به گزارش صراط، اگر قرار باشد در میان هنرپیشههای زن سینمای ایران، شمایلی مترادف سیدجواد هاشمی انتخاب کنیم، قطعا یکی از اولین انتخابها، سودابه آقاجانیان است، مجری و بازیگری که کارهای متنوعی از دبیری دینی در دبیرستان تا حضور در بنیاد فارابی، ستاد بازسازی عتبات عالیات و امروز «مدرسهداری» را تجربه کرده است، نکته جالب مصاحبه این بود که به دلیل شلوغی و سروصدای محیط، لوکیشن مصاحبه اتومبیل شخصی خانم آقاجانیان شد که البته این هم تجربهای جدید بود، آقاجانیان صریح و صمیمی و البته منتقدانه سخن میگوید.
شما جزو اولین مجریهای چادری تلویزیون هستید. درست است؟
بله، من اولین مجری چادری تلویزیون بودم، البته قبل از من در بخش خبر، خانمهای چادری بودند، مثل خانم ساکی؛ ولی اولین مجری چادری بنده بودم. من سال ۶۹ وارد سازمان شدم و به معاونت سیاسی رفتم و کار را با خبر رادیو شروع کردم.
یعنی اولین حضورتان در حوزه سیاسی بود؟
بله، من به عنوان گوینده خبر وارد سازمان شدم ولی همان موقع، پخش شبکه دو برنامهای را به من پیشنهاد کردند که اولین برنامه با اجرای یک خانم چادری بود؛ یک برنامه مناسبتی هفت روزه برای میلاد حضرت زهرا (س) بود که اتفاقا مصادف شد با فوت آیتاللهالعظمی خویی که طبعا حال و هوایش به خاطر این حادثه عوض شد.
این برنامه و حضور شما به سال ۱۳۶۹ بازمیگردد؟
بله.
اجرا با چادر، انتخاب خودتان بود یا انتخاب و پیشنهاد تهیهکننده؟ بازخوردهایش چه بود؟
قطعا انتخاب خودم بود. اگر شرط تهیهکننده این بود که بدون چادر برنامه را اجرا کنم، قبول نمیکردم. تهیهکننده آن برنامه با همین رویکرد که من یک خانم چادری بودم، سراغ من آمد.
یعنی شما قبل از ورود به سازمان و اجرای برنامه هم حجاب چادر داشتید؟
بله، چون من چادر را نه از سر اجبار و بخشنامه و… که از جهت تعهدات مذهبی و عقاید خودم قبول داشتم و دارم.
در اولین حضور تلویزیونی شما با چادر در سال ۶۹ در اولین ساعات آن بازخوردهایی که دریافت کردید چه بود؟ چون به هر حال اولین حضور یک مجری چادری در تلویزیون بعد از انقلاب بود.
بازخوردهای جالبی بود، تشویقهایی از سوی علما و مراجع و تلفنهای زیادی برای تشکر و قدردانی شد، ولی فکر میکنم چون خبر خیلی بیشتر در چشمها بود و خانم ساکی هم چادر سرشان میکردند، بازخوردها برای ایشان و بعد به تبع آن خانم صلحی که خبر میخواندند، بیشتر بود.
عجیبترین بازخورد برای شما چه بود؟
برخی همکاران آن وقت به من گفتند تو برای تهیهکننده یک امتیاز خوب هستی و دیگر به اصطلاح نانت در روغن است!
شما در تلویزیون هم خبر خواندهاید؟
بله، من سال ۷۲ که در معاونت سیاسی بودم خواندن خبرهای فرهنگی را شروع کردم و آخرین مرحله گویندگی خبرم، بخش خبری ساعت ۲۱ بود. من یادم هست زمانی که داشتم میرفتم، مسئول معاونت سیاسی به من گفت شما الان اوج کارت است، چرا گویندگی خبر را رها میکنی؟
چرا خبر را رها کردید؟
چون روحیه من یک روحیه هنری و کمتر سیاسی بود و از طرف دیگر، محیط خبری ما کاملاً متفاوت با الان بود. خبر آن زمان برای گوینده هیچگونه جایگاهی نداشت و مثل این بود که گوینده یک آدم ماشینی است که نوشتهای را باید بدون هیچ حسی بخواند. من آنموقع میگفتم آخر چطور میشود که ما خبر رئیسجمهور و خبر اعلام کوپن را یکجور بخوانیم، چرا نباید انعطاف داشته باشیم. این عدمانعطاف در خواندن خبر آن سالها خوب و مطلوب بود، البته خوشبختانه الان اوضاع فرق کرده است. بهطور خلاصه دلیلش این بود که من دیدم خبر هیچ انعطاف و جذابیتی ندارد. من دوست داشتم جایی باشم که بتوانم فعالیت بیشتری کنم.
از همان اوایل دهه ۷۰ بود که موج مجریان چادری فراگیر شد. شما به عنوان اولین مجری چادری و کسی که در این زمینه صاحبنظر است، چه نظری درباره این موج دارید؟ چقدر از آن واقعی بود؟
زمانی که یک کاری شروع و باب میشود، طبعا یک گروه به عنوان الگو و یک امر مثبت به آن نگاه و از آن تبعیت میکنند و قطعاً هم یکسری به عنوان مد به آن نگاه میکنند و سراغ آن میروند، مخصوصا اگر از این روش حمایت هم بشود و بها داده شود. در کشور ما موجهایی ایجاد شده که از سر احساس و اعتقاد نبوده و گاهی اوقات هم خودش را به عنوان آفت نشان میدهد. این نکته مهمی است، مردم ما بسیار باهوش هستند، رسانه را خوب میشناسند، چه در سینما، چه در تلویزیون، فرق چادر واقعی و غیرواقعی را متوجه میشوند، زمانی که آدم باوری داشته باشد و بخواهد آن باور را در چهره، رفتار و زندگی نمود پیدا میکند، مردم هم آن را باور میکنند.
حتی بعدها این موج به سینما هم راه پیدا کرد و تیپهای دختران چادری در مقطعی اواسط دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ به سینما هم آمد.
بله، اما کارهایی که ما در سینما شروع کردیم با همین اعتقاد بود که هر فرد میتواند با حفظ یکسری ارزشها و اعتقادات وارد هر حوزهای بشود و سالم کار کند. حتی در سینمایی که متهم است نمیشود در آن یکسری اخلاق و فضیلتها را حفظ کرد، من کار تئاتر میکردم و از کار تئاتر به سینما آمدم بارها هم در مصاحبهها گفتهام زمانی که میخواستم پایاننامه تئاتر را ارائه بدهم واقعاً کار سختی بود. من در تمام مدت در کارهای تئاتر چادر سرم بود…
پایاننامه شما کدام نمایشنامه بود؟
یکی از نمایشنامههای مولیر بود و درست آن قسمتی که ژرانت و زربنت داشتند با هم گفتوگو میکردند که سر پدر ژرانت را کلاه بگذارند؛ یعنی استادم نقش یک دختر اغواگر را به من داد و گفت ببینم تو که میگویی میخواهی ارزشهایت را حفظ کنی، این نقش را چگونه بازی میکنی و من با همین چادر و اعتقاد و حفظ حریمها این نقش را بازی کردم. دکتر حسین نصیر بعد از اجرای این نمایش به من گفت من هم اعتقاد پیدا کردم که میشود چادر را هنگام بازی تئاتر حفظ کرد.
نمیخواهم خیلی رویایی حرف بزنم، اما در بسیاری از جاها همین چادر برای من خیلی اعتقادها و ارزشها را محکم کرد و به دیگران ثابت کرد اگر میخواهی مسلمان و معتقد باشی باید چادر را حفظ کنی، ولی خیلی جاهای دیگر متاسفانه جواب نداد. در عالم سینما من خیلی دلم میخواست با همین ظاهر و حجاب پیش بروم و ادامه دهم، ولی نشد.
مثال میزنید؟
مثلا همان دهه ۷۰ یک فیلم بود که کارگردانش بصراحت از من خواست حجابم را کم کنم و موهایم کمی بیرون باشد، اما نپذیرفتم.
جواب شما چه بود؟
من به او گفتم سینما برای من هدف نیست، اگر تماشاگر بخواهد برای این چند تار موی من جذب سینما شود اصلاً بهتر که اینطور نشود. واقعاً این توهین به شعور مردم است.
شما در عرصه بازیگری تلویزیون هم حضور داشتید، اما خیلی کم و گزیده. دلایلش به همین چیزها که گفتید برمیگشت؟
بله، همینطور است. من در «بر بال فرشتگان»، «لبه تیغ»، «جای امن» و حتی کار آقای قادری «چشمان سیاه»، بازی کردم. خیلی دلم میخواست ادامه دهم، ولی همانطور که گفتم نشد و من در دو راهی عقیده و سینما، عقیدهام را انتخاب کردم. سینما برای من هدف نبود.
البته نقشهایی که هم پیشنهاد میشد لابد همه چادری بود یا همسر شهید؟
اینطور نبود که بگویم حتما من نقش یک زن چادری یا همسر شهید را بازی میکنم. میتوانستم در گونههای دیگر هم کار کنم، اما بعد دیدم خیلی از کارگردانهای مذهبی ما که اعتقادات مذهبی داشتند و کار سینما میکردند سراغ من و امثال من دیگر نمیآیند و میگویند میخواهم فیلمی بسازم که گیشه داشته باشد و پولش برگردد. این هم متأسفانه از اتفاقات اینچنینی بود که افتاد و من هم دیدم دارم خیلی رویایی فکر میکنم و اگر بخواهم این چادر و اعتقاد را حفظ کنم هزینههایی دارد که باید بپردازم که پرداختم.
خاطرهای در این مورد دارید؟
بله، ما تئاتر «صبر ایوب» را همان سالها برای دو شب در بیت رهبری اجرا کردیم که کار آقای فرجالله سلحشور بود. البته این تئاتر اجرای همگانی هم داشت که بنده در آن حضور نداشتم، اما در این دو شب اجرای مخصوص، من نقش دختر حضرت ایوب را به عهده داشتم. دقیقا یادم هست در شب دوم پس از پایان اجرا، رهبری گفتند بنشینید تا با هم صحبت کنیم. من این جسارت را کردم و گفتم آقا ما درددل داریم و همین بحثها را خدمت ایشان گفتم. دقیقاً ایشان گفتند شما با کار هنری توام با رعایت حجاب و حدود شرعی هزینه میدهید و ممکن است دچار هجمه هم شوید، ولی ثابت میکنید که میشود اینطور هم کار کرد و این خودش ارزش دارد و نشان میدهد اگر یک عده دیگری هم آمدند و خواستند با این حدود و ضوابط کار هنری کنند، میشود و جا برای آنها هست. این سخنان رهبری خیلی مارا دلگرم کرد، اما متأسفانه مدیران فرهنگی این محیط را فراهم نکردند.
میشود گفت از نظر تعداد شهیدشدن و تیپ ثابت در فیلمها و سریالها، شما سیدجواد هاشمی عرصه بازیگران زن هستید؟
(میخندد) بله، شاید بشود گفت! مقایسه درستی است. یعنی پیشنهادی که میشد همین بود. فکر میکردند ما فقط به درد همین نقشها میخوریم.
شما چند بار در سینما و تلویزیون شهید شدهاید؟
نه به اندازه سید جواد هاشمی اما، من یک بار در فیلم «جای امن» آقای مجتبی راعی سال ۷۱ شهید شدم.
به یادماندنیترین نقشی که در سینما بازی کردید چه بوده است؟
قطعا بر بال فرشتگان.
یک خاطره فراموش نشدنی از بر بال فرشتگان بگویید؟
من آبادان را بعد از جنگ ندیده بودم. سال ۶۹ زمانی که به آبادان رفتیم به ما گفتند جایجای این مکان مقدس است. وقتی من در سکانس آخر در آن نخلستانها پلاک را پیدا میکنم آقای شمقدری فضا را برای من توضیح داد که اینجا تعداد زیادی از مردم و رزمندگان شهید شدهاند و هنوز نخلهای سوخته بودند و زمین همان زمین بکر زمان جنگ بود. وقتی آقای شمقدری این توضیحات را داد من این حس را داشتم که دنبال جنازه عزیز خودم میگردم و دنبال شهیدی که از خودم است. اصلاً بازی نمیکردم. نمیدانید من چقدر آن پلاک را بوسیدم. البته خیلی از نماها حذف شد. چقدر با آن پلاک حرف زدم. آن بندگان خدا هم فیلمبرداری را قطع نمیکردند و من را به حال خودم گذاشتند.
یعنی این در فیلمنامه نبود؟
نه. فقط به من گفتند تو این پلاک را پیدا میکنی و بالا میبری نگاهش میکنی و بقیه حسش با خودت. بازی در آن سکانس یکی از خاطرات شیرین و خوب بود.
یکی از بازیهای ماندگار شما در جای امن بود از آن فیلم چه خاطرهای دارید؟
سکانسی که شهدای ۱۷شهریور را بهشت زهرا برده بودند و یک زن جوان هم دنبال جنازه همسرش میگشت و من همراهیاش میکردم و آنجا هم صحنههای غسالخانه خیلی سخت بود. آقای راعی گفت برای اینکه فضا واقعی شود باید واقعا یک جنازه سوخته پیدا کنیم، البته متأسفانه یا خوشبختانه جنازه سوخته پیدا نکردند. آن موقع غسالخانهها با امروز فرق میکرد. شیشه نبود. مثل حمامهای عمومی بود که درهای آهنی داشت. اگر نگهبان اجازه میداد وارد شوی در را نمیبستند. آخر شب که مرده نمیشستند یا فاصله بین ناهار، در را میبستند و میرفتند که من هم یکبار در فاصله ناهار غسالها توانستم بالای سر یک مرده بمانم که تجربه خاصی بود.
چطور؟
خیلی زجرآور بود. جنازه خانمی که بر اثر سکته قلبی مرده و تمام بدنش سیاه شده بود. جنازه یک دختر ۸ ساله هم بود. آن روز هر چه از صبح اصرار کردم نگهبان نگذاشت بروم داخل. بعد هر چه صدا کردند اقوام خانم فلانی هیچ کس نیامد و من از فرصت استفاده کردم و داخل رفتم. بعد دخترش آمد. آن دختر ۸ ساله هم که کسی را نداشت. من قول دادم برایش دعا و قرآن بخوانم.
یک سوال بیرحمانه! شما با پارتی و رانت وارد سازمان و عرصه اجرا شدید؟
سوال خوبی کردید. در خانواده من بجز همسرم هیچکس مدافع من نبود. من فامیلهای زیادی در سازمان داشتم. مرحوم پدرم، پسر عمهها، دختر عمه و… همه در بخشهای مختلف سازمان بودند.
پس یعنی پارتی زیاد داشتید؟
اصلا! خدای من شاهد است وقتی برای تست گویندگی رفتم، پدرم فقط ساختمان پخش را به من از دور نشان داد و گفت اگر عرضهداری برو! من برای ورود به سازمان بسیار هزینه دادم. برای ورود به سازمان، ۴۰۰۰ نفر بودیم که امتحان دادیم. در شش مرحله از ما امتحان گرفتند. ماندیم. در اولین جلسه که در معاونت سیاسی با ما گذاشتند، گفتند شما تازه نصف راه را آمدهاید. گفتند تازه باید ببینیم بعد از شش ماه شما گوینده میشوید یا نه. در استودیو رادیو مینشستیم. اول فقط نگاه میکردیم که چطور خبر میخوانند. یک ماه به ما اجازه دادند بگوییم اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد خبر کوتاه دادند بخوانیم. آخر ماندیم دو نفر. من و آقای فراهانی که ایشان بعد از مدتی از سازمان رفتند. حکایت ورودم به سازمان اینطور بود.
آیا میشود گفت دیگر شمایل خانمهای مذهبی در تلویزیون شاخص ندارند؟ یعنی بعد از شما این شمایل را نداشتیم یا خیلی نادر بود یا واقعی نبود. شما در زندگی واقعی هم با همین حجاب هستید ولی خیلی از خانمها فقط زمان بازی در برخی نقشها چادر به سر میکند.
ببینید اگر حمل بر خودخواهی نباشد باید بگویم من هیچکدام از این خانمهایی را که در فیلمها و سریالها چادر سر میکنند اصلاً قبول ندارم به این دلیل که اگر چادر را با صداقت سر نکنید بیننده میفهمد. نمایش چادر به عنوان حجاب برتر در رسانهای مثل تلویزیون، ظرافت و صداقتی میخواهد که در اکثر موارد رعایت نمیشود.
یعنی شما میگویید چادر باید صرفا عقیدتی باشد؟
بله دقیقا. میدانید چرا فضای هنری ما با خارج از ایران فرق میکند؟ یک هنرپیشه خارجی وقتی در یک نقش منفی یا مثبت بازی کند میگویند هنرپیشه است، اما هنرپیشه در کشور ما مفهوم و تفسیر دیگری دارد.
منظورتان چیست؟
ما متأسفانه یا خوشبختانه میگوییم هنرپیشه باید آدم با اخلاقی باشد. اگر نقش یوسف را بازی کرده نقش یوسف مقدس است و نباید نقشهای دیگر را بازی کند. کارگردان و تهیهکننده ما هم همین ذهنیت را دارد. به همین دلیل دنبال بازیگری میگردد که تا به حال بازی نکرده است و نقش یوسف را به او میدهد، چون دقیقا همین تعبیر را دارد که وقتی مردم او را میبینند به پاکی و خوبی او اذعان کنند. الان در سریالهای ما هم تار مویی از خانمها پیدا نیست، ولی معمولا آن تیپی که میخواهند باشند، برای مخاطب باورپذیر نیست و اشکال در این است.
چادر به نوعی نماد سبک زندگی اسلامی ـ ایرانی محسوب میشود. با این اوصاف چه باید کرد که تصویری واقعی و صادقانه در رسانهها داشته باشد؟
کارگردانان سینما و تلویزیون اگر در کاری شخصیت چادری دارند باید دنبال خانمی چادری بگردند و آدمی را پیدا کنند که به چادر اعتقاد داشته باشد. زمانی که من ماشین نداشتم و گوینده خبر بودم، سوار تاکسی که میشدم راننده به من میگفت خانم شما واقعا چادری هستید؟ من فکر میکردم شما فقط جلوی دوربین چادر سر میکنید. میگفت خیلی از همکارهای شما اینطور نیستند. شاید آن بنده خدا که همکار من هم بوده واقعا حجاب را حفظ کرده، ولی چون چادر سرش نبوده، برداشت افراد جور دیگری بوده است. مردم ما چادر را طور دیگری میفهمند، میشناسند و توقع واقعی بودن و صادقانه بودن از خانمهای چادری دارند. تا این توقع در رسانهها و سینما برآورده نشود، این مشکل حل نمیشود.
دختران مذهبی و چادری در دهه ۶۰ از طریق حوزه هنری یا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان وارد سینما و تلویزیون میشوند، اما اکنون راهی برای ورودی آنها که اعتقاد به حجاب و چادر دارند و در عین حال میخواهند کارهای هنری کنند، وجود ندارد. با این گفته موافقید؟ فکر میکنید چه کانالی باید به وجود بیاید؟
بله. خود من از طریق کانون پرورش فکری وارد کار هنری شدم. به کانون رفتم و گروهی را تشکیل دادیم. سرگروهمان شهید اسدی بود و یک گروه هنری بودیم از منشی صحنه، فیلمبردار، بازیگر و کارگردان. نان حلال برایمان یک سوژه کار شد و به مربیمان گفتیم و هدایتمان کرد و با مصاحبههایی که از مردم میکردیم شروع شد که درآمدتان از کجاست، راضی هستید یا نه و مخارجتان چطور است. آن موقع من هنوز متوجه نمیشدم این آدم حرفی که زد یعنی چه و میتواند در زندگی و اعتقاد آدم رسوخ پیدا کند و خوشبختانه شهید اسدی خیلی چیزها را به ما آموزش دادند.
الان چه کانالی وجود دارد؟
دوره راهنمایی تحصیلی فرصت خوبی برای این موضوع است. با اینکه متأسفانه واحد تربیتی را در آموزش و پرورش حذف کردهاند، اگر تقویتش میکردن خیلی خوب میتوانست جای همان حوزهها را پر کند. چون بچهها در مدرسه میتوانند تحت تربیت قرار بگیرند. همان گونه که ما در بخش ورزش، استعدادها را شناسایی میکنیم، فدراسیونها به مدارس میآیند و از تیمهای ورزشی استعدادهای نوجوان را پیدا میکنند برای امور هنری هم میشود همین کار را کرد.
یعنی تلویزیون باید استعدادیابی کند؟
بله. میتوان یک تفاهمنامه با آموزش و پرورش منعقد کرد و بودجهای در نظر گرفت، چون ما در صداوسیما هنرپیشه استخدام نمیکنیم یا تربیت هنرپیشه که نداریم. پس باید بدانیم این نیروها را از کجا جذب کنیم.
یعنی در واقع باید تعاملی بین چند نهاد فرهنگی نظام انجام بگیرد که مسیر سالمی برای ورود به دنیای بازیگری باشد.
یعنی تنها مسیر همین آموزش و پرورش است که خانوادهها صددرصد به آن اعتماد دارند.
شما در بین بازیگرانی که با چادر نقشآفرینی میکنند کدام را واقعیتر و صادقانهتر یافتهاید؟
خیلی از خانمهای ما حداقل یک بار با چادر مقابل دوربین بازی کردهاند، ولی اگر بخواهم مثال بزنم خانم رویا تیموریان است که خیلی به تیپ واقعی نزدیک شده است. یک مثال از آن چیزهای نچسب درباره حجاب بزنم؟
بله بفرمایید.
با این روایتخوانیها از کتاب «دا» بشدت مخالفم.
چرا؟
بسیار مصنوعی و غیرقابل باور است و به ذهنیت بیننده به دفاع مقدس، چادر و… ضربه میزند.
آیا میتوان گفت قشر مذهبی با سینما قهر کردهاند؟
اگر قهر کردهاند، حق دارند. آنقدر ما فیلمهای مبتذل داریم که آدم واقعا شرمش میشود آنها را با خانواده تماشا کند. البته یک باور غلطی از سابق میان قشر مذهبی بوده که سینما فسادآور است و حتی اگر به آقایان مدیران فرهنگی بگویید اجازه میدهید دخترتان تئاتر یا سینما بخواند یا هنرپیشه شود، فکر میکنید چند درصد جواب مثبت بدهند؟ یادم هست بعد از نمایشگاه مانتوها و لباسهای اسلامی بود که پورمحمدی، وزیر کشور و حسینی، وزیر ارشاد در افتتاحیه آن صحبت کردند. من این جمله را به پورمحمدی در وزارت کشور هم گفتم که چند درصد از شماها حاضرید این مانتوها را تن دختران یا همسرانتان کنید.
جوابشان چه بود؟
اصلا جواب ندادند. خیلی هم ناراحت شدند.
چه تیپهای دیگری از یک خانم مسلمان چادری هست که هنوز در سینما و تلویزیون نشان داده نشده است؟ چون بخشی از سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی از طریق رسانهها و بخصوص رسانه ملی به جامعه معرفی میشود.
واقعیت این است که یکی از غفلتهای بزرگ ما درخصوص مادر است. یک مادر مذهبی یا چادری که به روز باشد، با بچهاش دوست باشد، چقدر در سریالها و فیلمهای ما وجود دارد؟ در بیشتر سریالها یا یک مادر سنتی و مذهبی دیده میشود که سرش به کار خانه گرم است و از بچههایش دور است و اگر هم مادر مدرن و به روزی وجود داشته باشد، مادری است که مذهبی نیست.
یعنی مذهبی به روز نیست؟
بله. مادری که مثلا دست دخترش را بگیرد و باهم به سینما بروند یا ورزش کنند، چقدر ارائه شده است؟
مثالهای دیگر.
شما نگاه کنید به معلم. ما چقدر چهره یک معلم مذهبی کارآمد را به مردم نشان دادهایم و از آن بدتر، چهره معلمهای مذهبی را به بچهها نشان دادهایم؟ در تمام سریالهایی که محور مدرسه است، مدیر مدرسه مستبد و چادری است، مثل فیلم ورود آقایان ممنوع که خانم حکمت تهیهکننده بودند و آقای رامبد جوان کارگردان، خانم ویشکا آسایش چه چهرهای داشت؟ خانمی که پشت لبش سبیل داشت و مستبد بود ولی حجاب کاملی داشت و خیلی اسفناک بود که یواش یواش با عشق آقای معلم یکدفعه حجابش کمتر شد. ما در همه سریالها و فیلمهایمان یک مدیر یا یک مربی تربیتی یا معلمی که به روز باشد و حجاب درست داشته باشد، نداریم، سریال «دبیرستان خضرا» را یادتان هست؟ تمام معلمها و مربیها چطور بچهها را درک نمیکردند و البته همه مذهبی بودند.
بحث خوبی شد. دیگر چه تیپهای جدیدی جا دارد از زنان مذهبی و چادری معرفی و بازنمایی شوند؟
تیپهای مشاغل آزاد. آیا یک خانم مذهبی و چادری جزو زنان موفق در عرصه اقتصادی نشان داده میشود؟ اگر هم خانم موفقی هست، حتما سانتیمانتال است. متاسفم این را بگویم که خانمهای چادری در رسانهها به فرشتگان بیعرضه و خانهنشین تبدیل شدهاند. از طرف دیگر نباید در قضاوت یک طرفه رفت، به دلیل برخی حساسیتهای بیمورد، کارگردانها و فیلمسازان هم از پرداختن به تیپ زنان مذهبی و چادری، میترسند و پرداختن به آن را سخت میدانند و طبعا از خیرش هم میگذرند و نتیجه میشود همین که میبینید.
شما به عنوان یک بانوی مذهبی در سینما حتما دچار تناقضاتی شدید. اگر بخواهیم مصداقیتر به این قضیه بپردازیم شما طی ۲۰ سالی که در عرصه هنر حضور دارید کدام مقاطع حس کردید بین عقیده و کارتان تناقض وجود دارد و مجبور شدید به خاطر عقیده، از هنر چشم بپوشید؟
در سینما همیشه میگفتم به من یک نقش متفاوت بدهید. دلم نمیخواهد همیشه نقش یک خانم مذهبی، چادری و همسر شهید را بازی کنم. اگر در این حرفه توانایی دارم باید تواناییهای دیگر من هم دیده شود، اما همیشه به من نقشهای تکراری پیشنهاد میشد.
جالب اینجاست که تا چند وقت پیش اجراهای برنامههای خارج از سازمان هم که به من پیشنهاد میشد بیشتر برای مکانهای رسمی مثل سپاه و آموزش و پرورش، روز پرستار، روز زن، روز معلم و از این قبیل بود، اما به مرور توانستم به جاهای دیگر هم راه پیدا کنم. یک سال و نیم مشاور آقای رجبی در فارابی بودم. از این طریق خیلی از اهالی سینما مرا شناختند. برادر آقای رجبی آن زمان در انجمن موسیقی بود. آقای رجبی من را به ایشان معرفی کردند و گفتند توانایی اجرایی خوبی دارد و ایشان از من دعوت کرد که مراسم هفتگی تجلیل از استادان مختلف در حوزه موسیقی و هنرهای تجسمی را به عهده بگیرم. از این راهها توانستم بخشی از تواناییهای خودم را به نمایش بگذارم.
یعنی این تجربه برای شما اتفاقی ایجاد شد؟
بله، کاملا اتفاقی و من بعد به موزه هنرهای معاصر راه یافتم. یک بار یادم هست در موزه مراسمی بود که سفرای کشورهای دیگر هم آمده بودند و اجرای برنامه را به عهده داشتم جمعیت زیادی هم بود. این خاطره اولش خیلی دردناک است، ولی بعد شیرین میشود. من وقتی پشت تریبون قرار گرفتم یکدفعه دیدم صدایی از میان جمعیت گفت، اَه این کیه آوردن به عنوان مجری. این جمله خیلی برایم دردناک بود، اما تلاش کردم برنامه را به بهترین شکل اجرا کنم. ولی بعد سفرای چند کشور با مترجمها سراغ من آمدند و تشکر کردند و اسم من را پرسیدند. یک بار هم اجرای همایش زنان نیکوکار را که در وزارت امور خارجه برگزار شد به عهده داشتم که بعد از پایان همایش برخی مهمانان به من کارت ویزیت دادند و خیلی خوشحال شدم، چون اینها بعدا میگویند ما در ایران اجرای یک خانم چادری را دیدیم که ویژگیهای خاصی داشت. اینها خیلی لذتبخش بود. من در جشنوارههایی که برای اجرا دعوت میشوم با همین چادر حضور مییابم و همه این را میدانند.
در یک جشنواره استانی که هنرمندان زیادی مهمان بودند، بعد از جملهای گفتم حالا یک صلوات محمدی هم بفرستید! عزتالله انتظامی بعد از برنامه به من گفت وقتی تو میگویی یک صلوات بفرستید آنقدر باورپذیر است که ما این صلوات را میفرستیم. قبول کنید اگر رفتار و کلامتان باورپذیر باشد، مردم هم میپذیرند.
مهمترین انتقاد سوادبه آقاجانیان از اجرای تلویزیونی چیست؟
نزدیک شدن اجرای برخی مجریان به لودگی را جسارت نمیدانم. در برخی از این برنامهها، مجریان از واژههایی مانند سلام، حالت چطوره، خوبی، چیکارا میکنی، چیکارا نمیکنی، حالا بریم یک برنامه دیگه ببینیم، آنتن به من بده و… استفاده میکنند. اینها اسمش خلاقیت نیست. در حوزه اجرای خانمها باید در دنیا نشان دهیم به خانمها بها میدهیم.
به همین دلیل باید فرصت بیشتری برای حضور خانمها در اجرا فراهم شود، آن هم در تمام حوزهها.
ایول
ماشاالله
بابا تو دیگه کی هستی
.....
ودیگر هیچ
ممنون
واقعا استفاده کردم
تو این دوره زمونه خانومای محجبه مظلوم واقع شدن البته تا حدیش هم قصور از خودمونه که عرضمون رو نشون نمیدیم
مثل من که تنبلی میکنم دکتری بخونم
مصاحبه یه کم بهم انگیزه داد
یا حق
چون حفظ حجاب اعتقاد است و چادر وسیله
موفق پیروز شاد باشید