سالها قبل پروندهاي را مورد رسيدگي قرار دادم كه قرباني آن مردي بود كه براي رسيدن به آرزوهايش و ساختن زندگي بهتر براي همسر و فرزندانش ايران را ترك كرده و به خارج از كشور رفته بود. در آن زمان من بازپرس بودم. پرونده ابتدا تحت عنوان مفقودي به من ارجاع شد.
در شكايت اوليه زني جوان به پليس گفته بود شوهرش از خانه خارج شده و ديگر بازنگشته است. چند روز بعد اين زن را براي بازجويي احضار كردم. خود را خيلي غمگين نشان ميداد و ميگفت شوهرش براي انجام كاري از خانه بيرون رفت و ديگر نيامد. او ميگفت: مدتي بود كه از خارج از كشور آمده بود.
شوهرم چند سالي در ژاپن كار ميكرد و پول زيادي براي ما آورد. اين مدت كه برگشته بود افسرده بود و ميگفت حال خوبي ندارد. آن روز هم براي گردش بيرون رفت. از وقتي برگشته بود هر روز بيرون ميرفت تا شايد حالش بهتر شود. اما آن روز ديگر برنگشت.
وقتي از او پرسيدم رابطهاش با شوهرش چطور بود گفت مثل همه زن وشوهرها گاهي با هم دعوا ميكرديم اما به طور كلي رابطه خوبي داشتيم و زماني كه از خانه بيرون رفت همه چيز عادي بود.
پرونده را بدقت خواندم و متوجه شدم شجاع، مرد گمشده سه سال خارج از ايران زندگي كرده و در اين مدت پول زيادي براي همسرش فرستاده است.
آنها دختري هفت ساله داشتند كه با مادرش زندگي ميكرد چند ماهي بود شجاع به ايران آمده بود و آشنايانشان ميگفتند شجاع در اين مدت حال خوبي نداشته و موضوعي او را ناراحت ميكرد.
با توجه به اينكه مرد جوان چند سال در ايران نبود از افسر پرونده خواستم همسر او را تحت نظر بگيرد تا اطلاعات بيشتري به دست آوريم.
سه ماه از تشكيل پرونده گذشته بود و افسر پرونده اعلام كرد همسر شجاع در اين مدت زندگي عادي خود را داشته و رابطهاي بين او با مرد غريبهاي وجود نداشته است.
او هر چند روز يكبار به اداره آگاهي ميرفت تا درمورد سرنوشت شوهرش سوال كند. اين در حالي بود كه در اين مدت اثري هم از مرد جوان نبود. دستور دادم دوستان شجاع و نزديكانش كه با او در ارتباط بودند مورد بازجويي مجدد قرار گيرند.
گفتههاي يكي از دوستان شجاع سرنخي شد تا تحقيقات ما يكبار ديگر جان بگيرد و متوجه شويم احتمالا شجاع به قتل رسيده است. اين مرد گفت: يك ماهي بود كه شجاع به ايران آمده بود.
خيلي عصبي و پرخاشگر بود و اصلا حال خوبي نداشت. بعد از سه سال كه او را ديدم به من گفت ايكاش هيچ وقت از ايران نميرفت. وقتي بيشتر با هم صحبت كرديم متوجه شدم او به زنش شك كرده و فكر ميكند ماندانا به او خيانت ميكند. اين موضوع آزارش ميداد.
وقتي من از او پرسيدم چرا در مورد ماندانا چنين فكري ميكند گفت همسايهها درموردش حرفهايي ميزنند. البته من فكر ميكنم اين حرفهايي كه ميزد به خاطر دورياش از خانه بود. ماندانا زن خوبي بود و فكر نميكنم به شوهرش خيانت كرده باشد.
افسر پرونده را دوباره احضار كردم وخواستم يكبارديگر به سراغ ماندانا برود و او را بازجويي كند. دو روز بعد افسر مقابل خانه ماندانا رفت. او زماني به خانه ماندانا رسيده بود كه دخترك هفت ساله او هم از سرويس مدرسه پياده شده و در خانه را زده بود.
وقتي افسر از ماموريت برگشت به من گفت كه فكر ميكند ماندانا در ناپديد شدن شوهرش نقش داشته. او گفت زماني كه ماندانا در مقابل خانه ديده با آرايشي غليظ بوده و طوري ظاهرش با قبل تفاوت داشته كه او را نشناخته است.
افسر ماندانا را تعقيب كرده و متوجه شده با مردي قرار داشته و در يك رستوران همديگر را ديدهاند و رفتار آنها نشان ميداد رابطهاي خاص بين آنها وجود دارد.
ماندانا را احضار كردم و گفتم اطلاعاتي در مورد شوهرش به دست آورديم. زماني كه اين زن به دادسرا آمد مثل دفعات قبل ساده و بسيار معمولي بود.
به من گفت منتظر است خبرهاي جديد را بشنود. چند سوال در مورد رابطهاش با مردي كه در رستوران بود، زن جوان شوكه شده بود و نميخواست توضيح دهد و سعي ميكرد انكار كند. در نهايت وقتي، پرسيدم ديد چارهاي وجود ندارد قبول كرد.
زن جوان را بازداشت كرديم و مورد بازجويي قرار داديم و بعد از چند جلسه بازجويي بالاخره اعتراف كرد اين قتل كار او و مردي بود كه در نبود شجاع با او رابطه برقرار كرده بود.
اين زن ماجراي قتل شوهرش را اين طور تعريف كرد: سه سال قبل شوهرم براي كار به ژاپن رفت. من با رفتناش مخالف بودم اما او تصميمش را گرفته بود. اين سه سال تنهايي فشار زيادي به من آورده بود و نتوانستم تحمل كنم. در اين مدت با مردي آشنا شدم كه خيلي با من مهربان بود. وقتي شجاع گفت ميخواهد برگردد همه چيز بههم ريخت. نه ميتوانستم از شوهرم جدا شوم و نه ميتوانستم مردي را كه در آن سه سال تنهايي كنارم ماندهبود، ترك كنم.
به رابطه پنهانيام با آن مرد ادامه دادم تا در فرصتي از شجاع جدا شوم. شجاع متوجه شده بود كس ديگري در زندگي من هست و چند بار سر اين موضوع با هم جرو بحث كرده بوديم. تا اينكه شب حادثه وقتي كه ديدم ديگر راه به جايي نميبرم و نميتوانم به اين وضعيت ادامه دهم و شجاع هم همه چيز را متوجه شده با مردي كه رابطه داشتم قرار گذاشتم شجاع را بكشيم. او نيمهشب وارد خانه شد و در حالي كه شجاع روي تخت دراز كشيدهبود او را به قتل رساند. جسدش را مثله و بعد از خانه خارج كرديم.
او همسر هوشنگ توكلي بازيگر و كارگردان است و در اين سالها تمركز خود را بر تئاتر گذاشته است. با اين حال از «آسمان محبوب» به كارگرداني داريوش مهرجويي ميتوان به عنوان آخرين بازي او در سينما نام برد.
او از سختترين خاطره دوران بازيگرياش تعريف ميكند: سال 1369 بود و ما در روستاي ملاده بخش شهميرزاد مشغول فيلمبرداري فيلم سينمايي «آهوي وحشي» به كارگرداني حميدخيرالدين بوديم.
صحنهاي بود كه من بهعنوان مادر دو بچه گمشده كه تازه پيدا شده بودند بايد عرض رودخانهاي به ظاهر آرام را طي ميكردم تا به آن سمت رودخانه كه كوهي بود و بچهها از آن به سمت پايين ميآمدند، ميرسيدم.
رودخانه به ظاهر آرام بود و خطري من را تهديد نميكرد. در واقع اصلا به ذهنم نميرسيد كه اين رودخانه خطري براي من ايجاد كند!
گروه فيلمبرداري وسط رودخانه دوربين را ثابت كرده بودند و چند نفري براي جلوگيري از فشار آب روي دوربين آن را نگه داشته بودند تا از من در عرض رودخانه نماي لانگ شات بگيرند. پا كه به رودخانه گذاشتم متوجه شدم كف رودخانه، سنگهاي ريز و درشت بسياري وجود دارد ولي باز هم مشكل آنچناني نبود.
به حركتم ادامه دادم تا اينكه يكدفعه پايم روي خزهاي رفت و ليز خوردم. تا به خودم آمدم متوجه شدم كه جريان گرداب من را با خود به مسافت خيلي دورتري نسبت به گروه برده است.
من با آب پيش ميرفتم و پهلوهايم بشدت به سنگهاي رودخانه ميخورد و سرانجام با تقلاي بسيار خودم را به تكه سنگي رساندم و به خشكي رسيدم. نكته جالب اينجا بود كه پس از اينكه به گروه فيلمبرداري رسيدم هيچ كدام متوجه نشده بودند كه من در حال غرق شدن بودم!
يكي از شانسهاي مسلم كسب مدال در اين بازيها همين ورزشكار بود كه اتفاقا انتظار گرفتن مدال طلا از او بيشتر از دو رنگ ديگر بود و البته يكي از ناكامهاي بزرگ بازيها هم همين ورزشكار بود كه طي20 ثانيه تمام روياهايش نقش برآب شد.
جريان را از زبان اين كشتيگير 96 كيلوگرم بخوانيد: از زماني كه سهميه المپيك گرفتم تا زمان اعزام به بازيها و شروع مبارزاتم فقط به فكر مدال بودم. حتي وقتي قرعهكشي بازيها انجام و مشخص شد با چه قرعه سختي روبهرو شدهام.
من در دوره اول استراحت داشتم و در دور دوم بايد با كشتيگير روسيه مبارزه ميكردم كه سختترين حريفم بود.
من او را شكست دادم. با اين پيروزي به مدال طلا خيلي اميدوارتر شدم. مرحله سوم را بسختي گذراندم تا به مرحله نيمه نهايي رسيدم.
بايد در اين مرحله هم پيروز ميشدم تا به مدال طلا نزديكتر ميشدم. بايد حريف اكرايني را ميبردم تا نتيجه ماهها تلاشم را بگيرم.
در همين فكر و خيالها بودم كه ناگهان به خودم آمدم و ديدم كه نميتوانم كشتي بگيرم. چون 20 ثانيه بيشتر از آغاز مبارزه مرحله نيمه نهايي نگذشته بود كه رباط صليبي پايم پاره شد بهگونهاي که اصلا قادر به ادامه كار نبودم.
20 سال زندگي با مچ پاي آسيبديده
نادر سليماني بازيگر طنز سينما و تئاتر متولد 1345 آبادان و فوقديپلم كارگرداني و بازيگري است. او فعاليت خود را با مجموعه «ساعت خوش» به كارگرداني مهران مديري آغاز كرد و با همين مجموعه و ديگر آثار مديري به شهرت رسيد.
او يكي از خاطرههاي تلخ دوران بازيگرياش در تئاتر را براي ما ميگويد: سال 1370 من و مهدي حسينزاده سر تمرين آخر تئاتر «كوهولين» به كارگرداني آقاي ركنالدين خسروي در فرهنگسراي نياوران بايد از يك داربست بالا ميرفتيم و به سمت پايين چرخ ميخورديم.
در تمرين آخر يكي از پايههاي داربستها در رفت و من و حسينزاده از ارتفاع سه متري داربست روي زمين افتاديم! دو دنده حسين زاده در اين حادثه شكست و مچ پاي من هم بشدت آسيب ديد.
قرآن، پاسخ سوال هميشگيام را داد
محمدمتين اوجاني، بازيگر جواني است كه با بازي در سريال «جاودانگي» در نقش شهيد تندگويان اكنون براي بينندگان تلويزيون چهرهاي شناخته شده است. او بعد از اين سريال در يك اپيزود از سريال «شايد براي شما هم اتفاق بيفتد» نيز بازي كرد.
حادثهاي كه اوجاني تعريف ميكند مربوط به زمان بازي در سريال شهيد تندگويان است. طي اين حادثه متفاوت كه به اعتقاد او، حاصل نوعي معنويت است، گره از يك پرسش ذهني او برداشته ميشود.
اوجاني در اين باره ميگويد: يك روز سكانسهاي مربوط به زندان را ضبط ميكرديم. همينطور كه همه عوامل، مشغول كار خودشان بودند، من به تنهايي در زندان نشسته بودم و قرآني در دستم بود.
تنهايي و حس معنوي زيادي بر من حاكم شده بود و در آن لحظه فكر كردم خودم را جاي شهيد بگذارم و ببينم آيا ارتباطم با قرآن برقرار ميشود يا خير؛ اين سوال نيز هميشه ذهنم را درگير ميكرد که زماني كه انسان ميخواهد از دنيا برود چه اتفاقي برايش ميافتد و چگونه ميميرد؟ در آن لحظه خواستم اين سوال را از قرآن بپرسم و ببينم آيا پاسخ ميگيرم يا نه.
اسمش محمد-پ است 21 ساله و شیرازی مقیم تهران، توضیح میدهد که با دخترخالهاش ازدواج کرده و ادامه میدهد: خانوادهام خواستند با او ازدواج کنم چون معتقد بودند ممکن است زمان ازدواج بگذرد! نفسی میکشد و میگوید: من متولد سال 71 هستم و همسرم متولد سال 61 یعنی ده سال از من بزرگتر است.
خانوادهام گفتند دخترخالهات ممکن است دیگر نتواند ازدواج کند و تو باید با او ازدواج کنی.
من نمیتوانستم با این ازدواج مخالفت کنم، اگر مخالفت هم میکردم نتیجهای نمیداد، مرا شب بردند خواستگاری و همانجا صیغه عقد را جاری کردند و ما شدیم زن و شوهر...
با شنیدن حرفهای این جوان درباره ازدواج اجباریاش آن هم با دخترخالهای که ده سال از او بزرگتر است به فکر معکوس شدن ازدواج اجباری میافتم، زمانی پدرها، برادرها و مادرها، دختران را مجبور به ازدواج میکردند و حالا این جبر برعکس شده و به پسرها رسیده، پسر 20 ساله با دختر 30 ساله، شاید اگر عشقی در میان بود، میشد پذیرفت و حتی میتوان باور کرد. ازدواج مردی با زنی بزرگتر از خود به خودی خود امر نکوهیده و ناپسندی نیست، اما وقتی اجبار باشد ناپسند است چه ازدواج با دختر یا پسری کوچکتر یا چه بزرگتر از خود و چه ازدواج اجباری به دلیل مناسبتهای فامیلی!
این جوان میگوید: 110 سکه مهریه دخترخالهام کردم و نمیخواهم طلاقش بدهم ولی اگر مهریهاش را بخواهد به اجرا بگذارد و مرا به زندان بفرستد چه باید بکنم؟ توضیح میدهم که اگر توان مالی نداشته باشی به زندان نمیروی قسطی باید پرداخت کني و حتی پرداخت مهریه دلیلی بر طلاق نیست و... میپرسد: راستی اگر رفتیم به دادگاه میتوانم از قاضی بخواهم او کمتر کار کند و بعدازظهرها خانه باشد؟ میگویم: نیازی نیست قاضی بگوید، خودت هم بگویی کفایت میکند. میگوید: خودم دو بار به همسرم گفتم و هر دو بار زده زیر گوشم و گفته که به من ربطی ندارد.
حکایت این جوان حکایت عجیبی است، گاه او بغض میکند، گاه حس مردانه میگیرد و گاه کودکی میشود در مخمصهای عجیب گیر کرده، گاه عاشقی میشود که از عشق لطمه خورده، اما او از زندگیاش ناراضی است، درآمدش ناچیز است و زندگیاش روی هوا، شاید این حکایت برخی دیگر از جوانانی باشد که مجبور به انجام ازدواجهای این چنینی میشوند.
این جامعهشناس میافزاید: ازدواج جامعه را سالم میکند ولی اگر منطقی پشت آن نباشد نه فقط فرد را که جامعه را هم از سلامت میاندازد. وقتی شما میگویید ازدواج پسر 21 ساله با دختر 31 ساله، آن هم با اجبار، یعنی هیچ منطقی پشت آن نیست.
آیا میتوان این جوان را یک قربانی ازدواج قلمداد کرد؟ شایان عزتی، روانشناس، میگوید: قطعاً او یک قربانی است، قربانی نگاه غلط به ازدواج. این که دخترخاله چون به اصطلاح پیروقت ازدواجش گذشته بود و باید با ازدواج مشکلش را حل کند امری غلط است.
این کارشناس روانشناسی میگوید در ازدواج بحث کوچکی یا بزرگی دختر و پسر مطرح نیست بحث تفاوت سن و سال میتواند مشکلساز شود اما نمیتوان حکم قطعی داد بلکه باید گفت در زندگی محمد جوان و همسرش نه فقط این مسئله مشکلساز است بلکه اجبار هم اضافه شده و نتیجهای که در پیخواهد داشت اصلاً معقول و منطقی نخواهد بود.
به گزارش روابط عمومي دادگستري استان كرمان، مهدي بخشي اظهار داشت: اين كودك سال 75 در حالي كه 11 روز بيشتر نداشت، توسط يك زوج افغان كه به عنوان كارگر براي اين خانواده كار ميكردند در زرند ربوده و كودكربايان متواري شدند.
وي افزود: اين خانواده تلاشهاي زيادي براي پيدا كردن كودكشان انجام دادند و به اين منظور به شهرهاي زاهدان، زابل و حتي مرز افغانستان سر زده كه نتيجهاي براي آنها در پي نداشته است.
بخشي گفت: باگذشت حدود 16 سال دوري و كشف سرنخي از حضور خانواده رباينده كودك در سيرجان، دادستان زرند با صدور نيابت قضائي پرونده را به سيرجان ارجاع داد. وي گفت: سرنخهايي از حضور خانواده افغان رباينده كودك ايراني در حوالي يحي
دادستان عمومي و انقلاب سيرجان تصريح كرد: مأموران پليس در اقدامي ضربتي وارد خانه شده و زن و مرد افغان و كودك ربوده شده كه اكنون نوجواني 16 ساله است را دستگير كردند.
وي عنوان كرد: اين كودك هيچ اطلاعي از موضوع نداشته و لهجه وي نيز مانند خانواده افغان شده بود.
بخشي گفت: خانواده زرندي، خانواده افغان و كارگران 16 سال پيش خود را شناسايي و به محض ديدن پسرشان اشك شوق ريختند.
وي تصريح كرد: براي اثبات ادعاي محكمه پسند، آزمايش DNA از جوان 16 ساله و خانواده واقعي وي به عمل آمده و به آزمايشگاه اصفهان براي بررسي و اعلام نظر قطعي ارسال شده است.
بخشي بيان داشت: خانواده افغان بچهدار نميشدند و انگيزه آنها از اين كودكربايي نداشتن بچه بوده كه پس از ربودن «نعيم» به افغانستان گريخته و 6 سال بعد به سيرجان مهاجرت كردند.
دادستان سيرجان يادآور شد: نعيم به علت 16 سال زندگي در يك خانواده افغان و بياطلاعي از گذشته خود هنوز آمادگي رواني براي پذيرش و زندگي در كنار خانواده اصلي خود را پيدا نكرده است
وي با بيان اينكه تيم مبارزه با موادمخدر كلانتري 26 پس از اطمينان از درستي اخبار واصله تحقيقات خود براي شناسايي و دستگيري اعضاي اين باند را در دستور كار خود قرار دادند، گفت: پليس مخفيگاه اين گروه را شناسايي و در عمليات پليسي چهار متهم پرونده كه از اعضاي يك خانواده بودند را دستگير كرد.
رئيس پليس مشهد اضافه كرد: مأموران در بازرسي از مخفيگاه متهمان مقاديري مخدر صنعتي شيشه و كريستال را كشف كردند.
سرهنگ كريمي مشخصات سركرده اين باند را مردي به نام «كاظم» 50 ساله عنوان و اظهار كرد: ديگر دستگيرشدگان نيز «هاشم»، «جاسم» و «محمدرضا» نام دارند.
وي با بيان اينكه تحقيقات در اين خصوص از سوي مأموران ادامه دارد، گفت: متهمان پس از تشكيل پرونده و تكميل تحقيقات براي ادامه روند رسيدگي به جرم به دادسرا اعزام شدند.
قتل زن 24 ساله در روستا
سرهنگ محمدرضا طاهرنيا، با بيان اين كه در پي تماس مردي با 110 مأموران اين فرماندهي بلافاصله به محل اعزام و جسد زني 24 ساله را كشف كردند گفت: تحقيقات نشان داد كه قرباني ازدواج كرده و ساكن روستاي «قوژد» است و بر اثر ضربات چاقو به قتل رسيده است.
سرهنگ طاهرنيا با اعلام اين كه جسد براي كشف علت مرگ به پزشك قانوني انتقال داده شد، تصريح كرد: در حال حاضر پرونده توسط مأموران تجسس آگاهي و كلانتري براي علت قتل و پيدا كردن متهم يا متهمان به قتل در دست بررسي است.
اين جنايت زماني رخ دادكه عروس خانم 4 روز بعد از مراسم جشن مهريهاش را به اجرا گذاشت و به حالت قهر به خانه پدرش در فاز 4 مهرشهر كرج رفت. شامگاه سهشنبه 28 شهريور ماه سال جاري ماجراي جنايتي فاميلي به كلانتري 29 كرج مخابره شد و تيمي از مأموران خود را به قتلگاه تازه داماد رساندند و با پيكر خونين فرامرز كه با ضربات چاقو نقش بر زمين شده بود روبهرو شدند.
همزمان با حضور بازپرس ويژه قتل تيمي از كارآگاهان به تجسسهاي ميداني پرداختند و پي بردند قرباني تازه داماد بوده و چون همسرش به نام «سارا» به حالت قهر نزد خانوادهاش رفته بود به سراغش رفته و قرباني خشم برادرزن شده است.
مأموران خيلي زود دريافتند قاتل كسي جز «ناصر» برادر عروسخانم نيست و وي با ديدن صحنه افتادن دامادشان روي زمين با وحشت پا به فرار گذاشته است.
بنابراين گزارش، تيم پليس در حال رديابيهاي گسترده براي دستگيري ناصر است تا پرده از جزئيات اين جنايت بردارد.