بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
خداوندا بنام تو آغاز مىكنم و از تو هدايت و كمك مىطلبم. زندگى و مرگ و نياز و نيايش من متعلق به توست؛ تو خود روشنى و گيرايى سخن حق را به گفتههايم ببخش، و آن را پيك حقيقت بسوى صدها ميليون گوش و دلى قرار ده كه هم اكنون ملتهبانه آن را مىطلبند، و بسوى صدها برابر كه در آينده چنين خواهند بود.
بارالها! درودى سپاسگزارانه از سوى من و ملتم به روان پيامبران بزرگ به ويژه ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلواتاللَّهعليهم بفرست؛ كه پيام رهايى و آگاهى انسان را به بهاى جان و با همهى توان در جهان پراكندند و ابدى ساختند. و سلامى تكريمآميز به دلهاى پاك و روشن كه آن پيام را نيوشيدند، به ويژه آنان كه بر سر آن جان باختند. آقاى رئيس، آقاى دبير كل، حضار محترم، من رئيس جمهور كشورى هستم كه در يكى از بلندترين و حساسترين دورانهاى تاريخ مهد تمدن و كانون فرهنگ بشريت بوده است، و اكنون نيز قلمرو نظامى است كه بر همان پيشينهى استوار بنا شده، و به پشتوانهى فرهنگى بىنظير آن - كه اكنون به بركت بيدارى اسلامى غناى بيشترى يافته - تكيه كرده است.
من از ايران مىآيم، كه زادگاه پرآوازهترين و درعينحال ناشناختهترين انقلابهاى دوران معاصر است. انقلابى بر پايهى دين خدا و در امتداد راه پيامبران و مصلحان بزرگ الهى؛ راهى به درازاى همهى تاريخ بشر. ريشهى استوار و انديشهى زيربنائى اين انقلاب جهانبينى توحيدى اسلام است. تفسير انسان، تفسير تاريخ، تحليل حوادث حال و گذشته و آينده، تفسير طبيعت، تبيين همهى علائقى كه انسان را با دنياى بيرون از وجود او - جهان، انسانها، اشياء - مرتبط مىكند، و نيز فهم و درك آدمى از وجود خود و خلاصه همهى چيزهايى كه نظام ارزشى جامعه را مىسازد، و آن را بر ادارهى مطلوب خود قادر مىكند، همه و همه از اين جهانبينى الهى ريشه و مايه مىگيرد و منشعب مىشود. در انديشهى الهى اسلام همهى هستى آفريدهى خداست و جلوهگاه علم و قدرت او و پوينده بسوى اوست، و انسان برترين آفريده و جانشين اوست.
انسان مىتواند با استخراج گنجينههاى استعداد - كه در نهاد اوست - خود را و جهان را كه براى او آفريده شده به زيباترين وجهى بسازد و بيارايد، و با دو بال علم و ايمان به عروج معنوى و مادى نائل آيد، و مىتواند با تضييع يا به انحراف كشاندن اين استعدادها جهنمى از ظلم و فساد در جهان بيافريند. چراغ هدايت بشر ايمان او به خدا و تسليم او در برابر امر و نهى الهى است. دنيا كشتزار آخرت است، و مرگ نه پايان زندگى كه دروازهى ابديت و سرآغاز نشئهاى جديد. در انديشهى الهى اسلام افراد بشر، برادران و خواهران يكديگر و همه بندگان خدايند.
ميان نژادها، رنگها، مردم سرزمينها هيچ تفاوت نيست، و اينها مايهى برترى كس يا ملتى نيست. انسانيت پيوسته است، و تعرض به يك انسان تجاوز به همهى انسانيت است؛ بدون دخالت خصوصيات جغرافيائى و نژادى. برترىجوئى و انحصارطلبى برادرى را به جان برادرى افكند و خونى كه جارى شد ديگر فرو ننشست، و شبيه آن ضربه و آن انگيزه، جويهاى خون به راه انداخت و ميان برترى جويان و قربانيان برترىجوئى درياهاى خون پديد آورد و آسايش از بشر گرفته شد. پيغمبران مردم را به بندگى خدا - كه پتكى بر سر خودخواهى و برترىجوئى است - فرا خواندند، و آئينى كه بهشت صفا و آرامش را حتى پيش از بهشت اخروى به بشر ارزانى مىداشت بدو عرضه كردند، و او را به مهار كردن غريزهى افزونخواهى و سلطهجويى تشويق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتيدن در لجنزار فساد اخلاقى برحذر داشتند، و سرچشمههاى فضيلت و راستى و محبت و كار و ابتكار و دانش و آگاهى را در او جارى ساختند، و ياد خدا و عشق به او را - كه ضامن اين همه و تعالى بخش روان اوست - بدو تلقين كردند.
آنها همچنين به او آموختند كه بازوى خود را براى حراست از اين ارزشها نيرومند كند، و راه را بر شيطانهاى شر و فساد و انحطاطآفرين ببندد؛ با جهل و ظلم و استعباد بستيزد، و از علم و عدل و آزادى پاسدارى كند. بدو آموختند كه بايد نه ستم كند و نه ستم پذيرد. بايد براى اجراى قسط و عدل قيام كند، و بايد به راهزنان صلاح و فلاح انسان امان ندهد. تسليم در برابر دشمنان فضيلت و عدالت و صلاح، رضا دادن به نابودى اين ارزشها و قبول رذيلت و ظلم و فساد است. در انديشهى الهى اسلام دين خدا قالب و شكل زندگى بشر است، و نه تنها گوهرى بر تارك آن. دين يك نظام اجتماعى به بشر ارائه مىكند، و نه فقط يك سلسله عبادات و عادات. هر چند كه عبادات و عادات نيز انباشته از روح زندگى و در جهت همان نظام است؛ و اين نظام اجتماعى مبتنى بر همان جهانبينى و ساخته به شكل آن است.
آزادى، برابرى انسانها، عدل اجتماعى، خودآگاهى افراد جامعه، مبارزه با كژى و زشتى، ترجيح آرمانهاى انسانى بر آرزوهاى شخصى، توجه و ياد الهى، نفى سلطههاى شيطانى و ديگر اصول اجتماعى نظام اسلامى و نيز اخلاق و رفتار شخصى و تقواى سياسى و شغلى، همه و همه ملهم و زائيدهى آن جهانبينى و برداشت كلى از جهان و انسان است. اسلام نظامهاى مبتنى بر زور و قلدرى و زايندهى ظلم، جهل، اختناق، استبداد، تحقير انسان و تبعيض نژادها، ملتها، خونها و زبانها را رد مىكند و غلط مىشمرد، و با هر آن نظام و كس كه به ستيزهى نظام اسلامى كمر بندد، با شدت و مقاومت مىستيزد، و بجز آنان با همهى انسانها - چه هم كيش و چه ناهم كيش - به محبت و مساعدت امر مىكند. بر چنين پايهها و با چنين هدفهايى انقلاب اسلامى در ايران پديد آمد، و نظام جمهورى اسلامى را بنا نهاد. بسيارى پيدايش انقلاب اسلامى در بهمن 57 را ريشهجوئى كرده، و بسيارى به خطا در فهم درست اين مسأله دچار شدهاند.
ما اين پديدهى عظيم را از جمله ناشى از نارسائى سيستمهاى موجود جهان و پوچ در آمدن شعارهاى آزادى، دموكراسى و برابرى در اين سيستمها مىدانيم. اسلام در اين تاريكى دلهرهآميز توانست از لا به لاى غبار توهم و تحريفى كه پيرامونش در طى چند قرن برانگيخته بودند برق بزند. در ايران اين برق به درخششى و سپس به طوفانى انجاميد، و در بسيارى از نقاط ديگر جهان هنوز بايد چشم به راه حوادث بود. نهضت بيدارى مسلمانان در بسيارى از كشورهاى اسلامى بر خلاف آنچه تصور و تبليغ مىشود فرزند انقلاب اسلامى ايران نيست، برادر آن است. ايران در يكى از حساسترين نقاط استراتژيك جهان قرار گرفته است؛ با تاريخى و پيشينهى علمى و فرهنگى و نيز ذخائرى كمنظير، و انقلاب اسلامى ايران بر ضد رژيمى برپا شد كه آن همه را در خدمت منافع قدرتهاى سلطهگر جهانى و در بيستوپنج سال اخير بيش از همه در خدمت رژيم ايالات متحدهى امريكا گذاشته بود. هيچكس از خود ملت ايران به دارائىهاى مادى و معنوى آن محتاجتر نبود، اما اين همه از او باز داشته مىشد. ادعاهاى دهانپركُن آنان دروغ و فريب بود، هر چند دستگاههاى تبليغاتى غرب - مخصوصاً آنچه به صهيونيستها مربوط مىشود - به آن آب و تاب زيادى مىدادند. انقلاب اسلامى بر ضد چنين رژيمى و با هدفهايى بزرگ و استوار پديد آمد. از آن روز نزديك به نُه سال مىگذرد، اما همچنان مسائل زيادى براى گفتن هست.
دربارهى ما وانقلابمان و اصول و نقطه نظرهايمان بيش از معمول سخن مغرضانه يا جاهلانه گفته شده است. در انقلاب ما چند نقطهى اختصاصى هست كه مىتوان آن را استثنائى از سرگذشت معمولى انقلابها شمرد. من به آن نقطهها مىپردازم، و در پايان پيام خودمان را خواهم گفت. اول؛ اين انقلاب حتى در شروع خود صد درصد مردمى بود، نه يك گروه چريكى مسلح، نه يك حزب فعال سياسى نظامى، نه گروهى از افسران انقلابى و آزاديخواه و نه هيچيك از ديگران انواع رائج و معمولى - كه تحولات انقلابى كشورها را پديد مىآورند - در انقلاب ما وجود و حضور و فعاليت نداشتند، فقط مردم بودند و مردم، آن هم كاملاً بىسلاح كه در تهران و همه جاى ديگر چنان فضا را و خيابانها را و محيط زندگى شهرى را از وجود و حضور و شعارهاى انقلابى خود پر كردند كه ديگر جايى براى هيأت حاكم و حكومتش باقى نماند؛ و آنان مجبور شدند يكى يكى و دسته جمعى از كاخها و مراكز اقتدار خود و سپس از كشور خارج شوند. شاه، نخست وزير، بزرگان ارتش، وزراء و ديگر سرجنبانان هر كدام كه توانستند از مردم گريختند.
اين پس از آن بود كه در مدتى بيش از يك سال آنان با استفاده از همهى توانايى خود - سياسى، نظامى، پليسى - كوشيده بودند مردم را متفرق سازند؛ و به خانهها يا مراكز كارشان برگردانند، و در اين مدت هزاران نفر از مردم جلو چشم ديگران در خيابان، در مسجد، در دانشگاه، در محيط كار كشته شده بودند؛ اما حضور مردم روزبهروز بيشتر شده بود. در آخرين ماهها خشونت دستگاه بيشتر و متقابلاً حضور مردم هم بيشتر شد. رژيم كه زير فشار خشم مردم دست از جان شسته قادر به مقاومت نبود، مجبور شد بزرگترين امتياز خود را بدهد. شاه رفت؛ و بعد از آن عقبنشينىهايش پى در پى و سريع شد. رهبر بزرگ انقلاب - كه كلمه به كلمهى سخنانش به تك تك ملت روح و آگاهى و درس مىداد - به اتكاى خداوند متعال - كه همهى قدرتها در يد قدرت اوست - و با اعتماد به همين ارادهى عظيم و خدشهناپذير مردم دولت انقلاب را تشكيل داد. دولت ستمشاهى خود به خود و بى آنكه راه ديگرى داشته باشد مسند را رها كرد و گريخت. آخرين سنگرها، پادگانهاى خالى از سرباز و افسر بود، آنها هم گريخته بودند، و بسيارى به صف مردم پيوسته.
در آخرين لحظات چند پادگان اندكى مقاومت كردند، اما بيهوده. در آنجا هم مردم حضور داشتند، و معجزهى اين انقلاب پيروزى مردم بود. تنها پس از سقوط پادگانها بود كه مردم به اسلحه دست يافتند، اما آن روز ديگر نظام پادشاهى سقوط كرده بود؛ اين سلاحها براى مراقبت از نهال نورس انقلاب به كار گرفته شد. مردم - جوانان و پيران، زنان و مردان - تنها كسانى بودند كه رژيم پهلوى را - كه به نظر قوى و كاملاً مسلح مىرسيد، و از پشتيبانى بزرگترين قدرتها برخوردار بود - شكستند، و نظام جمهورى اسلامى را بر سر كار آوردند. سلاح آنان ايمانشان، ارادهى نيرومندشان و خونشان بود، و خون بر شمشير پيروز شد. سياست پيروزى خون بر شمشير همان سياست مقاومت مظلومانه است. رهبر ما پيش از پيروزى انقلاب آن را اعلام كرد، و اولين معجزهى آن پيروزى بر رژيم سر تا پا مسلح شاه بود، كه كاملاً حمايت امريكا و غرب را نيز با خود داشت؛ و پس از آن نيز پيروزيهايى داشت كه برخى حتى از غلبه بر رژيم شاه نيز بزرگتر بودهاند.
اين تجربهاى بىنظير لااقل در يك قرن اخير بود و خوب است مورد تأمل و دقت قرار گيرد، هم از سوى كشورهاى زير سلطه و هم نيز از سوى قدرتهاى سلطهگر جهانى. دوم؛ اين انقلاب متكى به دين بود، به اسلام. بسيارند انقلابهايى كه ريشههاى مبارزاتى آن از ايمان دينى تغذيه كرده است، هر چند در ساختار انقلاب اين ايمان چندان يا هيچ به حساب نيامده است. اما انقلاب ما همه چيزش را، هدفها را، اصول را، و حتى روشهاى مبارزاتى را و نيز شكل نظام نوين و نوع ادارهى آن را از اسلام گرفت. اين ابعاد شگفتآورى به انقلاب مىبخشد، و تعريف تازهاى از پيروزى آن ارائه مىدهد.
چه اسلام به خاطر دارا بودن اين ظرفيت عظيم انقلابى و سازندگى اكنون حداقل صدوپنجاه سال است كه مورد تهاجم قدرتهاى استعمارگر و عوامل مرتجع و زبون آنان بوده است. به علاوه اسلام در بيش از پنجاه كشور و ميان يك ميليارد انسان يك ايمان مقدس، يك دين الهى است. پيروزى انقلابى كه روح و محتوايش اسلام است در حقيقت پيروزى بر همهى آن مهاجمان و در عرصهى زندگى همهى اين يك ميليارد است. صدها ميليون مرد و زن - مرد و زن مسلمان - در دهها كشور از پيروزى انقلاب ما احساس پيروزى كردند. اين خصوصيت همچنين راه عقبنشينى، شكست، ضعف و ترس را بر مردم و رهبر انقلاب و مديران آن مىبندد. در راه خدا شكست نيست، تا ضعف و ترس و عقبنشينى باشد.
سوم؛ عدم اتكاء به شرق يا غرب، خصوصيت استثنائى ديگر اين انقلاب بود و هم اكنون نيز سياست قاطع نظام انقلابى ماست. اين خود يكى از مظاهر اعتقاد و اتكاء به خدا در همهى صحنههاى حيات فردى و اجتماعى ماست. امروز تفكر مسلط بر دنياى سياست در سراسر جهان اين است كه بدون اتكاء به يكى از قطبهاى قدرت نمىتوان در صحنهى سياست معاصر زنده ماند. اگر در شدت و ضعف اين اتكاء اختلاف نظر باشد، در اصل آن حرفى نيست. حتى آنان كه در انديشه عدم اتكاء و عدم تعهد را پذيرفتهاند، معتقدند در عمل نمىتوان چنين بود.
انقلاب ما در چنين جوى يك فلسفهى جديد را عرضه كرد، و تا امروز به آن پايبند ماند. انقلاب ما ثابت كرد كه مىتوان قدرتهاى سلطهگر را به خود راه نداد، و قلدرى آنان را جدى نگرفت، و به آنان باج نداد. مشروط بر اينكه نقطهى اتكائى قويتر از هر قدرت مادى را باور داشت - خدا را - ما دانستهايم كه براى اين عقيده و اين راه بهاى سنگينى نيز بايد پرداخت، و خود را آماده كردهايم. بگذار اين تجربه ملتها را به استقلال واقعى و خدشهناپذير و در نهايت نفى كامل سلطههاى بزرگ جهانى رهنمون شود. روند كنونى تقسيم قدرت بشريت را به آيندهى باز هم تلخترى تهديد مىكند. چهارم؛ يك خصوصيت استثنائى ديگر نيز در انقلاب ما بود و هست و آن خصومتها و ضربههاى استثنائى عليه آن است.
هيچ انقلابى از دشمنى نظام سلطه در جهان بركنار نمىماند؛ اما تنوع، عمق، گستردگى و خشم آلودگى خصومتهايى كه در طول نُه سال با ما شده، حكايتى استثنائى و شنيدنى است. هنوز انقلاب به پيروزى نرسيده بود كه دشمنى با آن شروع شد، و بيشتر از سوى امريكا. دستاندركارانى كه گذشت زمان را مجوز افشاى رازهاى نهان دانستهاند، امروز اعتراف مىكنند كه در ماههاى آخر عمر رژيم ستمشاهى دستگاه رياست جمهورى امريكا مشاور امنيتى رئيس جمهور و شخص او به شاه دلگرمى مىداده، و او را تشويق به قاطعيت مىكردهاند.
مقصود از اين قاطعيت همان چيزى است كه بعدها بصورت مشخصتر در گفتههاى شخصى بنام ژنرال هايزر شنيده شد. شخصى كه با مأموريت ويژه از سوى رئيس جمهور امريكا به تهران آمده بود. از نظر او و طبق توصيههايى كه به او شده بود، بايد رژيم شاه ولو به بهاى كشته شدن دهها هزار نفر محفوظ بماند. با اين استدلال موجّه كه اين بهتر از آن است كه بعدها چند برابر اين كشته شوند. به نظر رژيم ايالات متحدهى امريكا اين فرض كه با عدم مداخلهى امريكا در امور داخلى ايران مىتوان خون دهها هزار نفر در آن روز و چند برابر آن را پس از آن برزمين نريخت، كاملاً مردود بوده است.
يقيناً ناكام ماندن مأموريت هايزر و فرار او از تهران و به دام افتادن يا فرارى شدن همهى كسانى كه امريكا براى اجراى آن نقشهى شوم به آنها اميد داشت، دليلى جز كوبندگى موج انقلاب و قدرت عظيم ملتى كه براى خدا قيام كرده و از هيچ چيز جز خدا نمىترسد نداشت. اين دشمنان انقلاب نبودند كه كوتاه آمدند، اين انقلاب بود كه هر دشمنى را از ميدان مىراند. دشمن قبلاً نيز به دست شاه خائن هر فشارى را كه ممكن بود وارد آورده بود. پس از پيروزى انقلاب توطئههاى خصمانه به شكلهاى ديگرى آغاز شد؛ اولين كار تلاش همه جانبه براى نفوذ دادن ايادى دشمن در مديريتهاى انقلاب بود، و سپس با استفاده از جو باز سياسى پس از يك دورهى اختناق چند ده ساله سازماندهى احزاب و گروههاى مخالف انقلاب.
در مورد اول اين نمونه جالب است، كه مهرهى سرسپرده ولى نه چندان معروفى - كه چند هفته پس از پيروزى انقلاب در دادگاه انقلاب خائن و مجرم شناخته شد - در اولين روزهاى پيروزى با برانگيختن وسائل و وسائط توانست فرمانده نيروى هوايى شود؛ و در مورد دوم كافى است گفته شود كه طيفى از سلطنتطلب تا كمونيست و از تجزيهطلب تا پانايرانيست را شامل مىشد، و لازم است كه فراموش نشود كه برخى سفارتخانههاى مقيم تهران از جمله سفارت امريكا، مركزى براى هدايت و حمايت بعضى از اين گروهها بودند. تروريسم خشن يكى ديگر از خصومتهاى انتقامآميز با انقلاب بود.
گروههاى فاقد پايگاه مردمى با دزدى سلاح و مواد - كه آن روزها كار دشوارى نبود - و پس با پشتيبانى دولتهاى خارجى بزرگترين شبكهى تروريستى را در ايران ايجاد كردند. ترور فردى و جمعى، انفجارهاى مهيب، هواپيما ربائى، آدمربائى، شكنجه و كشتارهاى هولناك، كارى بود كه به دست چندين گروه تروريستى مورد حمايت و تشويق دشمنان بزرگ انقلاب در ايران اتفاق افتاد. قربانيان اين موج قساوت و خشونت را همهى قشرها تشكيل مىدادند؛ از بزرگترين مديران انقلاب و كشور تا افراد عادى جامعه - كارگران، زحمتكشان، زنان و كودكان و رهگذران بىخبر - امروز افراد و سران همان تروريستها - كه غالباً مسؤوليت جنايات خود را نيز بر عهده گرفتهاند - در امريكا و فرانسه و برخى ديگر از كشورهاى غربى مصونيت و زندگى راحت دارند، و بنام اپوزسيون انقلاب ناميده مىشوند؛ و آن كشورها غالباً جمهورى اسلامى را به تروريسم متهم مىكنند. از شگفتترين بازيهاى سياست اين است، كه مظلومترين قربانيان تروريسم كور و خشن به تروريسم متهم مىشود، آن هم از سوى كسانى كه خود در پيش راندن تروريستها به سوى آن و سپس پناه دادنشان نقشى بزرگ داشتند.
من به عنوان رئيس جمهور و خدمتگزار كشورم و بنام كسى كه خود نيز هدف يكى از اين جنايتهاى خشن قرار گرفته و خدا آن را ناكام گذارده، افتخار مىكنم كه ملتم در برابر اين قساوتها نلرزيد؛ و حوادث بىنظيرى كه فقط در يكى از آنها هفتادودو نفر از رهبران و كارگزاران بلند پايهى انقلاب - شامل چند وزير، چندين نمايندهى مجلس، تعدادى مسؤولان بزرگ و شخصيت كمنظير انقلاب - شهيد بهشتى - و در يكى ديگر رئيس جمهور و نخست وزير - با هم به شهادت رسيدند، تنها ايمان و توكل او به خدا و خشم انقلابىاش را افزايش داده است.
كودتا تجربهى خونين سنتى و معمول قدرتها با همهى انقلابها نيز در ايران بارها سازماندهى شد، و در يك مورد تا مراحل بسيار نزديك و خطرناك پيش رفت، و اگر هوشيارى مأموران و كمك مردم نمىبود بايد همان پيشبينى ژنرال امريكائى اتفاق مىافتاد. حمام خون و كشتارهاى ميليونى آن هم بيش از يكبار. بزرگترين، دردناكترين و فاجعهآميزترين خصومت دشمنان ما به راه انداختن جنگ تحميلى بود. تحريك حس جاهطلبى يك همسايه، تشويق او به حمله و دلگرم كردن او به پشتيبانى و كمك. امروز ديگر پس از گذشت هفت سال همه به روشنى مىتوانند يقيين كنند كه حملهى ارتش عراق در 31 شهريور 59 - يعنى 19 ماه پس از تشكيل جمهورى اسلامى - كه با ده لشگر و صدها فروند جنگنده از زمين و هوا و دريا انجام شد، بجز توسعهطلبى و انضمام بخشى از ايران به عراق چيزى كه بارها در كتب و مطبوعات عراقى يا غير عراقى جيرهخوار به آن تصريح شده، شكست انقلاب و سرنگونى جمهورى اسلامى را هم هدف گرفته بوده است.
آنها بارها هر دو هدف را به صراحت گفته و خود را افشاكردهاند. نتايج بزرگى كه عراق از اين پيروزى - از پيروزى اين حمله - مىتوانست به دست آورد، غير از تثبيت وضع داخلىاش ظهور در صحنهى منطقه و حتى در عرصهى عربى به عنوان يك قدرت فائقه بود، و اين براى بى سر و پايان حاكم بر عراق چيز زيادى است؛ و نيز دستيابى به مرز قابل توجهى در حوزهى بسيار مهم خليجفارس. با اين پيروزى كه ناگريز مىبايد شكست ايران و تجزيهى آن و سقوط نظام جمهورى اسلامى را همراه داشته باشد، قدرتهاى سلطهانديش نيز به هدف بزرگى مىرسيدند. حذف نظامى كه با ظهور خود معادلات سياسى اقتصادى منطقه را عوض كرده، و دست استكبار - مخصوصاً امريكا - را از كشور بزرگ ايران كوتاه كرده بود. براى امريكا و بعضى ديگر در صورت شكست ما آب رفته به جوى برمىگشت، و همان داستان هميشگى نفوذ اقتصادى و سياسى و غيرو تكرار مىشد. ما اول غافلگير شديم، اين را اعتراف مىكنيم. سرگرمى به مسائل بىشمار انقلاب در داخل كشور و عدم تجربهى كافى آن را بر ما تحميل كرد؛ ولى ويژگيهاى انقلاب به دادمان رسيد.
ظرف چند ماه مردم و نيروهاى مسلح با حضور و تلاش معجزهآساى خود حماسهى بزرگى آفريدند، و بخش مهمى از سرزمينهاى مغصوب آزاد شد، ولى فاجعهاى كه در اين مدت اتفاق افتاده بود حقيقتاً غير قابل وصف است. چه شهرهاى آبادى همچون خرمشهر، آبادان، هويزه، قصرشيرين كه با خاك يكسان شد، و تنها شهر دزفول مورد اصابت يكصدوهفتادوسه موشك زمين به زمين قرار گرفت. چه روستاهاى آبادى كه از آن حتى ديوار نيمه خرابى برجاى نماند؛ چه كارخانههايى كه به آهن پارهاى تبديل گشت، و چه مزارعى كه در آن نشانى از آبادى نماند، و چه آثار گرانبهاى فرهنگى كه مورد آسيب قرار گرفت و از همه عزيزتر چه جانهاى گرامى و انسانهاى بىگناه كه به قتل رسيدند.
ارتكاب جنايات جنگى از حملهى وحشيانه به مناطق مسكونى غيرنظامى تا كشتار بىرحمانهى هزاران كودك و زن بىدفاع و به اسارت گرفتن مسافران عادى در جادههاى اشغالى در هفتههاى اول جنگ و زير پا گذاشتن تعهدات و مقررات بينالمللى و به كارگيرى حجم گستردهاى از سلاحهاى شيميائى و بمباران كشتيهاى تجارى، هواپيماهاى غيرنظامى و مسافربرى، قطارهاى مسافران عادى، از جملهى كارهاى هميشگى و شناخته شدهى عراق در طول اين جنگ است. ملت ايران در اولين وهلهاى كه پس از تلاشهاى آغازين جنگ توانست حوادث را مورد تدبّر و جمعبندى قرار دهد، به حقيقتى تلخ دست يافت؛ و آن اينكه بنيان امنيتى كه با اعتماد بر قول و قرار عنصرى متجاوز و آتشافروز نهاده شده باشد، بسى سست و بىاعتبار است؛ و اعتماد به چنين امنيتى سادهلوحانه و غيرمنطقى است.
رئيس رژيم عراق صريحاً اعلام مىكرد كه قرارداد قبلىاش با دولت ايران در سال 1975 معروف به قرارداد الجزائر، چون در هنگام ضعف عراق بوده اكنون لازم الاجرا نيست؛ قرارداد را پاره كرد و پس از روزهاى معدودى حمله را آغاز نمود. اين براى ملت ما درسى تلخ و آموزنده بود. از آن لحظه ملت بيدار و انقلابى ما تصميم خود را گرفت و هدفهاى خود را مشخص كرد.
اين هدف تنها باز پس گرفتن زمينهاى اشغالى يا گرفتن غرامت جنگى نبود - هر چند كه اين هر دو حق مسلم ملت ايران بود و هر چند كه بسى خسارتها قابل جبران نبود - بلكه هدف مهمتر تنبيه متجاوز و برچيدن بساط تجاوز بود. با طرح مسألهى تنبيه متجاوز ما نه فقط تكيهگاه مطمئنى براى امنيت ملى خود جستجو مىكرديم، بلكه اين براى همهى منطقه متضمن امنيت و ثبات بود و هست. اگر يكبار متجاوزى به دليل تجاوز از سوى خانوادهى بينالمللى مجازات شود، مىتوان مطمئن شد كه دستكم تا ساليانى اين انگيزه - كه همواره در عناصر شرير و فرصتطلب قابل جستجو است - فرو خواهد نشست؛ و منطقه و يا شايد جهان مصيبتهاى يك جنگ متجاوزانه و بىدليل را تحمل نخواهد كرد. دادگاه نورنبرگ توانسته است بيش از چهل سال صلح و امنيت اروپاى جنگخيز را تضمين كند. چرا نبايد از آن تجربه استفاده كرد؟ قدرتهاى بزرگ حتى در هنگامى كه هزاران كيلومتر مربع از خاك ما در زير چكمههاى اشغالگران متجاوز بود، با استفاده از ابزار فوقالعاده نيرومند تبليغات ما را زير فشار قرار بدهد.
اين بدان معنا بود كه ما بخشى از وجود خود را، بخشى از شرف خود را در زير دست و پاى دشمن رها كنيم و به اميد بازگرداندن آن به دريوزگى اين يا آن كميتهى بينالمللى برويم. براى يك ملت بزرگ و پرافتخار انقلابى هيچ اهانتى از اين بالاتر نيست. بيهوشترين انسانهاى عالم هم براى رد چنين پيشنهاد ظالمانهاى سرگذشت غمانگيز و خونبار ملت فلسطين را به عنوان دليلى بزرگ و زنده در پيش روى خود دارند. اگر آتشبسهاى تحميلى و وعدههاى فريبنده و پوچ توانسته است ملت فلسطين را به حق واضح و مسلم خود برساند، هر ملت ديگر را هم خواهد رساند.
ما امروز هم - كه بيشترين بخش از سرزمينهاى اشغالى را با مجاهدت قهرمانانهى ملت خود و با نثار هزاران جان عزيز آزاد كردهايم، و البته هنوز بخشهايى از آن جمله نفت شهر در تصرف ارتش متجاوز است - مهمترين هدف خود را تنبيه متجاوز مىشماريم. و امروز با نگاه به سرمايهى عظيم و غيرقابل جبرانى كه جنگ تحميلى از ما گرفته، بيش از هميشه به آن اهميت مىدهيم؛ و هر دستاورد ديگرى را بدون آن براى ملت خود خسارت مىدانيم. ما كه بار سنگين جنگ تحميلى هفت سالهاى را بر دوش داريم از هر كسى به صلح تشنهتريم. اما صلح را، صلح پايدار را فقط در سايهى مجازات تجاوزگرى كه گناه تجاوز را با گناهان فراوان ديگر در جنگ همراه كرده، قابل دسترسى مىدانيم و بس. امروز نيز مانند سال 1975 عراق در موضع ضعف است، و اين را همهى دنيا مىداند. صلحى كه امروز از سوى آن رژيم قبول شود چند سال بعد، آنگاه كه وى به خود گمان قدرت ببرد در يك لحظه دود خواهد شد، و منطقه را دوباره آتش جنگ فرا خواهد گرفت. تنها تضمين براى آينده آن است كه متجاوز مجازات شود.
صلح بىشك كلمهاى زيبا و جذاب است؛ تا آن حد كه آتشافروزان بزرگ بينالمللى و پديد آورندگان سلاحهاى جهانسوز نيز بدان علاقه نشان مىدهند، و رياكارانه از آن دم مىزنند. اما به نظر ما عدالت - واژهاى كه زورمندان و متجاوزان همواره با ترس و احتياط بدان مىنگرند - از صلح بالاتر و مهمتر است. اى بسا مظلومانى كه زندگى را و رفاه را و صلح را به خاطر رسيدن به عدالت فدا كردهاند، اينها همواره قهرمان شناخته شدهاند. شهرهاى اروپا هنوز به مقاومت خود در برابر تجاوز هيتلرى افتخار مىكنند، و ليننگراد هنوز به خودسوزىاش كه ارتش ناپلئون را ناكام و مبهوط كرد و به مقاومت چهار سالهاش در محاصرهى مهاجمين نازى به خود مىبالد. سازمان ملل بخصوص بنا بر اولين مادهى منشور خود موظف به تأمين عدالت در شكل ويژهاش - يعنى مقابلهى با متجاوز - است. ما همين را از دنيا و از سازمان ملل مىطلبيم.
قدرتهاى بزرگ رياكارانه اين جنگ را - كه بر ما تحميل شده - بىمعنا مىنامند و اين در حالى است كه خود همواره از آغازگر متجاوز آن حمايت نظامى، سياسى و اقتصادى كردهاند. شك نيست كه به راه انداختن چنين جنگى همواره بىمعناست، ولى آنان تا وقتى هنوز متجاوز از دست يافتن به هدفهاى شومش مأيوس نشده بود چنين تعبيرى نمىكردند. اما امروز اين جنگ براى ملت ما داراى معنايى بسيار مهم است. كوشش مجاهدتآميز و فداكارانه براى سوزاندن ريشهى تجاوز و اثبات اينكه يك ملت قادر است كه علىرغم خواست قدرتهاى بزرگ از انقلاب و ثبات و شرف خود دفاع كند. ملت ما با فداكارى و ايثار خود در حال شكستن و ابطال معادلهاى است كه هميشه مشوق تجاوز و جنگ بوده است، و آن معادله اين است كه تكيه بر سلاح پيشرفته و تكيه بر حمايت قدرتها تضمين كنندهى موفقيت است. ملت ايران در مدت اين هفت سال پاسخ به سؤال بزرگى را جستجو كرده است.
من مايلم از اين تريبون آن سؤال را مطرح كنم. سؤال اين است، كه چرا دولتهايى كه به روشنى و قاطعيت دانستهاند كه رژيم عراق برافروزنده آتش جنگ و اقدام كنندهى به تجاوز است - و كم نيستند كسانى كه اين حقيقت را مىدانند - چرا در مقابل اين جرم بزرگ و گناه بينالمللى سكوت كردهاند؟ و چرا رسانههاى گروهى عالم مسؤوليت عظيم خود در برابر وجدان بشريت و استيضاح تاريخ را در اين مورد به فراموشى سپردهاند؟ ممكن است آشنايى به وضع رابطهى سياسى در دنياى امروز و هندسهى معيوبى كه سلطهى قدرتهاى بزرگ در روابط جهانى به وجود آورده كليد حل اين معما باشد، و اين از نظر ملت ما پوشيده نيست.
اما سؤالى كه هيچ پاسخ قانع كنندهاى براى آن نمىتوان يافت اين است كه چرا شوراى امنيت سازمان ملل، ارگانى كه اساساً براى مقابله با تجاوز و تأمين امنيت بينالمللى به وجود آمده، در قبال اين تجاوز به كلى وظيفهى خود را از ياد برد و حتى ضد آن عمل كرد؟ خوب است همه بدانند كه شوراى امنيت در شروع حملهى عراق - كه در جبههاى به عرض هزار كيلومتر واقع شد - هيچ عكسالعملى نشان نداد. ارتش عراق ظرف يك هفته مرزهاى بينالمللى را درنورديد، و در برخى از نقاط تا عمق هفتاد،هشتاد و نود كيلومتر پيش رفت، و در آن مستقر شد، و چنانكه برخى از سران عراق گفتند، با اين نيت كه هرگز از آن خارج نخواهد شد. تنها پس از اين بود كه اولين قطعنامهى شوراى امنيت صادر شد. 28 سپتامبر، 1980. اين قطعنامه نه به تجاوز اشاره كرد، نه به اشغال و نه بازگشت به مرزهاى بينالمللى را لازم شمرد؛ بلكه به جاى اين همه با كمال تعجب طرفين را به عدم توسل بيشتر به زور دعوت كرد. اين عبارت در حقيقت از آنچه تا آن روز توسط قواى قهريهى عراق تصرف شده بود چشمپوشى مىكرد، و فقط از او مىخواست بيش از آن پيشروى نكند، و از ايران نيز مىخواست كه از جنگ براى عقب راندن متجاوز خوددارى كند.
اين اولين اقدام شوراى امنيت بود، كه در آن وظائف اصلى شورا - يعنى نگاهبانى از صلح و امنيت بينالمللى به شكل زشت و تأسفانگيزى - بوسيلهى خود آن شورا پايمال مىشد. پس از آن شوراى امنيت را سكوتى مرگبار فرا گرفت، و تا آزادى خرمشهر - عملياتى كه در آن ستون فقرات نيروهاى اشغالگر شكست، و هزاران نفر از آنان به وضع ذلتبارى اسير شدند - جنگ خونين و مستمرى را كه خبرهاى آن در صدر اخبار جهان بود فراموش كرد. در اين مدت قهرمانىهاى ملت ما و شكلگيرى نيروهاى رزمندهى ما، سر بر آوردن يك نيروهاى جوان، انقلابى و تعيين كننده را در منطقه خبر مىداد، و قدرتهاى جهانى را از دست يافتن به هدفهاى شومى كه در حملهى عراق به ايران جستجو مىكردند به كلى مأيوس ساخت. اين بود كه بار ديگر شوراى امنيت به ياد جنگ ايران و عراق افتاد. چند هفته پس از فتح خرمشهر دومين قطعنامهى شورا صادر شد؛ 12 ژوئيه، 1982. اين قطعنامه بازگشت به مرزهاى بينالمللى را درخواست مىكرد. يعنى چيزى كه بخش اعظم آن با فداكارى ملت ما و با شجاعت بىنظير رزمندگان ما خود حاصل شده بود. در اين قطعنامه نيز نه سخنى از تجاوز، نه نامى از متجاوز، نه يادى از خسارتها و چارهاى براى جبران آن و نه بالأخره تضمينى براى امنيت و ثبات حقيقى و تنبيهى براى عامل ناامنى وجود نداشت. بار ديگر ما خود را در تلاش براى احقاق حق خود تنها يافتيم. تا امروز شوراى امنيت همواره در مورد جنگى كه بر ما تحميل شده با همين روش موضع گرفته است.
ابتكارات مستقل دبيركل مىرفت تا راهگشا شود، و سازمان ملل را در وصول به هدفهاى خود كمك كند، ولى از اين امكان بهرهاى گرفته نشد. من در اينجا لازم مىدانم خوشنودى خودمان را از تلاشهاى ايشان ابراز دارم؛ و همچنين از نخستوزير فقيد سوئد آقاى اولاف پالمه - كه در سمت نمايندگى دبيركل تلاشهاى دلسوزانهاى كرد - به نيكى ياد كنم. سفر دبيركل به تهران و مذاكرات سودمندى كه پيرامون قطعنامهى 598 انجام شد نيز گام ديگرى در اين راه بود. ما آن مذاكرات را چنانكه گويا گزارش دبيركل به شوراى امنيت نيز از آن حكايت مىكند واقعبينانه و راهگشا ارزيابى مىكنيم. با كمال تأسف احساس مىشود كه برخى از اعضاى مؤثر شوراى امنيت مايلند اين حقيقت را مكتوم بدارند. آنها همان كسانى هستند كه از آغاز تلاش خود براى تصويب اين قطعنامه را به انگيزهى فشار بر جمهورى اسلامى جهت دادند.
ما نقطه نظرهاى صريح خود را در اين باب به دبيركل منتقل كردهايم، و انتظار داريم شوراى امنيت بنا به وظيفهى خود از امكانى كه به وى ارائه شده به درستى استفاده كند. آيا شوراى امنيت براى تخلف از اولين وظيفهى خود- يعنى مقابله با تجاوز كه در مادهى اول منشور از همهى هدفهاى ديگر ارجح شمرده شده - استدلالى دارد؟ آيا براى مقابله با تهديد صلح و نقض صلح و توسل به زور مفاد مواد فصل هفتم چقدر عراق را تحت فشار گذارده است؟ بىطرفى كمترين چيزى است كه جمهورى اسلامى - كه خود قربانى تجاوزگرى خونين و خسارتبار قرار گرفته - مىتواند از شوراى امنيت انتظار داشته باشد. زيرا وظيفهى آن شورا مقابله با تجاوز و حمايت از قربانى تجاوز است، و نه بىطرفى ميان اين دو؛ اما آيا شوراى امنيت مىتواند ادعا كند كه در اين رابطه حتى بىطرف بوده است؟ احساس ما اين است كه شوراى امنيت تحت تأثير خواست و ارادهى برخى از قدرتهاى بزرگ - مخصوصاً امريكا - در موضعى چنين ناشايسته و محكوم شونده قرار گرفته است. در اين صورت بايد گفت بناى امنيتى كه به پشتيبانى چنين شوراى امنيتى نهاده شده، كاخى پرزرق و برق از مقواست. ملتها - مخصوصاً ملتهاى جهان سوم و به ويژه آنان كه مايلند كاملاً مستقل از ابرقدرتها زندگى كنند - هرگز نمىتوانند تضمين امنيت خود را از اين شوراى امنيت بخواهند. خوددارى از محكوم كردن عراق به عنوان متجاوز آتش جنگ تحميلى را مشتعل نگاه داشته و حتى گسترش داده است. اكنون خليجفارس بخاطر حضور نظامى امريكا و ديگر كشورهايى كه به دنبال شيطان بزرگ و بنا به اصرار و فشار او وارد منطقه شدهاند تبديل به انبار باروتى خطرناك شده است.
من لازم مىدانم مجمع عمومى سازمان ملل و نيز افكار عمومى ملت امريكا را به خطر بسيار بزرگ و بسيار نزديكى كه اكنون رژيم امريكا با اقدام اخير خود در خليجفارس همهى دنيا را - و نه فقط منطقه را - با آن تهديد مىكند، معطوف سازم. ديروز ناوهاى امريكائى يك كشتى تجارى ايرانى به نام ايراناجر را مورد حمله قرار داد. پنج نفر كشته، چهار مجروح به جاى نهاد؛ كشتى را تصرف و تعدادى را دستگير كرد و به گروگان گرفت. ديروز تلوزيون امريكا اين را به عنوان زدن يك قايق در حال مينريزى پخش كرد، و طبق معمول به افكار عمومى دنيا دروغ گفت. اما من اينك اعلام مىكنم كه اين يك كشتى تجارى و موسوم به ايراناجر بوده است، و نه يك قايق تندرو جنگى. اين آغازى است براى حوادثى كه بىشك عواقب تلخ آن به خليجفارس منحصر نخواهد ماند، و مسؤوليت همهى پيشامدهاى بعدى به عهدهى شروع كننده يعنى امريكاست. آيا ادعاهاى بىتابانهى امريكا براى صلح در خليجفارس را بايد باور كرد؟ يا اين آتشافروزى عملى و آشكار را؟ من صريحاً اعلام مىكنم كه امريكا پاسخ اين اقدام زشت را دريافت خواهد كرد.
اين تنها يكى از دنبالههاى شوم جنگ تحميلى و نتيجهى ناتوانى شوراى امنيت در مقابله با تجاوز عراق است. اگر شوراى امنيت عراق را به خاطر شروع جنگ تحميلى و سپس شروع جنگ شهرها و آنگاه شروع جنگ كشتيها محكوم مىكرد، امروز امريكا نمىتوانست علىرغم فشار افكار عمومى جهان و حتى داخل امريكا دست به چنين تهديد آشكارى عليه صلح و امنيت جهانى بزند؛ آن هم بلافاصله و علىرغم قطعنامهى 598 كه خود عامل اصلى براى تهيه و صدور آن بود. آيا قطعنامهى 598 فقط براى فشار بر جمهورى اسلامى تهيه شده است؟ من بايد به همهى جهان و مخصوصاً به ملت بزرگ امريكا اعلام كنم، كه حضور نظامى تهديد كنندهى امريكا در خليجفارس تنها يكى از خصومتهاى آشكار رژيم ايالات متحده با ملت ماست.
تاريخ ملت ما در فصلى سياه، تلخ و خونين آميخته به انواع دشمنيها و كينهورزيهاى رژيم امريكاست. بيستوپنچ سال حمايت از رژيم ديكتاتور و جلاد پهلوى، با آن همه جناياتى كه وى نسبت به ملت ما مرتكب شد. غارت اموال اين ملت با همدستى شاه، مقابلهى جدى با انقلاب در آخرين ماههاى عمر رژيم شاه و تشويق وى به سركوب تظاهرات ميليونى مردم. كارشكنى نسبت به انقلاب به وسائل گوناگون در اولين سالهاى پيروزى، تماس تحريكآميز سفارت امريكا در تهران با عناصر ضدانقلاب، كمك به كودتاچيان، كمك مستمر به عناصر تروريست و ضدانقلاب در خارج از كشور، بلوكه كردن نقدينهها و اموال ايران و عدم تحويل اجناسى كه بهاى آن مدتها قبل دريافت شده است، عدم تحويل اموالى كه شاه از بيتالمال برداشته و به نام خود در بانكهاى امريكا گذارده بود، تلاش براى محاصرهى اقتصادى و ايجاد جبههى متحد غرب عليه ملت ما، حمايت آشكار و مؤثر از عراق در جنگ عليه ما و بالأخره لشگركشى بىمنطق قلدر مآبانه به خليجفارس و در خطر قرار دادن جدى امنيت و آرامش منطقه. اينها بخشى از ادعانامهى ملت ما عليه رژيم ايالت متحدهى امريكاست. ادعا نامهاى كه مىتواند كليهى ادعاهاى صلحطلبى و اظهارات سران اين رژيم در مورد حُسن نيّت نسبت به جمهورى اسلامى را - كه ظاهراً هدفى جز حل مشكلات داخلىشان ندارد - مورد ترديد جدى قرار دهد.
آخرين نمونه از طومار خصومتهاى امريكا با ملتمان فاجعهى خونينى است كه نسبت به حجاج بىدفاع و مظلوم در سرزمين مقدس مكه و در حرم امن الهى آفريده شد؛ و در آن نزديك چهارصد ايرانى و غيرايرانى - كه اكثراً زنان بودند - به شهادت رسيدند، و چندين برابر مجروح و مصدوم و مضروب شدند. بنا به قرائنى دست امريكا در اين فاجعهى بىنظير تاريخى مؤثر بوده است. آيا رژيم امريكا و دستنشاندگان سعودىاش براى كشتار اين تعداد زن و مرد مظلوم و بىگناه پاسخ قانع كنندهاى مىتوانند ارائه دهند؟ بىشك فاجعهآفرينان براى توجيه عمل خود ناگزيرند بهانهاى بتراشند و تهمتهايى بزنند؛ اما طبيعت حادثهاى كه يك طرف آن قريب به چهارصد تن مسافر كشته و بيشتر بانوان است، و يك طرف پليس محلى مسلح به مسلسل و چماق و گاز سمى، راه هر بهانه را مىبندد. درست است كه خون، خونى كه به ناحق و از سر ظلم و قساوت ريخته شود، پيام رسائى را - نه فقط براى امروز كه براى همهى زمانها - با خود حمل مىكند، و دست خونريز را افشاء مىكند؛ اما حادثهى مكه از اين جهت كه هماهنگى سياست امريكا با ارتجاع عرب را نشان مىدهد، و پرده از پنهانكاريهاى اين دو در منطقهى خليجفارس بر مىدارد، داراى ابعادى جهانى است؛ و درخور آنكه در مجامع بينالمللى به دقت در آن نگريخته شود.
من لازم مىدانم مؤكداً بگويم، كه اين ادعانامه عليه سردمداران رژيم امريكاست، و نه عليه ملت امريكا؛كه خود در صورت اطلاع از آنچه دولتش با ملتى كرده پاى آن ادعانامه را امضا خواهد كرد. ملت ما نشان داده است كه به هدفهاى خود مؤمن و در راه آن تا سرحد نثار جان ايستاده است. چنين ملتى از امريكا و از هيچ قدرتى نمىترسد، و به يارى خدا نشان خواهد داد كه پيروزى از آن حق و مؤمنان به حق است. آقاى رئيس، آقاى دبيركل، حضار محترم، اين بود سرگذشت انقلاب ما. انقلابى كه اگر موج اميدى گسترده ميان ملتهاى رنج ديده از سلطهى استكبار جهانى پديد آورد، موج مخالفتى به همان گستردگى نيز ميان قطبهاى سلطهى بينالمللى ايجاد كرد. و اين مخالفتها هر چند جدى، عميق و متنوع بود، نتوانست نهالى را كه ريشه در اعماق داشت و روزبهروز استوارتر مىشد، از پا بياندازد؛ هر چند سنگ و زخم فراوان به آن زده شد.
اكنون همهى دنيا ببيند و مىبيند كه ما بهغم عنف سلطهها زندهايم و زنده خواهيم بود. سنتهاى الهى در تاريخ اين را حكم كرده و جز اين نخواهد بود، و اين زندهترين و گوياترين پيام ماست. نظام سلطه همواره خواسته است عكس اين را ثابت كند، و ادارهى خود را براى ملتها و كشورهاى جهان سوم سرنوشتساز بداند؛ ما اين را تخطئه كرديم. شك نيست كه نظام سلطه حيات و استمرار جمهورى اسلامى را نمىخواست، ولى ارادهى ما غالب شد. پيام ما به همهى ملتها و دولتهايى كه مىخواهند مستقل و بىاعتنا به خواست و ارادهى سلطههاى بزرگ جهانى بمانند، اين است كه از آنان نترسند، و به خود و ملت خود اعتماد كنند. انقلاب ما همچنين پيام بزرگ خود را نفى نظام سلطه در جهان مىداند. امروز عملاً جهان ميان قدرتهاى بزرگ و سلطهگر تقسيم شده است، و آنان خود را صاحب اختيار دنيا مىشمارند. به اعتبار ديگر جهان به دو بخش سلطهگر و سلطهپذير تقسيم شده است، و بخش اول خود را مالك سرنوشت بخش دوم مىداند. نظام سلطه عبارت از وجود همين روابط نابرابر ميان اين دو بخش از جهان است. نظام سلطه به ميل خود انقلابها را نفى و براى رژيمهاى انقلابى مشكلتراشى مىكند. نيكاراگوئه و كشورهاى انقلابى جنوب آفريقا چند مثال زندهى اين حقيقتند. نظام سلطه علىرغم ملتها براى آنان تصميم مىگيرد.
فلسطين مظلوم نمونهى كامل و افغانستان نمونهى ديگر اين حقيقتند. نظام سلطه با مفاهيم به ميل خود بازى مىكند، و آن را بر طبق مصالح خود تغيير مىدهد؛ و همهى امكانات خود را براى جا انداختن آن به كار مىبرد. تروريسم و حقوق بشر نمونههايى از مفاهيم دستكارى شدهاند.
نظام سلطه حتى مستقيماً به كشورهاى مورد غضب خود حمله مىكند. نمونههاى اخير آن حملهى امريكا به ليبى و گراناداست. نظام سلطه براى همهى دنيا و به عوض همهى ملتها تصميم مىگيرد. نمونهى ديروز آن هيروشيماست، و امروز هم رئيس جمهور امريكا به كار هولناك اسلاف خود افتخار مىكند؛ با اين استدلال كه اگر ما اين چند هزار را نمىكشتيم، بعداً ممكن بود بيشتر از آن در همهى دنيا كشته شود، و بدين ترتيب دلسوزى قيّم مآبانهى امريكا نسبت به همهى دنيا را به رخ مىكشد. نظام سلطه از رژيمهاى فاشيست و نژادپرست مانند اسرائيل و آفريقاى جنوبى حمايت مىكند، و آنان را چون دست مسلح و خونريزى به جان ملتهاى مظلوم مىاندازد. لبنان مسلمان - كه صبورانه و مقاوم در برابر تجاوزهاى خباثتآميز صهيونيستها مىايستد - نمونهى بارز و كشورهاى خط مقدم جنوب آفريقا نمونههاى ديگر آنند.
نظام سلطه به خود حق مىدهد كه سازمانهاى بينالمللى را زير فشار قرار دهد؛ نمونهى حاضر آن فشار امريكا بر شوراى امنيت و يونسكو است. نظام سلطه منافع سلطهگران را مطلق و موجب ناديده انگاشتن منافع ديگران مىشمارد؛ نمونهى آن حضور تشنجزا و خطرآفرين ناوهاى امريكا در خليجفارس است؛ كه به استدلال حفظ منافع امريكا و بدون توجه به منافع كشورهاى منطقه انجام گرفته است. و خلاصه نظام سلطه تبليغات جهانى را در دست مىگيرد و به كمك آن همهى حقايق را واژگونه و همهى اين شيطنتها را خدمت جلوه مىدهد، و راه مقابله با خود از سوى افكار عمومى عالم را مىبندد. پيام ما به همهى ملتها و دولتهاى جهان سوم و نيز به ملتهايى كه دولتهاى آنان خود به وجود آورندگان نظام سلطهاند اين است كه دنيا بيش از اين نبايد اين وضع ناهنجار را تحمل كند. بايد به قدرتها و دولتهاى بزرگ از سوى همه گفته شود در خانههاى خودتان بنشينيد، و دنيا را به همهى مردم دنيا بسپريد، شما قيّم آنها نيستيد. در سازمان ملل دو تبعيض ناروا هست؛ حق وِتوُ و عضويت دائم در شوراى امنيت؛ اين دو تبعيض بايد برداشته شود.
اين تنها چيزى است كه مىتواند سازمان ملل و شوراى امنيت را به راستى همان كانونى كند كه همهى ملتها به آن دل ببندند، و مسائل فيمابين خود را در آن حل كنند؛ و گر نه هميشه مثل امروز شوراى امنيت جايى خواهد بود براى صدور احكام بىاعتبار و دستورهاى بىعمل، و هميشه مثل امروز ملتها احساس خواهند كرد كه جايى براى حل مسائل بينالمللى وجود ندارد، و خشونت تنها راه پيشبرد كارهاست. پيام ما به دولتهاى جهان سوم آن است كه تا نظام سلطه و وضع كنونى باقى است در راه اتحاد ميان خود بكوشند؛اين بهترين راه براى قوى شدن است. سلطههاى جهانى جز قوّت و قدرت هيچ نمىفهمند، و در برابر زبان قدرتى كه آنان به كار مىگيرند با زبان قدرت بايد سخن گفت. بيدارى ملتها و آگاهى يافتن آنان از ماهيت و نقش نظام سلطه بزرگترين پشتوانهى دولتهاى جهان سوم و مايهى قدرتى حقيقى در برابر سلطهگران است. رهبران اين دولتها هيچ بازوى قدرتمندى و نيز هيچ چارهاى جز فكر روشن و ارادهى نيرومند ملتهاى خود ندارند. اتحادى كه ما به كشورهاى جهان سوم پيشنهاد مىكنيم، اتحاد براى جنگيدن با قدرتهاى بزرگ نيست؛ اتحاد براى دفاع از خود و جلوگيرى از تضييع حقوق حقهى خود است. قدرتهاى سلطهگر بزرگترين عامل توجيه و نشر فسادند؛ فساد اخلاقى، فساد جنسى و فساد اعتقادى.
همه و همه در انگيزههاى سياسى و اقتصادى و جاسوسى اين قدرتها پشتوانهها و مروّجين عمده و اصلى خود را مىيابند. و چنين شده است كه امروز در دنياى سياه و تلخى - كه اين بار شامل خود ملتهاى متعلق به قدرتهاى بزرگ نيز مىشود - ارزشهاى اخلاقى برباد رفته، بنيان خانواده سست و لرزان، ديو الكليسم و اعتياد به مواد مخدر از هميشه مسلطتر و جاذبهى معنويت و اخلاق از هميشه كمتر است. ما بايد در كشورهاى خود با فساد مبارزهاى جدى آغاز كنيم؛ بايد بنيان خانواده را محكم و نخستين و اصليترين پرورشگاه آدمى را كانون محبت، صفا، عاطفه و معنويت سازيم.
بايد حراست از حقوق و ارزشهاى زن را مورد تأكيد قرار داده، در معيارهاى كنونى آن - كه ساختهى دست و پندار همين نظام سلطه است - تجديد نظر كنيم؛ و زن را جداً از وسيلهاى براى التذاذ - كه فرهنگ سلطهى غرب عملاً بر او تحميل كرده - رها سازيم. زن يك عالِم، يك سياستمدار، يك مدير، يك شخصيت برجسته و برتر از همه يك همسر و يك مادر آرى، اما يك وسيله براى كامجويى و سرگرمى نه. اين است آنچه خواهد توانست به نيمى از بشريت هويت و شخصيت حقيقىاش را اعطاء كند؛ و خانواده را بنيانى ماندگار و مقدس ببخشد. اينها پيامهاى انقلاب ماست؛ نه فقط به آنان كه گوش خود را آمادهى شنيدن نگه داشتهاند، بلكه به همهى آنان كه مىتوانند حجابهاى شنيدن را كنار زنند و به قضاوت عادلانه روى آورند.
متشكرم.
خداوندا بنام تو آغاز مىكنم و از تو هدايت و كمك مىطلبم. زندگى و مرگ و نياز و نيايش من متعلق به توست؛ تو خود روشنى و گيرايى سخن حق را به گفتههايم ببخش، و آن را پيك حقيقت بسوى صدها ميليون گوش و دلى قرار ده كه هم اكنون ملتهبانه آن را مىطلبند، و بسوى صدها برابر كه در آينده چنين خواهند بود.
بارالها! درودى سپاسگزارانه از سوى من و ملتم به روان پيامبران بزرگ به ويژه ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلواتاللَّهعليهم بفرست؛ كه پيام رهايى و آگاهى انسان را به بهاى جان و با همهى توان در جهان پراكندند و ابدى ساختند. و سلامى تكريمآميز به دلهاى پاك و روشن كه آن پيام را نيوشيدند، به ويژه آنان كه بر سر آن جان باختند. آقاى رئيس، آقاى دبير كل، حضار محترم، من رئيس جمهور كشورى هستم كه در يكى از بلندترين و حساسترين دورانهاى تاريخ مهد تمدن و كانون فرهنگ بشريت بوده است، و اكنون نيز قلمرو نظامى است كه بر همان پيشينهى استوار بنا شده، و به پشتوانهى فرهنگى بىنظير آن - كه اكنون به بركت بيدارى اسلامى غناى بيشترى يافته - تكيه كرده است.
من از ايران مىآيم، كه زادگاه پرآوازهترين و درعينحال ناشناختهترين انقلابهاى دوران معاصر است. انقلابى بر پايهى دين خدا و در امتداد راه پيامبران و مصلحان بزرگ الهى؛ راهى به درازاى همهى تاريخ بشر. ريشهى استوار و انديشهى زيربنائى اين انقلاب جهانبينى توحيدى اسلام است. تفسير انسان، تفسير تاريخ، تحليل حوادث حال و گذشته و آينده، تفسير طبيعت، تبيين همهى علائقى كه انسان را با دنياى بيرون از وجود او - جهان، انسانها، اشياء - مرتبط مىكند، و نيز فهم و درك آدمى از وجود خود و خلاصه همهى چيزهايى كه نظام ارزشى جامعه را مىسازد، و آن را بر ادارهى مطلوب خود قادر مىكند، همه و همه از اين جهانبينى الهى ريشه و مايه مىگيرد و منشعب مىشود. در انديشهى الهى اسلام همهى هستى آفريدهى خداست و جلوهگاه علم و قدرت او و پوينده بسوى اوست، و انسان برترين آفريده و جانشين اوست.
انسان مىتواند با استخراج گنجينههاى استعداد - كه در نهاد اوست - خود را و جهان را كه براى او آفريده شده به زيباترين وجهى بسازد و بيارايد، و با دو بال علم و ايمان به عروج معنوى و مادى نائل آيد، و مىتواند با تضييع يا به انحراف كشاندن اين استعدادها جهنمى از ظلم و فساد در جهان بيافريند. چراغ هدايت بشر ايمان او به خدا و تسليم او در برابر امر و نهى الهى است. دنيا كشتزار آخرت است، و مرگ نه پايان زندگى كه دروازهى ابديت و سرآغاز نشئهاى جديد. در انديشهى الهى اسلام افراد بشر، برادران و خواهران يكديگر و همه بندگان خدايند.
ميان نژادها، رنگها، مردم سرزمينها هيچ تفاوت نيست، و اينها مايهى برترى كس يا ملتى نيست. انسانيت پيوسته است، و تعرض به يك انسان تجاوز به همهى انسانيت است؛ بدون دخالت خصوصيات جغرافيائى و نژادى. برترىجوئى و انحصارطلبى برادرى را به جان برادرى افكند و خونى كه جارى شد ديگر فرو ننشست، و شبيه آن ضربه و آن انگيزه، جويهاى خون به راه انداخت و ميان برترى جويان و قربانيان برترىجوئى درياهاى خون پديد آورد و آسايش از بشر گرفته شد. پيغمبران مردم را به بندگى خدا - كه پتكى بر سر خودخواهى و برترىجوئى است - فرا خواندند، و آئينى كه بهشت صفا و آرامش را حتى پيش از بهشت اخروى به بشر ارزانى مىداشت بدو عرضه كردند، و او را به مهار كردن غريزهى افزونخواهى و سلطهجويى تشويق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتيدن در لجنزار فساد اخلاقى برحذر داشتند، و سرچشمههاى فضيلت و راستى و محبت و كار و ابتكار و دانش و آگاهى را در او جارى ساختند، و ياد خدا و عشق به او را - كه ضامن اين همه و تعالى بخش روان اوست - بدو تلقين كردند.
آنها همچنين به او آموختند كه بازوى خود را براى حراست از اين ارزشها نيرومند كند، و راه را بر شيطانهاى شر و فساد و انحطاطآفرين ببندد؛ با جهل و ظلم و استعباد بستيزد، و از علم و عدل و آزادى پاسدارى كند. بدو آموختند كه بايد نه ستم كند و نه ستم پذيرد. بايد براى اجراى قسط و عدل قيام كند، و بايد به راهزنان صلاح و فلاح انسان امان ندهد. تسليم در برابر دشمنان فضيلت و عدالت و صلاح، رضا دادن به نابودى اين ارزشها و قبول رذيلت و ظلم و فساد است. در انديشهى الهى اسلام دين خدا قالب و شكل زندگى بشر است، و نه تنها گوهرى بر تارك آن. دين يك نظام اجتماعى به بشر ارائه مىكند، و نه فقط يك سلسله عبادات و عادات. هر چند كه عبادات و عادات نيز انباشته از روح زندگى و در جهت همان نظام است؛ و اين نظام اجتماعى مبتنى بر همان جهانبينى و ساخته به شكل آن است.
آزادى، برابرى انسانها، عدل اجتماعى، خودآگاهى افراد جامعه، مبارزه با كژى و زشتى، ترجيح آرمانهاى انسانى بر آرزوهاى شخصى، توجه و ياد الهى، نفى سلطههاى شيطانى و ديگر اصول اجتماعى نظام اسلامى و نيز اخلاق و رفتار شخصى و تقواى سياسى و شغلى، همه و همه ملهم و زائيدهى آن جهانبينى و برداشت كلى از جهان و انسان است. اسلام نظامهاى مبتنى بر زور و قلدرى و زايندهى ظلم، جهل، اختناق، استبداد، تحقير انسان و تبعيض نژادها، ملتها، خونها و زبانها را رد مىكند و غلط مىشمرد، و با هر آن نظام و كس كه به ستيزهى نظام اسلامى كمر بندد، با شدت و مقاومت مىستيزد، و بجز آنان با همهى انسانها - چه هم كيش و چه ناهم كيش - به محبت و مساعدت امر مىكند. بر چنين پايهها و با چنين هدفهايى انقلاب اسلامى در ايران پديد آمد، و نظام جمهورى اسلامى را بنا نهاد. بسيارى پيدايش انقلاب اسلامى در بهمن 57 را ريشهجوئى كرده، و بسيارى به خطا در فهم درست اين مسأله دچار شدهاند.
ما اين پديدهى عظيم را از جمله ناشى از نارسائى سيستمهاى موجود جهان و پوچ در آمدن شعارهاى آزادى، دموكراسى و برابرى در اين سيستمها مىدانيم. اسلام در اين تاريكى دلهرهآميز توانست از لا به لاى غبار توهم و تحريفى كه پيرامونش در طى چند قرن برانگيخته بودند برق بزند. در ايران اين برق به درخششى و سپس به طوفانى انجاميد، و در بسيارى از نقاط ديگر جهان هنوز بايد چشم به راه حوادث بود. نهضت بيدارى مسلمانان در بسيارى از كشورهاى اسلامى بر خلاف آنچه تصور و تبليغ مىشود فرزند انقلاب اسلامى ايران نيست، برادر آن است. ايران در يكى از حساسترين نقاط استراتژيك جهان قرار گرفته است؛ با تاريخى و پيشينهى علمى و فرهنگى و نيز ذخائرى كمنظير، و انقلاب اسلامى ايران بر ضد رژيمى برپا شد كه آن همه را در خدمت منافع قدرتهاى سلطهگر جهانى و در بيستوپنج سال اخير بيش از همه در خدمت رژيم ايالات متحدهى امريكا گذاشته بود. هيچكس از خود ملت ايران به دارائىهاى مادى و معنوى آن محتاجتر نبود، اما اين همه از او باز داشته مىشد. ادعاهاى دهانپركُن آنان دروغ و فريب بود، هر چند دستگاههاى تبليغاتى غرب - مخصوصاً آنچه به صهيونيستها مربوط مىشود - به آن آب و تاب زيادى مىدادند. انقلاب اسلامى بر ضد چنين رژيمى و با هدفهايى بزرگ و استوار پديد آمد. از آن روز نزديك به نُه سال مىگذرد، اما همچنان مسائل زيادى براى گفتن هست.
دربارهى ما وانقلابمان و اصول و نقطه نظرهايمان بيش از معمول سخن مغرضانه يا جاهلانه گفته شده است. در انقلاب ما چند نقطهى اختصاصى هست كه مىتوان آن را استثنائى از سرگذشت معمولى انقلابها شمرد. من به آن نقطهها مىپردازم، و در پايان پيام خودمان را خواهم گفت. اول؛ اين انقلاب حتى در شروع خود صد درصد مردمى بود، نه يك گروه چريكى مسلح، نه يك حزب فعال سياسى نظامى، نه گروهى از افسران انقلابى و آزاديخواه و نه هيچيك از ديگران انواع رائج و معمولى - كه تحولات انقلابى كشورها را پديد مىآورند - در انقلاب ما وجود و حضور و فعاليت نداشتند، فقط مردم بودند و مردم، آن هم كاملاً بىسلاح كه در تهران و همه جاى ديگر چنان فضا را و خيابانها را و محيط زندگى شهرى را از وجود و حضور و شعارهاى انقلابى خود پر كردند كه ديگر جايى براى هيأت حاكم و حكومتش باقى نماند؛ و آنان مجبور شدند يكى يكى و دسته جمعى از كاخها و مراكز اقتدار خود و سپس از كشور خارج شوند. شاه، نخست وزير، بزرگان ارتش، وزراء و ديگر سرجنبانان هر كدام كه توانستند از مردم گريختند.
اين پس از آن بود كه در مدتى بيش از يك سال آنان با استفاده از همهى توانايى خود - سياسى، نظامى، پليسى - كوشيده بودند مردم را متفرق سازند؛ و به خانهها يا مراكز كارشان برگردانند، و در اين مدت هزاران نفر از مردم جلو چشم ديگران در خيابان، در مسجد، در دانشگاه، در محيط كار كشته شده بودند؛ اما حضور مردم روزبهروز بيشتر شده بود. در آخرين ماهها خشونت دستگاه بيشتر و متقابلاً حضور مردم هم بيشتر شد. رژيم كه زير فشار خشم مردم دست از جان شسته قادر به مقاومت نبود، مجبور شد بزرگترين امتياز خود را بدهد. شاه رفت؛ و بعد از آن عقبنشينىهايش پى در پى و سريع شد. رهبر بزرگ انقلاب - كه كلمه به كلمهى سخنانش به تك تك ملت روح و آگاهى و درس مىداد - به اتكاى خداوند متعال - كه همهى قدرتها در يد قدرت اوست - و با اعتماد به همين ارادهى عظيم و خدشهناپذير مردم دولت انقلاب را تشكيل داد. دولت ستمشاهى خود به خود و بى آنكه راه ديگرى داشته باشد مسند را رها كرد و گريخت. آخرين سنگرها، پادگانهاى خالى از سرباز و افسر بود، آنها هم گريخته بودند، و بسيارى به صف مردم پيوسته.
در آخرين لحظات چند پادگان اندكى مقاومت كردند، اما بيهوده. در آنجا هم مردم حضور داشتند، و معجزهى اين انقلاب پيروزى مردم بود. تنها پس از سقوط پادگانها بود كه مردم به اسلحه دست يافتند، اما آن روز ديگر نظام پادشاهى سقوط كرده بود؛ اين سلاحها براى مراقبت از نهال نورس انقلاب به كار گرفته شد. مردم - جوانان و پيران، زنان و مردان - تنها كسانى بودند كه رژيم پهلوى را - كه به نظر قوى و كاملاً مسلح مىرسيد، و از پشتيبانى بزرگترين قدرتها برخوردار بود - شكستند، و نظام جمهورى اسلامى را بر سر كار آوردند. سلاح آنان ايمانشان، ارادهى نيرومندشان و خونشان بود، و خون بر شمشير پيروز شد. سياست پيروزى خون بر شمشير همان سياست مقاومت مظلومانه است. رهبر ما پيش از پيروزى انقلاب آن را اعلام كرد، و اولين معجزهى آن پيروزى بر رژيم سر تا پا مسلح شاه بود، كه كاملاً حمايت امريكا و غرب را نيز با خود داشت؛ و پس از آن نيز پيروزيهايى داشت كه برخى حتى از غلبه بر رژيم شاه نيز بزرگتر بودهاند.
اين تجربهاى بىنظير لااقل در يك قرن اخير بود و خوب است مورد تأمل و دقت قرار گيرد، هم از سوى كشورهاى زير سلطه و هم نيز از سوى قدرتهاى سلطهگر جهانى. دوم؛ اين انقلاب متكى به دين بود، به اسلام. بسيارند انقلابهايى كه ريشههاى مبارزاتى آن از ايمان دينى تغذيه كرده است، هر چند در ساختار انقلاب اين ايمان چندان يا هيچ به حساب نيامده است. اما انقلاب ما همه چيزش را، هدفها را، اصول را، و حتى روشهاى مبارزاتى را و نيز شكل نظام نوين و نوع ادارهى آن را از اسلام گرفت. اين ابعاد شگفتآورى به انقلاب مىبخشد، و تعريف تازهاى از پيروزى آن ارائه مىدهد.
چه اسلام به خاطر دارا بودن اين ظرفيت عظيم انقلابى و سازندگى اكنون حداقل صدوپنجاه سال است كه مورد تهاجم قدرتهاى استعمارگر و عوامل مرتجع و زبون آنان بوده است. به علاوه اسلام در بيش از پنجاه كشور و ميان يك ميليارد انسان يك ايمان مقدس، يك دين الهى است. پيروزى انقلابى كه روح و محتوايش اسلام است در حقيقت پيروزى بر همهى آن مهاجمان و در عرصهى زندگى همهى اين يك ميليارد است. صدها ميليون مرد و زن - مرد و زن مسلمان - در دهها كشور از پيروزى انقلاب ما احساس پيروزى كردند. اين خصوصيت همچنين راه عقبنشينى، شكست، ضعف و ترس را بر مردم و رهبر انقلاب و مديران آن مىبندد. در راه خدا شكست نيست، تا ضعف و ترس و عقبنشينى باشد.
سوم؛ عدم اتكاء به شرق يا غرب، خصوصيت استثنائى ديگر اين انقلاب بود و هم اكنون نيز سياست قاطع نظام انقلابى ماست. اين خود يكى از مظاهر اعتقاد و اتكاء به خدا در همهى صحنههاى حيات فردى و اجتماعى ماست. امروز تفكر مسلط بر دنياى سياست در سراسر جهان اين است كه بدون اتكاء به يكى از قطبهاى قدرت نمىتوان در صحنهى سياست معاصر زنده ماند. اگر در شدت و ضعف اين اتكاء اختلاف نظر باشد، در اصل آن حرفى نيست. حتى آنان كه در انديشه عدم اتكاء و عدم تعهد را پذيرفتهاند، معتقدند در عمل نمىتوان چنين بود.
انقلاب ما در چنين جوى يك فلسفهى جديد را عرضه كرد، و تا امروز به آن پايبند ماند. انقلاب ما ثابت كرد كه مىتوان قدرتهاى سلطهگر را به خود راه نداد، و قلدرى آنان را جدى نگرفت، و به آنان باج نداد. مشروط بر اينكه نقطهى اتكائى قويتر از هر قدرت مادى را باور داشت - خدا را - ما دانستهايم كه براى اين عقيده و اين راه بهاى سنگينى نيز بايد پرداخت، و خود را آماده كردهايم. بگذار اين تجربه ملتها را به استقلال واقعى و خدشهناپذير و در نهايت نفى كامل سلطههاى بزرگ جهانى رهنمون شود. روند كنونى تقسيم قدرت بشريت را به آيندهى باز هم تلخترى تهديد مىكند. چهارم؛ يك خصوصيت استثنائى ديگر نيز در انقلاب ما بود و هست و آن خصومتها و ضربههاى استثنائى عليه آن است.
هيچ انقلابى از دشمنى نظام سلطه در جهان بركنار نمىماند؛ اما تنوع، عمق، گستردگى و خشم آلودگى خصومتهايى كه در طول نُه سال با ما شده، حكايتى استثنائى و شنيدنى است. هنوز انقلاب به پيروزى نرسيده بود كه دشمنى با آن شروع شد، و بيشتر از سوى امريكا. دستاندركارانى كه گذشت زمان را مجوز افشاى رازهاى نهان دانستهاند، امروز اعتراف مىكنند كه در ماههاى آخر عمر رژيم ستمشاهى دستگاه رياست جمهورى امريكا مشاور امنيتى رئيس جمهور و شخص او به شاه دلگرمى مىداده، و او را تشويق به قاطعيت مىكردهاند.
مقصود از اين قاطعيت همان چيزى است كه بعدها بصورت مشخصتر در گفتههاى شخصى بنام ژنرال هايزر شنيده شد. شخصى كه با مأموريت ويژه از سوى رئيس جمهور امريكا به تهران آمده بود. از نظر او و طبق توصيههايى كه به او شده بود، بايد رژيم شاه ولو به بهاى كشته شدن دهها هزار نفر محفوظ بماند. با اين استدلال موجّه كه اين بهتر از آن است كه بعدها چند برابر اين كشته شوند. به نظر رژيم ايالات متحدهى امريكا اين فرض كه با عدم مداخلهى امريكا در امور داخلى ايران مىتوان خون دهها هزار نفر در آن روز و چند برابر آن را پس از آن برزمين نريخت، كاملاً مردود بوده است.
يقيناً ناكام ماندن مأموريت هايزر و فرار او از تهران و به دام افتادن يا فرارى شدن همهى كسانى كه امريكا براى اجراى آن نقشهى شوم به آنها اميد داشت، دليلى جز كوبندگى موج انقلاب و قدرت عظيم ملتى كه براى خدا قيام كرده و از هيچ چيز جز خدا نمىترسد نداشت. اين دشمنان انقلاب نبودند كه كوتاه آمدند، اين انقلاب بود كه هر دشمنى را از ميدان مىراند. دشمن قبلاً نيز به دست شاه خائن هر فشارى را كه ممكن بود وارد آورده بود. پس از پيروزى انقلاب توطئههاى خصمانه به شكلهاى ديگرى آغاز شد؛ اولين كار تلاش همه جانبه براى نفوذ دادن ايادى دشمن در مديريتهاى انقلاب بود، و سپس با استفاده از جو باز سياسى پس از يك دورهى اختناق چند ده ساله سازماندهى احزاب و گروههاى مخالف انقلاب.
در مورد اول اين نمونه جالب است، كه مهرهى سرسپرده ولى نه چندان معروفى - كه چند هفته پس از پيروزى انقلاب در دادگاه انقلاب خائن و مجرم شناخته شد - در اولين روزهاى پيروزى با برانگيختن وسائل و وسائط توانست فرمانده نيروى هوايى شود؛ و در مورد دوم كافى است گفته شود كه طيفى از سلطنتطلب تا كمونيست و از تجزيهطلب تا پانايرانيست را شامل مىشد، و لازم است كه فراموش نشود كه برخى سفارتخانههاى مقيم تهران از جمله سفارت امريكا، مركزى براى هدايت و حمايت بعضى از اين گروهها بودند. تروريسم خشن يكى ديگر از خصومتهاى انتقامآميز با انقلاب بود.
گروههاى فاقد پايگاه مردمى با دزدى سلاح و مواد - كه آن روزها كار دشوارى نبود - و پس با پشتيبانى دولتهاى خارجى بزرگترين شبكهى تروريستى را در ايران ايجاد كردند. ترور فردى و جمعى، انفجارهاى مهيب، هواپيما ربائى، آدمربائى، شكنجه و كشتارهاى هولناك، كارى بود كه به دست چندين گروه تروريستى مورد حمايت و تشويق دشمنان بزرگ انقلاب در ايران اتفاق افتاد. قربانيان اين موج قساوت و خشونت را همهى قشرها تشكيل مىدادند؛ از بزرگترين مديران انقلاب و كشور تا افراد عادى جامعه - كارگران، زحمتكشان، زنان و كودكان و رهگذران بىخبر - امروز افراد و سران همان تروريستها - كه غالباً مسؤوليت جنايات خود را نيز بر عهده گرفتهاند - در امريكا و فرانسه و برخى ديگر از كشورهاى غربى مصونيت و زندگى راحت دارند، و بنام اپوزسيون انقلاب ناميده مىشوند؛ و آن كشورها غالباً جمهورى اسلامى را به تروريسم متهم مىكنند. از شگفتترين بازيهاى سياست اين است، كه مظلومترين قربانيان تروريسم كور و خشن به تروريسم متهم مىشود، آن هم از سوى كسانى كه خود در پيش راندن تروريستها به سوى آن و سپس پناه دادنشان نقشى بزرگ داشتند.
من به عنوان رئيس جمهور و خدمتگزار كشورم و بنام كسى كه خود نيز هدف يكى از اين جنايتهاى خشن قرار گرفته و خدا آن را ناكام گذارده، افتخار مىكنم كه ملتم در برابر اين قساوتها نلرزيد؛ و حوادث بىنظيرى كه فقط در يكى از آنها هفتادودو نفر از رهبران و كارگزاران بلند پايهى انقلاب - شامل چند وزير، چندين نمايندهى مجلس، تعدادى مسؤولان بزرگ و شخصيت كمنظير انقلاب - شهيد بهشتى - و در يكى ديگر رئيس جمهور و نخست وزير - با هم به شهادت رسيدند، تنها ايمان و توكل او به خدا و خشم انقلابىاش را افزايش داده است.
كودتا تجربهى خونين سنتى و معمول قدرتها با همهى انقلابها نيز در ايران بارها سازماندهى شد، و در يك مورد تا مراحل بسيار نزديك و خطرناك پيش رفت، و اگر هوشيارى مأموران و كمك مردم نمىبود بايد همان پيشبينى ژنرال امريكائى اتفاق مىافتاد. حمام خون و كشتارهاى ميليونى آن هم بيش از يكبار. بزرگترين، دردناكترين و فاجعهآميزترين خصومت دشمنان ما به راه انداختن جنگ تحميلى بود. تحريك حس جاهطلبى يك همسايه، تشويق او به حمله و دلگرم كردن او به پشتيبانى و كمك. امروز ديگر پس از گذشت هفت سال همه به روشنى مىتوانند يقيين كنند كه حملهى ارتش عراق در 31 شهريور 59 - يعنى 19 ماه پس از تشكيل جمهورى اسلامى - كه با ده لشگر و صدها فروند جنگنده از زمين و هوا و دريا انجام شد، بجز توسعهطلبى و انضمام بخشى از ايران به عراق چيزى كه بارها در كتب و مطبوعات عراقى يا غير عراقى جيرهخوار به آن تصريح شده، شكست انقلاب و سرنگونى جمهورى اسلامى را هم هدف گرفته بوده است.
آنها بارها هر دو هدف را به صراحت گفته و خود را افشاكردهاند. نتايج بزرگى كه عراق از اين پيروزى - از پيروزى اين حمله - مىتوانست به دست آورد، غير از تثبيت وضع داخلىاش ظهور در صحنهى منطقه و حتى در عرصهى عربى به عنوان يك قدرت فائقه بود، و اين براى بى سر و پايان حاكم بر عراق چيز زيادى است؛ و نيز دستيابى به مرز قابل توجهى در حوزهى بسيار مهم خليجفارس. با اين پيروزى كه ناگريز مىبايد شكست ايران و تجزيهى آن و سقوط نظام جمهورى اسلامى را همراه داشته باشد، قدرتهاى سلطهانديش نيز به هدف بزرگى مىرسيدند. حذف نظامى كه با ظهور خود معادلات سياسى اقتصادى منطقه را عوض كرده، و دست استكبار - مخصوصاً امريكا - را از كشور بزرگ ايران كوتاه كرده بود. براى امريكا و بعضى ديگر در صورت شكست ما آب رفته به جوى برمىگشت، و همان داستان هميشگى نفوذ اقتصادى و سياسى و غيرو تكرار مىشد. ما اول غافلگير شديم، اين را اعتراف مىكنيم. سرگرمى به مسائل بىشمار انقلاب در داخل كشور و عدم تجربهى كافى آن را بر ما تحميل كرد؛ ولى ويژگيهاى انقلاب به دادمان رسيد.
ظرف چند ماه مردم و نيروهاى مسلح با حضور و تلاش معجزهآساى خود حماسهى بزرگى آفريدند، و بخش مهمى از سرزمينهاى مغصوب آزاد شد، ولى فاجعهاى كه در اين مدت اتفاق افتاده بود حقيقتاً غير قابل وصف است. چه شهرهاى آبادى همچون خرمشهر، آبادان، هويزه، قصرشيرين كه با خاك يكسان شد، و تنها شهر دزفول مورد اصابت يكصدوهفتادوسه موشك زمين به زمين قرار گرفت. چه روستاهاى آبادى كه از آن حتى ديوار نيمه خرابى برجاى نماند؛ چه كارخانههايى كه به آهن پارهاى تبديل گشت، و چه مزارعى كه در آن نشانى از آبادى نماند، و چه آثار گرانبهاى فرهنگى كه مورد آسيب قرار گرفت و از همه عزيزتر چه جانهاى گرامى و انسانهاى بىگناه كه به قتل رسيدند.
ارتكاب جنايات جنگى از حملهى وحشيانه به مناطق مسكونى غيرنظامى تا كشتار بىرحمانهى هزاران كودك و زن بىدفاع و به اسارت گرفتن مسافران عادى در جادههاى اشغالى در هفتههاى اول جنگ و زير پا گذاشتن تعهدات و مقررات بينالمللى و به كارگيرى حجم گستردهاى از سلاحهاى شيميائى و بمباران كشتيهاى تجارى، هواپيماهاى غيرنظامى و مسافربرى، قطارهاى مسافران عادى، از جملهى كارهاى هميشگى و شناخته شدهى عراق در طول اين جنگ است. ملت ايران در اولين وهلهاى كه پس از تلاشهاى آغازين جنگ توانست حوادث را مورد تدبّر و جمعبندى قرار دهد، به حقيقتى تلخ دست يافت؛ و آن اينكه بنيان امنيتى كه با اعتماد بر قول و قرار عنصرى متجاوز و آتشافروز نهاده شده باشد، بسى سست و بىاعتبار است؛ و اعتماد به چنين امنيتى سادهلوحانه و غيرمنطقى است.
رئيس رژيم عراق صريحاً اعلام مىكرد كه قرارداد قبلىاش با دولت ايران در سال 1975 معروف به قرارداد الجزائر، چون در هنگام ضعف عراق بوده اكنون لازم الاجرا نيست؛ قرارداد را پاره كرد و پس از روزهاى معدودى حمله را آغاز نمود. اين براى ملت ما درسى تلخ و آموزنده بود. از آن لحظه ملت بيدار و انقلابى ما تصميم خود را گرفت و هدفهاى خود را مشخص كرد.
اين هدف تنها باز پس گرفتن زمينهاى اشغالى يا گرفتن غرامت جنگى نبود - هر چند كه اين هر دو حق مسلم ملت ايران بود و هر چند كه بسى خسارتها قابل جبران نبود - بلكه هدف مهمتر تنبيه متجاوز و برچيدن بساط تجاوز بود. با طرح مسألهى تنبيه متجاوز ما نه فقط تكيهگاه مطمئنى براى امنيت ملى خود جستجو مىكرديم، بلكه اين براى همهى منطقه متضمن امنيت و ثبات بود و هست. اگر يكبار متجاوزى به دليل تجاوز از سوى خانوادهى بينالمللى مجازات شود، مىتوان مطمئن شد كه دستكم تا ساليانى اين انگيزه - كه همواره در عناصر شرير و فرصتطلب قابل جستجو است - فرو خواهد نشست؛ و منطقه و يا شايد جهان مصيبتهاى يك جنگ متجاوزانه و بىدليل را تحمل نخواهد كرد. دادگاه نورنبرگ توانسته است بيش از چهل سال صلح و امنيت اروپاى جنگخيز را تضمين كند. چرا نبايد از آن تجربه استفاده كرد؟ قدرتهاى بزرگ حتى در هنگامى كه هزاران كيلومتر مربع از خاك ما در زير چكمههاى اشغالگران متجاوز بود، با استفاده از ابزار فوقالعاده نيرومند تبليغات ما را زير فشار قرار بدهد.
اين بدان معنا بود كه ما بخشى از وجود خود را، بخشى از شرف خود را در زير دست و پاى دشمن رها كنيم و به اميد بازگرداندن آن به دريوزگى اين يا آن كميتهى بينالمللى برويم. براى يك ملت بزرگ و پرافتخار انقلابى هيچ اهانتى از اين بالاتر نيست. بيهوشترين انسانهاى عالم هم براى رد چنين پيشنهاد ظالمانهاى سرگذشت غمانگيز و خونبار ملت فلسطين را به عنوان دليلى بزرگ و زنده در پيش روى خود دارند. اگر آتشبسهاى تحميلى و وعدههاى فريبنده و پوچ توانسته است ملت فلسطين را به حق واضح و مسلم خود برساند، هر ملت ديگر را هم خواهد رساند.
ما امروز هم - كه بيشترين بخش از سرزمينهاى اشغالى را با مجاهدت قهرمانانهى ملت خود و با نثار هزاران جان عزيز آزاد كردهايم، و البته هنوز بخشهايى از آن جمله نفت شهر در تصرف ارتش متجاوز است - مهمترين هدف خود را تنبيه متجاوز مىشماريم. و امروز با نگاه به سرمايهى عظيم و غيرقابل جبرانى كه جنگ تحميلى از ما گرفته، بيش از هميشه به آن اهميت مىدهيم؛ و هر دستاورد ديگرى را بدون آن براى ملت خود خسارت مىدانيم. ما كه بار سنگين جنگ تحميلى هفت سالهاى را بر دوش داريم از هر كسى به صلح تشنهتريم. اما صلح را، صلح پايدار را فقط در سايهى مجازات تجاوزگرى كه گناه تجاوز را با گناهان فراوان ديگر در جنگ همراه كرده، قابل دسترسى مىدانيم و بس. امروز نيز مانند سال 1975 عراق در موضع ضعف است، و اين را همهى دنيا مىداند. صلحى كه امروز از سوى آن رژيم قبول شود چند سال بعد، آنگاه كه وى به خود گمان قدرت ببرد در يك لحظه دود خواهد شد، و منطقه را دوباره آتش جنگ فرا خواهد گرفت. تنها تضمين براى آينده آن است كه متجاوز مجازات شود.
صلح بىشك كلمهاى زيبا و جذاب است؛ تا آن حد كه آتشافروزان بزرگ بينالمللى و پديد آورندگان سلاحهاى جهانسوز نيز بدان علاقه نشان مىدهند، و رياكارانه از آن دم مىزنند. اما به نظر ما عدالت - واژهاى كه زورمندان و متجاوزان همواره با ترس و احتياط بدان مىنگرند - از صلح بالاتر و مهمتر است. اى بسا مظلومانى كه زندگى را و رفاه را و صلح را به خاطر رسيدن به عدالت فدا كردهاند، اينها همواره قهرمان شناخته شدهاند. شهرهاى اروپا هنوز به مقاومت خود در برابر تجاوز هيتلرى افتخار مىكنند، و ليننگراد هنوز به خودسوزىاش كه ارتش ناپلئون را ناكام و مبهوط كرد و به مقاومت چهار سالهاش در محاصرهى مهاجمين نازى به خود مىبالد. سازمان ملل بخصوص بنا بر اولين مادهى منشور خود موظف به تأمين عدالت در شكل ويژهاش - يعنى مقابلهى با متجاوز - است. ما همين را از دنيا و از سازمان ملل مىطلبيم.
قدرتهاى بزرگ رياكارانه اين جنگ را - كه بر ما تحميل شده - بىمعنا مىنامند و اين در حالى است كه خود همواره از آغازگر متجاوز آن حمايت نظامى، سياسى و اقتصادى كردهاند. شك نيست كه به راه انداختن چنين جنگى همواره بىمعناست، ولى آنان تا وقتى هنوز متجاوز از دست يافتن به هدفهاى شومش مأيوس نشده بود چنين تعبيرى نمىكردند. اما امروز اين جنگ براى ملت ما داراى معنايى بسيار مهم است. كوشش مجاهدتآميز و فداكارانه براى سوزاندن ريشهى تجاوز و اثبات اينكه يك ملت قادر است كه علىرغم خواست قدرتهاى بزرگ از انقلاب و ثبات و شرف خود دفاع كند. ملت ما با فداكارى و ايثار خود در حال شكستن و ابطال معادلهاى است كه هميشه مشوق تجاوز و جنگ بوده است، و آن معادله اين است كه تكيه بر سلاح پيشرفته و تكيه بر حمايت قدرتها تضمين كنندهى موفقيت است. ملت ايران در مدت اين هفت سال پاسخ به سؤال بزرگى را جستجو كرده است.
من مايلم از اين تريبون آن سؤال را مطرح كنم. سؤال اين است، كه چرا دولتهايى كه به روشنى و قاطعيت دانستهاند كه رژيم عراق برافروزنده آتش جنگ و اقدام كنندهى به تجاوز است - و كم نيستند كسانى كه اين حقيقت را مىدانند - چرا در مقابل اين جرم بزرگ و گناه بينالمللى سكوت كردهاند؟ و چرا رسانههاى گروهى عالم مسؤوليت عظيم خود در برابر وجدان بشريت و استيضاح تاريخ را در اين مورد به فراموشى سپردهاند؟ ممكن است آشنايى به وضع رابطهى سياسى در دنياى امروز و هندسهى معيوبى كه سلطهى قدرتهاى بزرگ در روابط جهانى به وجود آورده كليد حل اين معما باشد، و اين از نظر ملت ما پوشيده نيست.
اما سؤالى كه هيچ پاسخ قانع كنندهاى براى آن نمىتوان يافت اين است كه چرا شوراى امنيت سازمان ملل، ارگانى كه اساساً براى مقابله با تجاوز و تأمين امنيت بينالمللى به وجود آمده، در قبال اين تجاوز به كلى وظيفهى خود را از ياد برد و حتى ضد آن عمل كرد؟ خوب است همه بدانند كه شوراى امنيت در شروع حملهى عراق - كه در جبههاى به عرض هزار كيلومتر واقع شد - هيچ عكسالعملى نشان نداد. ارتش عراق ظرف يك هفته مرزهاى بينالمللى را درنورديد، و در برخى از نقاط تا عمق هفتاد،هشتاد و نود كيلومتر پيش رفت، و در آن مستقر شد، و چنانكه برخى از سران عراق گفتند، با اين نيت كه هرگز از آن خارج نخواهد شد. تنها پس از اين بود كه اولين قطعنامهى شوراى امنيت صادر شد. 28 سپتامبر، 1980. اين قطعنامه نه به تجاوز اشاره كرد، نه به اشغال و نه بازگشت به مرزهاى بينالمللى را لازم شمرد؛ بلكه به جاى اين همه با كمال تعجب طرفين را به عدم توسل بيشتر به زور دعوت كرد. اين عبارت در حقيقت از آنچه تا آن روز توسط قواى قهريهى عراق تصرف شده بود چشمپوشى مىكرد، و فقط از او مىخواست بيش از آن پيشروى نكند، و از ايران نيز مىخواست كه از جنگ براى عقب راندن متجاوز خوددارى كند.
اين اولين اقدام شوراى امنيت بود، كه در آن وظائف اصلى شورا - يعنى نگاهبانى از صلح و امنيت بينالمللى به شكل زشت و تأسفانگيزى - بوسيلهى خود آن شورا پايمال مىشد. پس از آن شوراى امنيت را سكوتى مرگبار فرا گرفت، و تا آزادى خرمشهر - عملياتى كه در آن ستون فقرات نيروهاى اشغالگر شكست، و هزاران نفر از آنان به وضع ذلتبارى اسير شدند - جنگ خونين و مستمرى را كه خبرهاى آن در صدر اخبار جهان بود فراموش كرد. در اين مدت قهرمانىهاى ملت ما و شكلگيرى نيروهاى رزمندهى ما، سر بر آوردن يك نيروهاى جوان، انقلابى و تعيين كننده را در منطقه خبر مىداد، و قدرتهاى جهانى را از دست يافتن به هدفهاى شومى كه در حملهى عراق به ايران جستجو مىكردند به كلى مأيوس ساخت. اين بود كه بار ديگر شوراى امنيت به ياد جنگ ايران و عراق افتاد. چند هفته پس از فتح خرمشهر دومين قطعنامهى شورا صادر شد؛ 12 ژوئيه، 1982. اين قطعنامه بازگشت به مرزهاى بينالمللى را درخواست مىكرد. يعنى چيزى كه بخش اعظم آن با فداكارى ملت ما و با شجاعت بىنظير رزمندگان ما خود حاصل شده بود. در اين قطعنامه نيز نه سخنى از تجاوز، نه نامى از متجاوز، نه يادى از خسارتها و چارهاى براى جبران آن و نه بالأخره تضمينى براى امنيت و ثبات حقيقى و تنبيهى براى عامل ناامنى وجود نداشت. بار ديگر ما خود را در تلاش براى احقاق حق خود تنها يافتيم. تا امروز شوراى امنيت همواره در مورد جنگى كه بر ما تحميل شده با همين روش موضع گرفته است.
ابتكارات مستقل دبيركل مىرفت تا راهگشا شود، و سازمان ملل را در وصول به هدفهاى خود كمك كند، ولى از اين امكان بهرهاى گرفته نشد. من در اينجا لازم مىدانم خوشنودى خودمان را از تلاشهاى ايشان ابراز دارم؛ و همچنين از نخستوزير فقيد سوئد آقاى اولاف پالمه - كه در سمت نمايندگى دبيركل تلاشهاى دلسوزانهاى كرد - به نيكى ياد كنم. سفر دبيركل به تهران و مذاكرات سودمندى كه پيرامون قطعنامهى 598 انجام شد نيز گام ديگرى در اين راه بود. ما آن مذاكرات را چنانكه گويا گزارش دبيركل به شوراى امنيت نيز از آن حكايت مىكند واقعبينانه و راهگشا ارزيابى مىكنيم. با كمال تأسف احساس مىشود كه برخى از اعضاى مؤثر شوراى امنيت مايلند اين حقيقت را مكتوم بدارند. آنها همان كسانى هستند كه از آغاز تلاش خود براى تصويب اين قطعنامه را به انگيزهى فشار بر جمهورى اسلامى جهت دادند.
ما نقطه نظرهاى صريح خود را در اين باب به دبيركل منتقل كردهايم، و انتظار داريم شوراى امنيت بنا به وظيفهى خود از امكانى كه به وى ارائه شده به درستى استفاده كند. آيا شوراى امنيت براى تخلف از اولين وظيفهى خود- يعنى مقابله با تجاوز كه در مادهى اول منشور از همهى هدفهاى ديگر ارجح شمرده شده - استدلالى دارد؟ آيا براى مقابله با تهديد صلح و نقض صلح و توسل به زور مفاد مواد فصل هفتم چقدر عراق را تحت فشار گذارده است؟ بىطرفى كمترين چيزى است كه جمهورى اسلامى - كه خود قربانى تجاوزگرى خونين و خسارتبار قرار گرفته - مىتواند از شوراى امنيت انتظار داشته باشد. زيرا وظيفهى آن شورا مقابله با تجاوز و حمايت از قربانى تجاوز است، و نه بىطرفى ميان اين دو؛ اما آيا شوراى امنيت مىتواند ادعا كند كه در اين رابطه حتى بىطرف بوده است؟ احساس ما اين است كه شوراى امنيت تحت تأثير خواست و ارادهى برخى از قدرتهاى بزرگ - مخصوصاً امريكا - در موضعى چنين ناشايسته و محكوم شونده قرار گرفته است. در اين صورت بايد گفت بناى امنيتى كه به پشتيبانى چنين شوراى امنيتى نهاده شده، كاخى پرزرق و برق از مقواست. ملتها - مخصوصاً ملتهاى جهان سوم و به ويژه آنان كه مايلند كاملاً مستقل از ابرقدرتها زندگى كنند - هرگز نمىتوانند تضمين امنيت خود را از اين شوراى امنيت بخواهند. خوددارى از محكوم كردن عراق به عنوان متجاوز آتش جنگ تحميلى را مشتعل نگاه داشته و حتى گسترش داده است. اكنون خليجفارس بخاطر حضور نظامى امريكا و ديگر كشورهايى كه به دنبال شيطان بزرگ و بنا به اصرار و فشار او وارد منطقه شدهاند تبديل به انبار باروتى خطرناك شده است.
من لازم مىدانم مجمع عمومى سازمان ملل و نيز افكار عمومى ملت امريكا را به خطر بسيار بزرگ و بسيار نزديكى كه اكنون رژيم امريكا با اقدام اخير خود در خليجفارس همهى دنيا را - و نه فقط منطقه را - با آن تهديد مىكند، معطوف سازم. ديروز ناوهاى امريكائى يك كشتى تجارى ايرانى به نام ايراناجر را مورد حمله قرار داد. پنج نفر كشته، چهار مجروح به جاى نهاد؛ كشتى را تصرف و تعدادى را دستگير كرد و به گروگان گرفت. ديروز تلوزيون امريكا اين را به عنوان زدن يك قايق در حال مينريزى پخش كرد، و طبق معمول به افكار عمومى دنيا دروغ گفت. اما من اينك اعلام مىكنم كه اين يك كشتى تجارى و موسوم به ايراناجر بوده است، و نه يك قايق تندرو جنگى. اين آغازى است براى حوادثى كه بىشك عواقب تلخ آن به خليجفارس منحصر نخواهد ماند، و مسؤوليت همهى پيشامدهاى بعدى به عهدهى شروع كننده يعنى امريكاست. آيا ادعاهاى بىتابانهى امريكا براى صلح در خليجفارس را بايد باور كرد؟ يا اين آتشافروزى عملى و آشكار را؟ من صريحاً اعلام مىكنم كه امريكا پاسخ اين اقدام زشت را دريافت خواهد كرد.
اين تنها يكى از دنبالههاى شوم جنگ تحميلى و نتيجهى ناتوانى شوراى امنيت در مقابله با تجاوز عراق است. اگر شوراى امنيت عراق را به خاطر شروع جنگ تحميلى و سپس شروع جنگ شهرها و آنگاه شروع جنگ كشتيها محكوم مىكرد، امروز امريكا نمىتوانست علىرغم فشار افكار عمومى جهان و حتى داخل امريكا دست به چنين تهديد آشكارى عليه صلح و امنيت جهانى بزند؛ آن هم بلافاصله و علىرغم قطعنامهى 598 كه خود عامل اصلى براى تهيه و صدور آن بود. آيا قطعنامهى 598 فقط براى فشار بر جمهورى اسلامى تهيه شده است؟ من بايد به همهى جهان و مخصوصاً به ملت بزرگ امريكا اعلام كنم، كه حضور نظامى تهديد كنندهى امريكا در خليجفارس تنها يكى از خصومتهاى آشكار رژيم ايالات متحده با ملت ماست.
تاريخ ملت ما در فصلى سياه، تلخ و خونين آميخته به انواع دشمنيها و كينهورزيهاى رژيم امريكاست. بيستوپنچ سال حمايت از رژيم ديكتاتور و جلاد پهلوى، با آن همه جناياتى كه وى نسبت به ملت ما مرتكب شد. غارت اموال اين ملت با همدستى شاه، مقابلهى جدى با انقلاب در آخرين ماههاى عمر رژيم شاه و تشويق وى به سركوب تظاهرات ميليونى مردم. كارشكنى نسبت به انقلاب به وسائل گوناگون در اولين سالهاى پيروزى، تماس تحريكآميز سفارت امريكا در تهران با عناصر ضدانقلاب، كمك به كودتاچيان، كمك مستمر به عناصر تروريست و ضدانقلاب در خارج از كشور، بلوكه كردن نقدينهها و اموال ايران و عدم تحويل اجناسى كه بهاى آن مدتها قبل دريافت شده است، عدم تحويل اموالى كه شاه از بيتالمال برداشته و به نام خود در بانكهاى امريكا گذارده بود، تلاش براى محاصرهى اقتصادى و ايجاد جبههى متحد غرب عليه ملت ما، حمايت آشكار و مؤثر از عراق در جنگ عليه ما و بالأخره لشگركشى بىمنطق قلدر مآبانه به خليجفارس و در خطر قرار دادن جدى امنيت و آرامش منطقه. اينها بخشى از ادعانامهى ملت ما عليه رژيم ايالت متحدهى امريكاست. ادعا نامهاى كه مىتواند كليهى ادعاهاى صلحطلبى و اظهارات سران اين رژيم در مورد حُسن نيّت نسبت به جمهورى اسلامى را - كه ظاهراً هدفى جز حل مشكلات داخلىشان ندارد - مورد ترديد جدى قرار دهد.
آخرين نمونه از طومار خصومتهاى امريكا با ملتمان فاجعهى خونينى است كه نسبت به حجاج بىدفاع و مظلوم در سرزمين مقدس مكه و در حرم امن الهى آفريده شد؛ و در آن نزديك چهارصد ايرانى و غيرايرانى - كه اكثراً زنان بودند - به شهادت رسيدند، و چندين برابر مجروح و مصدوم و مضروب شدند. بنا به قرائنى دست امريكا در اين فاجعهى بىنظير تاريخى مؤثر بوده است. آيا رژيم امريكا و دستنشاندگان سعودىاش براى كشتار اين تعداد زن و مرد مظلوم و بىگناه پاسخ قانع كنندهاى مىتوانند ارائه دهند؟ بىشك فاجعهآفرينان براى توجيه عمل خود ناگزيرند بهانهاى بتراشند و تهمتهايى بزنند؛ اما طبيعت حادثهاى كه يك طرف آن قريب به چهارصد تن مسافر كشته و بيشتر بانوان است، و يك طرف پليس محلى مسلح به مسلسل و چماق و گاز سمى، راه هر بهانه را مىبندد. درست است كه خون، خونى كه به ناحق و از سر ظلم و قساوت ريخته شود، پيام رسائى را - نه فقط براى امروز كه براى همهى زمانها - با خود حمل مىكند، و دست خونريز را افشاء مىكند؛ اما حادثهى مكه از اين جهت كه هماهنگى سياست امريكا با ارتجاع عرب را نشان مىدهد، و پرده از پنهانكاريهاى اين دو در منطقهى خليجفارس بر مىدارد، داراى ابعادى جهانى است؛ و درخور آنكه در مجامع بينالمللى به دقت در آن نگريخته شود.
من لازم مىدانم مؤكداً بگويم، كه اين ادعانامه عليه سردمداران رژيم امريكاست، و نه عليه ملت امريكا؛كه خود در صورت اطلاع از آنچه دولتش با ملتى كرده پاى آن ادعانامه را امضا خواهد كرد. ملت ما نشان داده است كه به هدفهاى خود مؤمن و در راه آن تا سرحد نثار جان ايستاده است. چنين ملتى از امريكا و از هيچ قدرتى نمىترسد، و به يارى خدا نشان خواهد داد كه پيروزى از آن حق و مؤمنان به حق است. آقاى رئيس، آقاى دبيركل، حضار محترم، اين بود سرگذشت انقلاب ما. انقلابى كه اگر موج اميدى گسترده ميان ملتهاى رنج ديده از سلطهى استكبار جهانى پديد آورد، موج مخالفتى به همان گستردگى نيز ميان قطبهاى سلطهى بينالمللى ايجاد كرد. و اين مخالفتها هر چند جدى، عميق و متنوع بود، نتوانست نهالى را كه ريشه در اعماق داشت و روزبهروز استوارتر مىشد، از پا بياندازد؛ هر چند سنگ و زخم فراوان به آن زده شد.
اكنون همهى دنيا ببيند و مىبيند كه ما بهغم عنف سلطهها زندهايم و زنده خواهيم بود. سنتهاى الهى در تاريخ اين را حكم كرده و جز اين نخواهد بود، و اين زندهترين و گوياترين پيام ماست. نظام سلطه همواره خواسته است عكس اين را ثابت كند، و ادارهى خود را براى ملتها و كشورهاى جهان سوم سرنوشتساز بداند؛ ما اين را تخطئه كرديم. شك نيست كه نظام سلطه حيات و استمرار جمهورى اسلامى را نمىخواست، ولى ارادهى ما غالب شد. پيام ما به همهى ملتها و دولتهايى كه مىخواهند مستقل و بىاعتنا به خواست و ارادهى سلطههاى بزرگ جهانى بمانند، اين است كه از آنان نترسند، و به خود و ملت خود اعتماد كنند. انقلاب ما همچنين پيام بزرگ خود را نفى نظام سلطه در جهان مىداند. امروز عملاً جهان ميان قدرتهاى بزرگ و سلطهگر تقسيم شده است، و آنان خود را صاحب اختيار دنيا مىشمارند. به اعتبار ديگر جهان به دو بخش سلطهگر و سلطهپذير تقسيم شده است، و بخش اول خود را مالك سرنوشت بخش دوم مىداند. نظام سلطه عبارت از وجود همين روابط نابرابر ميان اين دو بخش از جهان است. نظام سلطه به ميل خود انقلابها را نفى و براى رژيمهاى انقلابى مشكلتراشى مىكند. نيكاراگوئه و كشورهاى انقلابى جنوب آفريقا چند مثال زندهى اين حقيقتند. نظام سلطه علىرغم ملتها براى آنان تصميم مىگيرد.
فلسطين مظلوم نمونهى كامل و افغانستان نمونهى ديگر اين حقيقتند. نظام سلطه با مفاهيم به ميل خود بازى مىكند، و آن را بر طبق مصالح خود تغيير مىدهد؛ و همهى امكانات خود را براى جا انداختن آن به كار مىبرد. تروريسم و حقوق بشر نمونههايى از مفاهيم دستكارى شدهاند.
نظام سلطه حتى مستقيماً به كشورهاى مورد غضب خود حمله مىكند. نمونههاى اخير آن حملهى امريكا به ليبى و گراناداست. نظام سلطه براى همهى دنيا و به عوض همهى ملتها تصميم مىگيرد. نمونهى ديروز آن هيروشيماست، و امروز هم رئيس جمهور امريكا به كار هولناك اسلاف خود افتخار مىكند؛ با اين استدلال كه اگر ما اين چند هزار را نمىكشتيم، بعداً ممكن بود بيشتر از آن در همهى دنيا كشته شود، و بدين ترتيب دلسوزى قيّم مآبانهى امريكا نسبت به همهى دنيا را به رخ مىكشد. نظام سلطه از رژيمهاى فاشيست و نژادپرست مانند اسرائيل و آفريقاى جنوبى حمايت مىكند، و آنان را چون دست مسلح و خونريزى به جان ملتهاى مظلوم مىاندازد. لبنان مسلمان - كه صبورانه و مقاوم در برابر تجاوزهاى خباثتآميز صهيونيستها مىايستد - نمونهى بارز و كشورهاى خط مقدم جنوب آفريقا نمونههاى ديگر آنند.
نظام سلطه به خود حق مىدهد كه سازمانهاى بينالمللى را زير فشار قرار دهد؛ نمونهى حاضر آن فشار امريكا بر شوراى امنيت و يونسكو است. نظام سلطه منافع سلطهگران را مطلق و موجب ناديده انگاشتن منافع ديگران مىشمارد؛ نمونهى آن حضور تشنجزا و خطرآفرين ناوهاى امريكا در خليجفارس است؛ كه به استدلال حفظ منافع امريكا و بدون توجه به منافع كشورهاى منطقه انجام گرفته است. و خلاصه نظام سلطه تبليغات جهانى را در دست مىگيرد و به كمك آن همهى حقايق را واژگونه و همهى اين شيطنتها را خدمت جلوه مىدهد، و راه مقابله با خود از سوى افكار عمومى عالم را مىبندد. پيام ما به همهى ملتها و دولتهاى جهان سوم و نيز به ملتهايى كه دولتهاى آنان خود به وجود آورندگان نظام سلطهاند اين است كه دنيا بيش از اين نبايد اين وضع ناهنجار را تحمل كند. بايد به قدرتها و دولتهاى بزرگ از سوى همه گفته شود در خانههاى خودتان بنشينيد، و دنيا را به همهى مردم دنيا بسپريد، شما قيّم آنها نيستيد. در سازمان ملل دو تبعيض ناروا هست؛ حق وِتوُ و عضويت دائم در شوراى امنيت؛ اين دو تبعيض بايد برداشته شود.
اين تنها چيزى است كه مىتواند سازمان ملل و شوراى امنيت را به راستى همان كانونى كند كه همهى ملتها به آن دل ببندند، و مسائل فيمابين خود را در آن حل كنند؛ و گر نه هميشه مثل امروز شوراى امنيت جايى خواهد بود براى صدور احكام بىاعتبار و دستورهاى بىعمل، و هميشه مثل امروز ملتها احساس خواهند كرد كه جايى براى حل مسائل بينالمللى وجود ندارد، و خشونت تنها راه پيشبرد كارهاست. پيام ما به دولتهاى جهان سوم آن است كه تا نظام سلطه و وضع كنونى باقى است در راه اتحاد ميان خود بكوشند؛اين بهترين راه براى قوى شدن است. سلطههاى جهانى جز قوّت و قدرت هيچ نمىفهمند، و در برابر زبان قدرتى كه آنان به كار مىگيرند با زبان قدرت بايد سخن گفت. بيدارى ملتها و آگاهى يافتن آنان از ماهيت و نقش نظام سلطه بزرگترين پشتوانهى دولتهاى جهان سوم و مايهى قدرتى حقيقى در برابر سلطهگران است. رهبران اين دولتها هيچ بازوى قدرتمندى و نيز هيچ چارهاى جز فكر روشن و ارادهى نيرومند ملتهاى خود ندارند. اتحادى كه ما به كشورهاى جهان سوم پيشنهاد مىكنيم، اتحاد براى جنگيدن با قدرتهاى بزرگ نيست؛ اتحاد براى دفاع از خود و جلوگيرى از تضييع حقوق حقهى خود است. قدرتهاى سلطهگر بزرگترين عامل توجيه و نشر فسادند؛ فساد اخلاقى، فساد جنسى و فساد اعتقادى.
همه و همه در انگيزههاى سياسى و اقتصادى و جاسوسى اين قدرتها پشتوانهها و مروّجين عمده و اصلى خود را مىيابند. و چنين شده است كه امروز در دنياى سياه و تلخى - كه اين بار شامل خود ملتهاى متعلق به قدرتهاى بزرگ نيز مىشود - ارزشهاى اخلاقى برباد رفته، بنيان خانواده سست و لرزان، ديو الكليسم و اعتياد به مواد مخدر از هميشه مسلطتر و جاذبهى معنويت و اخلاق از هميشه كمتر است. ما بايد در كشورهاى خود با فساد مبارزهاى جدى آغاز كنيم؛ بايد بنيان خانواده را محكم و نخستين و اصليترين پرورشگاه آدمى را كانون محبت، صفا، عاطفه و معنويت سازيم.
بايد حراست از حقوق و ارزشهاى زن را مورد تأكيد قرار داده، در معيارهاى كنونى آن - كه ساختهى دست و پندار همين نظام سلطه است - تجديد نظر كنيم؛ و زن را جداً از وسيلهاى براى التذاذ - كه فرهنگ سلطهى غرب عملاً بر او تحميل كرده - رها سازيم. زن يك عالِم، يك سياستمدار، يك مدير، يك شخصيت برجسته و برتر از همه يك همسر و يك مادر آرى، اما يك وسيله براى كامجويى و سرگرمى نه. اين است آنچه خواهد توانست به نيمى از بشريت هويت و شخصيت حقيقىاش را اعطاء كند؛ و خانواده را بنيانى ماندگار و مقدس ببخشد. اينها پيامهاى انقلاب ماست؛ نه فقط به آنان كه گوش خود را آمادهى شنيدن نگه داشتهاند، بلكه به همهى آنان كه مىتوانند حجابهاى شنيدن را كنار زنند و به قضاوت عادلانه روى آورند.
متشكرم.