"صراط" - «هر تصميمى كه ما براى انقلاب و به عنوان مواضع اصولى انقلاب بگيريم، بايد تابع استدلال باشد. [...] اساس اين منطق هم يكى نفع ملت ايران و مصالح كشور است، يكى هم اصول و عقايد و باورهايى است كه ملت ايران در راه اين باورها، مبارزه و مجاهدت كرده، شهيد و جانباز داده، ايستادگى كرده است و مردم دنيا را متوجه خودش كرده است.» (فرازی از سخنان رهبر انقلاب در خطبههای نماز جمعه، ۱۳۷۶/۱۰/۲۶)
دربارهی سیاست خارجی گفتهاند كه سیاست خارجی تركیب دو عنصر «پایداری» و «انعطاف» است. (سجادپور: ۱۳۹۰) در مواجهه با مقولاتی حیاتی همچون «امنیت ملی» و «حفظ نظام سیاسی»، سیاست خارجی بر عنصر پایداری تأكید میكند و در خصوص مسائل جاری كه جنبهی حیاتی ندارد و در نوسان بین «یك موضوع مهم» یا «یك موضوع معمولی» است، سیاست خارجی -و داخلی نیز- وضعیتی انعطافی پیدا میكند. در مسائل حیاتی كه باید ایستاد، راه تصمیمگیری -و تجدید نظر- یا بسته است یا اینكه با حداكثر احتیاط همراه است و تصمیمگیری دربارهی آن به بالاترین سطح برمیگردد.
جنبههای حیاتی مناقشه ایران و آمریكا
وضعیت حاكم بر مناسبات ایران و آمریكا طی سه دههی گذشته، وضعیتی خاص، و بحثكردن از آن نیز همواره امری «فوق راهبردی» بوده است، زیرا چالشهای ایران و آمریكا از نوع حیاتی بوده و به موجودیت یا عدم موجودیت یا به اموری ربط داشته كه نهایتاً به هویت یكی از دو طرف بازمیگشته است. از یك طرف آمریكاییها در این دوران طولانی، همواره از حذف ایران از معادلات منطقهای و بینالمللی سخن گفتهاند. مثلاً آمریكاییها صراحتاً میگویند همهی كشورها جز ایران حق دارند از مواهب معاهدهی اِنپیتی برخوردار باشند و بعد در ادامه میگویند كه ما به ایران اطمینان نداریم. اینگونه رفتار و برخورد آنها بازی با صلاحیت یك ملت، آن هم ملتی با سابقهی چند هزار ساله و صاحب تمدن برجسته است و به همین خاطر، جنبهی حیاتی دارد.
آمریكاییها پیش از بحث انرژی هستهای نیز منازعات را به سمت ابعاد حیاتی سوق میدادند. مثلاً گاسپار واین برگر -وزیر دفاع دولت ریگان- در زمان مسئولیتش باصراحت و علنی اعلام كرد كه ما باید ریشههای ملت ایران را بخشكانیم. در جریان تحریمهای اخیر نیز آمریكاییها بارها از واژهی «تحریمهای فلجكننده» صحبت كردهاند. در طول دو دوره ریاستجمهوری بوش و اوباما -۱۳ سال گذشته- نیز همواره یك ردیف بودجهای در بودجهی رسمی و علنی آمریكا تحت عنوان «هزینهی تغییر ایران» وجود داشته كه در نوع خود كاملاً بیسابقه است. پس بحث از رابطهی میان آمریكا و ایران تا آنجا كه به آمریكا برمیگردد نیز موضوعی كاملاً جدّی است.
از این طرف، اگرچه جمهوری اسلامی هیچ بودجهای برای براندازی دولت آمریكا اختصاص نداده و در این راه هیچ قدمی برنداشته و حتی به شكل تبلیغاتی و سیاسی هم از لزوم براندازی «دولت آمریكا» سخن نگفته است، در عین حال تردیدی هم نیست كه ایران در مواجهه با آمریكا روی نكاتی دست گذاشته كه برای آمریكا به عنوان یك ابرقدرت، حیاتی است.
آمریكاییها قدرتمندی خود در محیط فراملی را به گونهای تعریف كردهاند كه مستلزم هماهنگشدن دیگران با آمریكا است. آنان از بالا تا پایینِ قارهی آمریكا را «حیات خلوت» و «منطقهی ممنوعه» برای حضور دیگران اعلام كرده و رسماً به آن به عنوان ركن مهم «قدرت» و «امنیت ملی» خود مینگرند و به هر كشوری كه بخواهد این حریم را مخدوش كند و این قُرُق را بشكند، به چشم «دشمن» نگاه میكنند. همه ماجرای خلیج خوكها و بحران موشكی كوبا در سال ۱۹۶۲ را به یاد دارند. یا در صفحات تاریخ دربارهی آن مطالعه كرده یا در محاورات اجتماعی دربارهی آن چیزی شنیدهاند. آمریكاییها در آن سال به خاطر نصبشدن سپر دفاع موشكی شوروی در كوبا و به تعبیر دقیقتر، به خاطر برپاشدن یك نظام ماركسیستی مورد حمایت شوروی تا آستانهی جنگ پیش رفتند. آمریكاییها علاوه بر آمریكای لاتین، بسیاری از مناطق خاورمیانه و از جمله شبه جزیرهی عربستان را منطقهی انحصاری خود به حساب میآورند و هرگونه خدشه به اقتدار و تمركز آمریكا در این مناطق را ساییدهشدن «منافع حیاتی» آمریكا تلقی میكنند. علاوه بر اینها، آمریكاییها از «آزادی انتقال انرژی» به این معنی كه اتفاقی خارج از چهارچوبِ مورد قبول غرب برای نفت نیفتد، به عنوان یك مسألهی حیاتی یادمیكنند و در واقع، حق حاكمیت كشورها بر این منبع را رد میكنند و از این طریق، استقلال كشورها را مخدوش میسازند.
از نظر آمریكاییها «وقوع انقلاب در ایران» و «پیدایی یك جریان مقاومت در منطقه و ایجاد تغییر در موازنهی امنیتیِ اسرائیلمحور در منطقه»، دو اقدام اساسی ملت ایران در نادیدهگرفتن منافع حیاتی آمریكا است. همچنین تحولات عمدهای كه در منطقه با محوریت ایران رخ داده، از جمله پیروزی حزبالله لبنان و مقاومت فلسطین در برابر اسرائیل طی چند جنگ، روی كار آمدن یك دولت منتخب مردم در عراق و تزلزل در رژیمهای وفادار غرب در كشورهایی همچون مصر، تونس، بحرین، یمن و عربستان، اقدامات بعدی ملت ایران در نادیدهگرفتن منافع حیاتی آمریكا است. با این وصف، آنچه در مناقشات ۳۰ ساله بین دو كشور به ایران مربوط میشود نیز جنبهای كاملاً حیاتی دارد و بههیچوجه در عِداد یكی از موضوعات معمولی به حساب نمیآید تا هر فرد یا نهادی اجازه داشته باشد دربارهی آن تصمیم بگیرد.
جنبههای هنجاری مناقشه ایران و آمریكا
نوع نگاه ایران و آمریكا به یكدیگر بهمرور و در یك روند منطقی به «هنجار» تبدیل شده است. پس بحث پیرامون حُسن و قُبح «مذاكره» با آمریكا حتماً باید با لحاظكردن این نكته توأم باشد. اگر مروری بر سابقهی ادبیات حاكم بر انقلاب اسلامی داشته باشیم، درمییابیم كه این انقلاب از همان نقطهی آغاز، خود را در آماج حملات آمریكا دیده و برای مواجههی با آن آماده است. حضرت امام خمینی رحمهالله در ۴ آبان ۱۳۴۳ و در سخنرانی تاریخی خود در مسجد اعظم قم، آمریكا را مهمترین دشمن ملت ایران و نهضت اسلامی آن دانستند: «تمام گرفتاریهای ما از این آمریكاست. آمریكا از انگلیس بدتر. انگلیس از آمریكا بدتر. شوروی از هر دو بدتر. همه از هم بدتر. همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و كار ما با این خبیثهاست، با آمریكاست.» (صحیفهی امام رحمهالله، جلد اول)
این خصومت آمریكا علیه انقلاب اسلامی و مردم ایران و واكنش خشمگینانهی رهبری و مردم ایران به آمریكا، در طول زمان انباشته و نهادینه شده است. از یك طرف برای ایرانیها، آمریكاییها كینهتوزترین و فعالترین دشمن تلقی شدهاند و از سوی دیگر، برای مقامات آمریكایی هم ایران مهمترین مشكل و دغدغه به حساب آمده است. همین یك ماه پیش، خانم كلینتون -وزیر خارجهی سابق آمریكا- در آخرین روزهای مسئولیتش در پاسخ به سؤال یك شبكهی تلویزیونی كه پرسید در این چهار سال، مهمترین دغدغه و درگیریتان چه بود؟ بلافاصله و بدون تأمل پاسخ داد: «ایران؛ ایران در این چهار سال یك روز هم از ذهن من كنار نرفته است.»
با این وصف، كاملاً آشكار است كه پس از ۵۰ سال خصومت نهادینهشده، رابطه با آمریكا مقولهای نیست كه یك دولت از این طرف یا از آن طرف و یا یك جریان سیاسی در این سو یا آن سو قادر به حل و فصل آن باشد. از این رو رهبر معظم انقلاب اسلامی، مسئولین و جریانات سیاسی را از ورود به بحث مذاكره با آمریكا پرهیز داده و ورود به این موضوع را خلاف استقلال كشور، خلاف منافع و مصالح ملی و در نقطهی مقابل نگرشها و باورهای مردم ارزیابی كردند و گفتند: «امروز اگر كسانى بخواهند سلطهى آمريكا را مجدداً در اين كشور برقرار كنند، بخواهند از منافع ملى، از پيشرفت علمى، از حركت مستقل صرف نظر كنند براى خاطر رضايت آمريكا، ملت گريبان اينها را خواهد گرفت. بنده هم اگر بخواهم بر خلاف اين حركت عمومى و خواست عمومى حركت كنم، ملت اعتراض خواهد كرد؛ معلوم است. همهى مسئولين موظفند منافع ملى را رعايت كنند، استقلال ملى را رعايت كنند، آبروى ملت ايران را حفظ كنند.» (ديدار فرماندهان و جمعى از كاركنان نيروى هوایى ارتش جمهورى اسلامى ايران؛ ۱۳۹۱/۱۱/۱۹)
مخالفت با مطامع آمریكا در ایران یك «هنجار» است، همانگونه كه كوتاهنیامدن در برابر ایران در دستگاه هیئت حاكمهی آمریكا یك هنجار است. از این رو، قوانین ضد ایرانی در كنگرهی آمریكا نوعاً حتی بدون یك رأی مخالف به تصویب میرسد؛ همانگونه كه قوانین ضد آمریكایی در مجلس ایران نیز بدون مخالف تصویب میشود.
بررسی هنجارها
وقتی كه یك رویّه در كشوری به هنجار (NORM) تبدیل شود، در حكم «قانون مادر» است و در كشورها ارزشی همسنگ قانون اساسی مییابد؛ همچنانكه قانون اساسی در بسیاری كشورها چیزی جز این هنجارها نیست. هنجار یك قانون و اصل بنیادی است. بروس كوئن هنجار را «الگوی رفتاری مشترك» دانسته است. (ثلاثی۱۳۷۰) همچنین «هنجار هویتهای بازیگران و اولویتشان را شكل میدهد.» (امیر محمدی بهراسمان:۱۳۹۱) سازهانگاران هنجار را مقدم بر منافع بازیگران دانستهاند و آثار آن را به دو بخش «تنظیمی» و «تكوینی» سرایت دادهاند. به این معنی كه هنجار علاوه بر تعریف و تنظیم منافع بازیگران، به اهداف نیز مشروعیت میدهد.
یكی از شاخصهای جداكنندهی هنجار از غیر هنجار، «جامعهپذیری» است. جامعهپذیری یك فرایند پیوسته است و علاوه بر آن، میتواند همزمان در دو سطح بینالمللی و داخلی در حال انجام باشد. این اتفاق زمانی رخ میدهد كه پای یك هنجار به سیاست خارجی باز شود و ازقضا این نوع هنجارها «هویتساز» باشد و به كشوری كه آن را دارد، هویتی متمایز ببخشد. همچنین در صورتی كه آن هنجار «سازنده» -یعنی روا و منطقی- باشد، این هویت متمایز، «ممتاز» نیز خواهد بود. با این وصف، «جامعهپذیری» در سطح بینالمللی به معنی تبدیلشدن یك هنجار ملی به هنجار بینالمللی است و لازمهی آن، انعكاس آن هنجار در رفتار دیگر ملتها و دولتها است. جامعهپذیری در سطح ملی به معنی همراهی اعتقادی اكثریت مردم با یك اصل است. جامعهپذیری یك هنجار -چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی- و درجهی این جامعهپذیری، میزان «توانایی» و «تأثیر» یك هنجار را مشخص میكند.
در بحث جاری، «عدم مذاكره با آمریكا» یك هنجار است و از جامعهپذیری در دو سطح ملی و بینالمللی برخوردار است. یعنی در سطح ملی، اكثریت قاطع مردم ایران، آمریكا را دشمن خود تلقی میكنند. یك پژوهش كه در اردیبهشتماه سال گذشته توسط مؤسسهی «رند» -وابسته به دولت آمریكا- منتشر شده است، نشان میدهد كه «اغلب سیاستهای جمهوری اسلامی، از جمله ضدیت با منافع ایالات متحدهی آمریكا و تلاش برای دستیابی به توانمندی هستهای غیر نظامی و احیاناً تسلیحات هستهای، مورد حمایت بخش اعظم جامعهی ایران قرار میگیرد.» این پژوهش -نظرسنجی- به سفارش وزیر دفاع آمریكا و در انیستیتوی تحقیقات دفاع ملی (رند) صورت گرفته و البته با ادبیات آمریكاییها تنظیم شده است. حال آنكه مردم ایران نه با منافع آمریكا، بلكه با سلطهی آمریكا مخالفند و خواستهی مردم ایران در مسئلهی انرژی هستهای، استفاده از حقوق مسلّم خودشان است و نه تمنای تسلیحات كشتار جمعی. این نظرسنجی كه پس از ۳۳ سال از پیروزی انقلاب و در زمان اوج فشارهای آمریكا تنظیم شده است، برای اثبات این كه «عدم مذاكره با آمریكا» یك هنجار ملی است، كفایت میكند.
در عین حال، عدم مذاكره با آمریكا یك هنجار بینالمللی نیز هست و ریشهی آن در گسترش بیاعتمادی نسبت به آمریكا و سیاست خارجی آن است. گزارشهای مختلفی نشان میدهد كه نفرت مردم شمال آفریقا و آسیای غربی -یعنی كشورهای اسلامی- از آمریكا در سال ۲۰۱۲ از رشد قابل توجهی برخوردار بوده و به میانگین ۸۵ درصد رسیده است. همانگونه كه امروزه بهآتشكشیدن پرچم آمریكا به یك پدیدهی روزانه در اكثر كشورهای این منطقهی بزرگ تبدیل شده است. پس میتوانیم بگوییم كه عدم مذاكره با آمریكا یك هنجار بینالمللی است و از جامعهپذیری در سطح بینالمللی نیز برخوردار است.
عدم مذاكره با آمریكا در چنین شرایطی یك مزیت است كه ازدستدادن آن، با منافع و مصالح ملی سازگاری ندارد. ایران میتواند با شعاری برخاسته از هنجار «عدم مذاكره»، پرچم یك جبههی گستردهی مخالف آمریكا را در دست بگیرد كه مردم آن درصدد تعریف تازهای از هویت خود و در نتیجه، تعریف تازهای از دوستان و دشمنان و سیاستهای خود هستند و از مزایای آن در سطح منطقهای و بینالمللی استفاده كند. درست به همین دلیل است كه رهبر معظم انقلاب اسلامی میفرمایند: بحث مذاكرهی با آمریكا «قطبیت» ایران را مخدوش میكند: «اینها [آمریكاییها] میخواهند با شایعهی مذاكرهی جمهوری اسلامی، اینطور وانمود كنند كه در این مصاف، بالأخره قطب اسلامی شكست خورد و مجبور به عقبنشینی شد و قطب استكبار در این مصاف پیروز شد.» (خطبههای نماز جمعه؛ ۱۳۷۶/۱۰/۲۶)
علیرغم آن كه متقابلاً «دشمنی با ایران» در آمریكا به یك هنجار تبدیل شده و ارتباطی با یك حزب یا زمانی خاص ندارد و آمریكاییها برای دشمنی با ایران سالانه میلیاردها دلار هزینه میكنند، در عین حال، كم و بیش رؤسای جمهور و وزرای امور خارجهی آمریكا در كنار و همزمان با تشدید دشمنیها، از «آمادگی برای مذاكره با ایران» حرف زدهاند. واقعاً چرا؟ آیا تلاش برای اسقاط نظام و تلاش برای مذاكره با ایران دو جنس یا دو كالای متفاوتند؟ یا اینكه هر دو همانگونه كه از سوی افراد واحدی بیان و دنبال میشوند، هدف واحدی هم دارند؟ با نگاهی سادهبینانه به موضوع، ما خود را با دو كالای متفاوت، یكی پذیرفتنی و دیگری ناپسند مواجه میبینیم و در ادامه میگوییم از آنجا كه دشمنی، بد و مذاكره بیضرر است، بنابراین ما «مذاكره» را انتخاب میكنیم.
حال اگر اندكی ژرف به موضوع نگاه كنیم، درمییابیم كه مذاكره نیز بخشی از سازوكار دشمنی با ملت ایران است. چرا؟ چون آمریكا میداند كه ملت ایران در مقابل سیاستهای سلطهجویانه موضعی واحد دارد و ایالات متحده را در كانون اینگونه سیاستها میداند. در این بین، بعضی از مقامات آمریكایی، آن هم زمانی كه در شرایط نقل و انتقال قرار میگیرند، از تمایل به مذاكره با ایران حرف میزنند. اوباما در اولین نطق دور دوم ریاستجمهوری خود (چهارشنبه ۲۵ بهمن) بار دیگر از مذاكره و مزیت گفتوگو با ایران صحبت كرد و همان زمان ایران را متهم كرد كه درصدد دستیابی به تسلیحات هستهای است. این نشان میدهد كه در متن اعمال فشار و ایراد اتهام، مقولهای به نام مذاكره نیز وجود دارد كه برای جوربودن جنسشان مطرح میكنند. اگر اوباما یا وزیر خارجهی او از لزوم اعمال فشار و تحریم و تهدید علیه یك دولت سخن بگوید و از آمادگی كشورش برای مذاكره حرف نزند، در این صورت مخاطب زیر بار تهدید علیه یك دولت مستقل نمیرود و آن را خلاف حقوق و عرف بینالملل میداند. اما زمانی كه در كنار تهدید و تحریم، از مذاكره هم حرف میزند، مخاطبها تهدید آمریكا علیه ایران و تحریم را منصفانه تلقی میكنند. البته مخاطبان تیزهوش در همان جامعه هم میدانند كه «لفظ» مذاكره در برابر «عمل» تحریم و تهدید ارزشی ندارد.
تخطئهی گذشتهها
یكی از اهداف مذاكره، «تخطئهی گذشته» است. وقتی یك ملت یا دولت در مواجهه با دولت دیگر از ادبیات سلبی -نفی اعتماد- استفاده میكند و خود را در این مواجهه عازم و جازم معرفی میكند و سپس پیش از آنكه چیزی تغییر كرده باشد، از «مذاكره» حرف میزند، در عرف سیاسی، «عقبگرد» به حساب میآید. رهبری انقلاب، از حضرت امام رحمهالله تا حضرت آیتالله خامنهای، بارها فرمودهاند كه «ما با دشمن كنار نمیآییم و تسلیم دشمن نمیشویم.» سپس در سطح ملی نیز این به یك شاخص در پایداری انقلاب بر سر اهداف و اصول تبدیل شده است. بحث مذاكره با آمریكا در شرایطی كه آمریكاییها حتی به حداقل حقوق ملت ایران كه مراودهی آزاد با جهان خارج است، تن نمیدهند و با انواع فشارها سعی در محدودكردن مردم ایران دارند، در واقع غیر از آنكه تسلیمشدن در برابر فشار تعبیر میشود، درستی راهِ رفتهی انقلاب را هم با علامت تردید و سؤال مواجه میسازد.
حضرت امام خمینی رحمهالله از چنین پیشامدی نگرانی جدی داشتند. از جمله ایشان در پیام سوم اسفند ۱۳۶۷ -مشهور به منشور روحانیت- فرمودهاند: «نباید تحت تأثیر ترحمهای بیجا و بیمورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفین و متخلفین نظام، به گونهای تبلیغ كنیم كه احكام خدا و حدود الهی زیر سؤال بروند. من بعض از این موارد را نهتنها به سود كشور نمیدانم، كه معتقدم دشمنان از آن بهره میبرند.» (صحیفهی امام رحمهالله، ۲۸۶:۲۱۹۰)
موقعیتها و دستاوردهای یك «انقلاب بزرگ» نوعاً از طریق تحمل انواع فشارها و دادن هزاران قربانی حاصل میشود. چنانكه در انقلاب اسلامی، هر موفقیتی توأم با نثار هزاران شهید بوده است. وقتی حتی پایمردی در حوزهی علمی به فدیه و شهیدان بزرگی مثل دكتر علیمحمدی و دكتر شهریاری میانجامد، حساب بقیهی موفقیتهای سیاسی، امنیتی و فرهنگی كشور معلوم است. در همهی این موفقیتها، آن نیرویی كه مخالفت علیه نظام را رهبری كرده، آمریكا بوده است. ما نباید اجازه بدهیم گذشتهی افتخارآمیز انقلاب و نظام زیر سؤال برود.
حسن نیت در مذاكره
مذاكره در صورتی از سوی یك دولت دنبال میشود كه احتمال بدهد طرف مقابل او حاضر است منافع او را مدنظر قرار دهد و میز را بر اساس بازی «برد - برد» بچیند. اما اگر سوابق به گونهای باشد كه این احتمال به كلی منتفی باشد، دلیلی برای مذاكره وجود ندارد. بعضی برای اینكه اثبات كنند با این وجود هم میتوان به نتیجهبخش بودن مذاكره اعتماد كرد، مذاكرات چین و آمریكا را مثال میزنند.
روابط چین و آمریكا از زمان انقلاب چین در سال ۱۳۲۸ تا اواسط دههی ۱۳۵۰ قطع و تا حدودی خصمانه بود. در جریان مذاكرات صلح ویتنام – اسفند ۱۳۴۹ – زمینههایی برای گفتوگو میان آمریكا و چین فراهم شد. چینیها از این زمینه استقبال كردند و تیم ملی پینگپنگ آمریكا را به پكن دعوت كردند كه به همراه آنان چند دیپلمات نیز اعزام شدند. این مذاكرات كه محرمانه بود به سفر محرمانهی هنری كیسینجر، وزیر خارجهی دولت ریچارد نیكسون انجامید و پس از آن، روابط رسمی پكن – واشنگتن آغاز گردید.
كسانی كه به الگوی «دیپلماسی پینگپنگ» اشاره میكنند نوعاً از بیان این مطلب كه مذاكرات آمریكا و چین پس از دگرگونی بزرگ در انقلاب چین و در واقع كنارگذاشتن اصول و مبانی اساسی انقلاب كه در ابعاد داخلی «محوری كردن نقش كشاورزان و روستائیان» و در ابعاد خارجی «مقابله با امپریالیسم آمریكا» بود، روی داد. چین پس از قحطی سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۰ كه به تلفشدن حدود ۳۸ میلیون چینی منجر گردید، اصول اقتصادی انقلاب مائو را كنار گذاشت و با انقلاب فرهنگی دههی ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ داعیهی اصلاح جهانی و مبارزه با نظام دوقطبی و بهخصوص قطب امپریالیستی را كنار گذاشت و سرگرم اصلاح امور داخلی خود شد. درست در سال پایانی عقبگرد موسوم به انقلاب فرهنگی چین، آمریكاییها راهی چین شده و پس از آنكه از تغییرات وسیع و بنیادی در چین مطمئن شدند، رابطهی رسمی آغاز شد و در واقع چین به آمریكا پیوست.
وقتی بحث از مذاكره میشود، باید نشانههایی از «عدالت» در آن دیده شود. كمترین عدالت، عدالت در سخن است. یعنی بیان محترمانهای از طرف مقابل وجود داشته باشد. اما وقتی در ادبیات طرف مقابل، هیچ نشانهای از عدالت نباشد، واضح است كه در عمل هم برخورد عادلانهای صورت نمیگیرد. اما اگر در عین اینكه ادبیات، گرایش به خشونت دارد، از مذاكره حرف زده میشود، حتماً عملیات فریبی پشت آن قرار دارد. رهبر معظم انقلاب اخیراً به این نكته اشاره داشتند: «مذاكره از روی حسن نیت با شرایط برابر میان دوطرفی كه نمیخواهند به یكدیگر كلك بزنند معنا پیدا میكند. [اما] مذاكره برای مذاكره، مذاكره بهصورت یك تاكتیك، مذاكره برای فروختن ژست ابرقدرتی بیشتر به دنیا، این مذاكره یك حركت حیلهگرانه است.» (ديدار فرماندهان و جمعى از كاركنان نيروى هوایى ارتش جمهورى اسلامى ايران ۱۳۹۱/۱۱/۱۹)
جمهوری اسلامی - بر اساس آنچه در رهنمودهای امام و رهبری آمده است – مذاكره میكند، اما مذاكره بعد از آنكه ضمانتی برای حفظ مصالح كشور و آبروی انقلاب وجود داشته باشد. این ضمانت، آن است كه طرف مقابل ابتدا مسائل بین دو كشور را به نقطهی صفر برگرداند. نقطهی صفر این است كه تحریم و فشار برداشته شود، ادبیات ضد ایرانی اصلاح شود و تلاش و برنامهریزی و اختصاص بودجه برای تغییر ایران متوقف شود. آنگاه زمان آغاز «حركت» فرا میرسد. تا آن موقع مردم و مسئولان ایران باید بر اصول و مواضع منطقی و عادلانهی كنونی پابرجا مانده و بر آن تأكید نمایند. مسلماً در چنین روندی دشمن چارهای جز پذیرش حقوق ملت و دولت ایران ندارد.
دربارهی سیاست خارجی گفتهاند كه سیاست خارجی تركیب دو عنصر «پایداری» و «انعطاف» است. (سجادپور: ۱۳۹۰) در مواجهه با مقولاتی حیاتی همچون «امنیت ملی» و «حفظ نظام سیاسی»، سیاست خارجی بر عنصر پایداری تأكید میكند و در خصوص مسائل جاری كه جنبهی حیاتی ندارد و در نوسان بین «یك موضوع مهم» یا «یك موضوع معمولی» است، سیاست خارجی -و داخلی نیز- وضعیتی انعطافی پیدا میكند. در مسائل حیاتی كه باید ایستاد، راه تصمیمگیری -و تجدید نظر- یا بسته است یا اینكه با حداكثر احتیاط همراه است و تصمیمگیری دربارهی آن به بالاترین سطح برمیگردد.
جنبههای حیاتی مناقشه ایران و آمریكا
وضعیت حاكم بر مناسبات ایران و آمریكا طی سه دههی گذشته، وضعیتی خاص، و بحثكردن از آن نیز همواره امری «فوق راهبردی» بوده است، زیرا چالشهای ایران و آمریكا از نوع حیاتی بوده و به موجودیت یا عدم موجودیت یا به اموری ربط داشته كه نهایتاً به هویت یكی از دو طرف بازمیگشته است. از یك طرف آمریكاییها در این دوران طولانی، همواره از حذف ایران از معادلات منطقهای و بینالمللی سخن گفتهاند. مثلاً آمریكاییها صراحتاً میگویند همهی كشورها جز ایران حق دارند از مواهب معاهدهی اِنپیتی برخوردار باشند و بعد در ادامه میگویند كه ما به ایران اطمینان نداریم. اینگونه رفتار و برخورد آنها بازی با صلاحیت یك ملت، آن هم ملتی با سابقهی چند هزار ساله و صاحب تمدن برجسته است و به همین خاطر، جنبهی حیاتی دارد.
آمریكاییها پیش از بحث انرژی هستهای نیز منازعات را به سمت ابعاد حیاتی سوق میدادند. مثلاً گاسپار واین برگر -وزیر دفاع دولت ریگان- در زمان مسئولیتش باصراحت و علنی اعلام كرد كه ما باید ریشههای ملت ایران را بخشكانیم. در جریان تحریمهای اخیر نیز آمریكاییها بارها از واژهی «تحریمهای فلجكننده» صحبت كردهاند. در طول دو دوره ریاستجمهوری بوش و اوباما -۱۳ سال گذشته- نیز همواره یك ردیف بودجهای در بودجهی رسمی و علنی آمریكا تحت عنوان «هزینهی تغییر ایران» وجود داشته كه در نوع خود كاملاً بیسابقه است. پس بحث از رابطهی میان آمریكا و ایران تا آنجا كه به آمریكا برمیگردد نیز موضوعی كاملاً جدّی است.
از این طرف، اگرچه جمهوری اسلامی هیچ بودجهای برای براندازی دولت آمریكا اختصاص نداده و در این راه هیچ قدمی برنداشته و حتی به شكل تبلیغاتی و سیاسی هم از لزوم براندازی «دولت آمریكا» سخن نگفته است، در عین حال تردیدی هم نیست كه ایران در مواجهه با آمریكا روی نكاتی دست گذاشته كه برای آمریكا به عنوان یك ابرقدرت، حیاتی است.
آمریكاییها قدرتمندی خود در محیط فراملی را به گونهای تعریف كردهاند كه مستلزم هماهنگشدن دیگران با آمریكا است. آنان از بالا تا پایینِ قارهی آمریكا را «حیات خلوت» و «منطقهی ممنوعه» برای حضور دیگران اعلام كرده و رسماً به آن به عنوان ركن مهم «قدرت» و «امنیت ملی» خود مینگرند و به هر كشوری كه بخواهد این حریم را مخدوش كند و این قُرُق را بشكند، به چشم «دشمن» نگاه میكنند. همه ماجرای خلیج خوكها و بحران موشكی كوبا در سال ۱۹۶۲ را به یاد دارند. یا در صفحات تاریخ دربارهی آن مطالعه كرده یا در محاورات اجتماعی دربارهی آن چیزی شنیدهاند. آمریكاییها در آن سال به خاطر نصبشدن سپر دفاع موشكی شوروی در كوبا و به تعبیر دقیقتر، به خاطر برپاشدن یك نظام ماركسیستی مورد حمایت شوروی تا آستانهی جنگ پیش رفتند. آمریكاییها علاوه بر آمریكای لاتین، بسیاری از مناطق خاورمیانه و از جمله شبه جزیرهی عربستان را منطقهی انحصاری خود به حساب میآورند و هرگونه خدشه به اقتدار و تمركز آمریكا در این مناطق را ساییدهشدن «منافع حیاتی» آمریكا تلقی میكنند. علاوه بر اینها، آمریكاییها از «آزادی انتقال انرژی» به این معنی كه اتفاقی خارج از چهارچوبِ مورد قبول غرب برای نفت نیفتد، به عنوان یك مسألهی حیاتی یادمیكنند و در واقع، حق حاكمیت كشورها بر این منبع را رد میكنند و از این طریق، استقلال كشورها را مخدوش میسازند.
از نظر آمریكاییها «وقوع انقلاب در ایران» و «پیدایی یك جریان مقاومت در منطقه و ایجاد تغییر در موازنهی امنیتیِ اسرائیلمحور در منطقه»، دو اقدام اساسی ملت ایران در نادیدهگرفتن منافع حیاتی آمریكا است. همچنین تحولات عمدهای كه در منطقه با محوریت ایران رخ داده، از جمله پیروزی حزبالله لبنان و مقاومت فلسطین در برابر اسرائیل طی چند جنگ، روی كار آمدن یك دولت منتخب مردم در عراق و تزلزل در رژیمهای وفادار غرب در كشورهایی همچون مصر، تونس، بحرین، یمن و عربستان، اقدامات بعدی ملت ایران در نادیدهگرفتن منافع حیاتی آمریكا است. با این وصف، آنچه در مناقشات ۳۰ ساله بین دو كشور به ایران مربوط میشود نیز جنبهای كاملاً حیاتی دارد و بههیچوجه در عِداد یكی از موضوعات معمولی به حساب نمیآید تا هر فرد یا نهادی اجازه داشته باشد دربارهی آن تصمیم بگیرد.
جنبههای هنجاری مناقشه ایران و آمریكا
نوع نگاه ایران و آمریكا به یكدیگر بهمرور و در یك روند منطقی به «هنجار» تبدیل شده است. پس بحث پیرامون حُسن و قُبح «مذاكره» با آمریكا حتماً باید با لحاظكردن این نكته توأم باشد. اگر مروری بر سابقهی ادبیات حاكم بر انقلاب اسلامی داشته باشیم، درمییابیم كه این انقلاب از همان نقطهی آغاز، خود را در آماج حملات آمریكا دیده و برای مواجههی با آن آماده است. حضرت امام خمینی رحمهالله در ۴ آبان ۱۳۴۳ و در سخنرانی تاریخی خود در مسجد اعظم قم، آمریكا را مهمترین دشمن ملت ایران و نهضت اسلامی آن دانستند: «تمام گرفتاریهای ما از این آمریكاست. آمریكا از انگلیس بدتر. انگلیس از آمریكا بدتر. شوروی از هر دو بدتر. همه از هم بدتر. همه از هم پلیدتر. اما امروز سر و كار ما با این خبیثهاست، با آمریكاست.» (صحیفهی امام رحمهالله، جلد اول)
این خصومت آمریكا علیه انقلاب اسلامی و مردم ایران و واكنش خشمگینانهی رهبری و مردم ایران به آمریكا، در طول زمان انباشته و نهادینه شده است. از یك طرف برای ایرانیها، آمریكاییها كینهتوزترین و فعالترین دشمن تلقی شدهاند و از سوی دیگر، برای مقامات آمریكایی هم ایران مهمترین مشكل و دغدغه به حساب آمده است. همین یك ماه پیش، خانم كلینتون -وزیر خارجهی سابق آمریكا- در آخرین روزهای مسئولیتش در پاسخ به سؤال یك شبكهی تلویزیونی كه پرسید در این چهار سال، مهمترین دغدغه و درگیریتان چه بود؟ بلافاصله و بدون تأمل پاسخ داد: «ایران؛ ایران در این چهار سال یك روز هم از ذهن من كنار نرفته است.»
با این وصف، كاملاً آشكار است كه پس از ۵۰ سال خصومت نهادینهشده، رابطه با آمریكا مقولهای نیست كه یك دولت از این طرف یا از آن طرف و یا یك جریان سیاسی در این سو یا آن سو قادر به حل و فصل آن باشد. از این رو رهبر معظم انقلاب اسلامی، مسئولین و جریانات سیاسی را از ورود به بحث مذاكره با آمریكا پرهیز داده و ورود به این موضوع را خلاف استقلال كشور، خلاف منافع و مصالح ملی و در نقطهی مقابل نگرشها و باورهای مردم ارزیابی كردند و گفتند: «امروز اگر كسانى بخواهند سلطهى آمريكا را مجدداً در اين كشور برقرار كنند، بخواهند از منافع ملى، از پيشرفت علمى، از حركت مستقل صرف نظر كنند براى خاطر رضايت آمريكا، ملت گريبان اينها را خواهد گرفت. بنده هم اگر بخواهم بر خلاف اين حركت عمومى و خواست عمومى حركت كنم، ملت اعتراض خواهد كرد؛ معلوم است. همهى مسئولين موظفند منافع ملى را رعايت كنند، استقلال ملى را رعايت كنند، آبروى ملت ايران را حفظ كنند.» (ديدار فرماندهان و جمعى از كاركنان نيروى هوایى ارتش جمهورى اسلامى ايران؛ ۱۳۹۱/۱۱/۱۹)
مخالفت با مطامع آمریكا در ایران یك «هنجار» است، همانگونه كه كوتاهنیامدن در برابر ایران در دستگاه هیئت حاكمهی آمریكا یك هنجار است. از این رو، قوانین ضد ایرانی در كنگرهی آمریكا نوعاً حتی بدون یك رأی مخالف به تصویب میرسد؛ همانگونه كه قوانین ضد آمریكایی در مجلس ایران نیز بدون مخالف تصویب میشود.
بررسی هنجارها
وقتی كه یك رویّه در كشوری به هنجار (NORM) تبدیل شود، در حكم «قانون مادر» است و در كشورها ارزشی همسنگ قانون اساسی مییابد؛ همچنانكه قانون اساسی در بسیاری كشورها چیزی جز این هنجارها نیست. هنجار یك قانون و اصل بنیادی است. بروس كوئن هنجار را «الگوی رفتاری مشترك» دانسته است. (ثلاثی۱۳۷۰) همچنین «هنجار هویتهای بازیگران و اولویتشان را شكل میدهد.» (امیر محمدی بهراسمان:۱۳۹۱) سازهانگاران هنجار را مقدم بر منافع بازیگران دانستهاند و آثار آن را به دو بخش «تنظیمی» و «تكوینی» سرایت دادهاند. به این معنی كه هنجار علاوه بر تعریف و تنظیم منافع بازیگران، به اهداف نیز مشروعیت میدهد.
یكی از شاخصهای جداكنندهی هنجار از غیر هنجار، «جامعهپذیری» است. جامعهپذیری یك فرایند پیوسته است و علاوه بر آن، میتواند همزمان در دو سطح بینالمللی و داخلی در حال انجام باشد. این اتفاق زمانی رخ میدهد كه پای یك هنجار به سیاست خارجی باز شود و ازقضا این نوع هنجارها «هویتساز» باشد و به كشوری كه آن را دارد، هویتی متمایز ببخشد. همچنین در صورتی كه آن هنجار «سازنده» -یعنی روا و منطقی- باشد، این هویت متمایز، «ممتاز» نیز خواهد بود. با این وصف، «جامعهپذیری» در سطح بینالمللی به معنی تبدیلشدن یك هنجار ملی به هنجار بینالمللی است و لازمهی آن، انعكاس آن هنجار در رفتار دیگر ملتها و دولتها است. جامعهپذیری در سطح ملی به معنی همراهی اعتقادی اكثریت مردم با یك اصل است. جامعهپذیری یك هنجار -چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی- و درجهی این جامعهپذیری، میزان «توانایی» و «تأثیر» یك هنجار را مشخص میكند.
در بحث جاری، «عدم مذاكره با آمریكا» یك هنجار است و از جامعهپذیری در دو سطح ملی و بینالمللی برخوردار است. یعنی در سطح ملی، اكثریت قاطع مردم ایران، آمریكا را دشمن خود تلقی میكنند. یك پژوهش كه در اردیبهشتماه سال گذشته توسط مؤسسهی «رند» -وابسته به دولت آمریكا- منتشر شده است، نشان میدهد كه «اغلب سیاستهای جمهوری اسلامی، از جمله ضدیت با منافع ایالات متحدهی آمریكا و تلاش برای دستیابی به توانمندی هستهای غیر نظامی و احیاناً تسلیحات هستهای، مورد حمایت بخش اعظم جامعهی ایران قرار میگیرد.» این پژوهش -نظرسنجی- به سفارش وزیر دفاع آمریكا و در انیستیتوی تحقیقات دفاع ملی (رند) صورت گرفته و البته با ادبیات آمریكاییها تنظیم شده است. حال آنكه مردم ایران نه با منافع آمریكا، بلكه با سلطهی آمریكا مخالفند و خواستهی مردم ایران در مسئلهی انرژی هستهای، استفاده از حقوق مسلّم خودشان است و نه تمنای تسلیحات كشتار جمعی. این نظرسنجی كه پس از ۳۳ سال از پیروزی انقلاب و در زمان اوج فشارهای آمریكا تنظیم شده است، برای اثبات این كه «عدم مذاكره با آمریكا» یك هنجار ملی است، كفایت میكند.
در عین حال، عدم مذاكره با آمریكا یك هنجار بینالمللی نیز هست و ریشهی آن در گسترش بیاعتمادی نسبت به آمریكا و سیاست خارجی آن است. گزارشهای مختلفی نشان میدهد كه نفرت مردم شمال آفریقا و آسیای غربی -یعنی كشورهای اسلامی- از آمریكا در سال ۲۰۱۲ از رشد قابل توجهی برخوردار بوده و به میانگین ۸۵ درصد رسیده است. همانگونه كه امروزه بهآتشكشیدن پرچم آمریكا به یك پدیدهی روزانه در اكثر كشورهای این منطقهی بزرگ تبدیل شده است. پس میتوانیم بگوییم كه عدم مذاكره با آمریكا یك هنجار بینالمللی است و از جامعهپذیری در سطح بینالمللی نیز برخوردار است.
عدم مذاكره با آمریكا در چنین شرایطی یك مزیت است كه ازدستدادن آن، با منافع و مصالح ملی سازگاری ندارد. ایران میتواند با شعاری برخاسته از هنجار «عدم مذاكره»، پرچم یك جبههی گستردهی مخالف آمریكا را در دست بگیرد كه مردم آن درصدد تعریف تازهای از هویت خود و در نتیجه، تعریف تازهای از دوستان و دشمنان و سیاستهای خود هستند و از مزایای آن در سطح منطقهای و بینالمللی استفاده كند. درست به همین دلیل است كه رهبر معظم انقلاب اسلامی میفرمایند: بحث مذاكرهی با آمریكا «قطبیت» ایران را مخدوش میكند: «اینها [آمریكاییها] میخواهند با شایعهی مذاكرهی جمهوری اسلامی، اینطور وانمود كنند كه در این مصاف، بالأخره قطب اسلامی شكست خورد و مجبور به عقبنشینی شد و قطب استكبار در این مصاف پیروز شد.» (خطبههای نماز جمعه؛ ۱۳۷۶/۱۰/۲۶)
علیرغم آن كه متقابلاً «دشمنی با ایران» در آمریكا به یك هنجار تبدیل شده و ارتباطی با یك حزب یا زمانی خاص ندارد و آمریكاییها برای دشمنی با ایران سالانه میلیاردها دلار هزینه میكنند، در عین حال، كم و بیش رؤسای جمهور و وزرای امور خارجهی آمریكا در كنار و همزمان با تشدید دشمنیها، از «آمادگی برای مذاكره با ایران» حرف زدهاند. واقعاً چرا؟ آیا تلاش برای اسقاط نظام و تلاش برای مذاكره با ایران دو جنس یا دو كالای متفاوتند؟ یا اینكه هر دو همانگونه كه از سوی افراد واحدی بیان و دنبال میشوند، هدف واحدی هم دارند؟ با نگاهی سادهبینانه به موضوع، ما خود را با دو كالای متفاوت، یكی پذیرفتنی و دیگری ناپسند مواجه میبینیم و در ادامه میگوییم از آنجا كه دشمنی، بد و مذاكره بیضرر است، بنابراین ما «مذاكره» را انتخاب میكنیم.
حال اگر اندكی ژرف به موضوع نگاه كنیم، درمییابیم كه مذاكره نیز بخشی از سازوكار دشمنی با ملت ایران است. چرا؟ چون آمریكا میداند كه ملت ایران در مقابل سیاستهای سلطهجویانه موضعی واحد دارد و ایالات متحده را در كانون اینگونه سیاستها میداند. در این بین، بعضی از مقامات آمریكایی، آن هم زمانی كه در شرایط نقل و انتقال قرار میگیرند، از تمایل به مذاكره با ایران حرف میزنند. اوباما در اولین نطق دور دوم ریاستجمهوری خود (چهارشنبه ۲۵ بهمن) بار دیگر از مذاكره و مزیت گفتوگو با ایران صحبت كرد و همان زمان ایران را متهم كرد كه درصدد دستیابی به تسلیحات هستهای است. این نشان میدهد كه در متن اعمال فشار و ایراد اتهام، مقولهای به نام مذاكره نیز وجود دارد كه برای جوربودن جنسشان مطرح میكنند. اگر اوباما یا وزیر خارجهی او از لزوم اعمال فشار و تحریم و تهدید علیه یك دولت سخن بگوید و از آمادگی كشورش برای مذاكره حرف نزند، در این صورت مخاطب زیر بار تهدید علیه یك دولت مستقل نمیرود و آن را خلاف حقوق و عرف بینالملل میداند. اما زمانی كه در كنار تهدید و تحریم، از مذاكره هم حرف میزند، مخاطبها تهدید آمریكا علیه ایران و تحریم را منصفانه تلقی میكنند. البته مخاطبان تیزهوش در همان جامعه هم میدانند كه «لفظ» مذاكره در برابر «عمل» تحریم و تهدید ارزشی ندارد.
تخطئهی گذشتهها
یكی از اهداف مذاكره، «تخطئهی گذشته» است. وقتی یك ملت یا دولت در مواجهه با دولت دیگر از ادبیات سلبی -نفی اعتماد- استفاده میكند و خود را در این مواجهه عازم و جازم معرفی میكند و سپس پیش از آنكه چیزی تغییر كرده باشد، از «مذاكره» حرف میزند، در عرف سیاسی، «عقبگرد» به حساب میآید. رهبری انقلاب، از حضرت امام رحمهالله تا حضرت آیتالله خامنهای، بارها فرمودهاند كه «ما با دشمن كنار نمیآییم و تسلیم دشمن نمیشویم.» سپس در سطح ملی نیز این به یك شاخص در پایداری انقلاب بر سر اهداف و اصول تبدیل شده است. بحث مذاكره با آمریكا در شرایطی كه آمریكاییها حتی به حداقل حقوق ملت ایران كه مراودهی آزاد با جهان خارج است، تن نمیدهند و با انواع فشارها سعی در محدودكردن مردم ایران دارند، در واقع غیر از آنكه تسلیمشدن در برابر فشار تعبیر میشود، درستی راهِ رفتهی انقلاب را هم با علامت تردید و سؤال مواجه میسازد.
حضرت امام خمینی رحمهالله از چنین پیشامدی نگرانی جدی داشتند. از جمله ایشان در پیام سوم اسفند ۱۳۶۷ -مشهور به منشور روحانیت- فرمودهاند: «نباید تحت تأثیر ترحمهای بیجا و بیمورد نسبت به دشمنان خدا و مخالفین و متخلفین نظام، به گونهای تبلیغ كنیم كه احكام خدا و حدود الهی زیر سؤال بروند. من بعض از این موارد را نهتنها به سود كشور نمیدانم، كه معتقدم دشمنان از آن بهره میبرند.» (صحیفهی امام رحمهالله، ۲۸۶:۲۱۹۰)
موقعیتها و دستاوردهای یك «انقلاب بزرگ» نوعاً از طریق تحمل انواع فشارها و دادن هزاران قربانی حاصل میشود. چنانكه در انقلاب اسلامی، هر موفقیتی توأم با نثار هزاران شهید بوده است. وقتی حتی پایمردی در حوزهی علمی به فدیه و شهیدان بزرگی مثل دكتر علیمحمدی و دكتر شهریاری میانجامد، حساب بقیهی موفقیتهای سیاسی، امنیتی و فرهنگی كشور معلوم است. در همهی این موفقیتها، آن نیرویی كه مخالفت علیه نظام را رهبری كرده، آمریكا بوده است. ما نباید اجازه بدهیم گذشتهی افتخارآمیز انقلاب و نظام زیر سؤال برود.
حسن نیت در مذاكره
مذاكره در صورتی از سوی یك دولت دنبال میشود كه احتمال بدهد طرف مقابل او حاضر است منافع او را مدنظر قرار دهد و میز را بر اساس بازی «برد - برد» بچیند. اما اگر سوابق به گونهای باشد كه این احتمال به كلی منتفی باشد، دلیلی برای مذاكره وجود ندارد. بعضی برای اینكه اثبات كنند با این وجود هم میتوان به نتیجهبخش بودن مذاكره اعتماد كرد، مذاكرات چین و آمریكا را مثال میزنند.
روابط چین و آمریكا از زمان انقلاب چین در سال ۱۳۲۸ تا اواسط دههی ۱۳۵۰ قطع و تا حدودی خصمانه بود. در جریان مذاكرات صلح ویتنام – اسفند ۱۳۴۹ – زمینههایی برای گفتوگو میان آمریكا و چین فراهم شد. چینیها از این زمینه استقبال كردند و تیم ملی پینگپنگ آمریكا را به پكن دعوت كردند كه به همراه آنان چند دیپلمات نیز اعزام شدند. این مذاكرات كه محرمانه بود به سفر محرمانهی هنری كیسینجر، وزیر خارجهی دولت ریچارد نیكسون انجامید و پس از آن، روابط رسمی پكن – واشنگتن آغاز گردید.
كسانی كه به الگوی «دیپلماسی پینگپنگ» اشاره میكنند نوعاً از بیان این مطلب كه مذاكرات آمریكا و چین پس از دگرگونی بزرگ در انقلاب چین و در واقع كنارگذاشتن اصول و مبانی اساسی انقلاب كه در ابعاد داخلی «محوری كردن نقش كشاورزان و روستائیان» و در ابعاد خارجی «مقابله با امپریالیسم آمریكا» بود، روی داد. چین پس از قحطی سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۰ كه به تلفشدن حدود ۳۸ میلیون چینی منجر گردید، اصول اقتصادی انقلاب مائو را كنار گذاشت و با انقلاب فرهنگی دههی ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ داعیهی اصلاح جهانی و مبارزه با نظام دوقطبی و بهخصوص قطب امپریالیستی را كنار گذاشت و سرگرم اصلاح امور داخلی خود شد. درست در سال پایانی عقبگرد موسوم به انقلاب فرهنگی چین، آمریكاییها راهی چین شده و پس از آنكه از تغییرات وسیع و بنیادی در چین مطمئن شدند، رابطهی رسمی آغاز شد و در واقع چین به آمریكا پیوست.
وقتی بحث از مذاكره میشود، باید نشانههایی از «عدالت» در آن دیده شود. كمترین عدالت، عدالت در سخن است. یعنی بیان محترمانهای از طرف مقابل وجود داشته باشد. اما وقتی در ادبیات طرف مقابل، هیچ نشانهای از عدالت نباشد، واضح است كه در عمل هم برخورد عادلانهای صورت نمیگیرد. اما اگر در عین اینكه ادبیات، گرایش به خشونت دارد، از مذاكره حرف زده میشود، حتماً عملیات فریبی پشت آن قرار دارد. رهبر معظم انقلاب اخیراً به این نكته اشاره داشتند: «مذاكره از روی حسن نیت با شرایط برابر میان دوطرفی كه نمیخواهند به یكدیگر كلك بزنند معنا پیدا میكند. [اما] مذاكره برای مذاكره، مذاكره بهصورت یك تاكتیك، مذاكره برای فروختن ژست ابرقدرتی بیشتر به دنیا، این مذاكره یك حركت حیلهگرانه است.» (ديدار فرماندهان و جمعى از كاركنان نيروى هوایى ارتش جمهورى اسلامى ايران ۱۳۹۱/۱۱/۱۹)
جمهوری اسلامی - بر اساس آنچه در رهنمودهای امام و رهبری آمده است – مذاكره میكند، اما مذاكره بعد از آنكه ضمانتی برای حفظ مصالح كشور و آبروی انقلاب وجود داشته باشد. این ضمانت، آن است كه طرف مقابل ابتدا مسائل بین دو كشور را به نقطهی صفر برگرداند. نقطهی صفر این است كه تحریم و فشار برداشته شود، ادبیات ضد ایرانی اصلاح شود و تلاش و برنامهریزی و اختصاص بودجه برای تغییر ایران متوقف شود. آنگاه زمان آغاز «حركت» فرا میرسد. تا آن موقع مردم و مسئولان ایران باید بر اصول و مواضع منطقی و عادلانهی كنونی پابرجا مانده و بر آن تأكید نمایند. مسلماً در چنین روندی دشمن چارهای جز پذیرش حقوق ملت و دولت ایران ندارد.