به گزارش صراط یکی، دو روز پیش؛ خبری بر روی خروجی برخی منابع خبری منتشر شد؛ خبر از نظر
المان ها و موضوع ظاهری اش فرهنگی بود و از نظر روحش سیاسی. ماجرا از این
قرار بود که یکی از هنرپیشه های اصلی فیلم "قلاده های طلا" ساخته ابوالقاسم
طالبی برای شرکت در مراسمی خیریه که به مناسبت کمک به زلزله زدگان
آذربایجان برقرار شده بود اقدام می کند.
از
قضا بانی این مراسم که "کمال تبریزی" کارگردان سینما، بوده مانع از حضور
این بازیگر می شود؛ حالا اینکه بعدا کمال تبریزی با خبرگزاری مهر مصاحبه
کرد و ارتباط این ماجرا را با موضوع فیلم طالبی و مباحث سیاسی رد کرده بود.
تبریزی حتی گفته بود که نمی داند "نورایی" در کدام فیلم بازی کرده است و
تنها دلیلی که باعث شده از ورود او به این برنامه جلوگیری کند عدم شهرت این
بازیگر بوده است.
کمال تبریزی آدم باهوشی است؛ آنقدر باهوش که بتواند ژورنالیست خوبی باشد. چون روزنامه نگاران باید باهوش باشند تا از یک گزک کوچک قصه ای بسازند و همه ی توجهات را به خودشان دعوت کنند؛ این همان کاری است که تبریزی هم به خوبی قادر است در فیلم هایش انجام دهد؛ از فیلم خوب "لیلی با من است بگیرید" تا فیلم تجاری "مارمولک". ژورنالیست ها باید حواسشان به جزئیات باشد و همین باعث می شود که اندکی نسبت به حرفهایش در خبرگزاری مهر شک کرد. همان حرفهایی که در آن شناختن نورایی بازیگر "قلاده های طلا" را نفی کرده بود و ... .
تبریزی به جزئیات توجه دارد. فیلم هایش هم بیش از اینکه در بند حرفهای کلی باشد در بند جزئیات است و شاید از همین جهت باشد که در کلیت فیلم هایش را نمی پسندند؛ اما در جزئیاتش با آن ها لذت می برند. البته هر روزنامه نگاری یا بهتر بگوییم ژورنالیستی هم دوره ای دارد و باز هم از همین جهت است که شاید دیگر فیلم های او حتی در بین همفکرانش نیز هم مخاطب چندانی نداشته است.
با
این وصف او باید یکی از پرحاشیه ترین فیلم های سال ایران را به حکم سینما
گر بودنش دیده باشد و یکی از بازیگران اصلی اش را بشناسد. اما می گوید او
را نمی شناسم و اصلا نمی دانم در کدام فیلم بازی کرده است و این دقیقا
تکرار همان موضع است که کتمانش می کند.
سینمای سیاسی، اقتصادی و باقی قضایا
سینمای سیاسی، اقتصادی و باقی قضایا
از
هوش کمال تبریزی که بگذریم و توانایی ژورنالیستی اش که ممکن است برای
سینماگران این نوع از توانایی و سبک نوعی سطحی نگری به حساب آید؛ هم صرف
نظر کنیم، پیام این برخورد کمال تبریزی و آن مصاحبه ی مکملش بسیار فراتر از
متن بود یا شاید بشود گفت که مبانی فلسفی داشت.
از سال های
ابتدایی دهه سی و با ظهور هنر جدید در ایران روز به روز مباحثی با عناوین
خاصی مانند "هنر برای هنر"، "چیستی رسالت هنرمند" و "تعهد هنرمند به اصل
هنر یا غیر از آن " بیشتر و ریشه دار تر شد و کار به جایی رسید که این
مباحث به اصلی ترین گفت و گو های مفهومی هنر و فرهنگ تبدیل شدند؛ رد پای
این مباحث را می توانید در مقالات نشریات آن دوره تا همان اواسط دهه پنجاه و
نزدیک به انقلاب اسلامی پیگیری کنید. اما بعد از انقلاب اسلامی یعنی درست
همان زمانی که امثال کمال تبریزی جوان دهه ی شصت زیر سایه امام و نظام
نوپای جمهوری اسلامی شروع به کار کردند کهنه کارهای هنری بنیاد پهلبد و
دفتر شهبانو تولیدات آنها را نه تنها هنری نمی دیدند که مایه وهن هنر می
دانستند.
این آثار از دید آنها چیزی نبود جز بیانیه هایی در خدمت سیاست و قدر و از همه بد تر ایدئولوژی که در محیط های هنری مصرف می شدند و مخاطبانی از میان مردم عادی پیدا می کردند و البته مخاطبان گالری روی هنر خالص قطعا آن را دوست نداشتند.
با این همه همین جنابان هنرمند خودشان تند ترین رمان ها و فیلم های سیاسی را ساختند تا بگویند و ثابت کنند فیلم ساختن در مدیوم ایدئولوژی چقدر بد است یا به عبارت بهتر این نوع ایدئولوژی در هنر قابل تحمل نیست. با این همه ساخته های بچه های انقلاب مصرف شد؛ دیده شد و در نهایت فقط در عرصه هنر ایران همان ها باقی ماند و دیگر هیچ.
ماجرا از چه قرار بود؟ همه چیز به همان سیاست باز می گشت. این سیاست و قدرت بود که معلوم می کرد که کدام هنر آلوده به سیاست است و کدام نه؟ کدام ایدئولوژی ترکیبش با هنر خوب است کدام بد و ... حالا و بعد از سی سال باز هم سیاست مبنای خط کشی شده است.
ماجرا ساده است بیایید با هم دوره کنیم؛ هر فیلمی که موافق نظام ساخته شود و یا موضعی در مسیر انقلاب اسلامی بسازد فیلمی غیر هنری، رپرتاژ و بیانیه سیاسی محسوب می شود و هر چه که این دو را هجو کند می شود مصداق آزاد اندیشی و هنر برای هنر حتی اگر روزنامه ای مصور با تیترهای درشت باشد!
تنها یک چیز است که این معادله را به هم می زند، آن هم اقتصاد است. درد نان، حالا چه نان خالی باشد و چه نان بوقلمون دیگر سیاست و هنر و این چیز ها نمی شناسد. در برابر این جماعت منتقد اگر چیزی از افاضات سیاسیه و غیر آن اهمیت داشته باشد همین اقتصاد است.
حالا اگر دقیق تر به ماجرا نگاه کنیم هنر نه تنها سیاسی است که بیش از سیاسی بودن اقتصادی است. چرایش را از آقای تبریزی بپرسید؛ البته جنابشان ممکن است به سوال شما جواب نخواهند داد ما به نیابت از ایشان بر اساس شواهد جواب خواهیم داد.
مردی با پروژه های گرانقیمت و توقیف شده
اگر کارنامه کمال تبریزی را ورق بزنیم به لیست بلند بالای آثاری بر می خوریم که یا تولید کنندگانشان و یا مدیران فرهنگی از انتشار آنها جلوگیری کرده اند. برخی از آنها پرهزینه هستند و برخی متوسط." قصه های رودخانه" سریالی است که ده سال است در توقیف صدا و سیما قرار دارد و به قول تبریزی که در چند مصاحبه با چند رسانه ی اینترنتی به آن اشاره کرده به واسطه مقایسه وضعیت ایران با مالزی است و البته این سریال سرانجام به صورت چراغ خاموش و بدون اعلام قبلی از شبکه جام جم دو پخش می شود.
این آثار از دید آنها چیزی نبود جز بیانیه هایی در خدمت سیاست و قدر و از همه بد تر ایدئولوژی که در محیط های هنری مصرف می شدند و مخاطبانی از میان مردم عادی پیدا می کردند و البته مخاطبان گالری روی هنر خالص قطعا آن را دوست نداشتند.
با این همه همین جنابان هنرمند خودشان تند ترین رمان ها و فیلم های سیاسی را ساختند تا بگویند و ثابت کنند فیلم ساختن در مدیوم ایدئولوژی چقدر بد است یا به عبارت بهتر این نوع ایدئولوژی در هنر قابل تحمل نیست. با این همه ساخته های بچه های انقلاب مصرف شد؛ دیده شد و در نهایت فقط در عرصه هنر ایران همان ها باقی ماند و دیگر هیچ.
ماجرا از چه قرار بود؟ همه چیز به همان سیاست باز می گشت. این سیاست و قدرت بود که معلوم می کرد که کدام هنر آلوده به سیاست است و کدام نه؟ کدام ایدئولوژی ترکیبش با هنر خوب است کدام بد و ... حالا و بعد از سی سال باز هم سیاست مبنای خط کشی شده است.
ماجرا ساده است بیایید با هم دوره کنیم؛ هر فیلمی که موافق نظام ساخته شود و یا موضعی در مسیر انقلاب اسلامی بسازد فیلمی غیر هنری، رپرتاژ و بیانیه سیاسی محسوب می شود و هر چه که این دو را هجو کند می شود مصداق آزاد اندیشی و هنر برای هنر حتی اگر روزنامه ای مصور با تیترهای درشت باشد!
تنها یک چیز است که این معادله را به هم می زند، آن هم اقتصاد است. درد نان، حالا چه نان خالی باشد و چه نان بوقلمون دیگر سیاست و هنر و این چیز ها نمی شناسد. در برابر این جماعت منتقد اگر چیزی از افاضات سیاسیه و غیر آن اهمیت داشته باشد همین اقتصاد است.
حالا اگر دقیق تر به ماجرا نگاه کنیم هنر نه تنها سیاسی است که بیش از سیاسی بودن اقتصادی است. چرایش را از آقای تبریزی بپرسید؛ البته جنابشان ممکن است به سوال شما جواب نخواهند داد ما به نیابت از ایشان بر اساس شواهد جواب خواهیم داد.
مردی با پروژه های گرانقیمت و توقیف شده
اگر کارنامه کمال تبریزی را ورق بزنیم به لیست بلند بالای آثاری بر می خوریم که یا تولید کنندگانشان و یا مدیران فرهنگی از انتشار آنها جلوگیری کرده اند. برخی از آنها پرهزینه هستند و برخی متوسط." قصه های رودخانه" سریالی است که ده سال است در توقیف صدا و سیما قرار دارد و به قول تبریزی که در چند مصاحبه با چند رسانه ی اینترنتی به آن اشاره کرده به واسطه مقایسه وضعیت ایران با مالزی است و البته این سریال سرانجام به صورت چراغ خاموش و بدون اعلام قبلی از شبکه جام جم دو پخش می شود.
درست
است که تبریزی فیلم های توقیفی دیگری مانند دونده ی زمین را در کارنامه ی
خود دارد ولی ماجرای "قصه های رودخانه" که با سرمایه ی رسانه ملی ساخته شده
و توسط همین رسانه سال ها در توقیف قرار داشت ماجرای خاص تری است. توجه
داشته باشید که آقای تبریزی از نظر مشرب سیاسی به جماعتی نزدیک هستند که
گفتمان رسمی شان منتقد که نه، ضد رسانه جام جم است؛ با این همه گفته ایم
که اقتصاد در این نوع موضع گیرها از سیاست جلو تر می ایستد. اگر این سیاست و
گفتمان قدرت است که تعیین می کند آزادی بیان و کار هنری برای چه کسی مشروع
و برای که نامشروع است وقتی پای اقتصاد به میان بیاید همه چیز متفاوت می
شود. اینجاست که "رسانه میلی"- تعبیر خاص در میان اپوزسیون درباره صدا و
سیما- را هم می شود تحمل کرد؛ حتی اگر آثارت را توقیف کرده باشد و می شود
برایش کار ساخت و پرستیژ اپوزسیون را هم حفظ نمود.
از همه خوشمزه
تر حال و روز اصحاب رسانه ملی است که بزرگترین پروژه ها را به کارگردانانی
می سپارند که پیش از این آثارشان را توقیف کرده اند. درباره این حرکت صدا و
سیمای جمهوری اسلامی و سریال همچنان در اغمای "سرزمین کهن" اظهار نظری نمی
کنیم.
قرارداد می بندم؛ پس هستم
کمال تبریزی مشتی نمونه خروار بازار داغ رسانه و فرهنگ و هنر ایران است. بازاری که فلسفه ی آن بر اساس این جمله حکیمانه " قرارداد می بندم" پس هستم برپا شده و قرار هم نیست که اتفاق جدیدی بیفتد. اگر در سال های پیش از انقلاب هنر روشنفکری و شهبانویی با تنفس مصنوعی نهادهای فرهنگی و نامدیران آن ها زنده نمی ماند و هر روز از طریق هزینه های عمومی کشور که حاصل قطره قطره خون شهدای انقلاب و جنگ بود، فربه تر نمی شد؛ شاید این روزها امثال کمال تبریزی ها فکر نمی کردند که هیچ نسبتی میان شعار اپوزیسیون دادن و بسته شدن راه پول های دولتی وجود ندارد. شاید برخی یاد می گرفتند که اگر قرار است اپوزسیون هم باشند باید چهارچوب اپوزسیون بودن را رعایت کنند و عزت مند مخالف باشند نه اینکه "خیابان های آرام " را با پول مدیریت شهری بسازند و سریال های غیر قابل پخش را با پول رسانه ی ملی و در نهایت آب که از آب تکان نخورد، هیچ، همزمان با یکی از گران ترین پروژه های "الف ویژه ی" رسانه ملی چندی پروژه ی دیگر را به سرمنزل برسانند و الخ.
قصه، قصه ساخته شدن فیلم ضد ایرانی "رفیع پیتز" با پول حوزه هنری است و از این دست که در همه ی سال های پس از انقلاب ادامه داشته و با این همه باز بار ها و بار ها نظام جمهوری اسلامی به سیاسی کاری در عرصه هنر متهم شده است. اما در این میان اگر فیلمسازان اپوزسیون با پول همین نظام ارتزاق کنند و بعد باد گلو های منتقدانه شان را به رخ همین نظام بزنند این عین روشنفکری است.
قرارداد می بندم؛ پس هستم
کمال تبریزی مشتی نمونه خروار بازار داغ رسانه و فرهنگ و هنر ایران است. بازاری که فلسفه ی آن بر اساس این جمله حکیمانه " قرارداد می بندم" پس هستم برپا شده و قرار هم نیست که اتفاق جدیدی بیفتد. اگر در سال های پیش از انقلاب هنر روشنفکری و شهبانویی با تنفس مصنوعی نهادهای فرهنگی و نامدیران آن ها زنده نمی ماند و هر روز از طریق هزینه های عمومی کشور که حاصل قطره قطره خون شهدای انقلاب و جنگ بود، فربه تر نمی شد؛ شاید این روزها امثال کمال تبریزی ها فکر نمی کردند که هیچ نسبتی میان شعار اپوزیسیون دادن و بسته شدن راه پول های دولتی وجود ندارد. شاید برخی یاد می گرفتند که اگر قرار است اپوزسیون هم باشند باید چهارچوب اپوزسیون بودن را رعایت کنند و عزت مند مخالف باشند نه اینکه "خیابان های آرام " را با پول مدیریت شهری بسازند و سریال های غیر قابل پخش را با پول رسانه ی ملی و در نهایت آب که از آب تکان نخورد، هیچ، همزمان با یکی از گران ترین پروژه های "الف ویژه ی" رسانه ملی چندی پروژه ی دیگر را به سرمنزل برسانند و الخ.
قصه، قصه ساخته شدن فیلم ضد ایرانی "رفیع پیتز" با پول حوزه هنری است و از این دست که در همه ی سال های پس از انقلاب ادامه داشته و با این همه باز بار ها و بار ها نظام جمهوری اسلامی به سیاسی کاری در عرصه هنر متهم شده است. اما در این میان اگر فیلمسازان اپوزسیون با پول همین نظام ارتزاق کنند و بعد باد گلو های منتقدانه شان را به رخ همین نظام بزنند این عین روشنفکری است.
عده
ای از جماعت حزب اللهی که از بی وسیلگی به تجمع متوسل می شوند تا به فیلمی
اعتراض کنند- بگذریم از اینکه معلوم نیست که چرا خط دهنده ها در برابر
مواردی به شدت خطرناک تر سکوت کرده اند و ناگهان رگ غیرتشان برآمده می شود-
می شوند فاشیست و قانون شکن و در مقابل یک هنرپیشه تنها به دلیل اینکه در
فیلمی بازی کرده که مورد علاقه ی یک کارگردان و هم مشربانش نیست از مجلس
خیریه رانده می شود و این می شود یک حرکت آزاد اندیشانه و روشنفکرانه.– شما
بر اساس ادعای آقای تبریزی این طور بخوانید که ایشان چون فیلم را دوست
نداشته اند با وجود اینکه شهرت فراوان این فیلم اساسا آن را ندیده و هر وقت
که از برابر پوستر های فیلم هم رد می شده چشمانش را می بسته تا خدای
ناکرده جمال آن بازیگر که در تمام پوستر ها حضور داشت در ذهنش حک نشود-
البته بچه های انقلاب این معیار های دوگانه را سال هاست که شناخته اند اگر نه بایستی وقتی در جشنواره دو سال پیش منتقدان و سینما گران مطرح و مشهور در هنگام پخش فیلم "پایان نامه" صدای وحوش از خودشان در می آوردند و خاطرات جنگل های تاریک آمازون را زنده می کردند میان آن آدم های مبادی آداب و لفظ قلم و با پرستیژ با این حضراتی که قیافه انسان داشتند و نطق درندگان نمی توانستند ارتباطی برقرار کنند. اما همان طور که دوست داران این روشنفکران عزیز می دانند در منطق جدید که مورد علاقه ی این جماعت است حقیقت نسبی است و بر اساس هرمونوتیک رایج حقیقت آن چیزی است که دوستش داریم.