به گزارش یکی از شهدای والاقدر کربلا، حبیب بن مُظاهر
نام دارد. وی از اصحاب رسول خدا(ص) بود و در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل
در رکاب علی(ع) شرکت داشت و از جمله شاگردان خاص ایشان به شمار میرفت.
گفتوگوی حبیببن مظاهر با میثم تمار، هنگام عبور از مجلس بنیاسد سالها پیش از عاشورا که هر یک نحوه شهادت دیگری را پیشگویی میکرد و مایه شگفتی حاضران بودند، مشهور است.
لشکرهاى
عمر بن سعد، شش روز از محرم گذشته، به هم پیوستند. حبیب بن مُظاهر اسدى،
به سوى حسین بن على علیهالسلام آمد و گفت: در این جا و نزدیک ما، تیرهاى
از قبیله بنى اسد هستند. آیا به من اجازه مىدهى به سویشان بروم و آنان را
به یارىات، فرا بخوانم؟ شاید خداوند بخشى از آنچه را ناخوش مىدارى با
آنان از تو دور کند.
امام حسین علیهالسلام به او فرمود: «اى حبیب! به تو اجازه دادم». حبیب بن مُظاهر، در دلِ شب، به طور ناشناس، به راه افتاد تا به آن قوم رسید. به یکدیگر، سلام کردند. آنان دانستند که حبیب، از قبیله بنى اسد است. پرسیدند: اى پسرعمو! خواستهات چیست؟ حبیب گفت: درخواستم از شما، بهتر از هر چیزى است که میهمان قومیبراى آنان مىآورد. نزد شما آمدهام تا شما را به یارىِ فرزند دختر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، فرا بخوانم که او میان گروهى از مؤمنان است که هر یک از آنان، بهتر از هزار تن است، و تا هنگامیکه یکى از آنان، چشمیدارد که با آن مىبیند، او را وا نمىنهند و تسلیمش نمىکنند.
و این، عمر بن سعد است که با 22 هزار تن، او را محاصره کرده است. شما، قوم و قبیله من هستید، این نصیحت من به شماست. امروز، مرا در یارى دادن به او، اطاعت کنید، فردا در آخرت، به شرافت میرسید. سوگند یاد میکنم که هیچ مردى از شما به همراه حسین علیه السلام، شکیبا و با اخلاص، به حساب خدا کشته نمیشود، جز آن که همراه محمد(ص) در بالاترین درجه بهشت و نزدیک به خدا خواهد بود.
مردى از بنى اسد به نام «بِشْر بن عبد الله» از جا پرید و گفت: به خدا سوگند، من نخستین اجابتگرِ این دعوتم! آن گاه، چنین سرود: همه میدانند که چون کار را به یکدیگر، وا مینهند و سواران، پا پس میکشند و یا رویارو میشوند، من شجاعانه و قهرمانانه میجنگم گویى که شیرى قوى و دلاورم.
سپس، مردان قبیله با حبیب بن مُظاهر اسدى، همراه شدند. یک نفر از قبیله، همان وقت در دلِ شب، به سوى عمر بن سعد، بیرون آمد و او را باخبر نمود. عمر نیز، یکى از یارانش به نام «اَزرَق بن حَرب صَیداوى» را فرا خواند و چهار هزار سوار، در اختیار او گذاشت و در دلِ شب، او را با همان خبرچین، به سوى قبیله بنى اسد فرستاد.
بنى اسد، در دلِ شب، به سوى لشکرگاه حسین علیه السلام میآمدند که سپاه عمر بن سعد، جلوى آنان را بر کناره فرات گرفتند و با هم، درگیر شدند و سپس، به سختى با هم جنگیدند که حبیب بن مُظاهر، فریاد کشید: واى بر تو، اى اَزرَق! به ما چه کار دارى؟ ما را وا گذار! آن دو گروه، به سختى با هم جنگیدند. قبیله بنى اسد، چون چنین دیدند، گریختند و به خانه هایشان، بازگشتند. حبیب بن مُظاهر نیز به سوى حسین علیه السلام باز گشت و ماجرا را براى او گفت. امام(ع) فرمود: «هیچ تغییر و توانى، جز با خواستِ خداى والاى بزرگ، انجام نمیپذیرد!».
حبیب بن مظاهر، روز عاشورا از اینکه با شهادتش به بهشت خواهد رفت، خوشحال بود و با «بریر بن خضیر» مزاح میکرد. شهادت او بر امام حسین(ع) بسیار سخت بود. وی هنگام شهادت 75 سال سن داشت و سر او نیز همراه سرهای شهدا در کوفه گردانده شد.
گفتوگوی حبیببن مظاهر با میثم تمار، هنگام عبور از مجلس بنیاسد سالها پیش از عاشورا که هر یک نحوه شهادت دیگری را پیشگویی میکرد و مایه شگفتی حاضران بودند، مشهور است.
امام حسین علیهالسلام به او فرمود: «اى حبیب! به تو اجازه دادم». حبیب بن مُظاهر، در دلِ شب، به طور ناشناس، به راه افتاد تا به آن قوم رسید. به یکدیگر، سلام کردند. آنان دانستند که حبیب، از قبیله بنى اسد است. پرسیدند: اى پسرعمو! خواستهات چیست؟ حبیب گفت: درخواستم از شما، بهتر از هر چیزى است که میهمان قومیبراى آنان مىآورد. نزد شما آمدهام تا شما را به یارىِ فرزند دختر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، فرا بخوانم که او میان گروهى از مؤمنان است که هر یک از آنان، بهتر از هزار تن است، و تا هنگامیکه یکى از آنان، چشمیدارد که با آن مىبیند، او را وا نمىنهند و تسلیمش نمىکنند.
و این، عمر بن سعد است که با 22 هزار تن، او را محاصره کرده است. شما، قوم و قبیله من هستید، این نصیحت من به شماست. امروز، مرا در یارى دادن به او، اطاعت کنید، فردا در آخرت، به شرافت میرسید. سوگند یاد میکنم که هیچ مردى از شما به همراه حسین علیه السلام، شکیبا و با اخلاص، به حساب خدا کشته نمیشود، جز آن که همراه محمد(ص) در بالاترین درجه بهشت و نزدیک به خدا خواهد بود.
مردى از بنى اسد به نام «بِشْر بن عبد الله» از جا پرید و گفت: به خدا سوگند، من نخستین اجابتگرِ این دعوتم! آن گاه، چنین سرود: همه میدانند که چون کار را به یکدیگر، وا مینهند و سواران، پا پس میکشند و یا رویارو میشوند، من شجاعانه و قهرمانانه میجنگم گویى که شیرى قوى و دلاورم.
سپس، مردان قبیله با حبیب بن مُظاهر اسدى، همراه شدند. یک نفر از قبیله، همان وقت در دلِ شب، به سوى عمر بن سعد، بیرون آمد و او را باخبر نمود. عمر نیز، یکى از یارانش به نام «اَزرَق بن حَرب صَیداوى» را فرا خواند و چهار هزار سوار، در اختیار او گذاشت و در دلِ شب، او را با همان خبرچین، به سوى قبیله بنى اسد فرستاد.
بنى اسد، در دلِ شب، به سوى لشکرگاه حسین علیه السلام میآمدند که سپاه عمر بن سعد، جلوى آنان را بر کناره فرات گرفتند و با هم، درگیر شدند و سپس، به سختى با هم جنگیدند که حبیب بن مُظاهر، فریاد کشید: واى بر تو، اى اَزرَق! به ما چه کار دارى؟ ما را وا گذار! آن دو گروه، به سختى با هم جنگیدند. قبیله بنى اسد، چون چنین دیدند، گریختند و به خانه هایشان، بازگشتند. حبیب بن مُظاهر نیز به سوى حسین علیه السلام باز گشت و ماجرا را براى او گفت. امام(ع) فرمود: «هیچ تغییر و توانى، جز با خواستِ خداى والاى بزرگ، انجام نمیپذیرد!».
حبیب بن مظاهر، روز عاشورا از اینکه با شهادتش به بهشت خواهد رفت، خوشحال بود و با «بریر بن خضیر» مزاح میکرد. شهادت او بر امام حسین(ع) بسیار سخت بود. وی هنگام شهادت 75 سال سن داشت و سر او نیز همراه سرهای شهدا در کوفه گردانده شد.