"صراط" - رنگین کمان کربلا به آمیزه ی سبز و سرخش رسیده است ؛ سبزی از دیار کریمان و سرخی از تبار شجاعان . بزرگ زاده ی دودمان حسن (ع) و بزرگ شده ی دامان حسین (ع) . اگر می خواهی به ترجمان واژه ی حسنین (ع) راه یابی باید به قاسم (س) بنگری .
وقتی خرامان خرامان قدم می زند و به این سو و آن سوی خیمه ها سرک می کشد ، هر جا که گام می نهد عطر یاس را می پراکند . تصویری که از هر حضورش ترسیم نموده ، معجونی است از مدینه و کربلا .
لب به سخن که باز می کند عسل است که جاری می شود و دست به شمشیر که می برد ، خاطرات رزم پدرش در جمل زنده می گردد .
قاسم (س) شاگرد رزم مکتب عباس (س) است و در دفاع از امامش ، دست از جان شسته . اینگونه است که حتی اگر در خیام برای قامتش زرهی پیدا نشود ، کفن پوش حسین (ع) می گردد و به استقبال شهادت پر می گشاید .
عشقبازی حسنی زاده (ع) و عمویش چنان دلرباست که اهالی خیام را به تماشا کشانده ، اما اباالفضل (س) این معاشقه را از منظری دیگر می نگرد . وقتی قاسم (س) و حسین (ع) در آغوش هم می روند ، عباس (س) رجعت می کند به خاطرات آن روز مدینه ؛ آن روزی که حسین (ع) بر سر نعش برادرش خیمه زده و حسنش (ع) را در آغوش گرفته و باران اشکش سرازیر شده . علمدار ، آن روز مامور صبر بود و امروز نیز همچنین .
قاسم (س) باعلی گویان پای در میدان نبرد می گذارد و خس و خاشاک است که از تیغ شمشیرش بر زمین ریخته می شود . می رزمد و می خروشد . کهنسالان سپاه ظلم ، صحنه های نبرد حسن (ع) را می بینند و نیرنگ می زنند و دست به کار می شوند .
آری ؛ اگر سهم پدر از دون صفتان ، آسمانی از تیر بود ، سهم پسر از کینه ورزان بارانی است از سنگ .
سنگدلها که می بینند قاسم (س) کفن جای زره به تن کرده ، سنگ به دست می شوند .
... و اینک حسنی زاده (ع) تنها فرصت یک استغاثه را دارد و آن هم : عمو ! به فریادم برس !
سیزره ساله ی کربلا پیر عشق گردید و آموخت به سیزده ساله های عالم که مرگ در راه حق احلی من العسل است ؛ و اینگونه بود که سیزده ساله ی عصر ما ، از مرادش با چنین بیانی نشان گرفت که : رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که ...
وقتی خرامان خرامان قدم می زند و به این سو و آن سوی خیمه ها سرک می کشد ، هر جا که گام می نهد عطر یاس را می پراکند . تصویری که از هر حضورش ترسیم نموده ، معجونی است از مدینه و کربلا .
لب به سخن که باز می کند عسل است که جاری می شود و دست به شمشیر که می برد ، خاطرات رزم پدرش در جمل زنده می گردد .
قاسم (س) شاگرد رزم مکتب عباس (س) است و در دفاع از امامش ، دست از جان شسته . اینگونه است که حتی اگر در خیام برای قامتش زرهی پیدا نشود ، کفن پوش حسین (ع) می گردد و به استقبال شهادت پر می گشاید .
عشقبازی حسنی زاده (ع) و عمویش چنان دلرباست که اهالی خیام را به تماشا کشانده ، اما اباالفضل (س) این معاشقه را از منظری دیگر می نگرد . وقتی قاسم (س) و حسین (ع) در آغوش هم می روند ، عباس (س) رجعت می کند به خاطرات آن روز مدینه ؛ آن روزی که حسین (ع) بر سر نعش برادرش خیمه زده و حسنش (ع) را در آغوش گرفته و باران اشکش سرازیر شده . علمدار ، آن روز مامور صبر بود و امروز نیز همچنین .
قاسم (س) باعلی گویان پای در میدان نبرد می گذارد و خس و خاشاک است که از تیغ شمشیرش بر زمین ریخته می شود . می رزمد و می خروشد . کهنسالان سپاه ظلم ، صحنه های نبرد حسن (ع) را می بینند و نیرنگ می زنند و دست به کار می شوند .
آری ؛ اگر سهم پدر از دون صفتان ، آسمانی از تیر بود ، سهم پسر از کینه ورزان بارانی است از سنگ .
سنگدلها که می بینند قاسم (س) کفن جای زره به تن کرده ، سنگ به دست می شوند .
... و اینک حسنی زاده (ع) تنها فرصت یک استغاثه را دارد و آن هم : عمو ! به فریادم برس !
سیزره ساله ی کربلا پیر عشق گردید و آموخت به سیزده ساله های عالم که مرگ در راه حق احلی من العسل است ؛ و اینگونه بود که سیزده ساله ی عصر ما ، از مرادش با چنین بیانی نشان گرفت که : رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که ...