"صراط" - حتی اگر پدرت را ندیده باشی ، اگر یتیمی پیشوند نامت گردد ، اگر هر حادثه ی ناگواری ، خاطرت را از زمانه رنجید کرده ، چه غم ، آندم که سرای ربیع الایتام منزلت گردد و دامان قدیم الاحسان ماوایت .
اصلا اینکه به اربابمان می گویند اباعبدالله (ع) چندین وجه دارد : یکی عبدالله رضیع ، فرزند حضرتش ، یکی جمیع عبادالله و مخلوقان خالق ، و وجه دیگرش شاید همین عبدالله بن حسن (س) باشد که تا چشم وا کرد عمویش را دید و آن مهربان ، هم عمو بود و هم پدر .
عبدالله (س) خوشبخت ترین یتیم عالم بود . پدر شهیدش کریمی بود که نام نیکش عالمگیر شده و عمو حسینش (ع) در یتیم نوازی شهره ی خاص و عام بود و دست نوازشگرش با سر یتیمان آشنایی دیرینه داشت ؛ او که جای خود دارد . عموی دیگرش هم اباالفضلی (س) بود که لقب غیرت اللهیش پشت و پناه اطرافیان بود و ابن الحسن (ع) دلخوش بود به عمو عباسش (س) .
عبدالله (س) عبد خدا بود و عاشق ثارالله (ع) . عمویش را چنان دوست می داشت که بی او بودن را هرگز نمی پنداشت .
عمویش ، بزرگش کرده ، پرورشش داده ، حاجیش نموده و اینک ، عید قربانش آمده و زمان جبران زحماتش .
هر که می گوید او کوچک است این خانواده را نشناخته . اینجا ، کوچکشتن بزرگ عالم است ؛ باور نداری ؟! به شش ماهه بنگر !
در سپاه امام (ع) هر مردی وظیفه ای داشت و عبدالله (س) مراقب اهل خیام بود . پسر عمویش در بستر تب بود و او پرستارش . از سویی ، هر خبری که می رسید باید به زنان و دخترکان دلگرمی می داد .
اصحاب که یک به یک رفتند او بشارت می داد که هنوز بین هاشم هستند .
علی اکبر (س) که پرواز کرد ، ام لیلا را تسلا می داد که اگر اکبر (س) رفت ، من چون پسرت هستم .
قاسم (س) که شهد شهادت را نوشید ، به مادرش مژده داد که : ام الشهید شدی و نزد ام السادات سربلند .
عباس (س) که آسمانی شد ، علمی بر دوش گرفت و مقابل عمه اش تمام قد ایستاد که : این لشکر هنوز علمدار دارد .
علی اصغر (س) که پر باز کرد ، به رباب (س) بشارت داد که : قربانی تو هم ذبح شد و حجت قبول !
اما در تمام این دقایق ، گوشه چشمی به عمویش داشت و در دل طوفانی از غم که : اگر او برود ، چه کنم ؟!
حسین (ع) در کارزار بود و عبدالله (س) دست در دست عمه اش . معلوم نبود او به زینب (س) دلگرمی می داد یا عمه به عبدالله (س) .
... کار بالا گرفت و آه ... ! هوا زسمت مخالفت که نیلگون گردید - عزیز فاطمه (س) از اسب ... !
دیگر عبدالله (س) بود جنگ قدیمی عشق و عقل . عقلش می گفت بمان و مرد خیام باش ؛ اما عشق نهیب می زد : مبادا بی عمویت بمانی . و باز هم این عشق بود که فاتح نبرد با عقل گردید و عبدالله (س) رفت ... رفتا تا کربلای حسین (ع) سرمست عطر حسن (ع) شود .
اصلا اینکه به اربابمان می گویند اباعبدالله (ع) چندین وجه دارد : یکی عبدالله رضیع ، فرزند حضرتش ، یکی جمیع عبادالله و مخلوقان خالق ، و وجه دیگرش شاید همین عبدالله بن حسن (س) باشد که تا چشم وا کرد عمویش را دید و آن مهربان ، هم عمو بود و هم پدر .
عبدالله (س) عبد خدا بود و عاشق ثارالله (ع) . عمویش را چنان دوست می داشت که بی او بودن را هرگز نمی پنداشت .
عمویش ، بزرگش کرده ، پرورشش داده ، حاجیش نموده و اینک ، عید قربانش آمده و زمان جبران زحماتش .
هر که می گوید او کوچک است این خانواده را نشناخته . اینجا ، کوچکشتن بزرگ عالم است ؛ باور نداری ؟! به شش ماهه بنگر !
در سپاه امام (ع) هر مردی وظیفه ای داشت و عبدالله (س) مراقب اهل خیام بود . پسر عمویش در بستر تب بود و او پرستارش . از سویی ، هر خبری که می رسید باید به زنان و دخترکان دلگرمی می داد .
اصحاب که یک به یک رفتند او بشارت می داد که هنوز بین هاشم هستند .
علی اکبر (س) که پرواز کرد ، ام لیلا را تسلا می داد که اگر اکبر (س) رفت ، من چون پسرت هستم .
قاسم (س) که شهد شهادت را نوشید ، به مادرش مژده داد که : ام الشهید شدی و نزد ام السادات سربلند .
عباس (س) که آسمانی شد ، علمی بر دوش گرفت و مقابل عمه اش تمام قد ایستاد که : این لشکر هنوز علمدار دارد .
علی اصغر (س) که پر باز کرد ، به رباب (س) بشارت داد که : قربانی تو هم ذبح شد و حجت قبول !
اما در تمام این دقایق ، گوشه چشمی به عمویش داشت و در دل طوفانی از غم که : اگر او برود ، چه کنم ؟!
حسین (ع) در کارزار بود و عبدالله (س) دست در دست عمه اش . معلوم نبود او به زینب (س) دلگرمی می داد یا عمه به عبدالله (س) .
... کار بالا گرفت و آه ... ! هوا زسمت مخالفت که نیلگون گردید - عزیز فاطمه (س) از اسب ... !
دیگر عبدالله (س) بود جنگ قدیمی عشق و عقل . عقلش می گفت بمان و مرد خیام باش ؛ اما عشق نهیب می زد : مبادا بی عمویت بمانی . و باز هم این عشق بود که فاتح نبرد با عقل گردید و عبدالله (س) رفت ... رفتا تا کربلای حسین (ع) سرمست عطر حسن (ع) شود .