جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۸ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۶:۲۲
چارقد

به ماه رمضان دل نبندی!!

اصلا خدا آن‌قدر ناز می‌کند، ناز می‌کند که تو یک وقت چشم باز می‌کنی و می‌بینی عاشق همین ناز کردن‌ها شده‌ای. عاشق ناز کشیدن‌ها، همین رفتن‌ها و در تب‌وتابِ رسیدن‌ سوختن‌ها…
کد خبر : ۷۵۹۴۴

به گزارش سرویس وبلاگ صراط؛زیبا محبیان در وب سایت چارقد نوشته است:

دیگر خوب فهمیده‌ام دنیا برای همیشه‌داشتن چبزهای خوب نیست. هرچه خوب‌تر، زودتر تمام می‌شود. زودتر می‌رود. زودتر، از تو می‌گیرند.

خوب که دقت کردم به آن وقت‌هایی که این خوب‌ها را می‌گیرند، دیدم خدا نزدیک‌تر شده… آمده درست زیر گوش تو؛ کنار همان رگ گردن. نزدیک‌تر از آن حتی…

بعد، خوب‌تر که نگاه کردم، دیدم این از دست رفتن خوبی‌ها و نزدیک شدن خدا، همیشه بین‌ش غمی بوده؛ غمی که رو به هر طرف کردی بگویی‌اش، دیده‌ای هیچ‌کس نیست. و بعد خدا آمده، ایستاده برابرت که: "مرا می‌خواستی؟ بگو عزیز دلم… من سراپا گوشم…”

این وقت‌ها، به قد و بالای خدا که نگاه می‌کنم، به مهربانی و آغوش گرمش، می‌بینم خدا هم خوب بلد است معشوق یکی یک دانه‌ بودن را. اصلا خوب می‌داند کجا و کی، و چگونه بیاید، و چقدر قبلش برای تو مقدمه بچیند که اول اسیرت کند، بعد تشنه‌ات…

گوشه‌ی چشمی بالا می‌زند. دل می‌برد و باز می‌پوشاند و می‌گوید: "مرا می‌خواهی؟ این که نشانت دادم، تنها یک گوشه‌ی کوچک بود.” بعد با ناز و غمزه‌ای ادامه می‌دهد: "تمام مرا نمی‌خواهی؟ بلند شو و بیا. شرطی برایت ندارم، اما بهای زیادی باید بپردازی.” بعد هی خوبی و خوب و خوب‌تر را می‌گذارد سر راهت و تنهایت می‌گذارد با آن‌ها. و تو باید یاد گرفته باشی که دل نبندی…

اصلا خدا آن‌قدر ناز می‌کند، ناز می‌کند که تو یک وقت چشم باز می‌کنی و می‌بینی عاشق همین ناز کردن‌ها شده‌ای. عاشق ناز کشیدن‌ها، همین رفتن‌ها و در تب‌وتابِ رسیدن‌ سوختن‌ها…

یکی از آن خوبی‌ها که شاید باورش سخت باشد اگر بگویم نباید به آن هم دل ببندیم، ماه رمضان است. گاهی آن‌قدر در خوبی و صفای این ماه دوست‌داشتنی غرق می‌شویم، که حواسمان از خود خدا پرت می‌شود؛ که همیشه بود، همیشه هست و همیشه خواهد بود. حتی وقتی رمضان برود…

خدا این ماه، برعکس همیشه‌اش، سی روز می‌آید در برابر تو، راه می‌رود، حرف می‌زند، می‌خندد، کنارت می‌نشیند و می‌گذارد سرت را بگذاری بر شانه‌اش، و با اشک‌هایت پیراهنش را خیس کنی…
آن‌قدر به تو نزدیک می‌شود که دیگر نمی‌بینی‌اش، و تنها عطر خوش حضورش پُر می‌شود در مشامت. و درست در میان خود اقیانوس، از وسعت اقیانوس غافل می‌مانی… که این‌جا عمق اقیانوس است؛ همان که همیشه آن دورها ایستاده‌ای و به آبی بی‌کرانش چشم دوخته‌ای… و در حسرت دل زدن به آن…

این‌جا خدا محو شدن را، آب شدن را، یکی شدن را نشانت می‌دهد. می‌گوید: "ببین! این منم! منی که اگر بخواهی شانه‌به‌شانه‌ام، پابه‌پایم، و دست‌دردستم بیایی، باید در من حل شوی… باید خودت در من، و مرا در خودت پیدا کنی…”

خدا رمضان را هم از تو می‌گیرد. می‌برد تو را به عمق اقیانوس، و می‌گذارد به عهده‌ی خودت، که همان‌جا بمانی یا با تمام شدن رمضان بیایی بیرون و دوباره چشم بدوزی به امواج اقیانوس… و تنها دل‌خوش باشی به این نگاه و سال دیگری و ماه دیگری…

رمضان همان خوبی خداست که به‌خاطرش می‌شود چشم‌بسته از تمام خوبی‌ها و بدی‌ها گذشت. فقط وقتی خدا همان را هم از تو می‌گیرد، می‌خواهد بگوید: "حواست باید به من باشد. تنها به من… با من که باشی، همیشه در آرامش بیکران اقیانوس شناوری…”

عید که می‌شود، باید برگشته باشیم. باید فهمیده باشیم. باید عمق اقیانوس را و خودش را درک کرده باشیم. آن‌قدر که نخواهیم از آن بیرون بیاییم.

برچسب ها: خدا ماه رمضان صراط