به گزارش صراط،اين مطلب را پايگاه اينترنتي اخبار روز وابسته به
اپوزيسيون مقيم آلمان منتشر كرده است. در اين تحليل آمده است: تا ديروز با
گفتن از توبه و برائت از فتنه كه تابو بود، رگ گردن و پيشاني حضرات مدافعان
جنبش سبز متورم مي شد اما حالا كساني به سادگي حرفش را مي زنند و دور نيست
كه به ميمنت شركت در انتخابات به حلقه توابين در آيند. كار تعامل ما با
رژيم از ترس اينكه برانداز محسوب نشويم، به تماشا كشيده است.
نويسنده با اشاره به آب رفتن اپوزيسيون رنگارنگ پس از مرگ فتنه سبز تأكيد مي كند: كار به آنجا كشيد كه اپوزيسيون عبارت شد از گروه هاي «تك نفره» كه پشت كامپيوترها سنگر گرفته اند، از همانجا بيانيه صادر مي كنند و به تظاهرات عليه رژيم مي پردازند، و برخي گهگاه مطلبي (مثل همين حرف هاي بي سر و ته من!) اينجا و آنجا، در اين يا آن سايت، با عكس و تفصيلات مي چسبانند؛ «مي نويسم، پس هستم»!
تحليلگر اخبار روز با اشاره به خاطرات دوران كودكي خود كه به خربزه و هندوانه نيمه شده از سوي مادر دستبرد مي زده و در عين حال اطراف آن را صاف مي كرده تا اين تك زدن معلوم نشود، مي نويسد: از خواسته هاي اپوزيسيون يكي دو «قاچ» ي بيشتر نمانده، «آزادي زندانيان» و «انتخابات واقعاً آزاد»! نيازي هم نيست بدانيم ابعاد و اندازه هاي اين «انتخابات آزاد» تا كجاست؟ اين كه «خاتمي» و «ناطق» و «رفسنجاني» و [...] از اين قبيل اجازه شركت داشته باشند؟
يا همان «عارف» كافي است؟ (مرا بابت اين زبان بي تربيت و بي سياست و عقب افتاده، ببخشيد، كه «گمبوده»اي هستم رو سياه!) چهار سال پيش مي گفتيم «موسوي» و «كروبي» و بقيه سر و ته يك كرباس اند، كه بودند. و بعد گفتيم واي اگر «موسوي» و «كروبي» دستگير شوند، كه شدند! حالا ديگر آزادي موسوي و كروبي هم مهم نيست؛ اصلاح طلبي گفته؛ «مگر آقاي خاتمي به شرط آزادي آقاي منتظري از حصر، نامزد انتخابات شد»؟
يك باريكه ديگر از كنار خربزه، تا «صاف» شود! با وجود پيوستن جماعتي اصلاح طلب فراري به «اپوزيسيون مجازي» خارج از كشور، ديگر نيازي هم نيست تا از شريعتمداري و كيهان واهمه داشته باشيم. همين كه كلامي غير از «تعامل با رژيم» بگويي، يا بنويسي، «مصلحان» كاتوليك تر از «ماندلا» و «گاندي»، با ادبيات كيهاني «برانداز»ت مي خوانند.
نويسنده سابقاً ماركسيست اين تحليل همچنين به مرور يكي از خاطرات دور هم نشيني پس از فرار از كشور پرداخته و افزود: چهار سال از انقلاب گذشته بود كه پيش آمد تا جمع كوچكي از دوستان، شبي در خانه تازه قاسم در سرزمين شيطان بزرگ، «سوته دلان گرد هم آييم». طبق معمول بحث شد و هر كس چيزي گفت، يكي از «گوادلوپ» گفت، دومي از كارتر و ريگان، سومي گفت «نگذاشتند»، چهارمي گفت ... قاسم ساكت نشسته بود و نرم نرمك سر مي كشيد.
تا يكي سوزن به دل باد كرده اش زد كه چرا ساكت نشسته اي؟ قاسم كه خون و الكل به صورتش آمده بود و رگ هايش مثل سوسيس «آرزومان» برآمده بود، فرياد زد مادر...ها، «ما» كرديم. خودمان كرديم.
وي در پايان با اشاره به مرگ يكي از رفقاي سياسي خود مي نويسد: ديشب داريوش تلفن كرد كه «بابا رفت». لحظه اي به درازاي چهل و چند سال رفاقت، ماندم! گفتم يك اي ميل برايت مي فرستم، لطف مي كني قاب كني و سر قبر بابا بگذاري؟ گفت چرا كه نه دايي؟ تمام شب با قاسم نشستم؛ «هي ريختم خورد، هي ريخت، خوردم» و يك صفحه تمام، مثل مشق شب نوشتم؛ قاسم ما كرديم. قاسم، همه اش تقصير خود من بود؛ نه ديگران قاسم... و نزديكي هاي صبح، صفحه را براي داريوش فرستادم!
آخرین اخبار و تصاویر سیاسی را در سرویس سیاسی صراط بخوانید.