شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۱ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۸

ماجرای نفرین ضرغامی!

منوچهر آذری پیشکسوت طنز با بیان اینکه هروقت معلم نمی‌‌آمد، ناظم از من می‌خواست تا با اجرای برنامه طنز بچه‌ها را ساکت کنم، گفت: ضرغامی یک بار در برنامه‌ای گفت: خدا لعنت کند کسی را که با آذری کار نمی‌دهد.
کد خبر : ۷۲۱۷۶
به گزارش صراط به نقل از فارس، منوچهر آذری متولد 8 تیرماه سال 1322 است و از همان دوران کودکی عاشق اجرای برنامه بوده است.

این هنرمند پیشکسوت که علی رغم سن شناسنامه ای خود دلی جوان دارد بسیار خانواده دوست است و چهار فرزند دارد، یکی از روزهای پیش از آغاز ماه رمضان؛ این هنرمند خوش ذوق که بیشتر مخاطبانش او را با دو مشخصه سازدهنی و زدن سوت بلبلی می‌شناسند، او از حدود 40 سال فعالیتش در عرصه گویندگی، اجرا و حتی زندگی خصوصی و خانوادگی اش گفت. متن این گفت‌وگو در ادامه می‌آید:

معلممان که نمی آمد ناظم می گفت آذری بلند شو!

من فعالیتم را از زمانی که دبستان می‌رفتم و کلاس ششم بودم آغاز کردم. کارهای هنری را در مدرسه ادامه دادم و همین شوخ طبعی و بگو بخندی را در مدرسه داشتم. وقتی که معلم نمی‌آمد، ناظم مدرسه می‌گفت آذری بلند شو! امروز معلم ادبیات کار داشته و نیامده، شما بچه ها را سرگرم کن. من هم بلند می‌شدم و تقلید همان معلمی را که نیامده بود، می‌کردم. بچه‌ها را صدا می‌کردم بیایند پای تخته و کارهای معلم را در قالب شوخی انجام می‌دادیم. بچه ها هم ریسه می‌رفتند. ناظم هم از من تشکر می کرد که چطور کلاس را به این ساکتی نگه داشتی. البته بعدا معلم‌ها فهمیدند و جریان لو رفت.

در همان بچگی در خانه‌مان صبح جمعه راه می‌انداختم

بعد از آن هم گفتند بیا و در جشن‌ها برنامه اجرا کن. خودم همان زمان نمایشنامه می‌نوشتم. جمعه‌ها در خانه صبح جمعه راه می‌انداختیم. فکر می‌کنید به چه صورت؟ دو تخته چوبی کنار هم می‌گذاشتم، یک تخته فرش رویش می‌انداختم و سن درست می‌کردم. یک طناب به این سر و آن سر دیوار می‌زدم و پتویی از آن آویزان می‌کردم. به این ترتیب پرده هم داشتم. بچه‌ها می‌آمدند در حیاط می‌نشستند و برایشان برنامه اجرا می‌کردم. یک ساعت، یک ساعت و نیم هم طول می‌کشید.

از راه انداختن کلاس هنرپیشگی تا اجراهای 10 دقیقه ای

حتی مدتی در مدرسه کلاس هنرپیشگی راه انداختم. یک مدتی هم رادیو درست کردم. یک ضبط صوت بزرگ فیلیپس داشتیم که بچه‌ها را جمع می‌کردم دور آن و جوک‌های روزنامه‌ها را اجرا و ضبط می‌کردیم و زمان زنگ تفریح آنها را از طریق بلندگوی مدرسه پخش می‌کردیم. حتی اخبار ورزشی و رویدادهای مدرسه را در قالب 10 دقیقه اطلاع رسانی می‌کردیم. بعد از ظهرها که مدرسه تعطیل بود، می‌رفتیم و برنامه ضبط می‌کردیم که طرفداران بسیاری هم داشت. حتی کلبه هنر راه اندازی کرده بودیم و نمایش‌های مختلف اجرا می‌کردیم. لباس کرایه می‌کردیم و خودم بچه‌ها را گریم می‌کردم.

سال 43 به تلویزیون رفتم

مدرسه ما دبیرستان ادیب در کوچه روزنامه کیهان بود. بعد هم به دانشکده هنرهای دراماتیک رفتم و فن بیان و کارگردانی خواندم. در ادامه با حسن خیاط باشی آشنا شدم و در سال 43 به تلویزیون رفتم. آن زمان هیچ کدام از کسانی که در حال حاضر جولان می‌دهند نبودند و فقط علیرضا جاویدنیا، مرحوم محسن یوسف بیگ و ... بودند. ما هم یک برنامه‌ای به نام شبکه صفر داشتیم که کمدی بود. بخش اخبار داشت، کارهای تبلیغی انتقادی می‌ساختیم. خارج از محدوده هم برنامه دیگرمان بود. بعد با همان گروه به رادیو آمدیم. در رادیو با برنامه صبح جمعه شروع کردیم و آقای حسن خیاط باشی برنامه‌ای به نام دوخت و دوز را راه‌اندازی کرد.

زوج هنری آذری در رادیو

بعد از آن دیگر در رادیو ماندگار شدیم. در بخش‌های مختلفی کار کردم تا اینکه انقلاب شد. دوباره بعد از مدتی آقای شیشه‌گران و آقای توکل برنامه شما و رادیو را کار کردند، ضمن اینکه زمانی که من در رادیو بودم با آقای مهرپور زوج هنری تشکیل دادیم و ضمن حضور در رادیو و تلویزیون در سینما هم فعالیت می‌کردم. البته من قبل از انقلاب فیلم بازی نکرده‌ام و بعد از انقلاب در فیلم‌هایی حضور داشتم. من فیلم‌های در مسیر تند باد، سایه خیال، یک مرد یک خرس، دزد عروسک‌ها، عبور از غبار، مجردها، زن بدلی و ... را بازی کرده‌ام. یکی از سریال‌هایی هم که خیلی گرفته بود، سریال هزاردستان به کارگردانی زنده یاد علی حاتمی بود که نقش دربان گراندهتل را ایفا می‌کردم. تا این اواخر که سریال آشپزباشی را با حضور پرویز پرستویی و خانم معتمدآریا بازی کردم. بعد از آن هم در حال حاضر در رادیو و برنامه جمعه ایرانی هستم.

* صبح جمعه با شما آنقدر گرفته بود که ما یک بار در سال 71 به بیت رهبری دعوت شدیم

درباره برنامه صبح جمعه با شما باید بگویم در ابتدای این برنامه عده زیادی از دوبلورها نیز با ما کار می‌کردند. خیلی هم گرفته بود و حتی ما یک بار در سال 71 به بیت رهبری دعوت شدیم و بچه‌های صبح جمعه با شما آن زمان که زنده یاد منوچهر نوذری زنده بود، به محضر مقام معظم رهبری رفتیم. روز خیلی خوبی بود، راجع برنامه‌مان صحبت کردیم و خاطره شیرینی برای ما باقی ماند.

برنامه کاردان نگرفت

پس از مدتی به دلایلی نظیر اینکه دیگر برخی از دوبلورها نیامدند و چند تن از بچه‌های رادیو هم فوت کردند، برنامه را گرفتند و به آقای کاردان و گروه دیگری دادند. البته این برنامه نگرفت و مجدد از ما دعوت کردند و برنامه قند و نمک را در رادیو تهران شروع کردیم. دیدند برنامه قشنگ است، دوباره به ما گفتند آقا بروید شبکه اول رادیو. آمدیم آنجا و نزدیک به 10 سال است که آن را ادامه می‌دهیم. در ماه دو روز برنامه ضبط می‌کنیم که تقسیم به چهار روزی می‌شود که برنامه روی آنتن می‌رود. سال گذشته هم دعوت شدیم و در سوئد و یونان و چند کشور دیگر برای ایرانیان برنامه اجرا کردیم.

رل هایی که پیشنهاد می شود را بازی نمی کنم

در حال حاضر هم برخی از دوستان رل‌های کوتاه می‌دهند و می‌گویند بیا کار کن ولی نمی‌روم. رادیو را دوست دارم، سالها با رادیو زندگی کرده‌ام و با رادیو مشهور شده‌ام. مردم با رادیو و صدایم مرا می‌شناسند. البته رادیو و تلویزیون برایم فرقی نمی‌کند و به نظرم هر گل بوی خود را می‌دهد. تلویزیون جذابیت‌های خود را دارد ولی در رادیو واقعا تنها صداست که می‌ماند. من دوست دارم رودر رو با مردم برنامه اجرا کنم و آنها را رودر روی خود ببینم.


 

 

اصلا اهل دود و دم و این چیزها نیستم

اهل دود و دم و این چیزها هم نیستم اصلا. آدمی هستم که علاقه زیادی به خانواده‌ام دارم. عیالم را خیلی دوست دارم، بچه‌های خیلی خوبی دارم. چهار فرزند دارم که سه تای آنها پزشک هستند. یک دکتر دندانپزشک، یک دکتر علوم آزمایشگاهی و یک دکتر عمومی دارم که در حال گرفتن تخصص است. بهترین دستمزد من هم لبخند مردم است که همین را تیتر کنید و بزنید.

وقتی مردم من را می‌بینند لبشان به خنده باز می‌شود.

کار هنر در مملکت ما رابطه ای است

-متاسفانه کار هنر در این مملکت در رابطه قرار دارد. اگر رابطه با گروه‌های مختلف داشتی، امکان حضورت هست. الان در سریال‌های تلویزیونی نگاه کنید، اکثر بچه‌های ما نیستند. مگر بچه‌های رادیو بد هستند؟ آقای جاویدنیا بد است؟ آقای امامیه بد است؟ آقای رضا عبدی، سمسار زاده، تبریزی و ... بد هستند؟ ما بچه‌های توانمندی داریم که تئاتری و سینمایی هستند اما متاسفانه باندبازی است. من نمی‌توانم برای گرفتن یک رل بروم و در اتاق یک رئیس زار بزنم و بگویم ببخشید آقا من بی‌کارم، به من کار بدهید. اصلا این کار درست نیست. من جا دارم. آدرس دارم و برای خود پشتوانه هنری دارم. من 40 سال فعالیت هنری کرده‌ام و سالم هم کار کرده‌ام. دقیقا سالم. من نباید دنبال کار بگردم.

داستان بازی آذری در سریال آشپزباشی

در سریال آشپزباشی هم که حضور پیدا کردم، ماجرایش اینطور بود که در برای انجام کاری به چهار راه استانبول رفتم. در حال برگشت دیدم در پیاده‌رو دوربین گذاشته‌اند و فیلم‌برداری می‌کنند. رد شدم و دیدم کسی گفت سلام علیکم. برگشتم و جواب دادم. ولی نشناختم برگشتم و رفتم. دیدم همان صدا گفت حالا دیگر جواب سلام ما را هم نمی‌دهی؟ برگشتم دیدم پرویز پرستویی است که البته گریم کرده بود و مو گذاشته بود. با او احوال پرسی کردم و او دستم را گرفت و گفت بیا ما آمده‌ایم وسایل آشپزی برای سریال بگریم. من را پیش آقای هنرمند برد و او هم گفت با ما همکاری میکنی؟ من هم گفتم برای من باعث افتخار است ولی چند روزی برای اجرای برنامه به شهرستان می‌روم. آقای پرستویی هم دست مرا محکم گرفته بود و می‌گفت نه آقا می‌آید... می‌آید... من هم هی می‌گفتم نه. نمی‌توانم بیایم. در نهایت آقای هنرمند گفتند که کار را رج می‌زنیم و به این شکل تو میتوانی خودت را به سر کار ما برسانی.

به «هنرمند» گفتم اگر سبیلم را بتراشی تعادلم را از دست می دهم!

آخر هم رفتم و نشستم، موهای فرفری برایم گذاشتند و سیبیلم را هم از ته تراشیدند، من هم گفتم اینها را می‌زنی من مثل گربه تعادلم را از دست می‌دهم. رفتم خانه، خانمم در را باز کرد گفت جنابعالی، گفتم منم دیگه منوچهرم، گفت پس سیبیلهایت کو؟ گفتم داشتم می‌آمدم در مسیر تندباد بودم و باد با خود برد.

جای آرام نمی توانم زندگی کنم

همه اینها را گفتم برای اینکه بگویم نباید در خیابان پیدایم کنند. من آدرس دارم. زمانی هم که خواستم به خبرگزاری بیایم علی رغم اینکه خودروی شخصی دارم، با تاکسی و بخش‌هایی هم پیاده آمدم. دوست دارم که با مردم باشم و از این با مردم بودن لذت می‌برم. یکی می‌خواهد با من روبوسی کند، دیگری عکس یادگاری بیاندازد و... همه اینها لذت بخش است. دوست ندارم در خیابان عینک دودی بزنم که کسی من را نشناسد. من دوست دارم همه من را بشناسند. این همه برایشان کار کرده‌ام و زحمت کشیده‌ام. بهترین سوژه‌ها نزد مردم است. من تمام خریدهایم را به همراه همسرم می‌روم و از بودن در کنار مردم لذت می‌برم. اگر من را به جایی ببرید که کسی نباشد و بگویید اینجا خوش آب و هوا و آرام است، من نمی‌توانم آنجا زندگی کنم.

اولین باری که رامبد جوان را دیدم

اولین باری که رامبد جوان را دیدم در پشت صحنه کابل می‌کشید و علاقمند به بازیگری بود. او بسیار آدم مستعدی است و بعدا دیدم که در خانه سبز بازی کرده و بعد هم کارگردان شد. او بسیار با استعداد و خلاق است.الان هنرمندان بسیاری داریم که در خانه نشسته اند و کار نمی‌کنند.

وقتی رفتم امتحان بدهم یک جوک تعریف کردم، همه از خنده‌روده‌بر شدند

کارم را با رادیو ارتش شروع کردم. آن موقع هفته‌ای دو شب ارتش برنامه داشت. آنها نمایش هم داشتند و سروانی بود که کارگردانی هم میکرد. او گفت متن میخواهی برای اجرا؟ گفتم خیر خودم دارم. متنی را درباره پرچم ایران اجرا کردم. او خیلی خوشش آمد، گفت میتوانی بیایی؟ گفتم چرا که نه، از خدایم است، من آمده‌ام. گفت چهارشنبه نمایش چاقوی شکسته را با حضور خانم ثریا قاسمی اجرا می‌کنیم و من رفتم. من رفتم امتحان بدهم یک جوک تعریف کردم، همه از خنده‌روده‌بر شدند. یک پانتومیم اجرا کردم، با موضوع بیدار شدن از خواب، خمیازه کشیدم، بلند شدم، رفتم توالت و حتی مثلا آفتابه هم برداشتم. همه از خنده روده بر شدند.

کلاس‌های بازیگری جوانان ما را سرکیسه می‌کند

آدم باید استعداد داشته باشد وگرنه ما فارغ التحصیلان زیادی هم داریم که توانایی ندارند. جوهره هنر باید در رگ‌های شما وجود داشته باشد. در خیابان‌ها که راه می‌روی پر از تبلیغات کلاس‌های بازیگری است که جوانان ما را سرکیسه می‌کنند.

30 سال پیش به خاطر ایفای نقش زنبور 5هزار تومان تشویق شدم

-هیچی. رل را می‌خوانم و بعد فکر می‌کنم که چگونه او را بگویم که بهتر باشد. او را پیش خودم مجسم می‌کنم. من برنامه کودک کار می‌کردم. گفتند نقش زنبور را بگو. ما می‌خواهیم به بچه‌ها بگوییم که زنبور چه فوایدی دارد. من هم در استودیو هر کلمه‌ای که حرف ز در آن بود، آن را می‌کشیدم و ززززززز می‌گفتم. یک روز آقای هماهنگی آمد و گفت زنبور کیه؟ برنده شده. گفتم من بودم. آن زمان اول انقلاب که 14 تومان حقوق می‌گرفتم، 5 هزار تومان جایزه گرفتم.

در برنامه‌ کودک به جای جاصابونی، نمکدان، جارختی و ... حرف می زدم

من در برنامه‌های کودک جای جاصابونی، نمکدان، جارختی و ... حرف می زدم. الان هم برای دو الی سه هزار نفر برنامه اجرا می‌کنم.

به یاد فرهنگ مهرپرور

خدا رحمتش کند، یادش بخیر. زنده یاد مهرپرور به همراه آقای خمسه در فرانسه دوره بازیگری دیده بودند. او به زبان فرانسه تسلط داشت و نقاش و خطاط بسیار ماهری بود. او نویسنده بسیار خوش ذوقی هم بود. یک سال ما برای عید 14 قسمت برنامه کودک نیاز داشتم. من بودم، آقای شهریاری، محب اهری و ...  او رفت و زمانی که برگشت 50 نمایشنامه 2 دقیقه‌ای برای بچه‌ها نوشت و آورد. ما در رادیو و تلویزیون هم با هم برنامه داشتیم. در چند فیلم هم همکار بودیم. مثلا در فیلم دزد عروسک‌ها من پلیس بودم و او هندوانه فروش. متاسفانه او سکته مغزی کرد و درگذشت. از زنده‌یاد مهرپرور دو دختر به یادگار مانده که هر دو هم ازدواج کرده‌اند و زندگی خوبی دارند. نوارهای زیادی از او در تلویزیون و رادیو باقی مانده اما متاسفانه یاد نمی‌کنند.


بعضی ها در همه کانال‌ها هستند جز کانال کولر/یکی می گفت یک سی دی خام گرفتم بردم خانه، داخل دستگاه که گذاشتم دیدم مهران رجبی در آن هم بازی می‌کند

با این حال هرجا نگاه می کنی میبنی مهران رجبی در همه کانال‌ها هست جز کانال کولر. یک نفر میگفت من یک سی دی خام گرفتم بردم خانه، داخل دستگاه که گذاشتم دیدم مهران رجبی در آن هم بازی می‌کند. ما باید آرشیوی از هنرمندان داشته باشیم تا کسی که می‌خواهد مثلا در فیلمی بازیگر انتخاب کند، به آن آرشیو و آلبوم مراجعه کند و بازیگر انتخاب کند. مثلا بگوید آلبوم 50 سال به بالاها را بدهید ببینم. اما کجا اینطور است؟ سناریو را باز می‌کنند. می‌گویند رل رو بده به این... آخر چرا باید این طور باشد؟ من یک هنرمند و بازیگرم چرا نقش را به فردی که آهنگر است می‌دهید؟ چرا یک نفر را در بازار میوه و تره بار پیدا می‌کنید و می‌گویید بازی کند.

هفته پیش یک نفر آمد و گفت بیا برایت مو بکارم، یکی دیگر گفت بیا دماغت را عمل کنم

هفته پیش یک نفر آمد و گفت بیا برایت مو بکارم. یکی دیگر گفت بیا دماغت را عمل کنم. آخر من چند سال زحمت کشیده‌ام این را به مردم شناسانده‌ام. آن وقت کسی من را نمی‌شناسد. آن مویی هم رفت و یک چپه مو گذاشت روی سرم و با چسب چسباند. بعد از چند ساعت سر درد گرفتم و گفت عادت میکنی. تاکید هم کرد که این موها با این چسب یک هفته روی سرت می‌ماند. منتها تابستان بود و هوا گرم. عرق که کردم موها مثل پوست ماهی از سرم کنده شد. زنگ زدم گفتم بیا این موها را ببر. من نمی‌توانم هر روز چند ساعت وقت بگذارم با فرچه و قلمو مو بچسبانم.


بهترین جا برای من خانه‌ام است

بهترین جا برای من خانه‌ام است. محیط خانواده برایم از همه جا لذت بخش‌تر است و ساده‌ترین غذاها را در خانه و کنار خانواده‌ام به بهترین غذاها ترجیح می‌دهم. در این یک مورد شوخی نمی‌کنم. زنهای ایرانی فداکار هستند و ما مثل این زن‌ها را در هیچ جای دنیا نداریم.

هیچ جا مملکت خودمان نمی شود

من به احترام پدر و مادرم و خاک آنها هیچ وقت ایران را ترک نمی‌کنم. همچنین من علاقه زیادی به کشورم و مردمش دارم. مثلا من بروم دانمارک چه کنم؟ همه سرشان به کارشان گرم است و یک محیط خشک و سردی جریان دارد. ولی در ایران که راه می‌روم در خیابان با 200 نفر سلام و علیک می‌کنم. ضمن اینکه بهترین‌ها همه در ایران خودمان است. بهترین میوه‌ها اینجاست. هرچند که گرانی در مملکتمان زیاد شده، اما هیچ جا ایران خودمان نمی‌شود. ما اینجا وفور نعمت داریم. چهار فصل فقط متعلق به ایران است. طوری هم زندگی کرده‌ام که به کسی بدهکار نباشم. ممکن است وقت‌هایی دست دوم چیزی را خریده باشم و حتی میوه‌های ارزان برای خانواده‌ام خریده باشم ولی هیچ وقت به کسی بدهکار نبوده‌ام. به ناموس کسی هم نگاه نکرده‌ام. گاهی وقت‌ها خانمی می‌آید و می‌گوید عکس یادگاری بیاندازیم، می‌گویم شوهرت را هم صدا کن با تا او هم باشد.

منوچهر آذری پاستوریزه، پاستوریزه است

ما را برده‌اند آکروپلیس یونان و دیدیم چند تیر و تخته گذاشته‌اند و می‌گویند تاریخ اساطیر یونان. در حالی که انگشت کوچک شیراز و تخت جمشید ما هم نمی‌شود. در شیراز خودمان انواع عرقیجات گیاهی هم پیدا می‌شود. من که اهل عرقیات غیرمجاز نیستم. بعضی وقت‌ها می‌گویند چرا آخوندها این حرف‌ها را می‌زنند؟ خوب وقتی با دقت گوش میکنی می‌بینی همین حرف حق را آخوندها می‌زنند. الکل بعد از 15 سال 20 سال تمام درون انسان را می‌خورد. هفته پیش من یک باطری ماشین را گذاشته بودم صندوق عقب ماشینم روی یک فرش کوچک قدیمی که برای تمیزی ماشینم آن را صندوق عقب پهن کرده‌ام، در طول راه متوجه نشده بودم و باطری افتاده بود. فرش تکه تکه شده بود. همه اینها مضر است. خلاصه منوچهر آذری پاستوریزه، پاستوریزه است.

بعضی از هنرمندان ما تا دو تا فیلم بازی می‌کنند سه تا زن می‌گیرن


جوانان ما واقعا نباید سمت سیگار بروند. منوچهر نوذری خدابیامرز سیگار زیاد می‌کشید. بعضی از هنرمندان ما تا دو تا فیلم بازی می‌کنند سه تا زن می‌گیرند. چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟ چرا دستی دستی به خودمان ضرر بزنیم؟ هیچکدام از بچه‌هایم هم سیگار نمی‌کشند.

جوک جدید از زبان آذری

جوک زیاد دارم که مربوط به آقای شوت‌زاده است. به شوت زاده گفتند اسم مادر زنت چیه؟ گفت توپولوف؛ آخه از هرجا بلند میشه خونه ما سقوط میکنه. یا اینکه به شوت زاده گفتند چرا بعد از مرگ زنت، خواهر زنت را گرفتی؟ گفت برای صرفه جویی در مادرزن. (بعد از گفتن لطیفه‌ها خودش هم حسابی می‌خندد.)

البته خودم هم لطیفه می سازم. اتفاقا عاشق همین شوت‌زاده هستم. چون لهجه‌های مختلف که بگیری یکی ناراحت می‌شود ولی این خیلی راحت‌تر است.

روال کار ما در جمعه ایرانی

همه رادیو گوش نمی‌کنند. یک درصد خاصی از مردم اهل رادیو هستند. منتها برنامه جمعه ایرانی مخاطب بیشتری دارد و دلیل آن هم این است که ما گروهی 30 الی 40 نفره هستیم، در راس این افراد هم سعید توکل قرار گرفته که زحمت زیادی برای برنامه می‌کشد. او اصلا کاری به امکانات رادیو ندارد. خودش یک ماشین استیشن گرفته و تبدیل به واحد سیار رادیو کرده است. برنامه را هم طوری طراحی می‌کند که هر بار به یک جایی می‌رویم. از پیش هم از مردم دعوت شده و برنامه با حضور هزار زن و مرد ضبط می‌شود. او 10 الی 12 میکروفن چیده و ما از ساعت 9 صبح تا 2 بعد از ظهر تمرین می‌کنیم و بعد هم مردم می‌آیند و با بچه‌های گروه نظیر رضا عبدی، احسان کرمی، مهران امامیه، محبی و ... برنامه را اجرا می‌کنیم. بچه‌ها همه از جان و دل مایه می‌گذارند و ما برنامه‌مان تا 10 و نیم شب ادامه دارد. پول زیادی هم نمی‌گیریم. بچه‌ها واقعا علاقه دارند. بعد از کلی زمان و ضبط برنامه تازه آقای توکل باید بنشیند و این برنامه را ادیت کند. آن را سرهم کند که از ساعت 9 تا یازده و نیم بیشتر نشود. برنامه جمعه ایرانی در تمام شبکه‌های رادیویی تک است و همه آن را دوست دارند.

در جشنواره طنز و تبسم نیز از طرف مردم به عنوان بهترین بازیگر طنز انتخاب شدم

در جشنواره طنز و تبسم نیز از طرف مردم به عنوان بهترین بازیگر طنز انتخاب شدم. توفیقم نیز این است که لبخند را بر لب مردم نشاندم. تمام عمرم را برای شادی مردم گذاشتم و خدا را شکر نتیجه‌اش را از طرف مردم و خداوند گرفته و دیده‌ام. همه من را دوست دارند. برای اینکه با صداقت با آنها رفتار کرده‌ام. برایشان خوانده‌ام، سوت زده‌ام و خودم را در نقش‌های مختلف درآورده‌ام تا بخندند. مردم تشخیصشان درست است. من اوایل انقلاب هم کلی برای بچه‌ها نوار قصه پر کرده‌ام.

به ما گفتند اینها را حذف کنید

برخی مسئولان خیلی علاقمند به نقد شدن نیستند. ما تقلید صدای آقای علی لاریجانی و صدای استاد قمیشی و خیلی‌های دیگر را داشتیم که بعدا گفتند آن بخش‌ها را حذف کنیم. الان هم بخشی به نام آقای جوگیر داشتیم که روایت جوان مجردی بود که توهم داشت دخترها عاشقش هستند. بعد از چند قسمت به ما گفتند که بگویید زن دارد. در چنین حالتی طنز خراب می‌شود و کارکرد خود را از دست می‌دهد.

ضرغامی گفت خدا لعنت کند آنهایی را که به آقای آذری کار نمی‌دهند

من عاشق مردم هستم، واهمه‌ای هم از حضور در مردم ندارم. من می‌توانم بروم سوار اتوبوس بشوم و مردم را از خنده روده‌بر کنم. من اگر شب تا صبح هم کار کنم، خسته نمی‌شوم. من وقتی رفتم جایزه‌ام را بگیریم به آقای ضرغامی هم گفتم که چرا به من کار نمی‌دهند؟ ایشان هم پشت میکروفن گفت خدا لعنت کند آنهایی را که به آقای آذری کار نمی‌دهند. ما هنرمندان بسیاری داریم که خانه نشین شده‌اند. مخصوصا در سنین بالاتر به خاطر سابقه و تجربه‌ای که داریم کمی شکننده هستیم و به ما بر می‌خورد. هنرمندان باید مورد استفاده قرار بگیرند. نوعی دلمردگی در مردم پیش آمده است. آنها به شادی نیاز دارند.

جشن های بزن و بکوب را می توان به این روش اصلاح کرد

من بچه تهران هستم و شناسنامه‌ام متعلق به بخش 9 تهران محدوده بهارستان و سرچشمه هستم. یادم هست نیمه شعبان که بود، بقال سرکوچه‌مان یک هفته جشن می‌گرفت. چطور؟ دو تخته فرش می‌آورد و با پنبه روی آنها می‌نوشت نیمه شعبان مبارک. کاغذ رنگی هم می‌زدند و از ساعت 8 تا 2 الی 3 نصف شب شیرینی و شربت می‌دادند و سیاه بازهایی می‌آوردند و با اجرای نمایش مردم را می‌خنداند. آن موقع همه خانم‌ها هم با حجاب و چادر می‌آمدند و می‌نشستند اما الان جور دیگری است. به نظرم می‌توان جشن‌هایی که به بزن و بکوب تبدیل می‌شود را به همین روش اصلاح کرد.

ماجرای آقایی که به سر و روی آذری دست می‌کشید

شهرت مقوله خوبی است ولی نگه داشتنش خیلی مشکل است. از مردم فرار کردن از شهرت کم که نمی‌کند بیشترش هم می‌کند. نباید از مردم فرار کرد. یک بار آقایی مرا دیده بود و همش به سر و روی من دست می‌کشید. با تعجب نگاهم می‌کرد. گفتم چرا این کار را میکنی؟ گفت که همیشه در رادیو و تلویزیون بوده‌ای میخواهم بدانم تو هم مثل ما آدم معمولی هستی یا نه.  مگر من که هستم؟ من هم از همین مردمم. من به خاطر لطف آنها به اینجا رسیده‌ام آن وقت خودم را برایشان بگیرم؟ من دوست دارم هرجا مردم هستند آنجا باشم. خوشبختانه هم تا به حال افراد آلوده با من برخورد نداشته‌اند.

گاهی به من می گویند بی خیال زن و بچه!

سال گذشته سرماخوردگی عجیبی گرفته بودم و خوب نمی‌شدم. پسرم که پزشک است، گفت از بس با مردم روبوسی میکنی و مریضی از این طریق به تو منتقل می‌شود، ولی من برایم مهم نیست. از مردم نباید گریزان بود. من حواسم جمع بوده و خودم را نگه داشته‌ام تا آلوده نشوم. خانواده نقش بسیار مهمی دارد. با برخی از هنرمندان که برای اجرای برنامه به شهرستان می‌رویم، میگویند بی‌خیال زن و بچه آمده‌ایم خوش بگذرانیم، تو مدام با خانمت در تماس هستی. در صورتیکه من همواره همسرم کنارم بوده است.

هرچقدر به پسرم می گویم وارد این عرصه شو نمی آید

یکی از پسرهایم پزشک است و در دانشگاه تهران درس می‌خواند صدای خوبی هم دارد ولی هرچه به او اصرار می‌کنم، می‌گوید تو چه گلی کاشته‌ای که من گلابش را بگیرم؟ و وارد این عرصه نمی‌شود.