قبالا یا کابالا به معنای «سنت قبول شده»[1]واژهای است که از قرن دوازدهم در تعریف تصوف یهود به کار میرود. هرچند وجودِ آموزههای سرّی و رمزآلودِ این طریقت، پیش از این در میان ربیها و حاخامهای یهودی کاملا به اثبات رسیده است؛ اما این تعالیم در قرون وسطی به حرکت مخفیانه و راز آلودِ خود پایان داد و با تالیف مهمترین کتابِ این طریقت یعنی زوهَردر میان یهودیان، گسترش عام یافت. تاثیر مفاهیم کابالایی بر یهودیتِ سنتی و ارتدوکس تا بدان پایه بود که عده ای از رهبران دینی در ترویج این طریقت، اهتمام ورزیدند.
کابالا، بنای خویش را بر تفسیر کتاب مقدس نهاد و برای تورات، بطون متعددی بر شمرد. به اعتقاد کابالیستها اساس تصوف یهود، تفسیر عرفانی تورات است اما به تدریج، کلمات وحروفِ کتاب مقدس، معانی رمزی و عددی پیدا کردند که تنها پیروان کابالا بر آن آگاهی داشتند. آنها برای هر کلمه از متون مقدس، رمزی خاص قائل شدند. با این اعداد، اسراری عجیب از تورات استخراج نمودند که البته از بازگو کردن آن به نامحرمان ابا داشتند. بعد ازآن طلسم ها و نقوش و رسوم عجیب و غریبی پیدا شد و کار به جایی رسید که مسائل ماوراءالطبیعه و مشکلات علم کلام را به وسیلۀ این طلسمها پاسخ میگفتند.[2]
پرداختن به سحر و جادو تنها انحراف کابالیستها نبود. انحراف دیگرِ تصوف یهود، آن بود که در وادی حلول گرایی راه میپیمود. در عرفان آمیخته با حلول گرایی، عارف تنها به دنبال مهار نفس خویش نیست، بلکه کشف عالم اسرار و رسیدن به جایگاه خدایی غایت اوست. هدف این عارف حلول گرا ، پیوستن و فانی شدن در خداوند به خاطر کسب قدرتی آفرینشگروتسلط برجهان خلقت می باشد، درحالی که در عرفان توحیدی، مقصود عارف کسب محبت خداوند و ابراز بندگی محض در برابر قدرت بی کران اوست، لذا با مطیع ساختن نفس سرکش و عبادات و ریاضت های سخت در پی کسب نزدیکی با خداوند است، نه ایجاد میدانی برای رقابت با او. اما در برخی مکاتب نظری کابالا ، عارف میکوشد تا از طریق تامل ومعرفت اشراقی، به ماهیت خداوند پی ببرد و بتواند درخداوند تاثیر بگذارد.[3]
خصیصۀ دیگر تصوف یهود اعتقاد به شراکت و همکاری با خداوند است. از این منظر خدا انسان را آفرید تا همکار وی در باز گرداندن نظم آغازین باشد. این هماهنگی اولیه از سوی آدم ابوالبشر و باگناه او از میان رفت و به باور قوم یهود پس از آن خدا این قوم را به عنوان انسان های برگزیده آفرید و تورات را به آنها ارزانی داشت تا بدین وسیله بنی اسرائیل با عمل به آن، خداوند را در بازگرداندن این هماهنگی یاری رساند. لذا قدرت واستعدادی که درنهاد عارف یهودی قرارگرفته برای سیطره برجهانِ جاندار و بی جان است تا به سودِ اهداف خود و در جهت کمالِ آفرینش، آنها را به کار گیرد، مهارکند و برآنها اثر بگذارد.[4] همین نگرش باعث متمایز شدن تصوف یهود از سایرعرفان های ادیان توحیدی گشته است چرا که کمک و یاری انسان وداشتن فعالیتی مشترک باخداوند ایدهای است که برای اولین بار در میان این قوم پدید آمده است.
امروزه میتوان رد پای آموزههای کابالیستی را در اغلب آثار تالیف شده در قلمرو جریانهای نوظهور دینی مشاهده کرد. با اندک تامل و مطالعه در زمینۀ تعالیم و آثار کابالایی، به راحتی میتوان ادبیات این مجموعه آثار را با ادبیات کابالا مقایسه نمود و وجوه اشتراک آنان را برشمرد.
رمانهای پائولو کوئلیو از جمله آثاری است که همسو با آموزههای کابالایی به رشتۀ تحریر در آمده است. این آثار در برگیرندۀ مفاهیم و مبانی تصوف یهود میباشد. مفاهیمی همچون نیمۀ گمشده، روح کیهانی، سحر وجادو و مهمتر از همه نیمه مادینۀ خداوند.
این نوشتار برآن است تا با ریشه یابی مفهوم نیمۀ مادینۀ خداوند در مبانی نظری کابالیسم به توضیح و بررسی این آموزه، در یکی از آثار پائولو کوئلیو بپردازد.
خدای مادینه در رمان کوئلیو
در عصر حاضر که دورانِ بازگشتِ معنويت به زندگي انسان مدرن نام گرفته است، روند شتابزده به سمت و سوی معنويتگرايي و عرفان، باعث حضور و رسوخ مجدد سنتهاي کهن دینی وقومی در میان آثار نویسندگانی همچون پائولو کوئلیو شده است. آثار این نویسنده به عنوان يکي از مهم ترين مدعيان ترویجِ عرفان مدرن، که از رواج نسبي نیز برخوردار است، لبریز از مفاهیم برگرفته از اسطورههای اقوام وملل مختلف میباشد. کتاب « کنار رود پیدرا نشستم و گریستم » از جمله آثار این مولف است که با تکیه بر مفهومِ ایزد بانو و خدای مادینه در باور اقوام پیشین و همچنین آموزۀ شخینا خدای مادینه در کابالا به رشتۀ تحریر در آمده است.
آموزۀ نیمۀ مادینۀ خداوند، که مهمترین دغدغۀ شخصیتهای اصلی رمانِ «کنار رود پیدار نشستم و گریستم»، میباشد، قرن هاست که جزو مبانی اصلی طریقت کابالا به شمار میآید. بدون تردید پرده برداشتن از این راز بزرگ توسط شخصیتهای داستانِ پائولو و صراحت گفتار در برخی از جملاتِ این رمان، نشانگر ترغیب خوانندگان، جهت کاوشِ اساطیر کهنی است؛ که میتوان در بطن آنها خدایی را که از نظر نویسنده، کلیسا قرنها از دید مردم پنهان نگاه داشته است، جستجو کرد.
«پیش از رسیدن مسیحیت به اینجا این کوه ها سکونت گاه سلت ها بود – و نیایش ایزدبانو، بزرگترین آیینِ این فرهنگ بوده، نسل ها ونسل ها بود که چهرۀ مادینۀ خدا را میشناختند و در عشق و شکوهش سهیم بودند. ...این اصل[خدای مادینه] سرانجام در حکم رسمی پاپ، با عنوان خدای نام نابردنی به رسمیت شناخته شد. اما به طور دقیق برای مردم عامه توضیح ندادند که معنایش چیست».[5]
این اساطیر کهن خود بستر بسیاری از تعالیم کابالایی قرار گرفتهاند. تا آنجا که کابالیستها به جای اندیشه ورزی در باب سرشت خدا و رابطۀ او با جهان، به تخیل آزاد در این مقوله روی آوردند. سمبلها، افسانهها و اساطیر گنوسی مناسبترین آبشخور مبانی کابالایی بود. این اساطیر- که نیمۀ مادینۀ خداوند نیز برگرفته از آن است- امروزه به کمک نویسندگانی چون کوئلیو بازسازی و به عنوان معنویت مدرنِ غربی سعی دارد تا نسخۀ عرفانی جدیدی در مقابل عرفانهای شرقی، جهت التیام آلام انسانِ دور مانده از حقیقت ارائه دهد. غافل از آنکه حقیقت در سویی دیگر است وخدایی که ایشان در پی ترویج آن هستند، همان توهمات و تخیلات ارباب کابالا است که پیشتر جهان بینی الحادی گنوسیسم را ترسیم می کرد.
« این زن [ خدای مادینه] ایزد بانو، مریم باکره، شخینای یهود، مهین مام، ایزیس، سوفیا...در تمام ادیان هست. فراموش شد، ممنوع شد، تغییر شکل داد، اما فرهنگش هزاره به هزاره ماند و تا امروز رسید».[6]
با آنکه بسیاری از منتقدان آثار کوئلیو معتقدند این نویسنده با بیانی جذاب در قالب رمان و داستان، به طور غیر مستقیم در پی تبلیغ الهیات و معارف مسیحیت میباشد، به اعتقاد نگارنده، با اندک تامل و ریشه یابیِ مفاهیم منعکس شده در آثار وی می توان به این باور رسید که نه تنها این نویسنده در پی القای اندیشههای انحرافی کابالیسم مسیحی[7] در اذهان خوانندگان خود است، حتی بسیاری از پندارهای وی، با آموزههای حقیقی حضرت عیسی(ع) در تضاد بوده و به جرات میتوان گفت تحریف مبانی دین مسیحیت میباشد.
همچنان که ذکر شد، مفهوم خدای مادینه به تصریحِ دهها منبع فارسی و انگلیسی جزو اصول اولیۀ کابالیسم است و به هیچ روی در تورات و انجیل این آموزه مورد اشاره قرار نگرفته است. کوئلیو نه تنها با طرح این موضوع مخاطبان خود را به یافتن و پرستش خدایی مادینه که در دل اساطیر کهن بابلی فراموش شده بود دعوت می کند، در حرکتی جسورانه به دنبال تغییر مبانی و ایدئولوژی مسیحیت نیز میباشد. او عیسی را تجلی نرینۀ خداوند برمیشمارد و از زبان شخصیت داستان خود بیان می کند
« چه قدر طول میکشد تا تثلیث مقدسی را بپذیریم که در آن یک زن وجود دارد؟ تثلیث مقدسِ روح القدس، مادر و پسر»[8]
با توجه به اینکه پرستش خدای مادینه در ادیان توحیدی امری شرک آلود است؛ پائولو که خود را پیرو کیش مسیحیت میداند از زبان کشیشی کاتولیک به دنبال هدایت انسانها و توجه دادن ایشان به نیمۀ مادینۀ خداست! کشیشِ کاتولیکِ رمان وی در پی آن است تا دنیا را زیر پا بگذارد و ایدۀ مهین مام را در همه جا بگستراند. هرچند که کلیسا اکنون این را نمی خواهد و «تمام جهان سنگی برای کسانی به دست دارد که این عقیده را بیان می کنند».[9] عقیده به نیمۀ مادینۀ خداوند که کشیشِ داستان، مدعی است این امر یعنی «هموارکردنِ راهِ پذیرشِ دوبارۀ زن- خدا»[10] ماموریت وی بر روی زمین است.
در بخش بعد خواهیم دید که این ماموریت زیاد هم غریب نیست. چرا که از نظر تابعان کابالا اکنون در عصر ماشیح (عصر ظهور) به سر میبریم. زمانی که یهودیت بناست تا با ساخت دوبارۀ معبد اورشلیم به وظیفۀ تاریخی خود به عنوان قوم برگزیده پایان دهد و باعث اتحاد نیمۀ مادینۀ خداوند به عنوان شخینا با نیمۀ نرینۀ آن یعنی اِن سوف شود. اِن سوف به معنای خدای لایتناهی، جزو اصول ومبانی اعتقادی کابالیسم به شمار میآید. از نظر پیروان کابالا، اِن سوف خدایی لایُدرک است. در وجود این خدای نرینه، عنصر مادینه ای وجود دارد که همان شخینا – تجلی دهم_ میباشد. در آغاز آفرینش، براثرگناه آدم، بین خدای نرینه و قسمت مادینهاش جدایی افتاد. یهودیت معتقد است وظیفۀ پیوند دوبارۀ این دو خدا با یکدیگر به عهدۀ این قوم گذاشته شده و با این پیوند هماهنگی اولیه به عالم بازمیگردد. کابالیسم مسیحی نیز در پی این آرمان، میبایست تا بشریت را از وجود این مادر خدا آگاه کند و به گفتۀ کوئلیو راه را برای پذیرش دوبارۀ این خدای مادینه هموار سازد.
تجلی خدای مادینۀ بابلیان، در رمان کوئلیو
پرستش ایزدبانو، الهه زمین، ایشتار، خدای سین ودیگر الهههای بابلیان، حقیقتاً موضوع اصلی پرستش در بین برخی اقوام گذشته بوده است. بانو خدایان بابلی نه تنها در میان اقوامِ غالب بر بین النهرین، بلکه در بین مصریان، ایرانیان (به صورت آناهیتا) و حتی یهودیانِ فلسطین نفوذ فراوان داشته اند. در ایران از زمان اردشیردوم خدای مادینۀ آناهیتا که صورتی دیگر از ایشتار خدای بابلیان بود، مورد پرستش قرار گرفت. ایشتار در بابل وفلسطین به عنوان الهۀ عشق ستایش می شد.[11] این معنا از خدای مادینۀ بابلیان به وجهی روشن در سطوری از رمان پائولو منعکس میشود.
«...چه خوب خدا میتواند زن باشد. اگر این طور است، چهرۀ مادینهاش بود که عشق ورزیدن را به من آموخت».[12]
این خدای مونث، مادر کل، مهین مام و مادر زمین نیز نامیده میشد. الطاف و عنایات مادر زمین بیشتر از همه شامل حال زنان بود چرا که مهین مام به آنها فرزند و شیر فراوان عطا میکرد.
« اکنون معجزۀ مادر زمین بود؛ خود را در بطن او احساس میکردم. آن جاست، با دیوارهای سنگیاش از ما حفاظت میکند... »[13]
همتراز با ایشتار، الهۀ سین که خدای ماه نامیده میشد، در بین بابلیان مورد پرستش قرار میگرفت.
« ماه بدر از میان شاخههای بی برگ درختان میدرخشید... دختر بازوهایش را به سوی آسمان گرفت... پس از زمان درازی ستایش ماه گفت: باید این کار را میکردم تا ایزد بانو از ما محافظت کند... ما چهرۀ مادینۀ خدا را میشناسیم. ما زنها که مهین مام را می فهمیم و دوستش داریم، خرد خود را از درون شکنجهها و آتش ها به دست آوردیم اما زنده ماندیم و اکنون اسرارش را میفهمیم».[14]
این نوع از پرستشِ ارباب زمین و ایزد بانوها در بین مردم، بیشتر به خاطر جلب محبت و توجه ایشان در باب حاصلخیزی و باروری زمین بود. این الههها معمولا جاری کنندۀ رودها و آبها از آسمان بودند و ایشتار دارای قوۀ رشد دهنده و توالد بود.
قرنها بعد با ظهور ادیان توحیدیِ یهودیت، مسیحیت و اسلام برای این نوع پرستشها جایی باقی نماند و وجود تنها یک خدای متعال و جهان شمول به رسمیت شناخته شد. در دین های توحیدی، اعتقاد به چندین خدا_ به خصوص اعتقاد به ایزد بانو _ نه تنها کفرآمیز و شرکآلود انگاشته شد، بلکه این امور از لحاظ اخلاقی نیز پست و بی ارزش به شمار آمد.[15]با این حال ایزد بانو یک بار دیگر در تصوف یهود تحت تاثیر سوفیای گنوسی، با عنوان شخینا[16] رخ نمود و صفات الهههای بابلی را دارا شد. او تجلی تمام صفات زنانه بود و تنها در ارتباط با قوم بنی اسرائیل قرار میگرفت.
شخینا نیمۀ مادینۀ خداوند در کابالا،دست مایۀ خلق رمان کوئلیو
یکی از مهمترین اصول اعتقادیِ کابالا مفهوم شخینا است. البته این آموزه، قبل ازتصوف یهود، در متون دینی این قوم نیز به کار میرفت . شخینا در تلمود به معنای حضور دائمی خداوند و یا آرامش بیان گردیده است. به اعتقاد ربیها، براساس متن کتاب مقدس[17] ذات متبارک خداوند به دنبال محلی بود تا درآن سکنی گزیند، اما این امرحاصل نمیشد تا آنکه خیمۀ عهد[18] توسط موسی در صحرا برافراشته شد. از آن پس شخینای الهی درآن خیمه آرامش گرفت و بعد از آن در کوه سینا و سپس در بیت المقدس منزل گزید.[19] شخینا در متون آگادهای[20] سمبلی از ماه است که از خود نوری ندارد و از روشنایی خورشید بهره می گیرد.[21]
با آنکه در کتاب مقدس به هیچ روی لفظ شخینا حتی به عنوان حضور دائمی خداوند به کار نرفته و تلمود نیز به صورتی محدود در طرح مبانی دینی از این لفظ استفاده نموده است؛ اما در تصوف یهود این آموزه به نیمۀ مونث در خداوند تبدیل میشود.
« یکی از چهرههای خداوند چهرۀ یک زن است».[22]
«همۀ ادیان توحیدی بزرگ جهان- یهودیت، مذهب کاتولیک، اسلام- نرینه هستند...و منظور آن خانم این بود...این بود که به چهرۀ مادینۀ خدا اعتقاد دارد».[23]
این آموزه در کابالا تحت تاثیر منابع گنوسی پدید آمد. گنوسیه، جریان فکری کهنی بود که مجموعه ای از ادیان و نحله های دینی را در برمیگرفت. ریشۀ واژۀ گنوسیس[24] هند و اروپایی و به معنای معرفت است. این تفکر برآگاهی از رازهای الهی تاکید میکند. گویا این جریان فکری ازقرن اول قبل ازمیلاد شروع شده و تا قرن سوم بعد از میلاد در فلسطین، سوریه، بین النهرین و مصرگسترش یافته است. طریقۀ دینی گنوسیه مبنی بر ثنویت بود؛ اما ثنویت ایشان با ثنویت زردشتی یکی نیست. آنها عالم روح را عین عالم نور و عالم ماده را عین جهان ظلمت میدانستند. خداوند ازدیدگاه ایشان متعال و دست نیافتی مینمود و تجلیاتی به نام ائون ها[25] واسطۀ فیض بین این ذات الهی و مخلوقات برشمرده میشدند.[26]
منابع گنوسی در قرون اولیۀ میلادی به نحو موثری در ادبیات کابالا آشکار گردید و آثار اصلی تصوف یهود همچون سفر باهیر به شکلی بارز منعکس کنندۀ مفاهیم گنوسی در حوزۀ کابالا شدند. یَهوه خدای متشخص در کتاب مقدس، تحت تاثیر مبانی گنوسی به اِن سوف ( خدای لایتناهی) تبدیل میشود و برای ارتباط این ذات لایتناهی با مخلوقات، همتراز با ائون ها ده سفیره، واسط بین اِن سوف و کائنات ترسیم میشود. این ده تجلی در حقیقت فیض و رحمت الهی را از بالا به سمت پایین هدایت میکنند و جریان آفرینش از طریق این تجلیات صورت میگیرد.[27]
ذکر این نکته لازم است که تجلیات دهگانه «سفیروت» عناصری مونث و مذکر هستند که باز هم بر اساس مفاهیم گنوسی از طریق ارتباط جنسیِ خاصی که کتاب زوهَر به صورت کامل به تشریحِ این روابط پرداخته، یکدیگر را به وجود میآورند. آخرین سفیره از این ده گانهها، سفیرهای مونث به نام شخینا یا ملکوت است که دقیقاً معادل ائون آخر در آموزههای گنوسی به نام سوفیا است. سوفیا در گنوسیه چهرۀ آخرین ائون از سلسله ائون های واسط میان خدای پلروما[28](خدای دست نیافتنی در گنوسیسم) وجهان مادی میباشد؛ که از ذات خدایی جدا شده و اکنون گم و سرگشته در جهان میگردد. [29]
پیروان کابالا، شخینا را نیمۀ دیگر ان سوف (خدای کابالیستها) نامیده و با تاسی به اسطوره های گنوسی سرگذشت غم انگیزی را برایش رقم زدهاند. براین اساس شخینا به عنوان نیمۀ مادینۀ خداوند براثر گناه آدم ابوالبشر از نیمۀ نرینهاش- ان سوف- جداشده و به زمین هبوط کرد.[30]
«... خدا- اگر به راستی وجود داشت- همزمان هم پدر بود و هم مادر».[31]
«به چهرۀ مادینۀ خدا میاندیشم. مرد کنارم روحی سرشار از تضاد دارد. اندکی پیش برایم نوشت که می خواهد وارد مدرسۀ علوم دینی کاتولیک بشود؛ اما از نظر او خدا چهرۀ مادینهای دارد».[32]
طبق تعالیم کابالایی وظیفۀ هرفرد یهودی آن است تا به فرایندی که ییحود[33] نام دارد و طی آن هماهنگی آغازین یعنی پیوند ان سوف و شخینا را رقم میزند کمک کند. این هدف با انجام تکالیف شرعی و عمل به تورات صورت میگیرد و اتحاد بین خدای نرینه و مادینه جزو تکالیف هر یهودی مومن است. این تکلیفی است که کابالا برای قوم بنی اسرائیل معین ساخته و در نیایشها و نمازها نیز بر آن تاکید فراوان شده است. به اعتقاد کابالیستها بعد از ویرانی دوم معبد،[34] شخینا به طور کلی از این قوم رخت بربست؛ لذا تابعان کابالا مخصوصاً در صفد[35] معتقد بودند باید ساعاتی از شب را به خاطر ویرانی معبد اورشلیم و آوارگی شخینا و قوم، به استغاثه و گریه وزاری پردازند. ابراهیم هلوی بروخیم، از بزرگان کابالا، شبانگاه در کوچههای صفد میگشت و فریاد میزد: «برخیزید به خاطر خدا برخیزید، زیرا شخینا در تبعید است، خانه مقدس ما ویران و سوخته است». او آن قدر جلوی پنجرۀ خانههای روحانیون میایستاد و فریاد میکرد تا آنان را نیز بیدار مینمود و همگی به مراسم گریه و زاری شبانه مشغول میشدند.[36]
آنچنان که ذکر شد، شخینا، درارتباط با منجی آخرالزمان و ساخت دوبارۀ معبد سلیمان، اهمیت بیشتری یافته است. به باور پیروان کابالا، با ظهور ماشیح از نسل داودِ پیامبر، در اورشلیم، تبعید و آوارگی شخینا نیز به پایان میرسد و او قدرت و توانایی پیشین خود را به دست آورده و دوباره با ان سوف پیوند مییابد. درآن زمان قوم بنی اسرائیل به عنوان قومی برگزیده که خداوند آنها را با هدفِ کمک به اتحادِ دوباره بین ان سوف و شخینا برگزید، ماموریت خود را به سرانجام رسانده وهماهنگی و نظم آغازین را به عوالم بالا و پایین باز میگردانند. [37]
این معنا از جملات پایانی کتابِ « کنار رود پیدرا نشستم و گریستم» دقیقاً هویداست. تاکید بر مزمور 137 ازمزامیرِ کتاب مقدس؛ که خاطرۀ تبعید یهودیان به بابل در زمان بخت النصر(قرن 6) و ویرانی معبدِ اورشلیم را در ذهن مخاطب زنده میکند، به نظر با ماموریتِ کشیش کاتولیک، در هموار کردنِ راه پذیرشِ خدای مادینه؛ که طبق عقاید کابالایی بعد از ویرانی معبد همراه قوم بنی اسرائیل به تبعید رفت، در هماهنگی وهمسوییِ کامل است.
«به دور دست ها خیره شد و گویی با خودش حرف میزد، گفت: «کنار رودهای بابل نشستیم و گریستیم. بربطهای خود را بر شاخه های بید آویختیم.»
گفتم: چه غم انگیز
این ها خطوط یکی از مزامیر هستند. از تبعید میگویند، از کسانی که میخواهند به سرزمین موعود برسند و نمیتوانند و این تبعید هنوز مدتی طول میکشد.»[38]
شاید هیچگاه مخاطب پائولو از خود نپرسد که این مزمور[39] به چه دلیل پایان بخش رمان عاشقانۀ نویسنده قرار گرفته است. اما تدقیق در این معنا آشکار میسازد که کابالیسم یهودی- مسیحی هنوز خاطرۀ تبعید و آوارگیاش را فراموش نکرده است. آوارگی که از قرن ششم با تبعید به بابل آغاز گشت و تا حال ادامه یافته است. هر چند غصب و تصاحب سرزمین فلسطین، گوشه ای از آمال و آرزوهای سیاسی قوم یهود بود؛ اما استقرارِ کابالیستها در صِفد (ناحیه ای در فلسطین) از قرن شانزدهم، پس از اخراج از برخی کشورهای اروپایی، زمینه ای شد برای پرورش آن قسم از تعالیم کابالایی که بعدها در پیوند با اهداف رژیم غاصب صهیونیسم، سهم عظیمی در اشغال سرزمین فلسطین برعهده داشت.
نیمۀ مادینۀ خداوند که کوئلیو در سراسر رمانش دغدغۀ معرفی آن را به مخاطبش دارد، در آخرین فراز از کتابِ او با اندیشههای کابالایی گره خورده و آشکار میشود که پایان یافتنِ تبعید قوم یهود و رسیدن به سرزمین موعود، پیوند نیمۀ مادینۀ خداوند(شخینا) با نیمۀ نرینهاش را رقم خواهد زد.
مزمور 137 «کنار رودهای بابل نشستیم و گریستیم...» دستمایۀ مناسبی برای خلق اثر ادبی پائولو بود. چرا که در تار و پود یک داستان عاشقانه، خدای مادینه، نیمۀ مونث خداوند که شخینای یهودی است به خوانندگان این اثر شناسانده میشود. نیمۀ مونثی که به باور پیروان کابالا با یهودیان پس از تخریب معبد مقدس به تبعید رفت و با ساخت دوبارۀ اورشلیم و معبد سلیمان در جایگاهش مستقر میشود.
بی انصافی است اگر زیرکی و تدبیر نویسنده ای چون کوئلیو را در تحریر رمانی که بدین طریق تعالیم کابالیسم یهودی و مسیحی را در ذهن مخاطبان خویش جای داد نادیده بگیریم. ادبيات سهل و دلپذيري که در پی قرائتهاي جديد از سنتهاي دینیِ کهن، در قالب یک رمان عاشقانه وبه زعم نویسنده معنوی، توانست در خدمت آرمان های کابالیسم معاصر قرار گیرد.
منابع:
کتاب مقدس
آرمسترانگ، کرن، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، محسن سپهر، تهران، نشر مرکز، 1382 .
ابراهیمی دینانی، غلامحسین، فیلسوفان یهودی و یک مسئله بزرگ، تهران، نشر هرمس، 1389.
اپستاین،ایزیدور،یهودیت،ترجمه بهزاد سالکی،تهران،موسسه پژوهشی حکمت وفلسفه، 1385.
المسیری،عبدالوهاب، دایره المعارف یهود،یهودیت، صهیونیسم، تهران، ترجمه موسسه فرهنگی و مطالعات و پژوهش های تاریخ خاور میانه،کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، 1372-1384، ج 5 .
دقیقیان،شیرین د خت، نردبانی به آسمان، تهران، نشر ویدا، 1378 .
رضایی، عبدالعظیم، تاریخ ادیان جهان، تهران، انتشارات علمی، 1358.
کوئلیو،پائولو، کنار رود پیدار نشستم و گریستم،ترجمه ی آرش حجازی،نشر کاروان،تهران،1380 .
ناس،جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ترجمه ی علی اصغر حکمت، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1384.
هینلز، جان آر، فرهنگ ادیان جهان، ترجمه گروه مترجمان، ویراستارع. پاشایی، قم، ناشرمرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1386.
11. Scholem,Gershom, major trends in Jewish mysticism, NewYork, Schocken Books, 1961.
12. UMANSKY, ELLEN M, "SHEKHINAH",in The encyclopedia of religion, Vol 13, (ed). Eliade Micrea, New York, MacMillan Publishing, 1986 .
13 ZWI WERBL, OWSKY R .J, ORIGINS OF THE KABBALAH ,tr. ARKUSH, ALLAN,U.s.a, The Jewish Publication Society,1987 .
-[1]هینلز، جان آر، فرهنگ ادیان جهان، ویراستار ع. پاشایی، ص480.
[2] - رضایی، عبدالعظیم، تاریخ ادیان جهان، ص 463 .
[3] - ر.ک: المسیری،عبدالوهاب، دایره المعارف یهود،یهودیت، صهیونیسم، ج 5، ص174 .
[4] - ر.ک: اپستاین، ایزیدور، یهودیت، ترجمه بهزاد سالکی ، ص 270 .
[5]- کوئلیو، پائولو، کنار رود پیدار نشستم و گریستم، ترجمه آرش حجازی، ص 114.
[6]- همان،ص 106.
[7]- از اواخر قرن پانزدهم به بعد جریانی در برخی محافل مسیحی شکل گرفت که هماهنگ با آموزه های کابالیستی بود. هم زمان با این جریان که با پیکودلامیراندولا و استادش شروع شد آثار بسیاری از ادبیات کابالا به زبان لاتین ترجمه شد. پیکو معتقد بود در کابالا الهامی گمشده وجود دارد که می توان اصول دینی تثلیث و تجسم را از طریق آن اثبات کرد. علاقه مندان به کابالا و اشاعه دهندگان آن غالباً کسانی بودند که به تازگی به مسیحیت گرویده بودند. در نیمۀ قرن 18 کابالای مسیحی با مبحث رمزی اعداد و علوم خفیه ترکیب شد. در کابالای مسیحی سعی شده تا تشابهاتی بین آموزۀ آدم قدمون و تصور عیسی مسیح به عنوان انسان نخستین مطرح شود.(ر.ک هینلز، جان آر، همان،ص480)
[8] - کوئلیو، پائولو، همان، ص208.
[9] - همان،219.
[10] - همان،255.
[11] - ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ترجمه ی علی اصغر حکمت، ص470.
[12] - کوئلیو، پائولو، همان ص168.
[13] - همان،ص252.
[14] - همان، صص41-42.
[15] - هینلز، جان آر، همان،ص279 .
[16]- Shekhinah
[17]. «برای من یک میشگان (مسکن مقدس)بسازید؛ تا در میان ایشان ساکن شوم» (خروج25/8)
[18]. خیمۀ عهد عبارت است از خیمه و چادری که به فرمان خداوند در صحرای سینا بر افراشته شد تا کتیبه هایی که ده فرمان بر آن حک شده بود در آن قرار گیرد موسی(ع) ساعاتی از روز در این خیمه به عبادت میپرداخت.
[19]-UMANSKY, ELLEN M, "SHEKHINAH",in The encyclopedia of religion, (ed).Eliade Micrea, New York, MacMillan publishing, 1986, Vol13, p.236 .
[20] - تلمود، شامل دو بخش هلاخا و آگادا است. هلاخا شامل موضوعات شرعی و آیینی و آگادا شامل موضوعات الاهیاتی، اخلاقی و فرهنگ عام است.
[21]- ZWI WERBL, OWSKY R .J, ORIGINS OF THE KABBALAH ,tr. ARKUSH, ALLAN ,U.S.A, Jewish Publication Society,1987, p.93 .
[22]- کوئلیو، پائولو، همان، ص106.
[23]- همان، ص39.
[24]-gnosis
[25]- Eons
[26] - ر.ک: هینلز، جان آر، همان، ص547 .
[27] - ر.ک: شولم،گرشوم، جریانات بزرگ در عرفان یهود، ترجمه فریدالدین رادمهر، ص 90-130 .
[28]- Pleroma
[29] - آرمسترانگ، کرن، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، ترجمه محسن سپهر، ص286 .
[30] - ر.ک: اپستاین ، ایزیدور، همان، صص 287- 288.
[31] - کوئلیو، پائولو، همان، ص119 .
[32] - همان، ص114 .
[33]- Yichud
[34] - ویرانی دوم اورشلیم توسط رومیان در سال 70 میلادی صورت گرفت.(ر.ک ناس،جان بایر، همان ، صص 554-556).
[35] - صفد شهری در جلیل فلسطین بود که به قولی قبر شمعون بن یوحای صوفی یهودی قرن دوم در این شهر واقع شده است . تحریر زوهر به این شخص منتسب شده است. صفد در قرن 16 مامن متصوفۀ یهودی بود.
[36] - دقیقیان، شیرین دخت، نردبانی به آسمان، ص390 .
[37] - اپستاین، ایزیدور، همان ص289 .
[38] - کوئلیو، پائولو، همان، ص 217.
[39] - کتاب مزامیر بخشی از تورات است که در آن سرودهایی جمع آوری شده و به داود(ع) نسبت داده شده است. با توجه به تحریفات صورت گرفته در کتاب مقدس، نسبت این مزامیر به داود نبی (ع) جای تامل است.