اين مسائل را بايد يكي از برآيندهاي مشكلات تاريخي و اساسي اين عرصه دانست؛ مشكلاتي كه تنها مربوط به زمان كنوني نيستند. آنچه اكنون به عنوان «سينماي ايران» چه در قالب فيلم هايي كه ساخته و به نمايش درمي آيد و چه به شكل اصناف و جمعيت هاي سينمايي، حاصل افزون بر يك قرن فعاليت سينما در كشورمان است؛ سابقه اي كه بيش از زيبايي و نيكي و فايده، ضرر و تخريب و زشتي را به همراه داشته است.
براي آسيب شناسي وضع حال هنر هفتم در ايران وترسيم چشم اندازي روشن براي آن، بايد به مطالعه سرگذشت حيات اين هنر- صنعت در اين بيش از يكصد سال همت گمارد. با اين مطالعه مي توان، قوانين و قواعد و الگوهاي نسبتا ثابتي را براي حركت سينما و اتفاقاتي كه در آينده براي آن خواهد افتاد، مشخص كرد.
مهم ترين قاعده به وقوع پيوسته درتاريخ سينماي ايران، فقدان هويت در آن است. به بياني بهتر، سينما در ايران هيچ گاه ملي نبوده و نيست. به جز برخي استثناها، اغلب نزديك به همه فيلم هاي سينماي ما، ايراني نبوده اند. اين به خاطر خشت كجي است كه در ابتداي فعاليت سينما در كشورمان بنا نهاده شد. تاريخ به ما نشان مي دهد كه اين سينما توسط پادشاه واداده و ذليلي به نام مظفرالدين شاه قاجار واردايران شد و بعدها توسط افراد معلوم الحالي چون «ميرزا ابراهيم خان صحاف باشي»، «آوانس اوگانيانس»، «عبدالحسين سپنتا»، «اسماعيل كوشان» و... گسترش و توسعه يافت. افرادي كه عضو فرقه ها و تشكل هايي فراماسوني و استعماري بودند و سينما را نيز به عنوان ابزاري براي تحميل فرهنگ غرب و نابود كردن فرهنگ اسلامي در ايران به كار مي بردند.
به همين دليل است كه مي گوييم سينماي ايران ملي نبوده و يك پديده وارداتي محسوب مي شودكه به جز فيلم هايي كه در حدفاصل تقريبي سال هاي 1360 تا 1376 ساخته شدند، وجه غالب و حداكثري آن در تضاد با فرهنگ بومي ما بوده است.
سينماي ملي يعني سينمايي كه منعكس كننده فرهنگ، ارزش ها و آرمان هاي يك ملت باشد. در ايران، سينما تنها با پيوند ميان تاريخ، جغرافيا، مردم و قوميت ها و از همه مهم تر، دين و مذهب پديدار مي شود. معدود فيلم هايي هم كه از آن ها به عنوان آثاري ملي ياد مي شود، در بردارنده اين عناصر هستند.
سينماي ايران فاقد تاريخ و جغرافيا بوده است. به اين معني كه مكان هايي كه در اكثريت قريب به اتفاق فيلم هاي ايراني نمايش داده مي شود، مصنوعي و فاقد هويت و شخصيت هستند. حتي يك بررسي خيلي ساده هم نشان مي دهد كه عمده فضاهايي كه در اين گونه آثار ديده مي شود، محدود به آپارتمان، كافي شاپ، رستوران، پارك، خيابان و بزرگراه است. اين در حالي است كه كشور ايران داراي جغرافيايي بسيار متنوع و گوناگون است كه رجوع به آنها مي تواند به فيلم ها نيز تنوع و رنگ متفاوتي ببخشد.
اين موضوع درباره ترسيم و بازنمايي زمان هم درمحصولات سينمايي ما حاكم و صادق است. به اين معني كه همه اين فيلم ها، به جز استثناهايي بسيار انگشت شمار و خاص، فرزند زمانه خويش نيستند و قابليت نمايش واقعيت ها و روح زمانه خود- از جمله زمان حال- را ندارند. كشورايران داراي بزنگاه ها و نقاط عطف و تلخ تاريخي بسياري بوده است. اتفاقاتي چون هجوم بيگانگان در مقاطع مختلف تاريخي و مقاومت هاي مردمي كه عمدتا با راهبري شخصيت هاي ديني انجام شده اند، انقلاب اسلامي، دفاع مقدس و كشمكش هايي كه طي چند سال اخيربه وقوع پيوستند و... اما متاسفانه سينماي ما با اين واقعيت ها فاصله دارد. گويي با جامعه و مردم خويش بيگانه است. اين از خودبيگانگي رخنه كرده در جسم و روح هنر هفتم ايران سرمنشا همه بلايا و مسائل ناگواري است كه در آن رخ مي دهد. چنانچه فاصله سينما و سينماگران ما با مردم، دين، فرهنگ و تاريخ و جغرافياي ايران كم شود، بدون ترديد بسياري از اين اختلافات و درگيري ها و همچنين ساير چالش ها هم از ميان خواهد رفت. چرا كه همواره به وجود آمدن تنش در درون خانواده ها نتيجه بي مسئله بودن، بي هويتي و اسير روزمرگي شدن است، اما آرمانگرايي و هويتمندي يك گروه مثل جامعه سينمايي كشور ما، خود به خود عامل پيوند و نزديكي و وحدت و حل ساير معضلات مي شود.
برخلاف خيلي از اظهارنظرهاي تنگ نظرانه و مايوس كننده كه راه را بسته مي دانند و هيچ اميدي به بهبود سينما در كشور را ندارند، هنر هفتم ما حتي با بضاعت كنوني نيز قابليت و استعداد راست كردن قامت خود را داراست.
گرچه عوامل اصلي سينما، هنرمندان اين عرصه محسوب مي شوند، اين كارگردان ها، تهيه كنندگان، فيلمنامه نويسان، بازيگرها و... هستند كه سينماي هر كشوري را مي سازند، اما واقعيت اين است كه نهادهاي تصميم گيرنده و سياستگذار، زمينه هاي نقش آفريني و مسيرهاي حركت را براي اين عوامل تعيين مي كنند. براين اساس، نهادهاي موثري چون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، شوراي عالي انقلاب فرهنگي، صدا و سيما و به خصوص سازمان سينمايي، مي توانند راهبردهاي لازم براي تحول سينما و شكوفايي آن را فراهم كنند. به عنوان مثال، خيلي عجيب است كه دولت، دم از رشد و تعالي سينما مي زند، اما هنوز هم در دانشكده هاي هنري و سينمايي وابسته به دولت، چهارچوب هاي شناختي و معرفتي غربي درباره سنيما تدريس مي شود! هر بخش و ارگاني از يك جامعه، داراي يك چهارچوب معرفتي است كه زمينه حركت و جريان يافتن را براي آن مشخص مي كند. چهارچوب سينماي ايران در حال حاضر، بيگانگي با فرهنگ و آرمان هاي ملي و ديني است.
ما طي 33 سال گذشته تجربه هاي خوبي را در زمينه سينماي ملي داشته ايم، اغلب اين تجربه ها در حيطه دفاع مقدس بوده است. زيرا در دوره اي از زمان، جنگ دغدغه اصلي بسياري از فيلمسازهاي جوان ما بود. عده اي از سينماگران ايراني با فضاي جبهه و آدم هاي آن در ارتباط بودند و به همين دليل توانستند آثاري را توليد كنند كه هنوز هم مي توان آنها را به عنوان بهترين هاي تاريخ سينماي كشورمان قلمداد كرد. فيلم هايي مانند «ديده بان» و «مهاجر» هر دو به كارگرداني ابراهيم حاتمي كيا، «سفر به چزابه» ساخته مرحوم رسول ملاقلي پور، «هور در آتش» اثر عزيزالله حميدنژاد، «حماسه مجنون» ساخته جمال شورجه نمونه هايي هستند كه در قالب فيلم هاي دفاع مقدسي، سينماي ملي را پديدار كردند. خارج از حيطه اين گونه آثار هم فيلم هايي مانند «بچه هاي آسمان» اثر مجيد مجيدي، سري فيلم هاي «قصه هاي مجيد» به كارگرداني كيومرث پوراحمد، «مادر» ساخته مرحوم علي حاتمي، «زير نور ماه» به كارگرداني سيدرضا ميركريمي و در سال هاي اخير فيلم «طلاو مس» اثر همايون اسعديان نمونه هايي شاخص از سينماي ملي غيرجنگي هستند. با بررسي و تحليل همه اين آثار، مي توان در آن ها ارتباط قوي ميان شرايط اجتماعي، دين و مردم را ديد.
هر دو جريان سينماي تجاري و سينماي شبه روشنفكري (جشنواره اي) حاصل مردم گريزي و مردم فريبي هستند. اين در حالي است كه سينماي ملي با پيوند خوردن با مردم و به بياني ديگر مردمي شدن پديد مي آيد. كاري كه مديران فرهنگي و رسانه اي و سينمايي مي توانند انجام دهند اين است كه از يك طرف مردم را به سينما آورند و امكان مشاركت آدم هاي عادي را در عرصه هنر هفتم فراهم كنند و از طرف ديگر زمينه هايي را به وجود آورند تا سينماگران با مردم بيشتر در تماس و تعامل باشند. اين در حالي است كه از سوي نهادهاي حاكم بر سينما كمترين تلاش و برنامه ريزي براي چنين مهمي صورت گرفته است. خانه سينما به عنوان مجمع صنفي سينماگران يكي از وظايفش همين مسائل بود، اما، خودش را وارد دعواهاي سياسي و بيهوده روزمره كرد و از اين طريق به سينماي ملي ضربه زد.