در چنین شرایطی به نظر میرسد کشورهای اسلامی آسیبپذیری بیشتری در مقابل همجة رسانهای غرب دارند به این ترتیب شاهد هستیم که تفالههای تفکرات مخرب غربی، پس از اینکه در جوامع غرب، ثمری جز بیبند و باری، گسترش انواع انحرافات اخلاقی، بیثباتی و انحلال نظام خانواده نداشت، اکنون ردپایی را در جوامع اسلامی بر جای گذاشته است. و عمده وظیفه رسانههای کشورهای اسلامی در حوزه سرگرمسازی این است که دست به الگوسازی فراگیرتر از مدل غربی بزنند. اما ایران نسبت به همة کشورهای مسلمان در منطقة خارومیانه یک تفاوت اساسی دارد.
ایران اسلامی یک انقلاب عظیم و با شکوه اسلامی را به همت و کوشش مردان و زنان انقلابی (به مفهوم شیعی) از سر گذارنده است و طبیعتاً رسانه و مدیوم انقلابی همواره و همیشه باید تصویری انقلابی از الگوهایی که در جامعه پس و قبل از انقلاب زندگی میکنند ارائه کنند. با توجه به اینکه در تاریخ شیعه از بزرگورانی همچون دخت نبی مکرم اسلام (س) و شیرزن دلاور کربلا (س) الگوی انقلابیگری برای زنان بودهاند، همواره یک پای رویدادهای دینی علیه حکومتهای جائر قبل از انقلاب اسلامی زنان بودهاند.
از این رو میطلبد که رسانة ملی در بازنمود چنین تصویری از تاریخ و عقبة زنان انقلابی بس کوشا باشد. اگر در عرصة سریالسازی در رسانة ملی اتفاقات کوچکی برای بازنمود تصویر زنان انقلابی رخ داده است، این اتفاقات از روی خلاقیت تصادفی فیلمسازان بوده وگرنه نه برنامهسازان تلویزیونی در پی بسط و توسعة چنین مضامینی بودهاند نه طرح چنین مضامینی با انگیزه هنرمندمتعهد بوده است.
در آثار تاریخی که در رسانة ملی ساخته میشود باید به این مهم توجه بسیار داشت، تا طرحی گیرا و جذاب از الگوی زن انقلابی را در عمده سریالهای بویژه تاریخی پیاده کنیم در عوض، قیودی را بوجود بیاوریم تا برنامهسازان از آزمونها و تجربههای مهلک فمنیستی نظیر «همة بچههای من» و «ساختمان پزشکان» نشوند.
نظریات جنبش فمینیستی قطعاً تأثیر مخرب و جبران ناپذیری را بر نهاد خانواده خواهد گذاشت و موجبات تزلزل جایگاه خانواده را فراهم میآورد. در رسانههای غربی با تفکرات و اندیشة لیبرال، از «خانواده» چیزی جز اسم آن و از کارکردهایش جز رسم آن باقی نمانده است. در این مقال برآنیم که به بحران عدم وجود سیمای زن انقلابی در مقابل الگوهای ارائه شده در رسانههای غربی بپردازیم و به صورت کوتاه به ذکر چند نمونه مصداقی اکتفا خواهیم نمود.
بزرگان دین و انقلاب همواره متذکر شدهاند که جامعة ایمانی را زن مؤمن و جامعة انقلابی را زنان انقلابی به ثمر میرسانند. رشد جامعه و بسط تربیت و تعالی مردان انقلاب از جایی آغاز میشود که زنانی با تفکر انقلابی آنان را تربیت کنند. در اسلام به صورت سادهای تمام انگارههای زنان انقلابی به صورت اسوههای جاویدان همواره قابل دسترسی و بررسیاند. حسین (ع) عاشورا را رقم زد و سبب زندهماندن و بسط اسلامی شیعی شد اما ثارالله را چه کسی تربیت کرده بود، تفکر انقلابی مادر بزرگوار ایشان زمینهساز چنین واقعة ماندگاری بود. جالب اینجاست که بعد از فوت پیامبر (ص)، انقلاب اعتراضی فاطمه (س) بود که نهضت علوی را بنیان نهاد. اصلا اگر زینت (س) در بطن حوادث عاشورا نبود آیا عاشورا بدل به یک نهضت انقلابی میشد؟ پس اسوة زن انقلابی در تاریخ و دین ما ستون اصلی خیمة شیعه است. وقتی به بزرگان نظام و انقلاب رجوع میکنیم پی خواهیم برد که آنان چه تربیت فرهیخته و والایی داشتهاند و در چه بستری رشد کردهاند. به همین دلیل فکر میکنم نسلهای انقلابی که تربیت میشوند بستگی شدیدی به مادران دارند. البته در این نوشتار از گفتن سرفصلهای کلی پرهیز خواهیم کرد و قصد نگارنده این است تصویری از زن انقلابی در میان تولیدات تلویزیونی جستجو کنیم.
روزی روزگاری (امرالله احمدجو)
مراد بیکِ سریال
«روزی روزگاری» را حتماً خاطرتان هست. همان مرادبیکی که از طریق دزدی و
گردنکشی امرار معاش میکرد. همین مراد بیک (خسرو شکیبایی) سرکش یاغی، خرد و
زخمی به دست خاله لیلا (ژاله علو) میافتد. او این یاغی سرکش را پیدا
میکند و درمانش را به عهده میگیرد و با او شرط میکند که هر مقدار برای
بهبودی او زحمت کشید مراد هم به همان اندازه برای خاله کار کند. مراد پس
از اینکه سلامتی خود را باز مییابد کاری بلد نیست و برایش رعیتی کردن
بسیار دشوار است. او تن به کار نمیدهد، اما خاله سخت گیرانه از او کار
میکشد.
شاید بیننده در گام نخست متوجه نشود هدف لیلا به هیچ عنوان، بازپسگیری نتیجه ایثارش نیست. بلکه او به عنوان مادر دوم مراد او را به صورت نوینی تربیت میکند. در تمام رفتار و سلوک خاله لیلا در همان گام نخست شیوه تربیتی راستین مذهبی وجود دارد. یعنی مراد بیک دزد را خاله لیلا به مردی بدل میکند که برای تامین معاش خود به سراغ حرام نرود. اتفاقا این قالب تربیتی چقدر متعالی به مخاطب آموزش داده میشود یعنی کسب روزی حلال برای مراد در اولویت قرار میگیرد. این شیوه حلال جویی و حلال خواهی که لیلا در وجود مراد متبلورش میکند با توجه به بافت درام تربیتی شیعی- انقلابی محسوب میشود. برای پی بردن به ریشه این تربیت باید مخاطب را ارجاع داد به وقایع روز کربلا. حضرت اباعبدالله روز عاشورا به سپاهیان گفت: شما اگر برای خون من آمدهاید تنها یک دلیل دارد، شکمهای شما از حرام پر شده است.
خاله لباس شوهرش رستم را به مراد میدهد چون لیاقت رستم را در مراد هم به چشم میبیند. مراد گله دزدیده شده روستاییان را باز میگرداند. او در سیر مشخصی رفته رفته به مرد خانواده تبدیل میشود و مهرش را خاله به آتش میافکند. در واقع زندگی مراد بیک تمام میشود و زندگی پسرِخاله آغاز میشود. مراد خود میخواهد که به او پسرِخاله و خالو مراد بگویند چراکه دل بسته روستا میشود. مراد در جمع عشایر و در نهایت روستاییان باقی میماند، ازدواج میکند، بچهدار میشود و دل به کشاورزی و باغداری و شبانی و خارکنی و رنگرزی میدهد. مراد در واقع دیگر مطالبهاش حرام خواری نیست و مطالبهاش حق طلبی است و افتادن در این مسیر را تنها مدیون خاله لیلا است. او زندگی تازهای را به مراد بیک اعطا کرده است و در نهایت پیوستن به انقلاب جنگل را خاله لیلا برای مراد رقم میزند، اگر مراد در معرض چنین تربیتی قرار نمیگرفت قطعاً به جهان غارتگران و دزدان باز میگشت. پس تربیت انقلابی مراد ریشه در تعالیم لیلای دیندار، متعبد دارد و این همان تصویری اقتدارگرایانه از زنان انقلابی است که مردان انقلابی را تربیت میکنند.
بعد از آنکه مراد سیر دگردیسی را پشت سر گذاشت همراه نسیم دوست (محمد فیلی) به قیام جنگل میپیوندد. مراد قصد میکند که با او برود و به جنگلیها بپیوندد، راهی که بس پرخطر است و شاید بازگشتی در آن نباشد و اینجا است که خاله، تفنگ رستم را به او میدهد، تفنگی که غنیمت دوران مشروطه است. و مجموعه به پایان میرسد. یعنی ایلات و عشایری که تا قبل از رضاخان پاسبان کشور بودند سلاح انقلابی خود را به رزمندگان میرزا هدیه میدهند و پاسبان این سلاح کسی جز خاله لیلا نیست و البته همین شیر زنان بودند که سلاح انقلابیگرایی را به دست مردان دادند و آنها را رهسپار جبهه ظلم ستیزی میکنند.
سریال «روزی روزگاری» یکی از جذابترین و باورپذیرترین تغییر و تحولات روحی یک شخصیت را به نمایش میگذارد بدون آنکه تحمیلی به نظر برسد. وقتی مرادبیک گردنگیر آرامآرام به یک انقلابی وطن پرست تبدیل میشود مخاطب خواسته و یا ناخواسته این تغییرات را به صورت ریشهای در نوع تربیت دوم مراد بیک جستجو میکند و اتفاقا یک نکته برجسته و مهم را در وهله نخست یادآوری میکند محوریت و تربیت انقلابی توسط زنان جامعه صورت میپذیرد. و همین زن که در اغلب کشورهای خانواده به عنوان جنس دوم آلت کامجویی مردان است بدون آنکه دیده شود زمنیهساز تحولات سیاسی، اجتماعی میشود. همچنین این سریال نمونهای خوب از استفاده درست از لهجه و فرهنگ بومی برای شخصیتهای مختلف است. استفاده از آن میزان لهجه یک شروع خوب در رسانه بود که متاسفانه آنگونه که انتظار میرفت در آثار بعدی ادامه نیافت.
سیمای یک انقلاب عاشورایی توسط یک زن
بزرگترین
آسیب فیلمفارسیهای عصر پهلوی دوم، پرداختن به زندگی کلاه مخلملی و توسعة
فرهنگ کلاه مخملی از طریق مدیوم فیلمفارسی است. کلاه مخملیگری و توسعة
فرهنگ اوباش یکی از حقههای بزرگ پهلوی دوم بود که به صورت الگو در
فیلمفارسیهای گذشته متجلی شده بود. این طیف و با همان شمایل کلیشهای در
عمده فیلمفارسیها تنها آرمانشان رسیدن به زن رقاصهای بود که در چنگال
صاحب غاصب کافه اسیر بود. «زن» در مواجهه با کلاه مخملی، موجودی طناز با
جاذبههای اروتیک بود که کارکردی جز لوندی، رقاصگی و آواز خواندن برای ابر
فیلم، رسالت دیگری بر عهده نداشت.
اما کلاه مخملیها به صورت دیگری در
میان سریالهای تلویزیونی نمود پیدا کردند اما الگو و ساز و کارشان ۱۸۰
درجه با آثار قبل از انقلاب فرق میکرد.
در سال ۱۳۸۰ مهمترین سریال مناسبتی- محرّمی، که آن سال پخش شد «حیدر خوش مرام (حسین یاری)»، لوطی گردن کلفت دلِ نازک با سایر همتایان کلاه مخملیاش تفاوت بسیار داشت و این تفاوت در وجود و تربیت دینیاش بود. حیدرعامی عاشق شاهزاده قجری، «فخر الزّمان» قجری (کتایون ریاحی)، میشود. اصلا اگر قصه را به صورت استعاری بررسی کنیم به نتایج ویژهتری درباب جایگاه زن خواهیم رسید. فخر الزمان به حیدر خوش مرام میگوید شرط وصال او، احیای مراسم تعزیه آنهم در دوران اختناق رضاخانی است. منظور از احیای تعزیه در آن شرایط به نوعی احیای سنتهای انقلابی شیعی است و یک زن عامل احیای این انقلاب شیعی است، قطعا در هر مقطعی پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی، در تمام خرده انقلابهای مردم که به وقوع پیوسته است و مردان در این تاریخ ۲۵۰۰ ساله در مقابل جائرین ایستادگی کردهاند، پای یک زن در میان بوده است.
در طول این چند سال هم محمدرضا ورزی خیلی تلاش کرد ادای فتحی و حاتمی را در بیاورد و تجلی روحیه انقلابیگری علویان را در ایران نشان دهند اما در این مسیر موفق به چنین کاری نشد. عمده آثار ورزی تولیداتی با گرایشات مردانه بودند. نکته مهم در بررسی محتوایی این سریال نقش زن محوری این سریال یعنی فخرالزمان (کتایون ریاحی) در تعمق انقلابی بخشیدن به یک احساس مردانه است. آنچه به صورت قصههای محلی را به عنوان سمبل این روایت شنیدهایم بدین شرح است که «مردی که شیفتة گوهرشاد میشود و گوهرشاد به وی توصیه میکند چهل شب نماز شب گذارد و این شرط وصال برای مرد عاشق پیشه است؛ اما بعد از سی شب تعبد راستین، تمنای مرد دیگر وصال گوهر شاد نیست بلکه روحیه حقطلبی در نهاد وی افزون شده است.» در قصة «شب دهم» تمنای حیدر رسیدن به فخرالزمان است و این تمنای زمینی به تمنای بزرگتری (تمنای انقلابی) بدل میشود، به واقع این تمنای انقلابی همان تمنای حسینی است که به روحیة انقلابی مردمان قبل از سال ۱۳۵۷ بسیار نزدیک است، به نوعی میتوان گفت موتور محرکه حرکت انقلابی حیدر، ریشه در تمنای زمینیاش نسبت به فخرالزمان دارد.
ضمن اینکه تربیت مادر حیدر در کلیت اثر بروز و نمود دارد. برای این حرکت انقلابی، مادر حیدر و نوع تربیت شیعی وی کاملاً در فصلهای مجزایی به چشم میآید، البته فخرالزمان و گرایشات شیعی وی به عنوان یک شاهزادة قجری در نوع خود قابل تأمل است. ضمناً سبک زندگی زنان انقلابی با پوشش نوع چادر تأثیرات فراوانی در جامعه داشت. سریال شب دهم هوشمندانه حجاب تراز در جامعهای که روحیة شیعی و انقلابی دارد را چادر میکند و این فرآیند فرمی با ظرافت تمام به مخاطب القا میشود. اگر برای چندین بار سریال توسط کارشناسان بررسی شود از هر جهت سبک زندگی انقلابی وسبک زندگی اسلامی (این دو سبک کاملاً از هم مجزا هستند) به سادگی تبین و فرآیند جداسازی این دو مفهوم کاملاً به چشم میآید. از طرفی همسر یاور (اکرم محمدی) نقش هدایتگر را برای همسرش بازی میکند و مشخص است که یاور (پرویز فلاحیپور) در نیمة راه بیشتر به دلیل گرایشات انقلابی و همراهی همسرش با حیدر خوش مرام با او همگام میشود.
این سریال در بررسی نقش زنان در مواجه با حکومتهای جائر سریال فوق العادهای است ضمن با بررسی سبک زندگی انقلابی زنان عملا فمنیست غربی را تخطئه میکند.
با این حال حیدر هرچی که نبود، پسر «معین البُکا» ی تعزیهخوانی بود که با عشق امام حسین (ع) گذر ایام کرده بود و بالاخره: پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر… و به خاطر فخر الزمان، قبولِ شرط کرد اما به خاطر فخر الزمان، از وفای به عهدش دست نکشید. خودش یه جای قصه گفت: من از روزی که در بند شدم، آزادم؛
الحق که «داش یاور» هم یه پای این ماجرا بود و کلی سبب خیر شد؛ «خداوند» جزای خیر دهد چنین یاورانی را. و کار به جایی رسید که شاهزاده خانم، با اشک و التماس، سعی داشت حیدر از ادامه راه، از اجراهای بعدی مراسم تعزیه، منصرف کند، غافل از اینکه «یار» ش، «قرار» را در «فرار» نمیدید و پرنده شده بود و هوای پرواز در سر داشت.