به گوشی پدر که زنگ بزنی، مدتِ در انتظار، برایت آهنگی پخش میشود؛ پر از حس های متفاوت...
آهنگی که دستت را میگیرد و میبرد در جاده ها و هم نوایی با برادرها و خواهر و پدر توی ماشین... آهنگی که وجودت را پر از حس تعلق و غرور میکند و همان آن، پر از درد و حسرت و دلتنگی... آهنگی برای وطن...
آهنگی که دستت را میگیرد و میبرد در جاده ها و هم نوایی با برادرها و خواهر و پدر توی ماشین... آهنگی که وجودت را پر از حس تعلق و غرور میکند و همان آن، پر از درد و حسرت و دلتنگی... آهنگی برای وطن...
که به قول پسرعمو: وقتی به عمو زنگ میزنی، دلت نمیخواهد گوشی را جواب بدهد... بس که میخواهی دل بدهی به آهنگ پیشوازش....
که میخواند:
ای ایران! ای مرز پر گوهر
ای خاک ت سرچشمه هنر....
دور از تو اندیشۀ بدان
پاینده مانی و جاودان....
میشنوم و برایم خیلی چیزها مرور میشوند... از تلاش پدر و امثال او برای ساختن این مرز و بوم تا از بهشت بیرون افتادنم و سوگواری هایم در ره وطن... و بغضی که بر غرور غالب می آید و من ترجیح میدهم زودتر به صدای صاحب خط، از آن حال و هوا بیایم بیرون...