عامل جنایت اشتباهی پای چوبهدار
پسر جواني که در جنایتی اشتباهی مرد میانسالی را به قتل رسانده بود با تایید حکم قصاصش در یک قدمی چوبه دار قرار گرفت.27 آذر سال 89 ماموران پلیس شهرستان کازرون در جریان قتل مردی در منطقه کنار تحته قرار گرفتند.
کارآگاهان پس از حضور در محل با جسد مرد میانسالی روبهرو شدند که هدف گلوله قرار گرفته بود.بررسیها نشان داد مقتول در حال بازگشت به خانه بود که هدف شلیک دو موتورسوار قرار گرفته است. با انجام تحقیقات پلیسی پسر جوانی به نام مهدی در این رابطه دستگیر شد.
او گفت: مدتی بود با مردی اختلاف داشتم. او پشت برادر مرحومم حرف زده بود. به همین خاطر نقشه قتلش را طراحی کردم. شب حادثه با تهیه اسلحه و کمک پسر خالهام به مقابل خانه آن مرد رفتیم اما خبری از او نشد.
اوگفت: «وقتی از آمدن آن مرد ناامید شدیم به سمت خانه حرکت کردیم. در میان راه با مردی روبهرو شدیم که شبیه او بود به همین خاطر به سمتش شلیک کردم. فردای آن روز متوجه شدم به اشتباه فرد دیگری را کشتهام.»
..................................................................................
سرنوشت شیرین
بیصدا گریه میکرد. گوشهای نشسته بر صندلی اشک میریخت. دقایقی دیگر باید به پلیس پاسخ میداد و جوابی نداشت، اصلاً چه باید میگفت تا دیگران به او حق میدادند؟ آنها مگر در جایگاه او بودند؟ مگر میدانستند چگونه این انتخاب تلخ را برگزیده بود؟ مگر راه دیگری هم داشت؟ آنها چه میفهمند جدا کردن تکه از بدن چه سخت است.
آنها چگونه میتوانند درد جدایی از پاره تن را درک کنند؟ آنها مگر به اندازه او بیکس هستند. آنها مگر به اندازه وی بیپناه هستند؟ آنها نمیدانند گریه فرزند وقتی میدانی تنها غذا آن را آرام میکند و پولی نداری که برایش خوراکی تهیه کنی چه موسیقی سوزناک زجر آوری است... آنها چه میدانند چگونه و با چه دردی با چه بغضی از چشمان تیلهای رنگ زیبایش جدا شدم و پشت دیوار پناه گرفتم تا شاهد رفتنش باشم. رفتن به مسیری بیآدرس...
زن نشسته بر صندلی اشک میریخت و در افکار مه گرفته خود غرق بود، درست مانند صبح همان روز که کودکش را در آغوش گرفت و از خانه خارج شد. هوا هنوز گرگ و میش بود، نمیتوانست به صورت کودکش نگاه کند، به چشمانی که میدانست تا به آن زل بزند لبخندی هدیهاش میکند، هدیهای که جانش را به آتش میکشید، پس نگاهش را از چهره فرشته کوچولو برگرفته بود تا سایه بدشومی بختش بر زندگی رو به روی او سایه نیندازد.
سوار اتوبوس شد، دورترین منطقه از خانهاش را انتخاب کرد. مسیری بین پائینترین نقطه شهر تا بالاترین منطقه، جایی که خانههای قصرگونهاش چشمنواز بود. «طلا»ی کوچکش را گوشه سکویی از همان خانهها گذاشت و دواندوان از «طلا» دختر سه ماههاش دور شد و پشت دیوار پنهان شد. چشم به «طلا» دوخته بود و با خود میاندیشید آیا باز کسی او را «طلا» صدا خواهد زد؟او طلای زندگیش بود. ثمره عشق از مردی که بخت زندگی حتی فرصت دیدن چهره دخترش را به او نداد.
یادش آمد مادرهایشان با آن که خواهر بودند با ازدواج آنها مخالفت کردند، مخالفت با ازدواجی که از کودکی نامشان را برای هم میخواندند و اختلاف برسر ارث و میراث این پیوند از کودکی زده شده این پیوندی که از همان کودکی مهرشان را به دل هم انداخته بود کاری کرد که بیاجازه بزرگان و در محضری دورافتاده و در حجم بزرگ تنهایی با هم پیوند ببندند. یادش آمد درآن لحظات دلش چقدر برای پدری که در همان خردسالیهای او بیمار شد و مرد تنگ شده است.
پدری که اگر بود شاید اکنون مراسم ازدواج دردانه دخترش اینقدر محقرانه و بيصدا نبود، شاید اگر پدر بود آواره شهر غریب نمیشدند. شوهرش دوستان ناباب نمیگرفت و به اجبار براي تأمین نان دستانش به دزدی آلوده نمیشد و درآن نیمه شب او را دستبند زده از خانه بیرون نمیکشیدند. و او در تنهایی دخترش را بهدنیا نمیآورد و این همه روز با فروش هرآنچه داشتند روزگار نمیگذراند تا این که دیگر چیزی جز گریههای کودکش از گرسنگی باقی نماند...
با صدای افسر نگهبان به خود آمد، سربلند کرد و قبل از هر سؤالی با صدایی محکم گفت: من بدترین مادر دنیا هستم. فرزندم را در خیابان رها کردم. او را از آغوش بیتابم برای درآغوش گرفتنش دور کردم. به التماسهای قلبم گوش نکردم و چشم بر تمام مهر مادری بستم او را گوشه خیابان گذاشتم. من بدترین مادر دنیا هستم. دخترم را بیپناه در میان غریبهها رها کردم تا شاید که بخت او همچون بخت مادرش سیاه نباشد...
زن که ساکت شد صدای شیرین خندهای در فضای اتاق پیچید. دخترک درآغوش زن غریبه چشمانش به مادر که افتاد ذوق زده خنده سرداد. خندهای که نفس مادر را به شماره انداخت. دلش پر کشید برای درآغوش گرفتنش ولی چادر را بر صورت انداخت تا هر دو همدیگر را نبینند. چادر سیاه که بر صورت مادر نشست، کودک دوباره خود را میان تصویرهای غریبه دید و صدای گریهاش بلند شد...
زن غریبه نوزاد را به سوی آغوش زن حرکت داد. گویی از پس حرفهای نگفته این مادر حرفهای انسانی از جنس خود را شنیده بود. طلا را درآغوش مادر گذاشت و صدای خنده کودک اشک شوق را بر صورت همه نشاند...
زن طلایش را چون گوهری درآغوش گرفت، لمس کرده بود که نمیتواند بیاو بماند. درست لحظهای که زن و مرد مسن کودکش را برداشتند تا به سوی آدرسی نامعلوم بروند به سوی طلا دویده بود و در پس آن پلیس در جریان ماجرا قرارگرفته و کار به کلانتری کشیده شده بود.
مادر در حالي كه طلا در آغوشش بود با بغضی از چه کنمهای فراوان درحال ترک کلانتری بود که صدای زن میانسال، همان زنی که میرفت تا جای مادر طلا را بگیرد درگوش زن پیچید:
«دخترت مهرش چون طلایی درخشان بر دل ما نشسته است. چند دقیقه کافی بود تا عاشق چشمان او شویم، سکوت خانه ما را تو و فرزندت خواهد شکست ودلهای ما با لبخند شما شاد خواهد شد.»
زن آن روز از سرناچاری روانه آن خانه شد و خیلی زود در دفتر کار زن صاحب خانه بر صندلی منشی نشست، روزگار با آزادی همسرش و شروع به کار در فروشگاه همسر مرد صاحبخانه لبخند خود را برای آنها نمایان کرد.
انتخاب تلخ زن برای جدایی از فرزند به امید ساختن جادهای سبز در زندگی برای دردانه کودکش آن روز سخت انتخاب از لطف خدا دور نماند و زن میداند اگر سایه خدا نبود تلخترین لحظه زندگی برایش تا این حد زیبا نمیشد و دردل آرزو کرد هیچ انسانی تا این حد درمانده نماند که ناچاردل به آنچه دلش نمیپسندد دهد...
..................................................................................
سرقت ميليوني براي ازدواج با دختر مورد علاقه
پسرخواهر ناخلف که بيش از 32 هزار دلار از دايي خود براي ازدواج با دختر مورد علاقهاش سرقت کرده بود، شناسايي و دستگير شد.
شانزدهم تير امسال مأموران کلانتري 159 بيسيم از طريق مرکز فوريتهاي پليسي 110 در جريان سرقت يک خانه در خيابان 17 شهريور قرار گرفتند. با حضور مأموران در محل سرقت و انجام تحقيقات مقدماتي، مالباخته در اظهارات اوليه خود به مأموران مدعي شد که مبلغ 32 هزار و 500 دلار ارزي که در خانه نگهداري ميکرده، توسط سارق يا سارقان به سرقت رفتهاست.با تشکيل پرونده مقدماتي با موضوع سرقت منزل، به دستور بازپرس شعبه 13 دادسراي شهيد محلاتي، پرونده براي رسيدگي تخصصي در اختيار پايگاه ششم پليس آگاهي تهران بزرگ قرار گرفت.
با توجه به اظهارات مالباخته در خصوص عدم حضور وي و اعضاي خانوادهاش در زمان سرقت و با توجه به بررسيهاي فني انجام شده از محل سرقت، کارآگاهان اطمينان پيدا کردند که سارق يا سارقان اطلاعات کاملي از محل نگهداري وجوه نقد و همچنين نبود مالباخته و اعضاي خانوادهاش در خانه داشته و به احتمال بسيار فراواني، اين سرقت از نوع داخلي و توسط يکي از بستگان و يا دوستان نزديک مالباخته انجام شدهاست.
با اطلاعات به دست آمده از بازبيني محل سرقت و در تحقيقات انجام شده از مالباخته، کارآگاهان اطلاع پيدا کردند که خواهرزاده مالباخته، جواني 22 ساله به نام جاويد است که قصد ازدواج با دختر مورد علاقه خود را داشته اما به سبب شرايطي که پدر دختر از قبيل داشتن پول کافي براي رهن خانه و خريد اسباب و اثاثيه، به عنوان شروط اوليه براي ازدواج مطرح کرده تاکنون قادر به برآورده کردن شرايط لازم نشدهاست.
بنا بر اظهارات مالباخته در خصوص اينکه خواهرزادهاش به واسطه کار در کارگاه توليدي وي و همچنين رفتوآمد خانوادگي، از ميزان درآمد و محل نگهداري وجوه نقد و همچنين زمان حضور اعضاي خانوادهاش اطلاعات دقيقي داشته، اين احتمال را ميدهد که جاويد اقدام به سرقت دلارها کرده باشد.
کارآگاهان پايگاه ششم در ادامه رسيدگي به اين پرونده، با شناسايي محل سکونت دختر مورد علاقه جاويد، به تحقيق از پدر اين دختر پرداختند. اين شخص در اظهارات خود ضمن تأييد سخنان مالباخته، به کارآگاهان عنوان داشت که جاويد دو روز پس از سرقت با وي تماس گرفته و مدعي شده که قادر است تا تمامي خواستهها و شروطي را که براي ازدواج دخترش با او در نظر گرفته، به صورت کامل و حتي بيشتر از آن اجرا کند در حالي که جاويد مدتي پيش ازاين ادعا، از محل کار خود بيرون آمده و بيکار است.
با توجه به تحقيقات انجام شده و ديگر اقدامات پليسي، کارآگاهان که اطمينان پيدا کرده بودند خواهرزاده مالباخته، اقدام به طرح و اجراي نقشه سرقت از منزل دايي خود کردهاست، هماهنگيهاي لازم قضايي را با بازپرس پرونده انجام و روز نوزدهم تير اقدام به دستگيري جاويد کردند و در بازرسي از محل سکونت متهم در منطقه شوش، موفق به کشف 12 هزار و 500 دلار از پولهاي سرقتي شدند.
با کشف قسمتي از دلارهاي سرقت شده، جاويد به ناچار لب به اعتراف گشود و ضمن اعتراف به سرقت، هويت دو همدست خود به اسامي نصير 22 ساله و احمد 31 ساله را نيز معرفي کرد.پسرخواهر ناخلف در مورد نحوه ورود به منزل دايياش به کارآگاهان گفت: زماني که در کارگاه دايي مشغول به کار بودم، اقدام به سرقت دسته کليد و تهيه کليد يدک از آن کردم.
متهم با اعتراف به اينکه طرح و نقشه سرقت از منزل دايي خود را از مدتها پيش و از زمان حضور در کارگاه توليدي آماده کرده، مدعي شد پس از تهيه دسته کليدها و در ميان گذاشتن موضوع سرقت با دو نفر از بچهمحلها و موافقت آنها براي سرقت، به بهانه اينکه ميزان درآمد و حقوقم در کارگاه توليدي کافي نيست از آنجا بيرون آمدم و طي اين مدت نيز با اطمينان از اين موضوع که دايي هميشه اقدام به نگهداري مبالغ قابل توجهي وجه نقد در خانهاش ميکند با تحت نظر گرفتن رفتوآمدهاي وي و اعضاي خانوادهاش منتظر زمان مناسبي براي سرقت ماندم.
روز سرقت در حالي که اطمينان داشتم آنها به مهماني رفتهاند، موضوع را به نصير و احمد اطلاع دادم و سرقت را انجام داديم.با توجه به اعترافات صريح متهم در خصوص نقش و حضور نصير و احمد در ارتکاب سرقت، بلافاصله هماهنگيهاي لازم قضايي جهت دستگيري ديگر متهمان پرونده انجام شد و کارآگاهان با شناسايي محل سکونت نصير و احمد، هر دو نفر را دستگير نمودند و در بازرسي از محل سکونت هر کدام از آنها، مبلغ 10 هزار دلار کشف کردند.
سرهنگ کارآگاه محمد اشراقي، رئيس پايگاه ششم پليس آگاهي تهران بزرگ با اعلام اين خبر گفت: با توجه به کشف تمامي اموال سرقت شده و اعترافات صريح متهمان در خصوص ارتکاب سرقت و با تکميل تحقيقات کارآگاهان، قرار قانوني از سوي بازپرس صادر گرديد و هر سه متهم به زندان انتقال داده شدند.
..................................................................................
خلوت شیطانی!
ملیحه اشکهایش را پاک کرد و با صدای گرفته به مشاور مددکاری گفت: خواستگارهای زیادی داشتم اما پدرم میگفت باید درس بخوانم و ادامه تحصیل بدهم. من با راهنمایی و حمایت والدینم موفق شدم مراحل تحصیلی را با موفقیت پشت سر بگذارم و در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه فارغالتحصیل بشوم. پس از آن که درسم تمام شد با کمک پدرم شرکتی تأسیس کردم و به عنوان مدیر این شرکت، مغرورانه منتظر نشستم تا خواستگاری که در رؤیاهایم میپروراندم پا پیش بگذارد.
پدرم در این مدت اصرار میکرد با پسر خالهام ازدواج کنم اما من او را در سطح خودم نمیدیدم و شوهری میخواستم که مدرک تحصیلی فوقلیسانس یا بالاتر از خودم و موقعیت شغلی دهنپرکنی داشته باشد.
«ملیحه» که در واحد مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری سناباد مشهد ماجرای زندگیاش را شرح میداد، گفت: متأسفانه غرور و خودخواهی باعث شد تا به نظر و خواسته خانوادهام بیاحترامی کنم و به پسر خالهام که مدرک تحصیلی لیسانس دارد و کارمند قراردادی یک شرکت است در جلسه خواستگاری با برخوردی توهینآمیز جواب رد بدهم. پسرخالهام پس از مدتی با دختر دیگری ازدواج کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت ولی من با آن همه غرور، کارم به جایی رسید که به عنوان متهم دستگیر شوم و حالا باید به دادگاه بروم.
ملیحه آهی کشید و گفت: حدود یک سال قبل، از طریق اینترنت با مردی آشنا شدم که خودش را 36 ساله و فوق لیسانس معرفی میکرد و میگفت خیلی جدی مصمم است در مقطع دکترا ادامه تحصیل بدهد.
رابطه عاطفی من و این مرد از بحث و تبادل نظر در مورد شعر و ادبیات شروع شد و هر روز که میگذشت احساس تعلق بیشتری نسبت به او میکردم.
«چاووش» با زبانی چرب و نرم مرا شیفته خودش کرده بود و برای نخستین بار با هم قرار ملاقات گذاشتیم.
او که اهل یکی از استانهای مرکزی کشور است برای دیدنم به مشهد آمد و سه روز مهمانم بود. من بدون اطلاع خانوادهام در این سه شبانهروز، داخل شرکت میزبانش بودم و بدون هیچ گونه شرط و شروطی به خواستگاریاش جواب مثبت دادم.
چاووش مرا رسماً از خانوادهام خواستگاری کرد و میگفت سالها در خارج از کشور زندگی کرده است و میخواهد کاملاً مستقل و به سبک اروپاییها زندگی کند.
البته پدر و مادرم به خواستگاری این مرد غریبه جواب منفی دادند و خیلی جدی ازدواج ما را مشروط به حضور خانواده چاووش و انجام تحقیقات لازم دانستند. اما آنها وقتی فهمیدند که ما از مدتها قبل با هم رابطه داشتهایم و سه شبانهروز نیز میزبان او در شرکتم بودهام به ناچار موافقت خود را با این ازدواج اعلام کردند.
پدرم تلفنی با زن و مردی که چاووش ادعا میکرد پدر و مادرش هستند و در خارج از کشور زندگی میکنند، گفتوگوهایی انجام داد و بعد ما به عقد هم درآمدیم.
با گذشت مدتی نامزدم میگفت چون شغل مناسبی در مشهد ندارد میخواهد به شهر خودش برود و به استخدام یکی از سازمانها دربیاید. ولی من چون نمیخواستم زحماتی را که برای تأسیس شرکت کشیدهام مفت و مجانی از دست بدهم او را به عنوان مدیر مالی شرکت انتخاب کردم و گفتم با مرور زمان شغل آبرومندی برایش دست و پا خواهم کرد.
ملیحه با پاک کردن اشکهایش ادامه داد: سه ماه از ازدواج ما گذشت و در این مدت هر بار که در مورد شغل و مدرک تحصیلی چاووش حرفی به میان میآمد، او طفره میرفت و میگفت: «ارزش آدمها به قلب پاکشان است و اصلاً مدرک تحصیلی برایم ارزشی ندارد.»
برخوردهای شوهرم باعث شد تا دچار شک و تردید شوم و به کاری که روز اول باید انجام میدادم بپردازم، یعنی تحقیقات در مورد این مرد دروغگو را پس از آن که کار از کار گذشت پیگیری کردم و فهمیدم این آدم حقهباز و شیاد همسری دیگر و حتی داماد و نوه هم دارد. حتی زن و مردی که در گفتوگوی تلفنی خود را پدر و مادر چاووش معرفی میکردند از دوستان بیسر و پایش بودند که در خارج از کشور زندگی میکنند.
این مرد فریبکار به همین راحتی که برایتان تعریف کردم با شناسنامه المثنی مرا به عقد خودش درآورد و با آبرو و حیثیتم بازی کرد. من با هوویم تلفنی صحبت کردم و این زن بدبخت، نالان و گریان گفت مدتی است چاووش آنها را رها کرده است و هیچ خبری از او نداشتهاند.
ملیحه افزود: من که دیگر تحمل چنین شرایط اسفباری را در زندگیام نداشتم از چاووش درباره این کارهایش توضیح خواستم و او در حالی که لبخندی تمسخرآمیز بر لب داشت گفت اگر پشیمان هستی بیا برویم و توافقی طلاق بگیریم. من هم از کوره دررفتم و ناخودآگاه با چاقو بازوی دستش را زخمی کردم.
هنوز هم باورم نمیشود یک آدم را با چاقو زخمی کرده باشم. اما او حق نداشت با سرنوشت من بازی کند. اگر چه خودم نیز مقصر هستم و اگر قبل از ازدواج به جای آن که با او در خلوت شیطانی خوش و بش کنم از مادر و پدرم راهنمایی و مشورت میخواستم این همه بدبختی برایم درست نمیشد و والدینم هم مجبور نبودند با توجه به مشکلی که برایم به وجود آمده بود با ازدواج احمقانهام موافقت کنند.
..................................................................................
جيببري در صف مرغ
فرمانده انتظامي شهرستان همدان از دستگيري جيببري كه از افراد منتظر در صف خريد مرغ سرقت ميكرد، خبر داد.
سرهنگ رسول مرادي با اعلام اين خبر افزود: چند زن با مراجعه به عوامل گشت كلانتري 13 استان همدان با اعلام اينكه خانمي ميانسال اقدام به سرقت وجه نقد از كيف آنها، در صف مرغ كرده خواستار پيگيري سريع موضوع شدند.
وي اظهار كرد: ماموران پليس با حضور در محل سرقت و با استفاده از راهنماييهاي شاكيان سارق را شناسايي و دستگير كردند.
سرهنگ مرادي با اشاره به اينكه زن سارق به همراه شاكيان به كلانتري اعزام شدند، افزود: در بازرسي بدني، ماموران از وي مبلغ 300 هزار تومان وجه نقد كشف و ضبط كردند.وي تصريح کرد: پليس با تشكيل پرونده در اين مورد، شاكيان و متهم را به مرجع قضايي معرفي كرد.
..................................................................................
دستگيري یک عامل سقط جنين
فردي كه در باغهاي اطراف مشهد اقدام به سقط جنين ميكرد شناسايي و دستگير شد.
در پي اعلام گزارشهايي مبني بر انجام عمل سقط جنين در باغهاي اطراف مشهد ماموران مركزعمليات ويژه و افسران آگاهي كلانتري 44 مشهد تحقيقات خود را در اين باره آغاز كردند. پليس در بررسي اين گزارش، متهم پرونده كه مردي 70 ساله است را شناسايي و تحت كنترل و مراقبتهاي كاملا نامحسوس قرار داد.
ماموران متهم را در حالي كه با يكي از طعمههاي خود براي انجام عمل سقطجنين قرار ملاقات داشت داخل يك باغ دستگير كردند. بررسيهاي پليسي نشان داد كه متهم با گوشي تلفنهمراه از مراحل عمل سقط جنين فيلمبرداري نيز كرده است. تحقيقات پليسي درباره اين پرونده همچنان ادامه دارد.
..................................................................................
قتل ناجوانمردانه
درست همين چند روز پيش بود كه در خيابان گاندي و به بهانه پارك كردن خودروي يك دختر دانشجو، وقتي پشت فرمان خودرو دختر جوان قرار گرفت، ناجوانمردانه او را زير گرفت ، و پس از در هم كوبيدن چند خودرو ديگر وارد خيابان ولي عصر شد و فرار كرد.
بعد از چند روز فرار وقتي دستگير شد، براي اولين بار او را در شعبه 10 پليس آگاهي ديدم. جوان 21 سالهاي كه سوابق كيفري او نشان ميداد تاكنون هشت بار به اتهام سرقت، شرارت، نزاع و... دستگير و مدتي را در زندان تحمل كيفر كرده است.
در همان نگاه اول رفتارهايش به گونهاي است كه ظاهرا مرگ دختر دانشجو برايش اهميت چنداني ندارد. در كنار او دو نفر از دوستانش نيز حضور دارند كه يكي از آنها موهايش را مانند بوكسورهاي آمريكايي آرايش كرده و چند خط روي موهاي بالاي گوش خود كشيده كه نميدانم اين خطها نماد چيست؟
وقتي از او در ارتباط با جنايتي كه مرتكب شده ميپرسم ميگويد: نميخواستم او را زير بگيرم، راستش با دختري كه از چندي پيش با او در ارتباط هستم دوست بودم و به دنبال خودرويي بودم تا با او به تفريح بروم، تا اين كه دختر دانشجو را ديدم كه قصد پارك كردن خودرواش را داشت. به يكباره فكري به سرم زد به او نزديك شده و با ادعاي اين كه خودرو پشت سري متعلق به من است و هنگام پارك خودرو بايد مراقب باشد تا آسيب نبيند، او را مجاب كردم تا اجازه دهد من خودرواش را پارك كنم و بعد هم تصور نميكردم او پشت خودرو ايستاده است و...
ميگويد مادرم پزشك متخصص است؛ اما افسر پرونده عنوان ميكند، دروغ ميگويد و او مجرمي است كه بارها دستگير شده و اكنون نيز مرگ يك همنوع برايش چندان مهم به نظر نميرسد!
خودش را دارا معرفي ميكند و ميگويد: 21 سال دارم، وقتي 16 سال داشتم براي اولين بار به اتهام سرقت دستگير شدم و بعد هم زندان پشت سر زندان و اكنون نيز به اتهام قتل دستگير شدهام.
او همچنان واژهها را يكي پس از ديگري به دنبال هم رديف ميكند تا شايد مرگ دختر جوان را توجيه كند!
غروب آن روز او را به محل بازسازي صحنه جنايت آوردند با خونسردي تمام صحنه قتل دختر دانشجويي كه والدينش با هزاران اميد و آرزو او را بزرگ كرده بودند را بازسازي ميكند.
برخي از دوستان و همكلاسيهاي دختر دانشجو و حتي شاهدان ماجرا كه از نزديك مرگ دختر دانشجو را به چشم ديده بودند، بيمحابا اشك ميريزند.
يكي از شاهدان به ماموران آگاهي گفت: قاتل وقتي دختر جوان را زير گرفت، كساني كه شاهد حادثه بودند او را تعقيب كردند، اما او با سرعت سعي ميكرد هر مانعي را از سر راهش بردارد. آن روز اگر او متوقف ميشد به طور يقين به دست مردم عصباني كه شاهد جان باختن دختر دانشجو بودند كشته ميشد و...
جمعيت زيادي آمدهاند، رئيس پليس آگاهي كه پس از اين جنايت چند روز در پليس آگاهي شبانهروز حضور پيدا كرده بود تا به هر طريق ممكن قاتل دستگير شود، تنها سري به تاسف تكان ميدهد و ميگويد: او قاتل بيرحمي است كه پس از قتل يك انسان با خودروي دختر جوان و همراه با دختري كه با او در ارتباط بوده از يك عابر عبوري نيز سرقت كرده و پس از تفريح خودرو را در حوالي يوسفآباد رها كرده بود.
دارا (جوان متهم به قتل) صحنه قتل را زير نگاه خشمگين مردم بازسازي ميكند، پاهايش با زنجير به هم قفل شده است و به فاصله كمي از او والدين دختر دانشجو به شدت ميگريند.
متهم جرات نگاه كردن به آنها را ندارد. يكي از ميان جمعيت فرياد ميزند،او را در اين محل مجازات كنيد تا درس عبرت ديگران شود. صداي او در ميان شلوغي جمعيت گم ميشود خودرو پليس آگاهي با سوار كردن متهم آژيركشان محل را ترك ميكند. جوان متهم مرگ را در يك قدمي خويش احساس ميكند. زير لب زمزمه ميكند، ديگر همه چيز تمام شد...
..................................................................................
استخر در خودرو
پدر چینی برای اینکه پسر ششسالهاش را غرق در شادی کند بخشی از خودروی ون خود را تبدیل به یک استخر کرده است.
گرمای 38درجهای استان ژیانگ و شلوغی استخرها باعث شد تا آقای یوهانگ صندلیهای پشتی خودرواش را جدا کند و با پوششی از پلاستیک و چوب این بخش از خودرو را برای درست کردن یک استخر کوچک، عایقبندی کند.
یوهانگ در اینباره میگوید: هنگامی که زو(پسربچه) را سوار خودرو میکنم درحالیکه همه از شدت گرما عرق میریزند او مشغول آبتنی است. صدای بازیهای کودکانه او بهترین دستمزدی است که من بابت این کار دریافت میکنم.
..................................................................................دو کودک هفت و سه ساله به همراه والدینشان به علت انتشار گاز مونو اکسید کربن از آبگرمکن دیواری فاقد محافظ بدنه، در شهرستان پیشوا شرق تهران جان خود را از دست دادند.
فرمانده انتظامی شهرستان پیشوا در تشریح این خبر گفت: در پی تماس با مرکز فوریتهای پلیسی 110 و گزارش یک مورد مرگ مشکوک و استنشاق گاز در یکی از محلههای شهر پیشوا ماموران این فرماندهی به همراه عوامل اورژانس سریعا در محل حاضر شدند.
آدینهوند عنوان کرد: در تحقیقات صورت گرفته یکی از اهالی اظهار داشت به همراه پدر این خانواده، راننده سرویس یکی از کارخانجات است که با توجه به غیبت و عدم جوابگویی تلفنی وی به محل مراجعه و متوجه نشتی گاز از داخل واحد مسکونی شده است.
وی در ادامه خاطرنشان کرد: طی هماهنگی تلفنی با مراجع قضایی نسبت به باز کردن درب منزل اقدام و مشاهده شد دو کودک 7 و 3 ساله به همراه والدینشان بر اثر نشت گاز منواکسید کربن دچار خفگی شده و جان خود را از دست دادهاند.
این مقام مسئول با بیان اینکه اینگونه اتفاقات در پی ناآگاهی برخی از شهروندان صورت میگیرد، علت فوت اعضای این خانواده چهار نفره را برابر اظهارات کارشناسان انتشار گاز مونو اکسید کربن از آبگرمکن دیواری فاقد محافظ بدنه اعلام کرد.
دو کودک هفت و سه ساله به همراه والدینشان به علت انتشار گاز مونو اکسید کربن در شهرستان پیشوا جان خود را از دست دادند.
..................................................................................تيراندازي در تورنتو كانادا
پليس كانادا از كشته شدن دستكم 2 نفر و زخمي شدن 19نفر ديگر در چندين تيراندازي در «تورنتو» كانادا خبر داد.
پليس كانادا گزارش كرد كه دستكم دو نفر در تيراندازي تورنتو در كانادا كشته و 19نفر ديگر نيز زخمي شدند.
رسانه هاي كانادايي نيز گزارش دادند كه تيراندازي فوق در بخش شرقي شهر تورنتو پس از آن به وقوع پيوست كه در يك رستوران شلوغ درگيري به وجود آمد.
محاسبات صحنه حادثه نشان مي دهد كه تيراندازي در حين يك مهماني كه حدود يكصد نفر در آن شركت داشتند، صورت گرفت.
به نوشته رويترز هنوز بسيار زود است كه بخواهند در مورد علت تيراندازي روز دوشنبه كه در آن يك زن و مرد جوان كشته شدند اظهارنظر كرد. بسياري از مجروحان در اثر هراس ناشي از فرار زير دست و پا افتادند.
به گفته پليس تورنتو اين جدي ترين جرم در نوع خود است كه تاكنون در شهر تورنتو رخ داده است.
اين حادثه در حالي رخ داده كه 6 هفته از تيراندازي در يك مركز خريد كه منجر به كشته شدن يك نفر و زخمي شدن 6 نفر ديگر شد گذشته است.نگراني ها در حالي در اين شهر افزايش يافته كه تورنتو هميشه به داشتن ميزان كمي از جرايم معروف بوده است.
پليس اعلام كرده كه يك نفر در اين حادثه بازداشت شده اما افراد تيرانداز بيشتر از يك نفر بوده اند.
..................................................................................
جدایی به خاطر خوشگذرانیهای زن
مردی كه با ناراحتی در دادگاه حضور یافته بود، گفت: همسرم زن بسیار خوشگذرانی است و دوستانش را به زندگی و دخترمان بیشتر ترجیح میدهد در حالی كه باید به وظایف مادری خود بیش از هرچیزی توجه كند.
مردی 40 ساله در دادگاه خانواده حضور یافت و درخواست جدایی از همسرش را به دادگاه ارائه كرد.
وی
خطاب به قاضی گفت: 13 سال از زندگی مشتركمان میگذرد و در این 13سال آرزو
بر دلم مانده كه همسرم وقتی میخواهد بیرون برود به من اطلاع بدهد، اما او
نسبت به این موضوع بسیار بیتفاوت است.
مرد جوان ادامه داد: زمانی كه به زنم اعتراض میكنم، میگوید دلیلی ندارد برای بیرون رفتن ازخانه از تو اجازه بگیرم یا اطلاع دهم، زیرا به این جور مسائل پایبند نیستم. این مرد 40 ساله با بیان اینكه اگر به همسرم میگویم به من اطلاع بدهد دلیلی بر بیاعتمادی نیست، خاطرنشان كرد: متاسفانه همسرم فكر میكند به او بیاعتماد هستم كه میخواهم به من اطلاع دهد كجا میرود، اما اینگونه نیست.
در این 13 سال زندگی مشترك بارها اتفاق افتاده كه بدون اجازه من به
سفرهای طولانی رفته و زمانی كه با او تماس میگرفتم كجایی به راحتی میگفت
با دوستانم سفر هستم. وی بیان كرد: همسرم دوستانش را به من و دخترمان
ترجیح میدهد.
او
وقت بسیاری را برای آنها میگذارد اما زمانی كه در كنار ماست، همیشه
عصبانی و ترشروست، حتی دخترم نیز به این موضوع معترض است؛ میخواهم از
همسرم جدا شوم تا او به راحتی بتواند در كنار دوستانش خوش باشد.