به گزارش صراط به نقل از مشرق ، حجتالاسلام محمدرضا زائری، تفاوتهای بسیاری دارد با تصویر معمول و مرسومی که از یک حجتالاسلام در ذهن داریم. نه نحو کلامش به نحو عربی پهلو میزند، نه کلماتش یکی در میان کلمات مغلق عربی است، نه لحن و لهجهای خطابی دارد و… در یک کلمه، از حصاری که یک روحانی از روحانیتش گرد خود میسازد گریخته است. با سالهای سال فعالیت رسانهای، چه در مطبوعات و چه در رسانههای تصویری و چه در فضای مجازی، راههای تازهای برای ارتباط با مخاطبانش آموخته و شیوههای تازهای برای تبلیغ دین یافته است.
زائری معتقد است هیچچیز جای منبر و حسینیه و روضه و تعزیه را نمیگیرد. دفتر مجله و مرکز مطالعات تحت مدیریتش نیز میزبان مجلس روضهای است که هر هفته برگزار میشود. اما جای خالی دین در رسانه را نیز میبیند و همّش را مصروف یافتن وجوهی از دین کرده است که ظرف رسانه میتواند انعکاسش دهد. با محمدرضا زائری در دفتر کارش در مرکز مطالعات خیمه در محاصره انبوهی از کتاب گپ زدهایم.
ـ نام؟
ـ محمدرضا.
ـ نام خانوادگی؟
ـ زائری.
ـ سن؟
ـ چهل و دو سه سالی دارم.
ـ شغل؟
ـ روزنامهنگار و نویسنده و غیره.
ـ شغل پدر؟
ـ فرهنگی.
ـ یعنی کارمند آموزش و پرورش؟
ـ بازنشسته آموزش و پرورش هستند. بعد از انقلاب سمتهای اجرایی هم داشتهاند. چهار دوره در مجلس بودهاند. استاندار هم بودهاند.
ـ تحصیلات؟
ـ دانشجوی دکتریام در رشته ادیان با گرایش روابط اسلام و مسیحیت.
ـ سفر لبنانتان به رشته تحصیلیتان مرتبط بود؟
ـ بله.
ـ همه مشاغلی که تا امروز داشتهاید؟
ـ عمدتاً مشاغل مطبوعاتی و فرهنگی بودهاند. عمدهترینش راهاندازی مجلات کودک و نوجوان به زبانهای انگلیسی و عربی برای مخاطبان خارج از کشور در بنیاد اندیشه اسلامی و راهاندازی صندوق سبز در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و تأسیس و مدیریت خانه روزنامهنگاران جوان و نشریه خانه و راهاندازی نشریه نور صدا دوربین حرکت که یک نشریه سینمایی برای نوجوانان بود و مدیریت همشهری محله و سردبیری روزنامه همشهری و راهاندازی و مدیریت نشریه خیمه و راهاندازی و مدیریت نشریه جدید که نشریهای است مخصوص کمیک استریپ و کارتون و انیمیشن و… الان هم عمده اشتغالم مجله خیمه است و جشنواره باران غدیر که هر سال در حوزه هنری برگزار میشود.
ـ با این حساب میشود شما را مرد تأسیسات فرهنگی نامید!
ـ معمولاً کارهایم را خودم شروع کردهام. کارهایی که با فکر و ایده و دغدغه شروع شدهاند. و البته در ادامه یا تعطیل شدهاند یا توسط دیگران دنبال شدهاند. اما این تأسیسها چندان فضیلتی هم نیست.
ـ شما را یک روحانی اهل رسانه بنامیم یا یک اهل رسانه روحانی؟
ـ انسانم. یک انسان که رسالت خودش را تبلیغ دین و دعوت دیگران میداند و برای این تبلیغ و دعوت از قالب رسانه استفاده میکند.
ـ با این جواب دقیق و عالمانه نتیجه میگیریم اول روحانی هستید و بعد اهل رسانه! دورترین خاطرهای که از کودکی در ذهن دارید؟
ـ در حیاط خانه بازی میکردیم که یک نفر با لباس روحانیت وارد شد. دایی مادرم بود که الان هم هستند، خدا حفظشان کند. ایستادیم به تماشا و ایشان دستی به سرمان کشید و از جیبش شکلات و تنقلات بیرون آورد و به من داد و این شد که من آخوند شدم! هنوز هم گاهی به شوخی به ایشان میگویم که شما آنروز با آن چند شکلات مرا از راه به در کردید!
ـ بزرگترین اشتباه جوانیتان؟
ـ روزنامهنگاری.
ـ شغل مورد علاقهتان؟
ـ روزنامهنگاری!
ـ اولین کتابی که خواندید؟
ـ دقیقاً اولین را به خاطر ندارم. اما مجموعهای از کتابهایی بود برای کودکان، که در قم منتشر میشد. از نوع کتابهای آقای بیآزار شیرازی و آقای محمود حکیمی.
ـ و آخرین کتابی که خواندید؟
ـ یک کتاب ترجمه بود در حوزه روانشناسی اجتماعی.
ـ اهل شنیدن موسیقی هستید؟
ـ گاهی اوقات.
ـ و در این گاهی اوقات چه نوع موسیقیای گوش میدهید؟
ـ معمولاً موسیقی بیکلام. مدتی هم هست که قوالیهای پاکستان بهخصوص کارهای نصرت فاتحعلیخان را گوش میدهم.
ـ اگر در یک کلمه بخواهید قوالی را توصیف کنید؟
ـ فریادهای عاشقانه.
ـ وقتی عصبانی میشوید چه میکنید؟
ـ حرص میخورم. گاهی هم فریاد. اما تازگی دارم تمرین میکنم که حوصله بیشتری به خرج بدهم و عصبانیت را با تغییر وضعیتی یا تأمل و تفکری هضم کنم. پیشترها نمیتوانستم چنین کنم.
ـ وقتی خیلی خوشحال میشوید چه میکنید؟
ـ اگر حواسم جمع نباشد احتمالاً واکنشهای طبیعی شادمانه. مثل همه واکنشهای پیشبینینشده شادی. از لبخند گرفته تا کف زدن. و اگر هوشیاری و توجه داشته باشم با ذکر الحمدلله.
ـ سه شیء که همیشه همراهتان هست؟
ـ موبایل، ساعت مچی، تقویم جیبی.
ـ چندبار اسم خودتان را در گوگل سرچ کردهاید؟
ـ خیلی. شاید هر روز یا یک روز در میان. هر وقت اینترنت در اختیارم باشد اینکار را میکنم.
با چند انگشت تایپ میکنید؟
ـ بگذار بشمرم؛ با شش انگشت!
ـ اهل چت کردن هم هستید؟
ـ نه.
ـ برای چهکسی بیشتر پیامک میفرستید؟
ـ همسرم.
ـ اهل خرید خانه هستید؟
ـ گاهی.
ـ موقع خرید چانه هم میزنید؟
ـ معمولاً نه.
ـ با پول یارانهتان چه میکنید؟
ـ یارانه نمیگیریم. وقتی برای یارانه ثبت نام میکردند، ما ایران نبودیم. بعد هم که آمدیم، وارد سایتشان شدم که ثبت نام کنم، اما دیدم دیگر ثبتنامی در کار نیست. اگر ثبتنام میکردیم هم لابد جزو آنها بودیم که محترمانه حذف میشدیم!
ـ شخصیت تاریخی مورد علاقهتان؟
ـ امام خمینی. سیدجمالالدین اسدآبادی. امام موسی صدر؛ البته با اجازه بعضیها!
ـ بوی مورد علاقه؟
ـ یاس.
ـ غذای مورد علاقه؟
ـ برنج.
ـ شیر، چای یا قهوه؟
ـ شیر و چای و قهوه! اما اگر بخواهم انتخاب کنم قهوه.
ـ کوه، کویر یا دریا؟
ـ دریا.
ـ فکر میکنید ماندگارترین اثرتان کدام باشد؟
ـ تا الان خانه روزنامهنگاران جوان. اثر این کار و بازتابهایش شاید بیشتر از کارهای دیگرم بوده.
ـ اگر بخواهید یک اثرتان را در کفنتان بپیچند کدام را برمیگزینید؟
ـ هنوز ننوشتهامش. کاری است که سالهاست مشغول فیسبرداریاش هستم و هنوز تمام نشده. کاری با موضوع مدایح اهل بیت.
ـ مهمترین کلمه عالم؟
ـ «کلمه الله.»
ـ کوتاه درباره تلویزیون؟
ـ بلای ناگزیر.
ـ روزنامه؟
ـ رفیق ناباب.
ـ مجسمه آزدی؟
ـ مترسک.
ـ میکروفون؟
ـ چیزی است که همه ناخواسته بهش احترام میگذارند. علامت مخصوص حاکم بزرگ!
ـ پدر؟
ـ ریشه.
ـ قبح عقاب بلا بیان؟
ـ شوخی.
ـ امتثال امر مولا؟
ـ سعادت.
ـ اینترنت؟
ـ جنگل.
ـ احساستان درباره تهران؟
ـ شهر بیدروازه.
ـ پیکان؟
ـ خاطره.
ـ چلوکباب کوبیده؟
ـ خیلی خوب است!
ـ عبا؟
ـ نسخه نازله کساء.
ـ اگر نابینا شوید چهکار میکنید؟
ـ دنبال کسی میگردم که برایم کتاب بخواند.
ـ اگر به ده سال زندان محکوم شوید؟
ـ میروم زندان دیگر!
ـ اگر جای رستم بودید در رزم با سهراب، چه میکردید؟
ـ تن میدادم به تقدیر. چیزی عوض نمیشود.
ـ اگر جای حاجکاظم آژانش شیشهای بودید؟
ـ همینکار را میکردم که حاجکاظم کرد.
ـ اگر بدانید ۲۴ ساعت بیشتر زنده نیستید چه میکنید؟
ـ دوازده ساعت به حساب و کتابها و بدهیها و وصیت و اینها میگذرد. شش ساعتش را با خانواده میگذرانم و شش ساعت باقیمانده را با خودم خلوت میکنم.
ـ و آخرین کلمهای که دوست دارید بر زبان بیاورید؟
ـ یا حسین.
ـ اگر کسی بهتان بگوید مارمولک؟
ـ گفتهاند اتفاقاً. سعی میکنم همین را بهانهای کنم برای برقراری دیالوگ و ارتباط. البته الان دیگر از فضای آن فیلم خارج شدهایم و دیگر کسی مارمولک نمیگوید.
ـ اگر قرار باشد یک روز کاری با جمعی که از روحانیت بدشان میآید همراه باشید چه میکنید؟
ـ من فکر میکنم مهمترین مشکل، عدم ارتباط و تماس و دیالوگ است. سعی میکنم از فرصت استفاده کنم و با طرف ارتباط برقرار کنم و هم من طرف مقابل را بیشتر کشف کنم و هم به او فرصت بدهم بیشتر با من آشنا شود. چنین موقعیتهایی کم پیش نیامده است و معمولاً اینجور تجربهها تجربههای خوشایندی بوده و خوب تمام شده است.
ـ لباس روحانیت مصونیت است یا محدودیت؟
ـ کسی که از بیرون نگاه میکند شاید این لباس را مصونیت ببیند. اما کسی که در این لباس است یا در خانوادهاش کسی را دارد که در این لباس است، میداند که محدودیتها بیشتر است. اصلاً قابل مقایسه نیست محدودیت این لباس با مصونیتش.
ـ بهترین تصویر از یک روحانی در سینما؟
ـ طلبه طلا و مس، آن سید جوان.
ـ بهترین تصویر دین در رسانه؟
ـ واقعیتش این است که نداریم. ما نه توانستهایم و نه خواستهایم مفاهیم دینی را به زبان رسانه ترجمه کنیم. تجربههای خوب البته بوده است. مثل کار ارزشمند آقای قرائتی در تلویزیون که قدرش هنوز دانسته نشده است. اما این حوزه، حوزه خام و دستنخوردهای است و یک خلأ جدی در آن حس میشود.
ـ و این به عدم شناخت ما از دین برمیگردد یا عدم شناختمان از رسانه؟
ـ هردو. در حقیقت به سراغ آن جلوهها و وجوهی از دین که قابل عرضه در رسانه است نرفتهایم. و البته دولتی و حاکمیتی شدن رسانه هم در این فاصله بیتأثیر نیست.
ـ سختترین روزهای که گرفتید؟
ـ چهارده ساله بودم. شب نوزدهم ماه مبارک بود و پدربزرگم که با ما زندگی میکرد در حال احتضار. وقت اذان، مادرم سفره انداخت که ما کوچکترها افطار کنیم. از رادیو اذان پخش میشد. اذان به «اشهد ان علیا ولی الله» که رسید، صدای گریه از اتاق بلند شد. دویدم به اتاق و دیدم از چشم پدربزرگم یک قطره اشک سرازیر است و با همان اشک از دنیا رفته است. این تصویر هیچگاه فراموشم نمیشود.
ـ و شیرینترین روزهای که گرفتید؟
ـ زیاد بوده. مثلاً روزهایی که لبنان بودیم. فضای ماه مبارک در کشورهای عربی فضایی شاد است. روزه گرفتن آنجا تجریه شیرینی است. افطار کردن با انسانهایی شریف و دوستداشتنی و مجاهد و محروم که دنیای قشنگی داشتند از خاطرات شیرینم است.
ـ یک کلمه درباره اذان مؤذنزاده اردبیلی؟
ـ تکهای از آسمان.
ـ مناجات افشاری شجریان؟
ـ بیانی هنرمندانه و دلنشین از ابیات مثنوی. فکر میکنم مولوی اگر میخواست حس و حال شعرش را به آواز بیان کند همین میشد که الان هست.
ـ و اگر بخواهید یک جمله بگویید به آنها که ربنای شجریان را پخش نمیکنند و کپیاش را پخش میکنند؟
ـ فعلاً دور دور آنهاست. چیزی نمیشود بهشان گفت!
ـ دعای سحر موسوی قهار؟
ـ خاطرهانگیز است.
ـ زولبیا و بامیه؟
ـ در روایت است «للصائم فرحتان، فرحه عند افطاره و فرحه عند لقاء ربه.» زولبیا و بامیه هم میتوانند جزو فرحتان افطار باشند!
ـ اگر همهچیز مهیا باشد، دوست دارید با چی افطار کنید؟
ـ آبجوش و خرما.
ـ به تلویزیون در ماه مبارک رمضان چه نمرهای میدهید؟
ـ نمرهای بین ده تا پانزده.
ـ کوتاه درباره سهراب سپهری؟
ـ یک جستجوی به سرانجامنرسیده.
ـ سیدمهدی شجاعی؟
ـ استاد.
ـ قیصر امینپور؟
ـ هنر و ادبیات شریف.
ـ ابوالفضل زرویی نصرآباد؟
ـ برادر دوستداشتنیام. تفکر و اندوهی جدی، پشت قابی از لبخند.
ـ رضا امیرخانی؟
ـ صفای محض.
ـ علی دایی؟
ـ فوتبالی نیستم.
ـ بچههای آسمانِ مجید مجیدی؟
ـ تجربهای آسمانی.
ـ زیر نور ماهِ رضا میرکریمی؟
ـ بعد از نمایش فیلم، در یادداشتی نوشتم دست میرکریمی را میبوسم. همچنان همین حس را دارم.
ـ خط معلای حمید عجمی؟
ـ نسخه مکتوبِ نصرت فاتحعلیخان.
ـ حاج اسماعیل دولابی؟
ـ مسافری که کوشید خیلیها را با خود همراه کند، و توانست.
ـ آیتالله جوادی آملی؟
ـ افتخار حوزه علمیه.
ـ سه کتاب برای تنهایی؟
ـ انتخاب مشکلی است. بعد از قرآن و نهجالبلاغه؛ دیوان حافظ، مثنوی مولوی و البته صحیفه سجادیه.
ـ سه شیء برای تنهایی؟
ـ کاغذ، قلم و یک قطعه تربت کربلا.
ـ سیاسیترین بخش زندگیتان؟
ـ دادگاه خانه روزنامهنگاران جوان.
ـ اقتصادیترین بخش زندگیتان؟
ـ همین حالا. که هر کار میکنیم، خرج و دخل مجله درست در نمیآید. تازه همهچیز که درست میشود، قیمت کاغذ تغییر میکند!
ـ اگر یک میلیارد تومان پول داشتید با آن چه میکردید؟
ـ یک ساختمان برای حسینیه و مجله و کتابخانه و پژوهشکده خیمه میخریدم.
ـ شهر مورد علاقه برای زندگی؟
ـ صور.
ـ و جمله آخر؟
ـ خدمت آیتالله سیستانی بودیم. پسرم هم همراهم بود. عرض کردم دعا کنید این پسر مثل پدرش نشود. ایشان لبخندی زدند و فرمودند انشاالله بهتر از پدرش شود. آرزوی من این است که نسل بعدی خیلی بهتر از ما باشند و تجربههای اشتباه ما را تکرار نکنند. فکر میکنم اگر بتوانم بخشی از این تجربه را فارغ از شعار و کلیگویی و تعارف، به شکل عینی و ملموس به نسل بعدی، چه فرزندان خودم و چه دیگران، منتقل کنم کار بزرگی کردهام.
* امیدمهدینژاد/ پنجره
زائری معتقد است هیچچیز جای منبر و حسینیه و روضه و تعزیه را نمیگیرد. دفتر مجله و مرکز مطالعات تحت مدیریتش نیز میزبان مجلس روضهای است که هر هفته برگزار میشود. اما جای خالی دین در رسانه را نیز میبیند و همّش را مصروف یافتن وجوهی از دین کرده است که ظرف رسانه میتواند انعکاسش دهد. با محمدرضا زائری در دفتر کارش در مرکز مطالعات خیمه در محاصره انبوهی از کتاب گپ زدهایم.
ـ نام؟
ـ محمدرضا.
ـ نام خانوادگی؟
ـ زائری.
ـ سن؟
ـ چهل و دو سه سالی دارم.
ـ شغل؟
ـ روزنامهنگار و نویسنده و غیره.
ـ شغل پدر؟
ـ فرهنگی.
ـ یعنی کارمند آموزش و پرورش؟
ـ بازنشسته آموزش و پرورش هستند. بعد از انقلاب سمتهای اجرایی هم داشتهاند. چهار دوره در مجلس بودهاند. استاندار هم بودهاند.
ـ تحصیلات؟
ـ دانشجوی دکتریام در رشته ادیان با گرایش روابط اسلام و مسیحیت.
ـ سفر لبنانتان به رشته تحصیلیتان مرتبط بود؟
ـ بله.
ـ همه مشاغلی که تا امروز داشتهاید؟
ـ عمدتاً مشاغل مطبوعاتی و فرهنگی بودهاند. عمدهترینش راهاندازی مجلات کودک و نوجوان به زبانهای انگلیسی و عربی برای مخاطبان خارج از کشور در بنیاد اندیشه اسلامی و راهاندازی صندوق سبز در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و تأسیس و مدیریت خانه روزنامهنگاران جوان و نشریه خانه و راهاندازی نشریه نور صدا دوربین حرکت که یک نشریه سینمایی برای نوجوانان بود و مدیریت همشهری محله و سردبیری روزنامه همشهری و راهاندازی و مدیریت نشریه خیمه و راهاندازی و مدیریت نشریه جدید که نشریهای است مخصوص کمیک استریپ و کارتون و انیمیشن و… الان هم عمده اشتغالم مجله خیمه است و جشنواره باران غدیر که هر سال در حوزه هنری برگزار میشود.
ـ با این حساب میشود شما را مرد تأسیسات فرهنگی نامید!
ـ معمولاً کارهایم را خودم شروع کردهام. کارهایی که با فکر و ایده و دغدغه شروع شدهاند. و البته در ادامه یا تعطیل شدهاند یا توسط دیگران دنبال شدهاند. اما این تأسیسها چندان فضیلتی هم نیست.
ـ شما را یک روحانی اهل رسانه بنامیم یا یک اهل رسانه روحانی؟
ـ انسانم. یک انسان که رسالت خودش را تبلیغ دین و دعوت دیگران میداند و برای این تبلیغ و دعوت از قالب رسانه استفاده میکند.
ـ با این جواب دقیق و عالمانه نتیجه میگیریم اول روحانی هستید و بعد اهل رسانه! دورترین خاطرهای که از کودکی در ذهن دارید؟
ـ در حیاط خانه بازی میکردیم که یک نفر با لباس روحانیت وارد شد. دایی مادرم بود که الان هم هستند، خدا حفظشان کند. ایستادیم به تماشا و ایشان دستی به سرمان کشید و از جیبش شکلات و تنقلات بیرون آورد و به من داد و این شد که من آخوند شدم! هنوز هم گاهی به شوخی به ایشان میگویم که شما آنروز با آن چند شکلات مرا از راه به در کردید!
ـ بزرگترین اشتباه جوانیتان؟
ـ روزنامهنگاری.
ـ شغل مورد علاقهتان؟
ـ روزنامهنگاری!
ـ اولین کتابی که خواندید؟
ـ دقیقاً اولین را به خاطر ندارم. اما مجموعهای از کتابهایی بود برای کودکان، که در قم منتشر میشد. از نوع کتابهای آقای بیآزار شیرازی و آقای محمود حکیمی.
ـ و آخرین کتابی که خواندید؟
ـ یک کتاب ترجمه بود در حوزه روانشناسی اجتماعی.
ـ اهل شنیدن موسیقی هستید؟
ـ گاهی اوقات.
ـ و در این گاهی اوقات چه نوع موسیقیای گوش میدهید؟
ـ معمولاً موسیقی بیکلام. مدتی هم هست که قوالیهای پاکستان بهخصوص کارهای نصرت فاتحعلیخان را گوش میدهم.
ـ اگر در یک کلمه بخواهید قوالی را توصیف کنید؟
ـ فریادهای عاشقانه.
ـ وقتی عصبانی میشوید چه میکنید؟
ـ حرص میخورم. گاهی هم فریاد. اما تازگی دارم تمرین میکنم که حوصله بیشتری به خرج بدهم و عصبانیت را با تغییر وضعیتی یا تأمل و تفکری هضم کنم. پیشترها نمیتوانستم چنین کنم.
ـ وقتی خیلی خوشحال میشوید چه میکنید؟
ـ اگر حواسم جمع نباشد احتمالاً واکنشهای طبیعی شادمانه. مثل همه واکنشهای پیشبینینشده شادی. از لبخند گرفته تا کف زدن. و اگر هوشیاری و توجه داشته باشم با ذکر الحمدلله.
ـ سه شیء که همیشه همراهتان هست؟
ـ موبایل، ساعت مچی، تقویم جیبی.
ـ چندبار اسم خودتان را در گوگل سرچ کردهاید؟
ـ خیلی. شاید هر روز یا یک روز در میان. هر وقت اینترنت در اختیارم باشد اینکار را میکنم.
با چند انگشت تایپ میکنید؟
ـ بگذار بشمرم؛ با شش انگشت!
ـ اهل چت کردن هم هستید؟
ـ نه.
ـ برای چهکسی بیشتر پیامک میفرستید؟
ـ همسرم.
ـ اهل خرید خانه هستید؟
ـ گاهی.
ـ موقع خرید چانه هم میزنید؟
ـ معمولاً نه.
ـ با پول یارانهتان چه میکنید؟
ـ یارانه نمیگیریم. وقتی برای یارانه ثبت نام میکردند، ما ایران نبودیم. بعد هم که آمدیم، وارد سایتشان شدم که ثبت نام کنم، اما دیدم دیگر ثبتنامی در کار نیست. اگر ثبتنام میکردیم هم لابد جزو آنها بودیم که محترمانه حذف میشدیم!
ـ شخصیت تاریخی مورد علاقهتان؟
ـ امام خمینی. سیدجمالالدین اسدآبادی. امام موسی صدر؛ البته با اجازه بعضیها!
ـ بوی مورد علاقه؟
ـ یاس.
ـ غذای مورد علاقه؟
ـ برنج.
ـ شیر، چای یا قهوه؟
ـ شیر و چای و قهوه! اما اگر بخواهم انتخاب کنم قهوه.
ـ کوه، کویر یا دریا؟
ـ دریا.
ـ فکر میکنید ماندگارترین اثرتان کدام باشد؟
ـ تا الان خانه روزنامهنگاران جوان. اثر این کار و بازتابهایش شاید بیشتر از کارهای دیگرم بوده.
ـ اگر بخواهید یک اثرتان را در کفنتان بپیچند کدام را برمیگزینید؟
ـ هنوز ننوشتهامش. کاری است که سالهاست مشغول فیسبرداریاش هستم و هنوز تمام نشده. کاری با موضوع مدایح اهل بیت.
ـ مهمترین کلمه عالم؟
ـ «کلمه الله.»
ـ کوتاه درباره تلویزیون؟
ـ بلای ناگزیر.
ـ روزنامه؟
ـ رفیق ناباب.
ـ مجسمه آزدی؟
ـ مترسک.
ـ میکروفون؟
ـ چیزی است که همه ناخواسته بهش احترام میگذارند. علامت مخصوص حاکم بزرگ!
ـ پدر؟
ـ ریشه.
ـ قبح عقاب بلا بیان؟
ـ شوخی.
ـ امتثال امر مولا؟
ـ سعادت.
ـ اینترنت؟
ـ جنگل.
ـ احساستان درباره تهران؟
ـ شهر بیدروازه.
ـ پیکان؟
ـ خاطره.
ـ چلوکباب کوبیده؟
ـ خیلی خوب است!
ـ عبا؟
ـ نسخه نازله کساء.
ـ اگر نابینا شوید چهکار میکنید؟
ـ دنبال کسی میگردم که برایم کتاب بخواند.
ـ اگر به ده سال زندان محکوم شوید؟
ـ میروم زندان دیگر!
ـ اگر جای رستم بودید در رزم با سهراب، چه میکردید؟
ـ تن میدادم به تقدیر. چیزی عوض نمیشود.
ـ اگر جای حاجکاظم آژانش شیشهای بودید؟
ـ همینکار را میکردم که حاجکاظم کرد.
ـ اگر بدانید ۲۴ ساعت بیشتر زنده نیستید چه میکنید؟
ـ دوازده ساعت به حساب و کتابها و بدهیها و وصیت و اینها میگذرد. شش ساعتش را با خانواده میگذرانم و شش ساعت باقیمانده را با خودم خلوت میکنم.
ـ و آخرین کلمهای که دوست دارید بر زبان بیاورید؟
ـ یا حسین.
ـ اگر کسی بهتان بگوید مارمولک؟
ـ گفتهاند اتفاقاً. سعی میکنم همین را بهانهای کنم برای برقراری دیالوگ و ارتباط. البته الان دیگر از فضای آن فیلم خارج شدهایم و دیگر کسی مارمولک نمیگوید.
ـ اگر قرار باشد یک روز کاری با جمعی که از روحانیت بدشان میآید همراه باشید چه میکنید؟
ـ من فکر میکنم مهمترین مشکل، عدم ارتباط و تماس و دیالوگ است. سعی میکنم از فرصت استفاده کنم و با طرف ارتباط برقرار کنم و هم من طرف مقابل را بیشتر کشف کنم و هم به او فرصت بدهم بیشتر با من آشنا شود. چنین موقعیتهایی کم پیش نیامده است و معمولاً اینجور تجربهها تجربههای خوشایندی بوده و خوب تمام شده است.
ـ لباس روحانیت مصونیت است یا محدودیت؟
ـ کسی که از بیرون نگاه میکند شاید این لباس را مصونیت ببیند. اما کسی که در این لباس است یا در خانوادهاش کسی را دارد که در این لباس است، میداند که محدودیتها بیشتر است. اصلاً قابل مقایسه نیست محدودیت این لباس با مصونیتش.
ـ بهترین تصویر از یک روحانی در سینما؟
ـ طلبه طلا و مس، آن سید جوان.
ـ بهترین تصویر دین در رسانه؟
ـ واقعیتش این است که نداریم. ما نه توانستهایم و نه خواستهایم مفاهیم دینی را به زبان رسانه ترجمه کنیم. تجربههای خوب البته بوده است. مثل کار ارزشمند آقای قرائتی در تلویزیون که قدرش هنوز دانسته نشده است. اما این حوزه، حوزه خام و دستنخوردهای است و یک خلأ جدی در آن حس میشود.
ـ و این به عدم شناخت ما از دین برمیگردد یا عدم شناختمان از رسانه؟
ـ هردو. در حقیقت به سراغ آن جلوهها و وجوهی از دین که قابل عرضه در رسانه است نرفتهایم. و البته دولتی و حاکمیتی شدن رسانه هم در این فاصله بیتأثیر نیست.
ـ سختترین روزهای که گرفتید؟
ـ چهارده ساله بودم. شب نوزدهم ماه مبارک بود و پدربزرگم که با ما زندگی میکرد در حال احتضار. وقت اذان، مادرم سفره انداخت که ما کوچکترها افطار کنیم. از رادیو اذان پخش میشد. اذان به «اشهد ان علیا ولی الله» که رسید، صدای گریه از اتاق بلند شد. دویدم به اتاق و دیدم از چشم پدربزرگم یک قطره اشک سرازیر است و با همان اشک از دنیا رفته است. این تصویر هیچگاه فراموشم نمیشود.
ـ و شیرینترین روزهای که گرفتید؟
ـ زیاد بوده. مثلاً روزهایی که لبنان بودیم. فضای ماه مبارک در کشورهای عربی فضایی شاد است. روزه گرفتن آنجا تجریه شیرینی است. افطار کردن با انسانهایی شریف و دوستداشتنی و مجاهد و محروم که دنیای قشنگی داشتند از خاطرات شیرینم است.
ـ یک کلمه درباره اذان مؤذنزاده اردبیلی؟
ـ تکهای از آسمان.
ـ مناجات افشاری شجریان؟
ـ بیانی هنرمندانه و دلنشین از ابیات مثنوی. فکر میکنم مولوی اگر میخواست حس و حال شعرش را به آواز بیان کند همین میشد که الان هست.
ـ و اگر بخواهید یک جمله بگویید به آنها که ربنای شجریان را پخش نمیکنند و کپیاش را پخش میکنند؟
ـ فعلاً دور دور آنهاست. چیزی نمیشود بهشان گفت!
ـ دعای سحر موسوی قهار؟
ـ خاطرهانگیز است.
ـ زولبیا و بامیه؟
ـ در روایت است «للصائم فرحتان، فرحه عند افطاره و فرحه عند لقاء ربه.» زولبیا و بامیه هم میتوانند جزو فرحتان افطار باشند!
ـ اگر همهچیز مهیا باشد، دوست دارید با چی افطار کنید؟
ـ آبجوش و خرما.
ـ به تلویزیون در ماه مبارک رمضان چه نمرهای میدهید؟
ـ نمرهای بین ده تا پانزده.
ـ کوتاه درباره سهراب سپهری؟
ـ یک جستجوی به سرانجامنرسیده.
ـ سیدمهدی شجاعی؟
ـ استاد.
ـ قیصر امینپور؟
ـ هنر و ادبیات شریف.
ـ ابوالفضل زرویی نصرآباد؟
ـ برادر دوستداشتنیام. تفکر و اندوهی جدی، پشت قابی از لبخند.
ـ رضا امیرخانی؟
ـ صفای محض.
ـ علی دایی؟
ـ فوتبالی نیستم.
ـ بچههای آسمانِ مجید مجیدی؟
ـ تجربهای آسمانی.
ـ زیر نور ماهِ رضا میرکریمی؟
ـ بعد از نمایش فیلم، در یادداشتی نوشتم دست میرکریمی را میبوسم. همچنان همین حس را دارم.
ـ خط معلای حمید عجمی؟
ـ نسخه مکتوبِ نصرت فاتحعلیخان.
ـ حاج اسماعیل دولابی؟
ـ مسافری که کوشید خیلیها را با خود همراه کند، و توانست.
ـ آیتالله جوادی آملی؟
ـ افتخار حوزه علمیه.
ـ سه کتاب برای تنهایی؟
ـ انتخاب مشکلی است. بعد از قرآن و نهجالبلاغه؛ دیوان حافظ، مثنوی مولوی و البته صحیفه سجادیه.
ـ سه شیء برای تنهایی؟
ـ کاغذ، قلم و یک قطعه تربت کربلا.
ـ سیاسیترین بخش زندگیتان؟
ـ دادگاه خانه روزنامهنگاران جوان.
ـ اقتصادیترین بخش زندگیتان؟
ـ همین حالا. که هر کار میکنیم، خرج و دخل مجله درست در نمیآید. تازه همهچیز که درست میشود، قیمت کاغذ تغییر میکند!
ـ اگر یک میلیارد تومان پول داشتید با آن چه میکردید؟
ـ یک ساختمان برای حسینیه و مجله و کتابخانه و پژوهشکده خیمه میخریدم.
ـ شهر مورد علاقه برای زندگی؟
ـ صور.
ـ و جمله آخر؟
ـ خدمت آیتالله سیستانی بودیم. پسرم هم همراهم بود. عرض کردم دعا کنید این پسر مثل پدرش نشود. ایشان لبخندی زدند و فرمودند انشاالله بهتر از پدرش شود. آرزوی من این است که نسل بعدی خیلی بهتر از ما باشند و تجربههای اشتباه ما را تکرار نکنند. فکر میکنم اگر بتوانم بخشی از این تجربه را فارغ از شعار و کلیگویی و تعارف، به شکل عینی و ملموس به نسل بعدی، چه فرزندان خودم و چه دیگران، منتقل کنم کار بزرگی کردهام.
* امیدمهدینژاد/ پنجره