به گزارش صراط به نقل از آفتابنیوز دی ماه برای دوستداران ورزش تداعی کننده یک نام خاص است؛ جهان پهلوان غلامرضا تختی. کلمات در توصیف این اسطوره قاصر هستند و آنقدر طی این سالها در خصوص مشی بزرگ این ستاره کشتی ایران در زندگی اجتماعیاش سخن رانده شده که پرداختن دوباره به آن شاید با کم و کاست همراه باشد.
به همین بهانه و بدون هیچ حرف اضافه، سراغ بازنشر یکی از مصاحبههای تاریخی مطبوعات ایران در روزگار پس از انقلاب رفتیم. طلسم و تابوی گفتوگو با بهروز وثوقی قیصر سینمای ایران اسفندماه سال ۱۳۹۴ شکسته شد. زمانی که نشریه ورزش و تصویر که از ضمائم روزنامه خبرورزشی به شمار میآمد، با پیگیری مهدی هژبری سردبیرش و البته ممارست امیرعباس واسعی خبرنگار خوش ذوق آن، با یکی از مشهورترین بازیگران تاریخ سینمای ایران یک گفت و گوی ویژه انجام داد.
جایی که بهروز وثوقی برای اولین بار از روابط نزدیکش با مرحوم ناصر حجازی پرده برداشت و یک خاطره بی نظیر از «آقا تختی» تعریف کرد که هنوز هم درباره آن صحبت میشود. این شما و این هم بازخوانی بخشی از آن مصاحبه مشهور از قیصر چیره دست سینمای ایران درباره آقا تختی و ناصرخان.
* شما در ۷۸ سالگی (آن زمان) از صحت و سلامت کامل جسمانی برخوردارید و میدانیم که ورزش جز مهمی از برنامه روزانه شماست. میخواستم بدانم آیا قبل از ورود به سینما و کار حرفهای نیز ورزش میکردید؟
بله. من از زمانی که خودم را شناختم همیشه عاشق ورزش بودم و با ورود به دبیرستان و دوره نوجوانی ورزش را به شکل جدی دنبال میکردم. یعنی علاوه بر ورزشهای آمادگی جسمانی و برای سلامتی، به ورزش حرفهای و جدی نیز میپرداختم. برای سلامتی پیادهروی و کوهنوردی میرفتم. با ورود به دبیرستان به رشتههای دیگر علاقهمند شدم مثل تنیس، شنا و بعضی رشتههای دو و میدانی که میگویند مادر ورزشهاست. البته من عضو تیم بسکتبال مدرسه هم شدم و در مسابقات قهرمانی کشور مدارس به مقام سوم رسیدیم. من حتی تا کاپیتانی تیم بسکتبال مدرسه هم بالا آمدم.
* چه جالب! جوانان امروز شاید ندانند که در دهههای ۲۰ و ۳۰ ما مسابقات باشگاهی یا لیگ به شکل امروزی نداشتیم و مسابقات مدارس هسته اصلی ورزش در کشور بود. حتی تیمهای ملی فوتبال، والیبال و بسکتبال نیز پس از همین مسابقات تشکیل میشدند و ستارههای مسابقات مدارس به عضویت تیم ملی درمیآمدند.
بله، آن زمان خیلی از ملیپوشان فوتبال و بسکتبال و والیبال و سایر رشتهها از مدارس انتخاب میشدند.
* فوتبالیهای قدیمی میگویند شما طرفدار تیم آبیپوش پایتخت بودید! درست است؟
من اتفاقا پرسپولیسی بودم (!) ولی بعد به خاطر «ناصر» تمایلم به تیم رقیب بیشتر شد. مرحوم «ناصر حجازی» تنها فوتبالیستی بود که من خیلی به او نزدیک بودم و وقتی تیم فوتبال هنرمندان تشکیل شد، او نقش کاپیتان و مربی را برایمان ایفا میکرد و همین دلیلی شد برای روابط صمیمانهتر ما که همیشه ادامه داشت. من هنوز باور نمیکنم ناصر عزیز از بین ما رفته...
* به جز حجازی فوتبالیست دیگری را نمیشناختید؟ منظورم از نزدیک است.
زندهیاد عزیز اصلی که در فیلم «خداحافظ تهران» هم بازی کرد را میشناختم. البته من فوتبال را دوست داشتم و تا جایی که میشد دنبال میکردم ولی دوستی و صمیمیتی با فوتبالیستها در زندگی شخصی نداشتم.
* جالب است که رنگ تیم محبوبتان هم تغییر کرده!
خب رفیق بودیم با ناصر. این اتفاق هم یواش یواش افتاد و ناگهانی نبود.
* برای تماشای مسابقات فوتبال به ورزشگاه هم میرفتید؟
بله. آن زمان که تلویزیون فوتبال پخش نمیکرد. هرکسی مثل من علاقهمند بود باید به ورزشگاه میرفت. یادش بخیر امجدیه، واقعاً خاطرات بسیاری از تماشای مسابقات فوتبال در ورزشگاه پیر تهران دارم. بعدها در دهه ۵۰ هم استادیوم یکصدهزار نفری (آزادی) ساخته شد که البته، چون درگیر سینما بودم، دیگر کمتر فرصت میشد به ورزشگاه بروم. تا قبل از اینکه در سینما سرم خیلی شلوغ شود، مسابقات بیشتری را میرسیدم که بروم ولی بعدها دیگر واقعاً فرصت نبود و فقط مگر مسابقهای از نظر ملی خیلی مهم میشد. مثل سالی که به جام جهانی رفتیم و دیدار برابر استرالیا که ایران برد.
* چهارم آذر ۱۳۵۶ در آزادی که با گل غفور جهانی استرالیا را بردیم و به جام جهانی ۱۹۷۸ صعود کردیم.
گفتی خاطره، یک ماجرا یادم آمد. زمانی که سر فیلمبرداری فیلم «ممل آمریکایی» بودیم، صحنهای بود که من میروم تماشای فوتبال و بعد در جریان بازی میآیم قالپاق ماشینها را در پارکینگ میدزدم. وقتی رفتیم بین مردم، با اینکه مسابقه حساسی بین دو تیم بود و قرار هم نبود کسی متوجه ما شود، ناگهان مردم فهمیدند و به جای دو تیم و بازیکنان شروع کردند مرا تشویق کردن!
*دو دوره هم در سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۵۵ جام ملتها در تهران برگزار شد که قهرمان شدیم، این بازیها را هم میدیدید؟
الان نیم قرن گذشته و من خیلی جزییات را به خاطر ندارم، اما یادم هست هر زمان پای بازی با تیمهای خارجی وسط میآمد من برای تیم ملی به ورزشگاه میرفتم.
* اشاره به فیلم «ممل آمریکایی» کردید. میدانید که از بازی مشهور «۶ تایی» هیچ فیلمی نمانده و عدهای میگویند شما در آن بازی به ورزشگاه رفته بودید و فیلمبرداری کردید.
نه. آن دیدار را که پرسپولیس ۶ بر صفر برد به یاد دارم و فیلم ممل آمریکایی سال بعدش بود. البته آن روز هم ورزشگاه پر بود و اگر اشتباه نکنم روزی که برای فیلمبرداری با زندهیاد شاپور قریب به امجدیه رفتیم بازی «دربی» هم بود ولی نه آن دربی معروف. بازی معروف به ۶ تاییها در استادیوم یکصد هزار نفری برگزار شد، اما آن دربی که ما همزمان با آن ممل آمریکایی را ضبط کردیم، در امجدیه بود. (اشاره بهروز وثوقی به دربیهای سال ۱۳۵۳ است که به دلیل برگزاری بازیهای آسیایی ۱۹۷۴ تهران در مجموعه ورزشی یکصد هزار نفری، در امجدیه برگزار شد)
* در فیلم کندو شما یک کشتیگیر بازنشسته هستید و صحنههای کشتی گرفتن شما هست که به شدت واقعی است. خودتان کشتیگیر بودید یا فقط برای این فیلم تمرین کردید؟
من هم مثل هر ایرانی دیگر عاشق کشتی بودم و هستم ولی خودم هرگز کشتیگیر نبودم. البته برای تماشا به سالنهای کشتی هم میرفتم و برای آن فیلم مرحوم فریدون گله یک مربی کشتی آورد که حالا اسمش را به خاطر ندارم ولی ایشان به من آموزش دادند. من یا نقشی را قبول نمیکردم و یا اگر قبول میکردم محال برود سرسری بگیرم. میرفتم تحقیق ودر کشتی هم میدانید فنهای به خصوص هست که باید بلد باشی.
* بله و به همین دلیل تخصصی بودن معمولاً بازیگران از بدل در این نوع صحنهها استفاده میکنند.
من باید خودم بازی میکردم. هر چه نقش سختتر بود، بیشتر سر ذوق میآمدم و انرژی میگذاشتم.
* حتی برای یک صحنه چند ثانیهای؟
حتی یک نما. یک فریم.
* به یاد دارید چه فنونی را یادتان دادند؟
بله. یک دست و یک پا، زیر یک خم و دو خم چرا که در آن صحنهها باید با حریف واقعاً کشتی میگرفتم و فن میزدم.
* چقدر با استعداد بودید که ظرف سه روز یاد گرفتید!
البته بدن من به خاطر ورزش مداوم آماده بود و فقط باید فن یاد میگرفتم. ضمناً عاشق کشتی هم بودم و خیلی به تماشای مسابقات میرفتم.
* یادتان هست برای چه مسابقاتی به سالن رفتید؟
یک دوره مسابقه جهانی که در تهران بود و من به خاطر تختی رفتم. مسابقات جهانی و رقابت با بزرگان جهان را میرفتم.
بازخوانی صحبتهای قیصر سینمای ایران: با گلر پرسپولیس همبازی بودم و به خاطر حجازی استقلالی شدم؛ هرچه پول در جیب داشتم به تختی دادم!
* با مرحوم تختی از نزدیک هم برخورد داشتید؟
بله، دو بار، آنقدر او را دوست دارم که هنوز هم جزییات آن دو ملاقات کاملا یادم هست. یک بار در سالن مسابقه مهمی بود و من هم مثل همیشه برای تماشا رفته بودم که ناگهان دیدم ولولهای در سالن برپا شد. نگو تختی وارد سالن شده بود و مردم یک صدا تشویقش میکردند. یادم هست رفتم جلو و با او دست دادم و بعد اجازه گرفتم او را ببوسم. واقعا پهلوانی بود تختی. بار دوم هم او را سر چهار راه خیابان دیدم. زلزله بوئینزهرا آمده بود و تختی راه افتاده بود از جنوب شهر به بالا و برای زلزلهزدگان پول جمع میکرد.
* چه جالب. سر چهار راه ولیعصر شما هم بودهاید؟
یادم هستم پشت فرمان ماشین بودم. تختی یک کلاه شاپو سرش بود و بارانی تنش. زد به شیشه، شیشه را دادم پایین کلاهش را درون ماشین گرفت و گفت برای زلزلهزدههاست من هم چنان از دیدنش هول کرده بودم که هر چه داخل جیبهایم بود ناخودآگاه ریختم درون کلاهش!
* شما در ایران هم خیلی اهل مصاحبه نبودید. تا الان هیچ وقت مصاحبه ورزش کردهاید؟
نه، این اولین مصاحبه ورزشی من است. آن زمان در ایران مطبوعات زیاد نبودند و صفحات محدودشان هم صرفاً برای خود ورزش بود. من هم سرم شلوغتر از آنی بود که بخواهم صحبت کنم. البته اعتقاد داشتم هنرمند باید با کارش و روی صحنه حرفش را بزند نه در صفحات روزنامه و با زبان!
* ورزشکاران زیادی وارد سینما شدند ولی شاید به همین دلیل بود که غیر از مرحوم فردین دیگر کسی موفق نشد.
اول اینکه عدهای از اساس دوست ندارند ورزشکار را در سینما یا موسیقی ببینند. حالا از اینکه بگذریم میرسیم به همان که گفتم خیلیها فکر میکنند بازیگری آسان است. کاری ندارد که لباس خوشگل میپوشی و مشهور و پولدار میشوی ولی وقتی وارد کار میشوند میبینند چه سخت است. حتی عدهای دو، سه فیلم هم دوام میآورند ولی بعد محو میشوند، چون علاوه بر استعداد، تلاش و زحمت هم میخواهد که اگر عاشق نباشی دوام نمیآوری. مرحوم فردین استثنا بود. اولا اینکه ایشان وقتی کشتی را کنار گذاشت به سینما آمد و حضور همزمان در هر دو عرصه نداشت. ایشان را استاد ناصر ملکمطیعی کشف کرد که استعداد بازیگری دارد. صورت زیبایی هم داشت که به درد بازیگری میخورد ولی همه اینها را با هم، دیگران هم داشتند که موفق نشدند. فردین موفق شد، چون جوهره این کار را داشت و مثل همه ما در آن زمان رفت دنبال یادگیری تا موفق و ماندگار شود. عشق و پشتکار لازمه پیشرفت است که هرکسی ندارد.
* شما هرگز در فیلمهای ورزشی بازی نکردید. با توجه به علاقهتان به ورزش واقعاً عجیب است.
چون هیچ وقت پیشنهاد نداشتم. البته اگر نگاه کنید در سینمای آن روزگار تعداد فیلمها با مضمون ورزش خیلی زیاد نیست و من هم برای انتخابهایم، اولویتهایی مثل قصه و مسائل دیگر داشتم که هیچ وقت در میان پیشنهاداتم نبود.
* ممنون که این فرصت را به ما دادید. پیشاپیش سال نو را هم به شما تبریک میگوییم.
من هم از شما سپاسگزارم و سال خوبی برای تمامی هموطنانم آرزو میکنم. موفق باشید.