دستور سرقت توسط آدمفضاييها
جان كاربي كه چند سال پيش خانه مادرش را در لندن ترك كرده و به تنهايي در آپارتماني كوچك زندگي ميكند متهم است مدتي پيش پس از ورود به خانه مادرش همه خوراكيهاي داخل يخچال را دزديده تا آنها را به افراد مستحق اهدا كند.
به گفته پليس، مادر جان كه هنگام سرقت در منزل نبوده، پس از بازگشت به خانه متوجه خالي بودن يخچال شده و با ادعاي همسايهها مبني بر اينكه پسرش را دقايقي قبل در راه پلهها با دست پر ديده اند با آنها تماس گرفته و از جان شكايت كرده است.
«جان» كه مدام شغل عوض ميكند و اكنون بيكار است مدعي شده دستور سرقت از خانه مادرش را آدم فضاييها كه با او در ارتباط هستند صادر كردهاند و هدفش كمك به فقرا بوده و پس از برداشتن محتويات داخل يخچال آنها را به افراد نيازمند هديه كرده است.
دوئل مرگبار پدر
به گزارش پليس منچستر انگليس، پرتاب نارنجك توسط دو جوان كه هنوز شناسايي نشدهاند سبب وارد شدن خساراتي به منزل و نيز كشته شدن صاحب خانه به نام «مارك شورت» 45 ساله شده است.
اين حمله كه حدود ساعت هفت صبح به وقت محلي رخ داد، پس از آن صورت گرفته كه چند روز پيش آقاي شورت در رستوراني كه در آن جا پسرش در جريان يك دعوا به ضرب چاقو به قتل رسيده بود اعلام كرد قاتلان پسرش افراد ترسو وبزدلي هستند كه خود را قايم كردهاند.
آقاي «شورت» حتي در گفتوگو با روزنامههاي محلي قاتلان را دعوت به دوئل كرد.دوربينهاي مداربسته، چهره غيرقابل شناسايي دو جوان را نشان ميدهد كه با پرتاب نارنجك به داخل خانه آقاي «شورت» سبب ويران شدن منزل و در نهايت مرگ صاحبخانه ميشوند.
تحقيقات پليس براي شناسايي دو عامل اين جنايت كه به احتمال زياد قاتل فرزند آقاي «شورت» در رستوران هم هستند، آغاز شده است.
دخالتهاي 2 خواهر در زندگي زوج
در اسلام طلاق عملي پسنديده نيست و توصيه شده تا جايي كه امكان دارد زوجها به زندگي با هم ادامه دهند. علت اين توصيه هم تبعاتي است كه طلاق براي افراد دارد. آنها هرگز نميتوانند همسر خود را تا پايان عمر فراموش كنند و اثرات اين جدايي براي هميشه با آنهاست.
يكي از پروندههايي كه در اين خصوص رسيدگي كردم، در مورد زوجي بود كه عاشقانه همديگر را دوست داشتند و ميخواستند كنار هم زندگي كنند، اما خانوادههايشان با دخالتهاي بيجا مانع خوشبختي آنها ميشدند.
پروندهاي پيش من آمد كه درخواست طلاق توافقي در آن بود. زوج جوان درخواست كرده بودند خيلي زود از هم جدا شوند. وقتي آنها وارد شعبه شدند، ديدم هر دو در حال گريه كردن هستند و حال خوبي ندارند. دست همديگر را گرفته بودند و ميگفتند اين دقايق آخر بايد باهم باشيم و يكديگر را دلداري ميدادند.
من از آنها خواستم علت طلاق را بگويند، گفتند تفاهم نداريم و واقعيت را نگفتند. تصميم گرفتم رسيدگي به اين پرونده را به بعد موكول كنم تا شايد آنها با هم آشتي كنند، محبتي كه بين آنها بود، نشان ميداد مشكلشان جدي نيست. با خودم گفتم شايد از سر عصبانيت با هم دعوا كردهاند و تصميم به جدايي گرفتهاند.
خلاصه اين كه زوج جوان از دادگاه خارج شدند و وقت رسيدگي به دو هفته بعد موكول شد. دو هفته بعد وقتي زوج جوان آمدند، باز همچنان ناراحت بودند و ميگفتند نميتوانند از هم جدا شوند، اما چارهاي نيست. بالاخره آنها را راضي كردم تا واقعيت را بگويند.
زن جوان ميگفت اين جدايي به خاطر مادرش و مادرشوهرش است. ميگفت راضي به اين جدايي نيستند، اما چارهاي هم ندارند. از آنها خواستم به طور دقيق توضيح بدهند چه اتفاقي افتاده و چرا اينطور با هم درگيري دارند. زن جوان گفت: 10 سال قبل با هم ازدواج كرديم و زندگي خوبي هم داشتيم.
ما دخترخاله و پسرخاله هستيم، زماني كه با هم ازدواج كرديم، عاشق هم بوديم و ميخواستيم بهترين زندگي را براي همديگر درست كنيم. در آن سالها هم زندگي بسيار خوبي داشتيم و هر وقت تنها بوديم، ميتوانستيم خوشبختي را احساس كنيم. اما از آنجا كه مادرانمان خواهر بودند نميتوانستيم از آنها جدا شويم و اختلاف اين دو ما را خيلي آزار ميداد.
مادرانمان با هم دعوا ميكردند و هر بار كه بينشان اختلافي به وجود ميآمد، پاي ما را وسط ميكشيدند. مشكل ما زماني حادتر شد كه متوجه شديم نميتوانيم بچهدار شويم. زماني كه براي آزمايش قبل از بارداري به پزشك مراجعه كرديم به من گفت اگر بخواهم بچهدار شوم، چون شوهرم پسرخالهام است حتما بچهام عقبافتاده خواهد شد.
اين موضوع من و شوهرم را خيلي ناراحت كرد، اما توافق كرديم كه بدون بچه با هم زندگي كنيم و ديگر در مورد اين مسأله با هم صحبت نكنيم. 10 سال از ازدواج ما گذشته بود و خانوادههايمان اصرار زيادي داشتند كه بچهدار شويم. وقتي آنها متوجه شدند چه اتفاقي افتاده است و اگر بچهدار شويم بچه عقبافتاده خواهد شد بيشتر پرخاشگري كردند و درگيري بين آنها بيشتر شد.
اين موضوع خيلي ما را عذاب ميداد و به اندازه كافي به خاطر اين كه بچه نداشتيم در تنگنا بوديم و حال نيز خانوادههايمان به جاي اين كه به ما كمك كنند بيشتر عذابمان ميدادند. هر بار به خانه خالهام كه مادرشوهرم بود ميرفتم به من كنايه ميزد و ميگفت ايراد از توست كه پسرم نميتواند بچه داشته باشد.
هر بار هم شوهر من به خانه مادرم ميرفت چنين حرفي را ميشنيد و تا مدتها زندگي ما تحت تاثير رفتار آنها قرار داشت.
با اين حال راضي بوديم با اين شرايط زندگي كنيم، اما وقتي من متوجه شدم كه مادرشوهرم براي پسرش به خواستگاري رفته است و موضوع را با دختري كه قرار است همسر شوهرم شود در ميان گذاشته و او هم قبول كرده است، تصميم گرفتم از شوهرم جدا شوم.
به شوهرم گفتم تحمل اين را ندارم كه زن ديگري را در كنار تو ببينم و ميخواهم از تو جدا شوم. وقتي دلايلم را گفتم او هم قبول كرد كه جدا شويم. هر دوي ما حق داريم بچهدار شويم. وقتي براي مادرشوهرم بچه داشتن آنقدر مهم است، پس بهتر است از هم جدا شويم. اين زندگي ديگر فايدهاي ندارد.
به اين زوج گفتم اگر كاري كنم كه مادرانشان به اين درگيري پايان دهند، حاضرند با هم زندگي كنند؟ و آنها با لبخند پذيرفتند.
يك روز بعد مادران اين زوج را احضار كردم و گفتم كه از اين به بعد حق ندارند بچههايشان را ببينند. با تعجب مرا نگاه كردند و گفتند شما حق نداريد ما را از ديدن بچههايمان محروم كنيد. من هم با عصبانيت گفتم وقتي شما آنها را از خوشبختي محروم ميكنيد، من هم شما را از ديدار آنها محروم ميكنم.
دو خواهر خيلي ناراحت شدند و هر دو گريه كردند و باز با هم درگير شدند، اما من گفتم همينطور كه ميگويم اجازه ديدار آنها را نميدهم چون زندگي اين زوج را بهم ريختهايد. بعد از چند ساعت گفتوگو از آنها خواستم تعهد بدهند كه ديگر در زندگي بچههايشان دخالت نميكنند و اگر اين اتفاق يكبار ديگر بيفتد آنها از ديدار بچههايشان نه به دستور قانون بلكه با اراده بچههايشان محروم خواهند شد.
اين دو خواهر قبول كردند كه تعهد بدهند. مدتي بعد زوج جوان براي تشكر پيش من آمدند و گفتند زندگيشان به آرامش رسيده و حالا احساس خوشبختي بسيار ميكنند.
حسن عموزادي ـ قاضي دادگاه خانواده
عروس نگونبخت
به گزارش اسكاينيوز، مراسم عروسي كنار آبشار داروين در كبك كانادا در حال برگزاري بود كه اين حادثه تلخ رخ داد.
وي قصد داشت براي عكسهاي مراسم عروسي خود، مكانهاي بسيار معروف را به عنوان پسزمينه انتخاب كند. اين اتفاق، روز جمعه ساعت 14 به وقت محلي رخ داد و جسد عروس پس از سه ساعت در پايين آبشار پيدا شد.
يكي از مقامات پليس محلي اعلام كرد: به علت ارتفاع 18 متري آبشار، جريان شديد آب و وجود صخرههاي فراوان، هيچكس موفق به نجات او نشده است.
دو نفر از شاهدان ماجرا كه از ديدن چنين صحنهاي بهتزده شده بودند، براي مداوا به بيمارستان منتقل شدند.
پليس، جسد اين زن را براي بررسي بيشتر به پزشكي قانوني انتقال داد.
كلاهبرداري با دستهچك مرده
به گزارش پايگاه خبري پليس، سرهنگ گلصباحي در اين باره گفت: در پي دريافت گزارشي مبني بر اينكه فردي با استفاده از دسته چك يك مرده اقدام به كلاهبرداري ميكند، رسيدگي به موضوع در دستور كار ماموران پليس آگاهي استان البرز قرار گرفت.
وي گفت: با تحقيقات تكميلي مشخص شد فرد مورد نظر با جعل و سوءاستفاده از مدارك هويتي فردي به نام عليرضا كه چند سال قبل فوت كرده بود، دسته چك دريافت كرده است.
گلصباحي با اشاره به اينكه شناسنامه فرد فوت شده پس از مرگ وي باطل نشده بود، افزود: ماموران بررسي پرونده نامبرده دريافتند شناسنامه فرد فوت شده قبل از ارائه به بانك ماهرانه دستكاري شده سپس كپي آن در اختيار بانك قرار گرفته و فرد جاعل از اين طريق موفق شده دسته چك دريافت كند.
سرهنگ گلصباحي افزود: ماموران با كارهاي اطلاعاتي و تحقيقات پليسي در نهايت مخفيگاه متهم مورد نظر را شناسايي و با هماهنگي مقام قضايي در يك عمليات غافلگيرانه متهم را دستگير كردند.
متهم در اعتراف به نحوه و شيوه كلاهبرداريها گفت: با جعل مدارك فرد متوفي و چسباندن عكس خود روي شناسنامه وي دستهچك گرفتم، سپس براي جلب اعتماد فروشندگان كالا در بازار ابتدا چكهاي پنج ميليون و ده ميليون تومان ميدادم و قصد داشتم برگهاي پاياني دستهچك را با مبالغ ميلياردي به فروشندگان كالا ارائه كرده و از اين طريق كلاهبرداري كنم كه دستگير شدم.
باند زورگيران خودروسوار منهدم شد
به گزارش پايگاه اطلاعرساني پليس، سرهنگ رضا جوانمرد، سرپرست سرکلانتري دوم پليس پيشگيري پايتخت، صبح شنبه ضمن اشاره به دستگيري اعضاي يک باند زورگيري در محدوده شمال غرب تهران، به تشريح جزييات پرونده اين متهمان پرداخت.
اين مقام انتظامي در تشريح خبر فوق گفت:" شب گذشته ماموران گشت انتظامي کلانتري 118 ستارخان در حال گشتزني در خيابان "سازمان آب" بودند که فردي به نام "نويد" به واحد مراجعه و بيان داشت از ميدان صنعت به مقصد رسالت به عنوان مسافر سوار يک خودروي مشكي شده که در ميان راه ناگهان هر چهار سرنشين خودرو به وي حمله کرده و با تهديد چاقو و ضرب و شتم اموال وي را به سرقت برده و او را از خودرو به بيرون پرت کرده اند.
وي افزود:" متهم با اشاره به اموال به سرقت رفته از وي، اشاره کرد که موفق شده است چند رقم از پلاک خودروي مذکور را که متهمان سعي کرده بودند، با پارچه بپوشانند يادداشت کند که اين شماره پلاک از سوي ماموران مورد استعلام قرار گرفت و با توجه به مشخصات خودروي مذکور ضمن هماهنگي هاي انجام شده چند تيم از گشت هاي انتظامي کلانتري مذکور اقدام به اجراي طرح مهار در محدوده سرقت کردند.
سرهنگ جوانمرد عنوان داشت:" اين اقدامات نتيجه داد و حدود نيم ساعت بعد ماموران موفق شدند خودروي مذکور را در خيابان "اشرفي اصفهاني" شناسايي و به راننده دستور توقف دهند.
سرپرست سرکلانتري دوم اظهار داشت:" راننده بدون توجه به دستور پليس از چراغ قرمز چهارراهي که پيش رويش بود، رد شده و سعي کرد با انجام حرکات مارپيچ و خطرناک از دست ماموران فرار کند که موفق نشده و با اولين شليک از سوي پليس مجبور به توقف شد که بلافاصله هر چهار سرنشين خودرو بازداشت و براي بازجويي به کلانتري منتقل شدند.
جوانمرد تصريح کرد:" متهمان که "مهدي" ، "مجيد"، "محمد حسن" و "اميد" نام داشتند در کلانتري به جرم خود اعتراف و در بازرسي از وسايل همراه آنها 2 قبضه چاقو، 11 کارت عابر بانک، 5 دستگاه گوشي موبايل، سه عدد سوئيچ خودرو، يک عدد کارت سوخت، 4 کيف جيبي و 2 عدد کيف دستي کشف شد که ضميمه پرونده گرديد.
گفتني است، هر چهار متهم با شکايت مالباخته به دادسرا معرفي شده و خودروي آنها تا زمان تعيين تکليف با دستور مقام قضايي به پارکينگ توحيد منتقل شد.
مرد شیاد با فریب کودکان و خانوادههایشان سفرهای گردشی را بهانه میکرد تا به کلاهبرداری از آنان دست بزند.
همه بچهها بهخاطر بذلهگوییها و مهربانیهای ظاهری این مرد وی را دوست داشتند. چندی پیش کلاهبرداریهای میلیونی از چند باشگاه خصوصی درباره پرورش کودکان در شرق تهران به پلیس مخابره شد.
با در جریان قرار گرفتن ماموران، تیمی وارد عمل شدند تا به ردیابی مرد فریبکار دست بزنند. پلیس در تحقیقات ویژهای پی برد مردی با چهرهای فریبنده و حضور در باشگاهها با چربزبانی ویژهای اعتمادسازی کرده و نهتنها مسؤولان باشگاهها بلکه بچهها را فریب داده است.
این مرد شیاد با نزدیک شدن به پسران خردسالی که به باشگاه میآمدند طرح دوستی با آنها را ریخته بود به گونهای که آنان نزد خانوادههایشان وی را «عمو اسپرت» میشناختند.
عمو اسپرت با اعتمادسازی به بهانه شروع تعطیلات مدارس بحثهای گردشگری و اردو را در باشگاه پیشنهاد داده بود که همه بچهها از آن استقبال میکردند.
مسؤولان باشگاه نیز به دلیل اصرارهای بچهها و موافقت خانوادههایشان نتوانسته بودند هیچگونه مخالفتی بکنند.
مرد فریبکار به بهانه گرفتن خودرو و رفتن به اردوی 7 روزه به مشهد از هر بچهای 40 هزار تومان پول گرفت اما یک هفته پیش از حرکت دیگر از عمو اسپرت خبری نبود و این مرد فریبکار از سادگی و اطمینان خانوادهها و بچهها استفاده کرده و پس از گرفتن پول پا به فرار گذاشته بود.
با افزایش شکایتهای مشابه از سوی این مرد که همه وی را به نام «سعید» میشناختند، پلیس در چند تیم عملیاتی تعدادی از باشگاهها را زیر نظر گرفت تا اینکه مدتی پیش مردی جوان که شباهت زیادی به سعید داشت پا در باشگاهی گذاشت.
پلیس یک ماه سعید و رفتارهایش را زیرنظر گرفت و توانست بعد از به دست آوردن مدارک لازم از این مرد فریبکار، وی را زمانی که در حال گرفتن پول و طلا از بچههای باشگاه بود، دستگیر کند.
سعید 33 ساله که خود را بیگناه میدانست، وقتی در برابر دوستان کوچولویش قرار گرفت دیگر راهی براي فرار نداشت و کلاهبرداریهایش را پذیرفت.
عمو اسپرت با خونسردی پرده از انگیزه جالبی برای کلاهبرداری و طراحی نقشهاش برداشت. این مرد جوان که میداند بچهها خیلی وی را دوست داشتند و دل کوچک آنان را شکسته است در بازجوییها گفت: باور کنید نخستینبار است که خلاف کردهام. قبلا در بازار پتو میفروختم که ورشکست شدم و نیازمند پول شدم، باید راهحلی پیدا میکردم تا پول زیادی به دست بیاورم. چکهایی در بازار داشتم که باید همه را پاس میکردم تا به زندان نروم.
وی افزود: در دوران کودکی به باشگاههای وزرشی میرفتم و در اردوهای تابستانی شرکت داشتم. یک روز بهخاطر بدهیهایم در فکر بودم که یاد همان دوران افتادم و نقشه کلاهبرداری از بچههایی که به این باشگاهها میرفتند را طراحی کردم.
بعد کارم این شد که باشگاهها را شناسایی کنم. مرد كلاهبردار ادامه داد: خانوادهام تصور میکردند من در یک سازمان کار میکنم و توانستهام در کمتر از 3 ماه 20 میلیون تومان به جیب بزنم که اگر دستگیر نمیشدم خیلی زود 20 میلیون دیگر نیز به دست آورده و بدهیهایم را پرداخت میکردم اما دستگیر شدم، در حالیکه تصور نمیکردم نقشهام لو برود.
بچه کرج هستم و در شرق تهران کسی مرا نمیشناخت حالا نمیدانم چه کنم. میخواستم بهخاطر ورشکستگی زندان نیفتم که حالا با جرم سرقت باید زندانی شوم.
.......................................................
کلاهبرداری مرد دلسوز در دنیای کودکان
گروه حوادث:
مرد شیاد با فریب کودکان و خانوادههایشان سفرهای گردشی را بهانه میکرد تا به
کلاهبرداری از آنان دست بزند.
همه بچهها بهخاطر بذلهگوییها و
مهربانیهای ظاهری این مرد وی را دوست داشتند. چندی پیش کلاهبرداریهای میلیونی از
چند باشگاه خصوصی درباره پرورش کودکان در شرق تهران به پلیس مخابره شد. با در جریان
قرار گرفتن ماموران، تیمی وارد عمل شدند تا به ردیابی مرد فریبکار دست بزنند. پلیس
در تحقیقات ویژهای پی برد مردی با چهرهای فریبنده و حضور در باشگاهها با
چربزبانی ویژهای اعتمادسازی کرده و نهتنها مسؤولان باشگاهها بلکه بچهها را
فریب داده است. این مرد شیاد با نزدیک شدن به پسران خردسالی که به باشگاه میآمدند
طرح دوستی با آنها را ریخته بود به گونهای که آنان نزد خانوادههایشان وی را «عمو
اسپرت» میشناختند. عمو اسپرت با اعتمادسازی به بهانه شروع تعطیلات مدارس بحثهای
گردشگری و اردو را در باشگاه پیشنهاد داده بود که همه بچهها از آن استقبال
میکردند. مسؤولان باشگاه نیز به دلیل اصرارهای بچهها و موافقت خانوادههایشان
نتوانسته بودند هیچگونه مخالفتی بکنند. مرد فریبکار به بهانه گرفتن خودرو و رفتن
به اردوی 7 روزه به مشهد از هر بچهای 40 هزار تومان پول گرفت اما یک هفته پیش از
حرکت دیگر از عمو اسپرت خبری نبود و این مرد فریبکار از سادگی و اطمینان خانوادهها
و بچهها استفاده کرده و پس از گرفتن پول پا به فرار گذاشته بود. با افزایش
شکایتهای مشابه از سوی این مرد که همه وی را به نام «سعید» میشناختند، پلیس در
چند تیم عملیاتی تعدادی از باشگاهها را زیر نظر گرفت تا اینکه مدتی پیش مردی جوان
که شباهت زیادی به سعید داشت پا در باشگاهی گذاشت. پلیس یک ماه سعید و رفتارهایش را
زیرنظر گرفت و توانست بعد از به دست آوردن مدارک لازم از این مرد فریبکار، وی را
زمانی که در حال گرفتن پول و طلا از بچههای باشگاه بود، دستگیر کند. سعید 33 ساله
که خود را بیگناه میدانست، وقتی در برابر دوستان کوچولویش قرار گرفت دیگر راهی
براي فرار نداشت و کلاهبرداریهایش را پذیرفت. عمو اسپرت با خونسردی پرده از انگیزه
جالبی برای کلاهبرداری و طراحی نقشهاش برداشت. این مرد جوان که میداند بچهها
خیلی وی را دوست داشتند و دل کوچک آنان را شکسته است در بازجوییها گفت: باور کنید
نخستینبار است که خلاف کردهام. قبلا در بازار پتو میفروختم که ورشکست شدم و
نیازمند پول شدم، باید راهحلی پیدا میکردم تا پول زیادی به دست بیاورم. چکهایی
در بازار داشتم که باید همه را پاس میکردم تا به زندان نروم. وی افزود: در دوران
کودکی به باشگاههای وزرشی میرفتم و در اردوهای تابستانی شرکت داشتم. یک روز
بهخاطر بدهیهایم در فکر بودم که یاد همان دوران افتادم و نقشه کلاهبرداری از
بچههایی که به این باشگاهها میرفتند را طراحی کردم. بعد کارم این شد که
باشگاهها را شناسایی کنم. مرد كلاهبردار ادامه داد: خانوادهام تصور میکردند من
در یک سازمان کار میکنم و توانستهام در کمتر از 3 ماه 20 میلیون تومان به جیب
بزنم که اگر دستگیر نمیشدم خیلی زود 20 میلیون دیگر نیز به دست آورده و بدهیهایم
را پرداخت میکردم اما دستگیر شدم، در حالیکه تصور نمیکردم نقشهام لو برود. بچه
کرج هستم و در شرق تهران کسی مرا نمیشناخت حالا نمیدانم چه کنم. میخواستم
بهخاطر ورشکستگی زندان نیفتم که حالا با جرم سرقت باید زندانی
شوم.
حمله خونین به مادر انگلیسی برابر مهدکودک
مادر انگلیسی وقتی به مهدکودک رفت تا پسر 6 سالهاش را به خانه بازگرداند با حمله وحشیانه مرموزی مواجه شد.
کارول بیلی بعد از اینکه در چندمتری مهدکودک هالتون در استوکسیتی انگلیس هدف حمله هولناکی قرار گرفت بر اثر جراحات وارد شده به گردنش دچار خونریزی شدید شد و از سوی مسؤولان مهدکودک به بیمارستان انتقال یافت.
در حالی که مسؤولان مهدکودک با شنیدن این ماجرا شوکه شده بودند، از وقوع چنین فاجعهای در جلوی مهدکودک ابراز نگرانی کردند.
این حادثه زمانی اتفاق افتاد که هنوز چند ساعتی به زنگ تعطیلی بچهها مانده بود و از آنجایی که محل حمله به مادر انگلیسی، کاملاً خلوت بود هیچ شاهد عینی در جریان این حمله نبوده است.
به گفته همسایههای کارول بیلی، پلیس استوکسیتی، همسر سابق قربانی را در ارتباط با این حمله وحشتناک دستگیر کرده است.
سخنگوی پلیس گفت: جورج سیمپسون که ظاهراً از همسرش جدا شده بود به اتهام تلاش برای قتل روز دوشنبه دستگیر شد. به نظر میرسد این زن و مرد در خارج از مهدکودک با یکدیگر درگیر شده و سپس سیمپسون با یک پیچگوشتی تیز به گردن وی چندین بار ضربه زده و پس از آنکه جویی از خون در کنار جاده به راه افتاده از صحنه فرار کرده است.
کارول بیلی در بخش مراقبتهای ویژه بستری است و هنوز از جزئیات این حادثه با پلیس صحبت نکرده است. پدر کارول بیلی بعد از شنیدن خبر مجروح شدن دخترش گفت: در چند روز اخیر بسیار نگران دخترمان بودیم.
با دیدن پیام متنی که از مدرسه بهدست ما رسید بسیار شوکه شدیم. این فاجعه آن هم در نزدیکی یک مهد کودک بسیار بعید است. پلیس باید با بکارگیری ماموران گشت، امنیت را در این منطقه زیاد کند.
.......................................................
ایستگاه آخر برای قاتل کینهتوز
مرد جنایتکار که زن جوان و جنین 4 ماههاش را سال 67 به قتل رسانده بود، پس از دستگیري به تشریح جنایت خود پرداخت.
17 اردیبهشت سال 67 ماموران پلیس شهرستان گراش در استان فارس از قتل زن بارداری در این شهر باخبر شدند.
ماموران پس از حضور در خانه این زن دریافتند وی از سوی فردي آشنا خفه شده است. عامل جنایت بدون هیچ مقاومتی وارد خانه شده و زن جوان و جنین 4 ماهه وی را به قتل رسانده بود. با توجه به سرقت نشدن وسیلهای از داخل خانه تیم جنایی احتمال دادند این زن قربانی انتقامجویی یک آشنا شده است.
بررسی ماموران نشان داد همسر قربانی مدتی بود با یکی از دوستانش به نام «امیر» اختلاف شدیدی داشته است. با کشف این سرنخ کارآگاهان سراغ امیر رفتند اما وی همزمان با این جنایت ناپدید شده بود.
با گذشت سالها از این جنایت و با توجه به شناسایی نشدن مخفیگاه قاتل فراری، قضات دادگاه وی را به صورت غیابی محاکمه کرده و امیر به قصاص محکوم شد. در حالی که 24 سال از این جنایت میگذشت کارآگاهان پلیس آگاهی استان فارس در جریان تجسسهای خود متوجه شدند امیر با نامی دروغین در شهرستان لارستان زندگی میکند.
بلافاصله تیمی از ماموران با دستور قضایی راهی این شهرستان شده و وی را در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر کردند. مرد فراری پس از انتقال به پلیس آگاهی در بازجوییها لب به اعتراف گشود و گفت: مدتها بود با همسر قربانی اختلاف داشتم.
این اختلاف باعث شد تصمیم به انتقام بگیرم. روز حادثه به بهانهای سراغ همسر دوستم رفتم و وی را خفه کردم. با این کار میخواستم زندگی دوستم را خراب کنم.
در این مدت در شهرهای مختلف به صورت مخفیانه زندگی میکردم و با گذشت این مدت تصور نمیکردم پلیس دیگر در تعقیب من باشد. بعد از قتل تازه متوجه شدم قربانی باردار بوده است.
.......................................................
دختر نوجوان که با همدستی مادرش نقشه قتل پدر خود را طراحی و اجرا کرده بود، صبح دیروز در جلسه محاکمه به تشریح جنایت پرداخت.
رسیدگی به پرونده این جنایت از بامداد شنبه 28 خرداد سال گذشته از زمانی کلید خورد که اعضای خانوادهای هنگام بازگشت از مسافرت موقع ورود به خانه شان در یکی از محلههای شرق تهران ناگهان با جسد خونین مردی روبه رو شدند.
مرد همسایه در نخستین تحقیقات به ماموران گفت: حسن - مقتول - همسایه ما بود و خانه اش کمی بالاتر قرار دارد. ماموران سپس سراغ فریده همسر مقتول رفتند.
بازجوییهای فنی، تخصصی ادامه یافت تا اینکه سرانجام ساعتی بعد فریده و دخترش مهسا راز جنایت را فاش کردند.
مهسا گفت: از سه سال قبل با پسری آشنا شده و قرار ازدواج گذاشتیم. اما وقتی پدرم از موضوع با خبر شد به شدت مخالفت کرد و تهدید کرد به هیچ عنوان نباید با پسر مورد علاقه ام ازدواج کنم. مادر و برادرهایم نیز به شدت اصرار کردند اما او توجهی نکرد. به همین خاطر از شدت ناراحتی تصمیم به قتل پدرم گرفته و موضوع را با مادرم در میان گذاشتم.
اما او که به شدت ترسیده بود مرا از این کار منع کرد اما گفتم اگر پدرم را نکشم از خانه فرار میکنم. بالاخره آنقدر گفتم تا مادرم قبول کرد.
وی ادامه داد: صبح جمعه نیز با همدستی مادرم مقداری مرگ موش خریده و آن را در غذای پدرم ریختیم. ساعاتی منتظر ماندیم حالش بد شود اما هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط کمی سرگیجه پیدا کرد. تا شب صبر کردیم تا اینکه حدود ساعت 11 شب کاردی برداشته و به سراغ پدرم که روی تخت خوابیده بود رفتیم.
همان موقع بالشتی روی صورتش گذاشتم و مادرم یک ضربه به شکم پدر زد. اما او بیدار شد و فریاد کشید. چاقو را گرفته و چند ضربه به پدرم زدم که جان باخت. بعد او را لابه لای یک پارچه پیچیده و به راهروی طبقه پائین بردیم.
با بازسازی صحنه قتل از سوی مادر و دختر بازپرس پرونده برای دو متهم قرار مجرمیت صادر کرد. در ادامه با تایید قرار مجرمیت از سوی دادیار اظهارنظر و صادر شدن کیفرخواست پرونده برای رسیدگی نهایی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
در ابتدای جلسه دادگاه که صبح دیروز در شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران و به ریاست قاضی همتیار برگزار شد، خانم کاکلی نماینده دادستان تهران با تشریح کیفرخواست گفت: در این پرونده فریده 46 ساله و دخترش مهسا 17 ساله متهم هستند در تاریخ 28 خرداد سال گذشته پدر خانواده به نام حسن را با 44 ضربه کارد به قتل رساندهاند.
با توجه به اعترافات متهمان بازسازی صحنه قتل و گزارش پزشکی قانونی ارتکاب جرم از سوی متهمان محرز بوده و برای آنها تقاضای مجازات قانونی را دارم.
در ادامه مادر و دو پسر مقتول به عنوان اولیای دم در جایگاه حاضر شده و برای متهمان تقاضای قصاص کردند.
رئیس دادگاه سپس با تفهیم اتهام به فریده از او خواست به دفاع از خود بپردازد. زن میانسال نیز با قبول اتهام خود اظهار داشت: دخترم سه خواستگار داشت که دو تن از آنها را شوهرم به دلایلی رد کرد. سر خواستگار سوم باز هم حسن با ازدواج مهسا مخالفت کرد. زمانیکه با شوهرم صحبت میکردم مهسا حرفهای ما را شنید او علاقه زیادی به خواستگارش داشت و تهدید کرد یا باید پدرش را بکشیم یا از خانه فرار کنم، من هم فریب حرفهای دخترم را خورده و قبول کردم در قتل حسن با او همکاری کنم.
قاضی: با شوهرت اختلاف داشتی؟
فریده:هر زن و مردی با هم اختلافاتی دارند من و شوهرم نیز یکسری اختلاف با هم داشتیم.
قاضی: نحوه قتل را توضیح دهید؟
فریده:یکبار به همسرم قرص برنج دادم، اما اثر نکرد. یکبار هم در کشک بادمجان مرگ موش ریخته و آن را به حسن دادم اما او غذا را نخورد. سرانجام چند قرص خواب آور را در شربت آلبالو ریخته و به شوهرم دادم. وقتی او به خواب رفت، مهسا یک متکا را روی صورتش قرار داد و من با کارد آشپزخانه 3 ضربه به شکم، پهلو و کتف شوهرم زدم بعد مهسا چاقو را از من گرفت و شروع به ضربه زدن به بدن پدرش کرد.
قاضی:به جز تو و دخترت فرد دیگری در این ماجرا نقش داشت؟
فریده:نه، من و مهسا مرتکب این قتل شدیم.
قاضی:شوهرت در برابر شما مقاومت نکرد؟
فریده:حسن به علت مصرف قرصهای خوابآور حالت هوشیاری نداشت تنها به مهسا گفت بابا تو چرا این کار را میکنی؟
در ادامه جلسه دادگاه قاضی از مهسا خواست در جایگاه حاضر شود که دختر نوجوان با قبول اتهامش گفت: من تک دختر خانواده بودم و پدرم علاقه شدیدی به من داشت هر چه میخواستم برایم فراهم میکرد اما مادرم همیشه سد راه خواسته هایم بود و از پدرم میخواست زیاد به خواستههای من بها ندهد.
قاضی:درباره انگیزه ات از قتل توضیح بده؟
مهسا:من عاشق خواستگارم بودم اما پدرم مدعی بود او معتاد و دروغگو است و به همین خاطر مخالف ازدواج ما بود. من نقشه قتل را طراحی کرده و آن را به مادرم گفتم که او هم سریع قبول کرد. مادرم سه ضربه به پدرم زد و بقیه ضربات را من وارد کردم. نمیدانم چند ضربه زدم اما بخاطر دارم ضربات زیادی را به بدن پدرم زدم.
متهم در ادامه از قاضی خواست جلسه دادگاه را غیرعلنی کند تا او راحتتر بتواند درباره انگیزهاش توضیح دهد. پس از شنیدن اظهارات مهسا دوباره دادگاه به صورت علنی ادامه یافت که وکلای مدافع متهمان به دفاع از آنان پرداختند.
وکیل فریده در دفاعیات خود گفت: براساس آزمایشهای صورت گرفته روی مقتول هیچ آثاری از سم، مواد مخدر و داروی خواب آور در بدنش وجود نداشته، 44 ضربه به بدن مقتول وارد شده که از دادگاه درخواست دارم از طریق کمیسیون تخصصی پزشکی قانونی میزان ضربههای مرگبار را مشخص کند.
وکیل مهسا نیز در دفاع از موکل خود گفت: موکل من در زمان قتل 16 سال سن داشته و دختر باهوشی نیست. او نمیتوانسته با حرف هایش مادر خود را تحت تاثیر قرار داده و راضی به این جنایت بکند.
او شخصیتی دو قطبی دارد و خواستار بررسی سلامت روحی و روانی او از سوی کارشناسان پزشکی قانونی هستم.فریده در آخرین دفاعیات خود با قبول اتهام مشارکت در قتل اظهار داشت: دخترم نقشه قتل را طراحی کرد و من سه ضربه به شوهرم زدم.
قاضی:بعد از قتل چرا جنازه را به خیابان منتقل کردید؟
فریده: میخواستیم طوری وانمود کنیم که او را در خیابان کشته اند.
مهسا نیز در آخرین دفاعیاتش گفت: من نقشه قتل را کشیدم و حالا از کار خود پشیمانم.بعد از آخرین دفاعیات متهمان رئیس دادگاه ختم رسیدگی به این پرونده را اعلام کرده و همراه 4 قاضی مستشار برای صدور حکم وارد شور شدند.
.......................................................
با كار كردن در خانههاي مردم هزينههاي زندگي را تامين ميكنم و شوهرم با اجبار پولهايم را ميگيرد تا خرج تهيه مواد مخدر كند.
8 سال تاوان علاقهام به او را پس دادهام اما ديگر نميتوانم به اين زندگي ادامه دهم. زن جواني در دادگاه خانواده حضور يافت و ضمن بیان مطلب فوق درخواست جدايي از شوهرش را به قاضي دادگاه ارائه كرد.
اين زن كه 32 سال سن داشت افزود: هر بدبختي برسرم بيايد، حقم است. زيرا چوب دوست داشتني را ميخورم كه روزي براي رسيدن به او به مخالفتهاي خانوادهام بيتوجهي كردم.
وي ادامه داد: هشت سال قبل با شوهرم آشنا شدم، در آن روزها تنها هدفم ازدواج با او بود، زيرا فكر ميكردم معناي خوشبختي را زماني ميتوانم حس كنم كه در كنار او به زندگي ادامه دهم اما افسوس كه اكنون براي پشيماني دير است.
زن جوان با بيان اينكه شوهرم يك سال از من كوچكتر است، گفت: خانوادهام با ازدواجمان مخالف بودند و دليل اول آنها براي مخالفت، سن شوهرم بود، دليل دومشان اعتياد او بود اما متاسفانه فكر ميكردم كه خانوادهام در مورد اعتياد شوهرم دروغ ميگويند تا علاقه من به او كم شود.
وي خاطرنشان كرد: بدون هيچ جهيزيه و مراسمي، زندگي مشتركمان را شروع كرديم، اوايل همه چيز خوب بود و زندگي آرامي داشتيم اما بعد از گذشت شش ماه زندگيمان تغيير كرد. شوهرم بداخلاق و عصباني شده بود و با كوچكترين ناراحتي فرياد ميزد، و اگر اعتراضي ميكردم به راحتي كتكم ميزد و خيلي زود متوجه شدم كه حرفهاي خانوادهام در مورد اعتياد شوهرم حقيقت داشته است.
زن جوان بيان كرد: بارها سعي كردم شوهرم را ترك دهم اما نه تنها اعتيادش را ترك نميكرد، بلكه روز به روز اعتيادش بيشتر ميشود.
وي مدعي شد: با كار كردن در خانههاي مردم، هزينه زندگيمان را تامين ميكردم، حتي چندين مرتبه از خانوادهام خواستم كمكم كنند، اما پدرم گفت تا زماني كه با او زندگي ميكني هيچ كمكي به تو نميكنيم.
هر روز بعد از اينكه به منزل ميروم شوهرم با اجبار پولهايم را ميگيرد و اگر مقاومت كنم، كتك ميخورم، حتي چندين مرتبه اعضاي بدنم دچار آسيبهاي جدي شده است.
وي يادآور شد: ديگر نميخواهم به زندگي با شوهرم ادامه دهم. هشت سال تاوان اشتباهم را پس دادم. خواهان جدايي از شوهرم هستم. قاضي دادگاه بعد از شنيدن اظهارات زن جوان به دليل عدم حضور مرد در دادگاه حكمي مبني بر طلاق صادر نكرد.
نخستین زن جنایتکاری که اعدام شد
روز ششم مهر ماه - سال 1349- تحریریه روزنامه کیهان؛ تب نوشتن سالن را فرا گرفته بود. تقتق ماشینهای تحریر، صدای زنگ تلفنها و همهمه بیش از 30 خبرنگار، فضا را پر کرده بود. خبرنگاران در بازگشت از حوزههای خبری، دور میزها نشسته بودند و بسرعت، خبرها و گزارشهایی را که آورده بودند، تایپ میکردند و آنگاه دبیران هر سرویس، اوراق تایپ شده را به بخش حروفچینی در طبقه پائین تحریریه میفرستادند.
ساعـــت الکتریکی آویخته از وسط سقف 10 و 45 دقیقه را نشان میداد. عقربه بلند هر دقیقهای که به جلو میلغزید هیجان نوشتن اوج بیشتری میگرفت و تپش قلب فلزی ماشینتحریرهـا تنـدتر میشد.
ساعت 11 میبــایست آخرین خبرها به حروفچینی میرسید تا در پایان مراحل فنی، قبل از ظهر، ماشین چاپ برای انتشار روزنامه به کار بیفتد. آنگاه روزنامهفروشها بودند که بستههای روزنامه را بر ترک موتوسیکلتهایشان میبستند و بسرعت راهی نقاط مختلف شهر میشدند.
هر روز کیهان و اطلاعات برای چاپ سریع روزنامه، رقابت شدیدی با هم داشتند و هر یک سعی میکرد روزنامه را حتی برای یکی دو دقیقه زودتر از رقیب به دست شهروندان برساند.
من مانند هر روز از کاخ دادگستری که حوزه خبریام بود برگشته بودم و آنچه به دست آورده بودم، در چند سطر خلاصه میشد. خبر مربوط به آغاز محاکمه بیش از 10 متهم در دادگاه عالی جنایی تهران بود، و در رابطه با یک ماجرای پرجنجال سیاسی- جنایی تحت تعقیب بودند، ماجرایی که از رسوایی بزرگ عدهای از مقامات دولتی و تعدادی از سناتورهای پیر حکایت میکرد.
یک ماه پیش خبرنگاران گروه حوادث با خبر شده بودند که در عشرتکدهای پنهانی در نیاوران یک دختر جوان فرانسوی را کشتهاند و جسدش را درون حمام یکی از سوئیتهای این عشرتکده اشرافی انداختهاند.
در جریان تحقیق متوجه شدیم که این عشرتکده را در یک باغ بزرگ راه انداختهاند و دختران اروپایی را برای پذیرایی از مهمانان خاص به خدمت گرفتهاند که ورودیهای سنگین برای مشتریان تعیین کردهاند.
به این عشرتکده پنهانی تنها ثروتمندان و مقامات سیاسی از جمله برخی از سناتورهای سالخورده رفت و آمد داشتند و به افراد عادی اجازه ورود داده نمیشد.
خبرنگاران پس از قتل دختر فرانسوی، توانسته بودند به اسرار درون این محفل شبانه دست پیدا کنند که طی چند هفته گزارشهایی درباره این عشرتکده شبانه تهیه میکردیم که هر روز تیتر درشت گزارشها در صفحه اول روزنامه منعکس میشد و به خاطر استقبال خوانندگان از چنین گزارشهایی، کیهان با شمارگان قابل توجهی منتشر میشد.
با گذشت حدود یک ماه از این رسوایی بزرگ، محاکمه بیش از 10تن بطور سری در دادگاه عالی جنایی برگزار شد و با رسمیت جلسه، درهای دادگاه را روی خبرنگاران بستند، چون در آن عشرتکده اعمال غیراخلاقی و دور از عفت عمومی انجام شده بود و طبق قانون میبایست محاکمه متهمان در پشت درهای بسته دادگاه انجام میشد.
آن روز هنگام صبح وقتی خبرنگاران و عکاسان برای تهیه گزارش از جریان محاکمه به دادگاه مراجعه کردند با درهای بسته روبهرو شدند و اجازه ورود به آنها داده نشد و من وقتی به روزنامه برگشتم، در چند سطر نوشتم که «امروز محاکمه متهمان پرونده مربوط به عشرتکده نیاوران بطور سری برگزار شد».
این مطلب کوتاه نمیتوانست، گزارش کاملی برای صفحه حوادث روزنامه باشد شتابزده به بررسی خبرهای رسیده در آن روز پرداختم تا بتوانم خبری انتخاب کنم که تیتر اول صفحه حوادث شود، هنگام مرور گزارشهای رسیده، چشمم به مطلب کوتاهی افتاد که توجهم را جلب کرد.
این خبر کوتاه درباره گم شدن دو خواهر خردسال در راه مدرسه بود و مادر بچهها درخواست کرده بود این خبر در ستون گمشدگان چاپ شود. این مادر نوشته بود:
«دختر 5 سالهام فاطمه و دختر 10 سالهام به نام زهره هنگام ظهر پس از بیرون آمدن از مدرسهشان در منطقه سرچشمه، حوالی خیابان سیروس تهران گم شدهاند. هرکس نشانی از این دو خواهر دارد به مادری نگران خبر بدهد.»
خواندن این چند سطر مطلب، برایم کافی بود تا ماجرای گم شدن این دو خواهر خردسال را به عنوان «ربوده شدن دو دختر دانش آموز در راه مدرسه برای گزارش اول صفحه حوادث انتخاب کنم و این سر آغاز یک ماجرای جنایی دلهره آور بود و مدت چند روز (تا دستگیری زنی به نام ایران شریفی) میلیونها ایرانی را با اضطراب و نگرانی روبهرو کرد.
به این ترتیب در یک جلسه مشورتی با خبرنگاران گروه حوادث، گفتم که گم شدن دو دختر بچه در بازگشت از مدرسه به خانه نباید یک حادثه ساده تلقی شود و حتماً هر دو ربوده شدهاند و احتمال مرگشان هم هست باید هر چه زودتر با خانواده این دو خواهر و معلمان مدرسه تماس بگیرید و در اینباره تحقیق کنید چون احتمال میدهم این ماجرا تا چند روز آینده ادامه داشته باشد و چنین هم شد چرا که روز بعد هنگام صبح، یکی از رفتگران با جنازه فاطمه 5ساله روبهرو شد که در جوی یکی از خیابانهای اصلی کرج انداخته بودند.
.......................................................
آخريــن ديـــدار
آخرین باری که مریم را دید، 6 ماه پيش بود. مریم با وجود این که 18 ماهی از جداییاش با ناصر گذشته بود هنوز ناراحت و غمگین به نظر میرسید و با آنکه خواستگارهای زيادي داشت نمیتوانست به هیچ یک از آنها جواب مثبت داده و زندگی جدیدی را در کنار مردی به غیر از ناصر شروع کند.
دو سالی که با ناصر زیر یک سقف زندگی میکرد با وجود این که وی مردی بد اخلاق و کمی خشن بود، اما احساس میکرد که هیچ یک از خواستگارهایش مانند ناصر مردی جدي نيستند و وی نمیتواند با هیچ یک از آنها زندگی کند.
طاهره در آن زمان همسایهشان بود و با این که با مریم صمیمی بود و جزئیات زندگی آنها را میدانست، زمانی که مریم و ناصر با یکدیگر دعوا ميكردند آنقدر که صدای آنها بلند بود جرأت نمیکرد حتی کوچکترین دخالتی کرده یا برای ساکت کردن زن و شوهر جوان در زندگی آنها سرک بکشد.
اما ناصر و مریم معمولاً بعد از دعوایشان به صورت جداگانه نزد طاهره میرفتند و یک جانبه با بد و بیراه گفتنها از طرف مقابل خود در حالی که از روی خشم و غضب بسیار به هیچ وجه به پند و نصیحتهای دلسوزانه و خواهرانه طاهره هیچ توجهی نمیکردند، سعی داشتند حق را به خود داده و طرف مقابل را محکوم کنند.
در چنین وضعی طاهره کلافه و گیج به حال این زوج جوان غصه میخورد و بعضاً در خلوت خود برای آینده دوست صمیمیاش مریم گریه میکرد. ولی آنها تصمیم خود را گرفتند و پس از حضور در دادگاه خانواده به صورت توافقی از یکدیگر جدا شدند.
طاهره نیز به اتفاق خانوادهاش برای زندگی به خانه جدیدشان در محلی دیگر رفت و دیگر از حال مریم کمتر مطلع بود و اکنون نیز تصمیم گرفته تا بعد از 6 ماه بیخبر به خانه دوست قدیمیاش برود و سری به وی بزند تا شاید برای یکی دو ساعتی وی را از تنهایی بیرون بیاورد.
طاهره دلش به حال مریم میسوخت و از این که وی در زندگی مشترکش دچار شکست شده بود برای وی ناراحت بود و همیشه ته دلش برای مریم آرزوی همسری ایدهآل و بهتر از ناصر را میکرد و خلاصه این که دوست داشت تا مریم مانند همه زنان خوشبخت در ازدواج بعدیاش روی خوشبختی را ببیند، چرا که وی هیچ وقت لحظه بعد از طلاق را که مریم به وی میگفت که مهرم را بخشیدم تا جانم را از دست این مرد بد اخلاق و بد قلق آزاد کنم فراموش نمیکرد.
طاهره در افکار مریم و سرگذشت غمانگیز وی غوطهور بود که به دم در خانه پدری وی رسید و زنگ زد. از پشت آیفون صدای مریم به گوش میرسید که میگفت؛ بله بفرمایید، طاهره با شنیدن صدای مریم با خوشحالی و خنده گفت: طاهره هستم در را باز کن که با بفرمای مریم در باز شد و وی به سمت داخل خانه رفت.
طاهره به در حال خوش و بش کردن با مريم بود که وي حالت تهوع شدیدی گرفت و با گرفتن جلوی دهان خود سرش را به سمت باغچه حياط برد. طاهره با دیدن چنین حالی از مریم پرسید چیه مریم؟حالت بده؟که مریم در جواب وی با لبخند ملیحی گفت: نه طاهره جون خودت را ناراحت نکن، خیره.
طاهره با شنیدن کلمه خیره کمی کنجکاو شد و بیخبر از همه چیز با تعجب پرسید خیره؟ متوجه نمیشوم منظورت چیه؟ که مریم با خنده گفت که طاهره جان من بار دارم.
طاهره با تعجب دوباره پرسید بارداری؟
مریم با لبخندی آرام گفت: آره، دوباره ازدواج کردم.
طاهره خواست بپرسد که با کی ازدواج کرده که صدای آشنایی به گوش وی رسید که خطاب به مریم گفت: مریم خانم، عزیزم کیه؟
در حالی که مریم همچنان لبخند بر چهره داشت و به طاهره تعارف میکرد که وارد خانه شود طاهره هر لحظه بر تعجبش افزوده میشد که مریم به وی گفت: تعجب نکن طاهره جان من و ناصر بعد از طلاق هرچه گشتیم از همسر سابقمان مناسبتر و بهتر برای ازدواج پیدا کنیم موفق نشدیم که سرانجام با موافقت هم دوباره با هم ازدواج کردیم و تصمیم گرفتیم تا بعد از این در کمال احترام به یکدیگر در کنار هم خوشبخت باشیم.
طاهره با شنیدن این جملات از زبان مریم وقتی که آن همه درگیری این زن و شوهر جوان را یادش میآورد که چگونه به یکدیگر میتوپیدند خندهاي كرد و با آرزوي خوشبختي براي آخرين بار دوستش را در آغوش گرفت و از آنجا رفت.
طاهره ميخواست تا آخر عمر اين شادي دوستش و ناصر را در خاطرش نگه دارد و به خاطر همين هيچگاه براي ديدن مريم نرفت و هميشه سر نماز دعا كرد كه آنها خوشبخت باشند.
.......................................................
راز نامهاي از بند جنايتكاران زندان
نامهاي از زندان كافي بود تا سرنوشت عامل يك جنايت خياباني در ايستگاه صدور كيفرخواست به گره كوري بخورد.
قاتل در حالي كه 9 ماه هيچ ادعايي براي بيماري روحي و رواني نداشت در نامهاش گفت كه مدارك پزشكياش نشان از اين بيماري خطرناك دارد.
12 آبانماه سال گذشته مأموران كلانتري 131 شهرري در جريان دعواي خونين قرار گرفتند كه در پارككنار ايستگاه جوانمرد قصاب بهوقوع پيوسته بود. با حضور پليس در پارك مشخص شد دعواي دو گروه از اراذل و اوباش، پسر جواني را روانه بيمارستان كرده است.
هنوز تجسسهاي ميداني ادامه داشت كه خبر رسيد پسر 28 سالهاي به نام اكبر در بيمارستان بهكام مرگ فرو رفته است. سه دوست قديمي تنها شاهدان اين جنايت تلخ بودند كه بعد از دعوا با يك خودروي گذري اكبر را به بيمارستان هفتم تير منتقل كرده بودند و وقتي شنيدند پليس سر رسيده است بدون هيچ مقاومتي تسليم آنها شده و پرده از جزئيات اين درگيري برداشتند.
احسان يكي از بازداشتيها به تيم پليس كلانتري گفت: «من و اكبر از دوستان قديمي هستيم و بههمين خاطر بيشتر وقتمان را با هم ميگذرانيم. امروز مثل هميشه با اكبر و دوستانم قرار داشتم كه چند ساعت پيش با يكي از بچهمحلهاي قديم به نام بهرام تلفني درگير شدم و وي با تماسهاي مداوم با ناسزا مرا ترغيب به دعوا ميكرد.
بعدازظهر همراه اكبر و چند تن از دوستانم در جايي جمع شديم و بعد از خوردن مشروب و در حالي كه حال خودمان را نميفهميديم، با تماس دوباره بهرام روبهرو شديم.»
دوست قرباني جنايت در ادامه گفت: «اكبر وقتي از ماجراي دعواي من با بهرام مطلع شد، به هواخواهي از من تلفن را گرفت و بعد از خط و نشانكشيدن براي بچهمحل قديمي، با وي براي حل اين موضوع در پارك پشت مترو قرار گذاشت.
بعد از اين موضوع دستهجمعي به محل قرار رفتيم و تازه متوجه شديم بهرام نيز به همراه يكي از دوستانش كه از اراذل محل بود در پارك نشسته است. از حال آنها مشخص بود كه مست هستند و به همين خاطر در عرض چند دقيقه درگيري لفظي به زد و خورد كشيده شد و فقط در يك لحظه متوجه شدم كه رضا با چاقو ضربهاي به سينه اكبر زد و بعد هم دوتايي با يك پرايد سفيد از محل فرار كردند.
با اين ادعاها، بازپرس دانشور از شعبه 7 دادسراي شهرري به تيمي از اداره 10 دستور داد تا بهرام و رضا را دستگير كنند.
بدين ترتيب بهرام كه خانه جديد پدرياش را پناهگاه خود كرده بود در لحظهاي كه فكر ميكرد هيچكس آنجا را نميشناسد در محاصره پليس قرار گرفت.
جالب اينكه پدر و برادر مرد جوان وقتي متوجه مأموران پشت در خانه شدند، سعي كردند در را باز نكنند و كارآگاهان ديدند مردي از طريق پشتبام سعي در فرار از محاصره را دارد و چارهاي جز شكستن در خانه نديدند و خود را به پشت بام رساندند اما تعقيب و گريز مأموران با وجود تلاش زياد به نتيجه نرسيد و همكاري نكردن بعضي از همسايهها باعث شد تا بهرام در عرض چند دقيقه ناپديد شود.
با توجه به فرار مرد جوان و در حالي كه عمليات روي دستگيري بهرام و رضا متمركز بود و سرنخي در اختيار كارآگاهان قرار نداشت آن دو با پاي خود به پليس آگاهي پايتخت رفته و تسليم شدند.
رضا با پذيرفتن جنايت ادعا كرد پس از اينكه به چشمانش گاز اشكآور پاشيده شده و متوجه اطراف نشده در يك لحظه بدون هيچ قصدي چاقو را به قلب اكبر فرو كرده است.
رضا افزود: اين درگيري به خاطر اصرار دوستان اكبر صورت گرفت و در حالي كه دو طرف مست بوديم به جان هم افتاديم.
من هيچگاه قصد زدن ضربه را نداشتم و با توجه به قلدربازي احسان و اكبر مجبور شدم براي دفاع از خودم چاقو را چند بار به طرفشان بگيرم كه در يكي از همين ضربهها و در حالي كه چشمانم بهخاطر گاز اشكآور هيچ جا را نميديد به اكبر خورد.
آخرين دفاع
روز 8 خرداد ماه سال جاري رضا براي آخرين دفاع در برابر بازپرس دانشور قرار گرفت و جزئيات قتل را پذيرفت. پس از پايان تحقيقات و در حالي كه بازسازي صحنه جنايت صورت گرفته و پزشكي قانوني از لحاظ روحي و رواني سلامت وي را مورد تأييد قرار داده بود پرونده به ايستگاه صدور كيفرخواست ارسال شد و به دادگاه كيفري استان تهران رسيد.
نامهاي از زندان
رضا با نوشتن نامهاي از داخل زندان و مراجعه خانوادهاش به بازپرس دانشور ادعاي عجيبي را مطرح كرد و گفت كه از بيماري روحي رنج ميبرد.
خانواده عامل جنايت نيز با درخواست عقب انداختن صدور كيفرخواست گفتند حاضر هستند همه مدارك بيماري روحي پسرشان را به بازپرسي ارائه دهند. اين ادعا در حالي مطرح شده كه با گذشت 9 ماه از جنايت و تأييد اوليه سلامت رواني، خانواده رضا بحث بيمار بودن وي را مطرح كردهاند.
بنابر اين گزارش، قرار است پس از بررسي پرونده باليني و پزشكي اين قاتل، بازپرس جنايي شهرري براي صدور كيفرخواست تصميم نهايي را بگيرد.
.......................................................