شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۱۲

چرا 'چشمه' خشک شد؟!

با بررسی آثار «نشر چشمه» به خوبی متوجه ماهیت لیبرالی آن می‏‌شویم؛ جریانی که با هدف قراردادن دین و فرهنگ اسلامی و تمسخرِ اعتقادات مذهبی، سعی در جدا کردن دین از زندگی مردم دارد، نکته‏ی قابل تأمل این است که در این آثار علاوه بر عادی جلوه‌دادن روابط آزاد دختر و پسر، آن را نوعی ارزش می‏‌دانند!
کد خبر : ۷۵۵۵۶
به گزارش صراط به نقل از برهان، در این یادداشت برخلاف روال یادداشت‌های گذشته که به یک کتاب می‌پرداختیم، قصد داریم نگاهی بیندازیم به دو مجموعه داستان که به علت حجم کم ولی توجهی که می‌توان به آن‌ها داشت در یک مطلب آورده می‌شود. اولین کتاب مجموعه داستان «کاج‌های مورب» نوشته‌ی «علی چنگیزی» است که توسط نشر چشمه چاپ شده و جزو مجموعه کتاب‌های «جهان تازه‌ی داستان» است و چاپ اول آن بهار 91 بوده است. در اینجا به برخی از داستان‌های این مجموعه نگاهی می‌اندازیم.


نویسنده در 7 داستان کوتاهی که در این مجموعه آمده، سعی در ترسیم فضاهای متفاوتی دارد هر چند یک روح کلی بر آثار او سایه انداخته و آن تنهایی و خلأیی است که شخصیت‌های داستان دچارش هستند، نشان دادن تصویری بی‌روح و تهی از زندگی شخصیت‌ها و ملالی که در زندگی آن‌ها وجود دارد، داستان را شبیه خاطره نویسی کرده آن هم خاطرات بی‌اثر و غیر مهم.


در اولین داستان که به نام کاج‌های مورب است، شاهد چند دوست دوره‌ی دانشکده هستیم که پس از سال‌ها بر سر مزار دوست از دست رفته‌ی خود می‌روند. سه پسر و یک دختر این جمع دوستی را تشکیل می‌دهند که دختر گروه که سهیلا نام دارد را پسران؛ سهیل صدا می‌کنند.


ارزش گذاری رابطه‌ی آزاد دختران با پسران و حتی مفید بودن این روابط در داستان ترویج می‌شود - در خلال خاطراتی که هر یک از دوران دانشکده به یاد می‌آوردند- و سهیلا در کنار آن دوست‌هایش خوشبخت و شاد است و بعد از ازدواج با یکی از آن‌ها هنوز با بقیه دوست است و حتی صمیمی‌تر!


و اعتقاد به این نکته که اگر دختران خودشان را کنار بکشند و با پسری دوست نباشند غیر طبیعی هستند؛ کاملاً در فضای داستان به چشم می‌خورد و اما فضای داستان در قبرستانی می‌گذرد که بسیار کسل کننده و ملال‌آور ترسیم می‌شود چرا که این دوستان بر سر مزار دوستی می‌روند که شهید شده! و برایش دلسوزی می‌کنند و حس ترحم دارند! دیالوگ‌های بی‌پرده‌ی زن داستان با دوست مشترک او و همسرش و رفتار زننده‌اش، بدون ذره‌ای از حیاست.


چیزی که انگار برای زن امروزی غیر طبیعی و غیر لازم است. در لابه‌لای شرح داستان از زبان یکی از شخصیت‌ها (همسر سهیلا) روایت‌هایی به زبان دانای کل هم وجود دارد که شرح لحظات درگیری جواد؛ همسر سهیلا و جلیل -دوستی که شهید می‌شود- است. در نهایت جواد درباره‌ی جلیل که عاشق سهیلا هم بوده- در انتهای داستان جایی که شرح لحظات شهادت جلیل است- می‌گوید:


«جلیل احمق و ترسو بود.» (صفحه‌ی 28) و نکته‌ی دیگر، نگاه بی‌معنا، از سر ناآگاهی و نگاه مضحکی است که طیف روشنفکر به مقوله‌ی مرگ و ارواح دارد که به کرات در داستان‌هایشان دیده می‌شود که روح مرده را به شدت وصل می‌کنند به این دنیا! و کاملاً در تضاد با تعالیم متعالی اسلامی؛ مرگ و سرگذشت ارواح را جوری ترسیم می‌کنند که بیشتر شبیه فیلم‌های آخرالزمانی هالیوودی است و مطابق تفکرات، اوهام و خیالات غیر مذهبی‌ها و شاید چاره‌ای هم ندارند چرا که خوراک فکری‌شان را از تعالیم بی‌سروته غربی می‌گیرند.



آنجا که نویسنده می‌گوید: «... این قبرستانی که من می‌بینم جای بدی نیست. سرسبز است و گمان نکنم روح مرده‌ها همچین جایی دوام بیاورد!» (صفحه‌ی12) داستان‌های مجموعه بی‌روح به
در این داستان ارزش گذاری رابطه‌ی آزاد دختران با پسران و حتی مفید بودن این روابط ترویج می‌شود - در خلال خاطراتی که هر یک از دوران دانشکده به یاد می‌آوردند- و سهیلا در کنار آن دوست‌هایش خوشبخت و شاد است و بعد از ازدواج با یکی از آن‌ها هنوز با بقیه دوست است و حتی صمیمی‌تر! و اعتقاد به این نکته که اگر دختران خودشان را کنار بکشند و با پسری دوست نباشند غیر طبیعی هست! "
نظر می‌رسد، شاید چون داستان از زاویه‌ی دید طیف غیر متعهد است که فکر می‌کنند داستان رسالتی بر عهده ندارد و می‌تواند تنها شرح حال و یا خاطره‌ای غیر جذاب باشد.


در داستان «گربه در زیر زمین» هم اشاره‌ای می‌شود به یکی بودن مذهب و خرافه، مطلبی که در اکثر داستان‌های جدید و امروزی به چشم می‌خورد مادر و مادر بزرگ و یا خویشاوندان پیری که به شدت مذهبی- بخوانید به شدت خرافاتی!- هستند، اغلب راه‌حل‌هایی خرافی که با مذهب در آمیخته شده را به نسل جوان ارائه می‌دهند که در اینجا عمه‌ی پیر؛ به راوی کوچک داستان که از گربه می‌ترسد، هشدار می‌دهد به اینکه مبادا روح شیطانی گربه در تو حلول کند و او در کودکی این امر را باور می‌کند و خواننده شاهد شیوه‌ی تربیتی خشن و خرافی زنان مذهبی داستان است!


که نویسنده غیر مستقیم سعی در گسترش این مطلب دارد که ببینید مذهب تا چه حد در تربیت نسل جدید و حل گره‌ها و استرس‌های روحی جوانان ناتوان است و در جایی هم اشاره می‌کند که هر چقدر زن بی‌حیاتر باشد، تر و تمیزتر-بخوانید عریان‌تر- است! و اساساً زن با حیا، تر و تمیز نیست! که اوج تهمت‌ها و پرده دری‌های نویسنده است.


وقتی عمه‌ی راوی او را از دست کتک‌ها و فحش‌های پدرش نجات می‌دهد، راوی عمه‌اش را عجوزه‌ای می‌نامدکه به دخترهای تر و تمیز و خانم‌های عریان مجله می‌گوید: «بی‌حیا!» و راوی می‌گوید: «... اگر به سر و ریخت [عمه] نگاهی می‌انداختی نقش عجوزه را بهش می‌دادی... نقش فرشته را می‌دادی به یکی از خانم خوشگل‌های تو مجله هه... همانی که عمه هه وقتی دختری تر و تمیز را می‌بیند می‌گوید از بین رفته؛ حیا. اما از من اگر بپرسید این چیزها [حیا] به درد فرشته‌ها نمی‌خورد...» (صفحه‌ی 101)


متأسفانه و یا خوشبختانه حرف حق یکی است و باطل هزاران! و افکار پوچ و ضد دینی به صد شکل و زبان در داستان‌های نه چندان قوی طیف غیر متعهد بیان می‌شود، در صورتی که نویسندگان متعهدی که برای داستان رسالتی قائل‌اند، از نظر قالب و ایده و مهم‌تر از این؛ پرداخت داستان دستشان محدودتر است.


نویسنده‌ی مجموعه داستان کاج‌های مورب در داستان دیگرش «چال یخچال»، به گرفتاری‌های بی‌پایان و حل ناشدنی انسان اشاره دارد که به دلیل تکراری بودن مضمون- که اشاره دارد به بن‌بست‌هایی که انسان‌ها هرگز از آن رهایی ندارند و گرفتار جبر اجتماعی هستند- از آن می‌گذریم.


اما نکته‌ای هم دارد و در آن خواننده باز شاهد نگاه کج و عاری از آگاهی نویسنده به جنگ است جایی که نویسنده علت جنگ بین ایران و عراق را پدر کشتگی! می‌داند. «حالا حالاها تموم نمی‌شه، بحث پدر کشتگیه. حالا ما با اونا پدر کشتگی داریم.متوجهی که؟» (صفحه‌ی 32) و نویسنده تمام وقایع مهمی که به جنگ ایران و عراق منتهی شد و انقلاب و اسلام و... را نادیده می‌گیرد و جایی دیگر در صفحه‌ی 36 هم راوی از ترسی می‌گوید که در آبادان-هنگام جنگ- همه جا بود و این هم نکته‌ای است که نگارنده بارها در داستان‌های طیف غیر متعهد به انقلاب شاهدش بوده است، بزرگ‌نمایی و اغراق درباره‌ی ترس سربازان جبهه‌ی ایران در برابر دشمن و ترسناک بودن و مخوف بودن جبهه‌ی جنگ 8 سال دفاع مقدس که البته همه می‌دانیم با لطافت روحی که سربازان ما در جبهه پیدا کردند کاملاً مغایر است.


داستان این نکته را کاملاً زیر پوستی منتقل می‌کند که جنگ درست مثل شرایطی که شخصیت اصلی داستان چال یخچال گرفتار آن است، بدبختی و ترس می‌آورد که راه برون رفتی هم از آن نیست.


آن دو با دست خالی و سری پر از آرزو رو به غرب می‌روند، جایی که لابد خوشبختی می‌آورد و در نهایت ناچار می‌شوند برگردند نه به خاطر اینکه در وطن خود بمانند بلکه به خاطر اینکه «باید کف مون پُر پول باشه، اما حالا عجالتاً باید برگردیم... » (صفحه‌ی 72) تا دوباره راهی غرب و بهشت خیالی خود شوند!


دومین کتاب؛ مجموعه داستان «حالا یک کلاه آفتابی قرمز دارم» نوشته‌ی «عطیه راد» از مجموعه داستان‌های «جهان تازه‌ی داستان» نشر چشمه است. نویسنده‌ی این مجموعه در دو داستانی
در داستان دیگر با نام «رو به غرب» نویسنده با خلق شخصیت‌ها و فضایی بین واقعیت و خیال دو شخصیت جوان و پیر را کنار هم قرار می‌دهد که هر دو به شدت بدبخت هستند و در پی رسیدن به آرزوهایشان و رسیدن به خوشبختی-که عموماً به دست آوردن زنان زیباست!- راهی می‌شوند اما معلوم نیست به کجا؟ "
که ابتدای کتاب می‌آید به مرگ پرداخته، موضوعی که زیاد دست مایه‌ی مضمون داستانی قرار می‌گیرد.


در داستان اول شرح ماجرای مردی است که دکترها برای معالجه مجبور به قطع پای او می‌شوند و او معتقد است: «گفتن بایست بُرید. گفتم چه عیب داره؟ ولی بایس پس خودم بدین. شاید حالا به کارم نیاد، ولی اون دنیا هم هست.» (صفحه‌ی 11) که این طرز فکر حاجی بازاری نماز خوان و مسجدی بیشتر شبیه تفکرات مردم مصر باستان و یا ایران باستان قبل از اسلام است که اسب را هم همراه سوار کشته شده و یا ظروف پر از غذا را همراه پادشاهان در گذشته دفن می‌کردند تا در آن دنیا به کارشان بیاید! و در نهایت صحنه‌ی مضحکی پیش می‌آید از تشییع پای حاجی که خودش هم در آن شرکت می‌کند و مثل عزاداری سید الشهدا اشک می‌ریزد!

در داستان دیگر با نام «رو به غرب» نویسنده با خلق شخصیت‌ها و فضایی بین واقعیت و خیال دو شخصیت جوان و پیر را کنار هم قرار می‌دهد که هر دو به شدت بدبخت هستند و در پی رسیدن به آرزوهایشان و رسیدن به خوشبختی-که عموماً به دست آوردن زنان زیباست!- راهی می‌شوند اما معلوم نیست به کجا؟


در داستان دیگر که «کتیبه» نام دارد، شرح ماجرای باستان شناسانی است که کتیبه‌ای تاریخی را می‌یابد و نوشته‌هایش را رمزگشایی می‌کند؛ نویسنده؛ نذر مذهبی را در برابر نوشته‌های متمدن! کتیبه قرار می‌دهد و ادعا می‌کند شعائر مذهبی بی‌اثر هستند.


تأکید می‌کند بر اینکه نوشته‌های کتیبه -که متعلق به قبل از اسلام است- از نذر، نذورات و اعتقادات مذهبی منطقی‌تر و عاقلانه‌تر است؛ در اینجا باز هم نویسنده نذر را با خرافاتی که؛ متأسفانه بعضاً در دین توسط افراد ناآگاه و یا مغرض وارد می‌شود، یکی می‌داند و راه نجات کودک مریض را نه شکلات پخش کردن و دعا خواندن که اقدام عاجل می‌داند. در این داستان هم تفکر انحرافی برتری دادن فرهنگ باستانی ایرانی به تعالیم اسلامی به چشم می‌خورد که البته مجال بحث بیشتر درباره‌ی این قصه‌ی پر غصه نیست.


در ادامه نویسنده پا را فراتر گذاشته و اعتقادات مذهبی اسلامی را با اعتقادات چند خدایی و پرستش خدایان یکی می‌داند! جایی که می‌نویسد: «اینجا موزه شده است، جایگاه نه الهه که می‌شود به درگاهشان خواهش کرد. شاید حالا که خدا نتوانسته(!)، خدایان بتوانند... صدها سال بعد کسانی می‌گردند و پیداش می‌کنند... زیر بسته نذری مادر جاوید در موزه مردم شناسی صد سال دیگر لیبل می‌زنند: نذری تُربت و حلوا. مورد استفاده به نشانه‌ی خواسته‌ای از خدایان....» (صفحه‌ی31) و در اینجا نویسنده موزه و مذهب، خرافه و دین و خدای یکتا را هم‌ردیف خدایان متعدد مذاهب منسوخ شده‌ی باستانی قرار می‌دهد.


در داستان‌های دیگر شاهد نکته‌ای بدیع یا تازه نیستیم حتی یک دید تازه به زندگی و نوع نگاه ارزشمندی هم از نوشته‌های این طیف غیر متعهد دیده نمی‌شود.


در داستان «این داستان چند راوی دارد»، باز هم شاهد تمسخر مذهبی‌ها هستیم و حیا و عفت دختر و پسر جوانی که باید خودش را و نگاهش را تا جایی که می‌تواند از نامحرم حفظ کند تحقیر می‌شود. ماجرا از این قرار است که مداح جوانی که مادرش مراقبت کرده تا او پاک بار بیاید و نیروی جوانی‌اش در راه هرزه‌گردی حیف و میل نشود، (مادر) به صورت موجودی تصویر می‌شود که هیچ درکی از عشق بین زن و مرد ندارد و پسرش را زندانی کرده و اینکه جلوی چشم پسرش لباس‌های مناسب می‌پوشد، مورد تمسخر نویسنده است، گویی عشق تنها در بی‌بندوباری معنا دارد و نویسنده درکی از پاکی و خودنگهداری ندارد.


گویی این طور جوان‌ها غیر طبیعی هستند؛ در نهایت پسر عاشق دختری می‌شود که در مجلس روضه شرکت کرده و... جوان در بستر بیماری می‌افتد و هیچ کس در اطراف او نمی‌فهمد او به زن احتیاج دارد و زنان کوته فکر(!) اطرافش گمان می‌کنند جن زده شده!


به هر حال امیدوارم نویسندگان جوان متعهد بتوانند رونقی به جریان داستان نویسی بدهند و مضامین بکر را مطابق تعالیم متعالی اسلام، ارائه کنند.(*)
برچسب ها: نشر لیبرال صراط