دو، يكي از صدمات جدي فيلمنامه است.
«فيلمنامه وال استريت»، در برقراري ارتباط، ناكافي بوده و خوب عمل نكرده است. بعلاوه از برانگيختن احساسات ما به عنوان تماشاگر برعليه جاه طلبي شركت هاي آمريكايي عاجز است. تعجب آور است كه اليور استون فضايي حاكي از خودشيفتگي درباره وضعيت مالي ايجاد كرده است. و استون يكي از مهمترين رويدادهاي جهان غرب، يعني بحران مالي درسال گذشته اشاره دارد را مورد تقدير قرار مي دهد.
فانتزي ترين بخش فيلم به قسمت هايي تعلق دارد كه به جاي يك كگو يك «لشكر كگو» در بانك فدرال رزو را مي بينيم؛ دزداني كه سيستم پولي و مالي را غارت مي كنند، همچنان قدرتمند هستند و مردان كنگره هنوز هم براي بازگرداندن نظم سيستم به اين افراد كمك مي كنند. وقتي مستند «تخلفات مالي» و همچنين فيلم «كله گنده كوچك» (مايكل لوئيس) كه در زمان اكران صدرنشين جدول فروش بود را با فيلم «وال استريت: پول هرگز نمي خوابد» مقايسه مي كنيم درخواهيم يافت كه اين فيلم آنچنان هم محصولي انتقادآميز به نظر نمي آيد، بلكه بيشتر يك داستان سرگرم كننده درباره جاه طلبي، عشق و چپاولگري در تجارت است و نگاهي مفتون و مجذوب شده دارد نه مغضوب. مايكل داگلاس در گفت وگو با شيكاگو تريبون گفت كه اعتقاد دارد اليور استون چون فرزند يك كارگزار بورس است، بهتر از هركسي مي داند كارش را چطور انجام دهد. اما مشكل عمده فيلم اين است كه در كل ماهيت اثر يك ژست سياسي است و تجارت حبابي و حباب طمع را توجيه مي نمايد و اين فيلم به هيچ روي اثري مخالف با نظام حاكم بر آمريكا نيست.
تمركز كارگرداني و درام، بيشتر به پشت پرده نهفته صنعت و دنياي تجارت حبابي سهام مي پردازد و در جمع بندي نهايي كليت تجارت حبابي و حباب سهام، بورس و بيمه را كارگردان ستايش مي نمايد. «كريستين كي يرني خبرنگار سرشناس رويترز از قول جورج سوروس مي نويسد گمان نمي كنم موضوع اين فيلم و شرايط به تصوير كشيده شده در آن، در وال استريت عموميت داشته باشد. اين اثر، فيلمي كسل كننده است كه استون چيزي براي گفتن در آن ندارد، ضمن اينكه با پروپاگانداي سينمايي نمي توان ژست منتقدانه گرفت. سوروس از كنايه هاي مختلف، استون را بي نصيب نمي گذارد و در ادامه مي گويد كسي نمي تواند منتقد وال استريت باشد اما بواسطه موقعيت پدرش در وال استريت، وارد سينما شود؛ ژست خوبي نيست كه با پول پنتاگون مستندي درباره فيدل كاسترو ساخت و مثل چپ ها و منتقدان دولت رفتار نمود؛ اين جملات ترجمه بدون پرده پوشي و صريح از سخنان سوروس است، كسي كه يك پاي تمام انقلاب هاي مخملي در تمام دنياست. جالب اين است كه برنامه «راز»، سيما تلاش مي كند از استون يك قهرمان بسازد در صورتي كه جورج سوروس از او به عنوان دوربين فرهنگي پنتاگون ياد مي كند!