شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۵ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۷
آل الله

عـضوِ هدایت کننـده

به قد و قامت خردسال فرزنـد دلبنـدش نـگاه می‌کـرد و می‌فرمود: جبرئـیل فرزنـدم حسن را راهنـمایی و میکائـیل او را نـگهداری می‌کنـد. او فرزنـد، نفس پاک و یکی از اعضاء من است.
کد خبر : ۷۴۲۰۷

به گزارش سرویس وبلاگ صراط، نویسنده وبلاگ آل الله در آخرین به روز رسانی وبلاگ خودنوشته است:

به قد و قامت خردسال فرزنـد دلبنـدش نـگاه می‌کـرد و می‌فرمود: جبرئـیل فرزنـدم حسن را راهنـمایی و میکائـیل او را نـگهداری می‌کنـد. او فرزنـد، نفس پاک و یکی از اعضاء من است. این سخنان را جناب رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ هنـگام وارد شدن امام حسن ـ علیه السلام ـ به مجلس بر زبان جاری می‌کرد. این حسن سبط و نور چشم من است. پدرم به فدای حسن شود. بعد از آن به امام حسیـن ـ علیه السلام ـ نـگاه کرد و فرمود: تو میوه قلب، حبیب و روحیـه قلب من هستی.

اصحاب گرداگرد پیامبر نشستـه و از وجود پرنور و پربرکتـش استفاده می‌کردند. بار دیـگر پیامبر لب‌های خود را به سخن باز کرد و فرمود: حسن هدیه پروردگار عالم برای من است. روزی می‌آید که آثار و دین مرا به مردم معرفی می‌کند. خدا رحمت کنـد کسی که این مقام را برای او بشناسد و به خاطر من به او احتـرام و خوش‌رفتاری کنـد. هنوز سخن پیامبر تمام نشده بود که شخص عربی با عصایی که در دست داشت و بر زمین می‌کشید با خشونت به سمت آنـها می‌آمد. بعد از وارد شدن به جلسه بدون سلام کردن گفت: کدام یک از شما محمد است؟ اهل مجلس گفتنـد: منظور تو از این سخن و جسارت چیست؟ پیامبر: فرمود: آرام باشیـد. اعرابی گفت: ای محمد! من قبلاً بغض تو را داشتم، الان که تو را دیدم بغضت در دلم بیشتـر شد. پیامبرِ رحمت لبخندی زد و بار دیـگر خطاب به اصحاب فرمود: آرام باشید. اعرابی گفت: تو گمان می‌کنـی پیامبر هستی، در صورتی که به انبیـاء دروغ می‌بندی و دلیل و برهانی نداری. پیامبر فرمود: آیا دوست داری یکی از اعضای من با تو صحبت کند تا دلیل محکمی بر نبوت من باشد؟ گفت: مگر اعضاء انسان سخن می‌گوید؟ پیامبر فرمود: بله. سپس به امام حسن ـ علیه السلام ـ گفتنـد: برخیز و با اعرابی سخن بگو.

اعرابی با تحقیر به امام حسن ـ علیه السلام ـ نـگاه کرد و گفت: پیامبر خودش حاضر به بیان استدلال نیست و کودکی را برای این کار بلنـد می‌کنـد ؟! امام حسن ـ علیه السلام ـ ابتدا اشعاری سرود که مضمون آن چنین است. " تو از شخص کودن و فرزند کودن سوال نـکردی، بلکه از شخص دانشمنـدی جواب جویا شدی. تو از دریای علمی پرسش می‌کنی که دَلوها (سطل‌هایی که با آنـها از چاه آب می‌کشند) نمی‌توانند آنرا تقسیم کننـد، این علم و دانش یک ارث است که رسول خدا به یادگار گذاشتـه. گرچه تو از حد خود تجاوز کردی ولی بدان که به خواست خدای علیم با ایمان کامل باز‌می‌گردی " اعرابی با تمسخر کلامی بر زبان راند. امام حسن ـ علیه السلام ـ فرمود: تو با افراد قبیله خود به مذاکره نشسته و از روی جهل و نادانی گمان کردید محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ بدون نسل و فرزنـد است. از آنـجا که تو هم مثل عموم عرب از جدم بغض داری بر آن شدی تا او را به قتل رسانی. از صبح که از خانه‌ات خارج شدی تا وقتی به اینـجا رسیدی مدام به این فکر می‌کردی که جدم را به قتل می‌رسانی و پول خون او را قبیله‌ات می‌پردازد. تو به خیال اینـکه کسی از راز درونی تو آگاه نمی‌شود به سمت ما آمدی. سپس امام حسن ـ علیه السلام ـ تمام اتفاقاتی را که از صبح برای اعرابی رخ داده بود مو به مو برایش گفت. اعرابی با تعجب گفت: این مطالب و مسائل را از کجا میدانی؟ تو با این علمت زنگار قلب مرا زدودی! گویا تو با من بوده‌ای. هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست. اعرابی پس از اینـکه اعجاز امام حسن ـ علیه السلام ـ که عضوی از اعضای مبارک پیامبر محسوب می‌شد در سنین کودکی دید پرسید: اسلام چیست؟ امام حسن ـ علیه السلام ـ فرمود: الله اکبـر، أشهـد أن لا إله إلّا الله، وحـده لا شریک له و أن محمداً عبـده و رسوله.

اعرابی با جان و دل کلمات شیوا و پیامبر‌گونه‌ی امام حسن ـ علیه السلام ـ را پذیرفت، اسلام آورد و پس از اینـکه پیامبر قسمتی از قرآن را به او یاد داد نزد قوم خود برگشت و عموم افراد قومش را مسلمان کرد.1


پی نوشت:

1 ـ زندگانی حضرت زهـرا ـ سلام الله علیها ـ و امام حسن ـ علیه السلام ـ، ص 377، با اندکی تصرف

( این کتاب شریف اثر مرحوم علامه مجلسی می باشد که محمد جواد نجفی آنرا به فارسی ترجمه کرده است)