سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۵ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۰
در گفت وگو با محمدفرهاد کلینی مطرح شد؛

ایران وآمریکاکی به توافق می رسند؟

با مطرح شدن دوباره‌ موضوع مذاکره با آمریکا از سوی مقامات آمریکایی و پاسخ منطقی رهبر انقلاب، گمانه‌زنی‌ها در ارتباط با چرایی و چگونگی برگزاری این مذاکرات آغاز و تحلیل‌های مختلفی در این رابطه ارائه شده است.
کد خبر : ۱۰۱۹۹۷
به گزارش صراط،عده‌ای با رویکرد موافق از این اعلام آمادگی ایالات متحده استقبال می‌کنند و برخی دیگر با ارائه‌ شواهدی، اکنون را زمانی مناسب برای مذاکره با آمریکا نمی‌دانند.

محمد فرهاد کلینی کارشناس ارشد مسائل استراتژیک گفت وگویی در رابطه با مذاکره ایران و آمریکا انجام داده است که به شرح زیر است:

با توجه به بحث‌های مطرح‌شده ذیل عنوان مذاکره‌ی ایران و آمریکا، چه از سوی مقامات آمریکایی، نظیر آقای اوباما، معاون رئیس‌جمهور، سخن‌گوی وزارت خارجه یا دیگران و چه از طرف جمهوری اسلامی ایران، که مقام معظم رهبری در دو سخنرانی (دیدار با همافران و مردم آذربایجان) به شکل مبسوط وجوه مختلف آن را بررسی کردند، به طور کلی ماهیت مذاکره‌ی مستقیم بین دو کشور اولین سؤالی است که مطرح می‌شود.

 

قبل از ورود به پاسخ این سؤال، باید دید که جایگاه مذاکره درمواجهه‌ی دیپلماسی و معنای آن در شرایط فعلی و همچنین جایگاه آن در منطق و راهبرد سیاسی دو کشور چیست. به عبارت دیگر، باید دید هر کدام از طرفین، چگونه به این شاخص‌ها در اندیشه و منافع و ابزارها در عمل نگاه می‌کنند؟

 

دیپلماسی ابعاد مختلفی دارد که بخشی از آن در حوزه‌ی مذاکره راه پیدا می‌کند. این در حالی است که خود مذاکره اشکال متعددی دارد. معنای مذاکره در دیپلماسی به عنوان محیط و محلی برای گره‌گشایی و چانه‌زنی یا معطوف به فهرستی که منتج به نتایج مشخص بین طرفین شود، متفاوت است. مطالعه‌ی ادبیات و عملکرد دولت آمریکا نشان می‌دهد که این دولت سعی کرده است که از موضوع مذاکره به عنوان یک ابزار تاکتیکی استفاده کند. این نوع استفاده‌ی ابزاری به نگاه، چشم‌انداز، اهداف و انتظارات آمریکا مربوط می‌شود. آن چیزی که در قالب 1+5 مشاهده می‌شود از نوع چندجانبه معنا می‌شود.

آمریکا در این مسیر، فشار، مذاکره، تحریم و دوباره فشار و مذاکره را دنبال می‌کند و عملاً دیپلماسی آمریکا از جنس بازدارندگی در مذاکره و مهار در منطقه و جلوگیری از پیشرفت هسته‌ای ایران است. به تعبیر دیگر، آن‌ها به دنبال این امر هستند که چگونه می‌توان از طریق فروپاشی منطق حریف خود (به دست خودش)، نوعی تغییر در شکل‌گیری اراده‌ی متقابل پدید آورد.

 

از سوی دیگر، این موضوع بارها مطرح شده است که رویکرد حقیقی آمریکا نسبت به ایران چیست؟ وقتی رویکرد‌ به شکل تقابلی باشد، طبیعتاً پیامدهای آن نیز از همین رویکرد تبعیت خواهند کرد. مذاکره در این معنا، با در نظر داشتن تنوع تاکتیک، چه به صورت رسمی یا نیمه‌رسمی و دوجانبه یا چندجانبه به عنوان یک نقطه‌ی پرش یا تفاهم نیست؛ بلکه صرفاً جنبه‌ی سیاست ابلاغ پیدا می‌کند و در طی آن تلاش می‌شود نوعی عقب‌نشینی در حریف ایجاد گردد.

 

مقامات آمریکا در بحث چگونگی نحوه‌ی مواجهه با ایران، از واژگانی مانند Talk (صحبت کردن) یا Session (جلسه یا نشست) و یا Dialogue (گفت‌وگو) استفاده می‌کنند که طبیعتاً با مفهوم Negotiation (مذاکره) کاملاً متفاوت است.

 

آن‌ها استانداردی نزد خود تعریف کرده‌اند که قدرت‌ها فقط با قدرت‌ها «مذاکره» می‌کنند. در تمام ادبیات رسانه‌ای و دیپلماتیک غرب و حتی در خصوص مذاکرات و تعاملاتی که در قالب 1+5 شکل می‌گیرد، هیچ گاه آن‌ها از کلمه‌ی Negotiation در مورد ایران  استفاده نمی‌کنند. در این معادله، وقتی قدرت‌ها با کشور دیگری که در حوزه‌ی قدرت قرار ندارد مواجه می‌شوند، می‌گویند که ‌«گفت‌وگو» می‌کنیم. به همین خاطر، غرب علی‌رغم اینکه ادعا می‌کند در نحوه‌ی تعامل، شیوه‌ای دمکراتیک دارد، ولی در این خصوص کاملاً تحت عنوان ارزش‌ استیلای غربی با ایران رو‌به‌رو می‌شود. هرچند که حاضر نیست این را به شکل پررنگ در دیپلماسی عمومی بیان کند، چرا که می‌تواند مانعی برای چگونگی اتصالش با محیط جدید بین‌المللی باشد؛ محیطی که در آن خاستگاه‌های جدیدی پدید آمده و این انتظارات حرکت به سمت چندجانبه‌گرایی را افزایش داده است و این موضع با دیگر قدرت‌های نوظهور چالش ایجاد می‌کند.

 

اگر از این منظر نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که آن‌ها سعی می‌کنند شدت ادبیات رسانه‌ای پیرامون چگونگی تعاریفشان از ماهیت مذاکره را خیلی کم‌ر‌نگ جلوه بدهند. البته یادآور شوم که بنده به سؤال شما (ماهیت مذاکرات) از منظر دیپلماتیک پاسخ دادم و نخواستم وارد بحث ایدئولوژیک شوم که در آن صورت، باید به این سؤال پاسخ دهم که اساساً منطبق بر بنیادهای ایدئولوژیک، نوع نگاه تمدنی غرب به شرق و بالعکس چیست؟ یا اینکه چه کسانی به خاطر وجود منافعی، می‌خواهند این سایش و تقابل ‌را دنبال کنند و سلطه‌ی غرب بر شرق را جلوه دهند؟

 

این مسئله هم صرفاً در ارتباط با انقلاب اسلامی نیست. هرچند انقلاب اسلامی به عنوان نظامی پویا سعی کرده است نقش پیش‌آهنگی در تغییر ادبیات غرب را دنبال کند، ولی می‌توان در لایه‌های پنهان، همین چگونگی اصطکاک منافع در چینش قدرت‌ها را دید. رفتارهایی که آمریکا نسبت به چین از خودش بروز می‌دهد یا الگوی رقابتی که بین روسیه و آمریکا وجود دارد، نمونه‌هایی از این دست هستند. در این حالت، به هر حال آمریکا مجبور می‌شود تعریف خود از هژمون را تغییر دهد و آن را به رهبری بر چندجانبه‌گرایی تبدیل کند.

 

اگر وارد مصادیق معاصر شویم، می‌توان به آخرین نشست اوباما با جمهوری‌خواهان بعد از انتخابات و تفاهم اصلی طرفین روی رهبری آمریکا در عرصه‌ی جهانی اشاره کرد که تقریباً نسبت به این موضوع تردیدی نداشتند. در این میان، بحث بر سر چگونگی اعمال رهبری است که در این ارتباط، دمکرات‌ها انتقاداتی دارند.

 

درباره‌ی مواجهه‌ی ایران و آمریکا هم نکاتی وجود دارد؛ مانند تقابل‌های ژئوپلیتیکی، چگونگی کیفیت رقابت در عرصه‌ی بین‌المللی، چگونگی دشمنی‌هایی که آمریکا به شکل تاریخی از خود نسبت به مردم ایران، قبل و بعد از انقلاب اسلامی بروز داده است و... البته گاهی در برخی محورها، صحبت‌هایی بین دو طرف شکل گرفته است، مانند موضوع عراق که در گذشته مذاکراتی بین طرفین برگزار شده است.


به هر حال، سؤال اصلی این است که منظور از مذاکره چیست؟ در مذاکره، طرفین راجع به چه موضوعی صحبت خواهند کرد؟ آیا این موضوع در قالب چانه‌زنی یک معامله‌ی بزرگ و حل مسائل خواهد بود یا اینکه حول موضوعی مشخص، منهای دیگر شاخص‌ها و موضوعاتی که امکان دارد رودرروی هم قرار داشته باشند خواهد بود؟

 

نکته‌ی مهم دیگر این است که مفهوم مذاکره، چگونگی نگاه و حتی انتظارات از مذاکره، در مفهوم عمیق نظری طرفین، به معنای میزان برداشت‌هایی که از اهمیت دیپلماسی دارند، کاملاً متفاوت است. پس ما نمی‌توانیم خیلی کلی بگوییم که ایران و آمریکا می‌خواهند وارد مذاکره شوند. این موضوع باید کاملاً جزء و خُرد شود تا بتوان بر اساس یک تاروپود مشخص راجع به آن قضاوت کرد.

 

هدف و انتظار از مذاکره نیز وجه مهمی از فرآیند مذاکره است که نباید به آن بی‌توجه بود. آیا طرفین به دنبال تسویه حساب، رابطه‌ی مقدماتی، پایان یک دشمنی یا امتداد مخلوطی از آینده و گذشته هستند؟ این‌ها سؤالاتی است که باید پاسخ آن‌ها را در چارچوب نظام احتمالات جست‌وجو کرد.

 

اخیراً هم دولت آمریکا مجدداً درخواست مذاکره با ایران را مطرح کرده است. این درخواست جدید نیست. قبلاً هم آن‌ها از مسیرهای مختلفی این پیغام را فرستاده بودند. در همین راستا و یک روز قبل از این اعلام رسمی، روسیه اعلام کرد که ما با مذاکره‌ی بین ایران و آمریکا مخالف نیستیم، ولی می‌خواهیم این مذاکرات به صورت شفاف انجام شود و علیه منافع روسیه نباشد.

 

روسیه این موضع را قبل از ورود به آلماتی اتخاذ کرد که ممکن است به دلیل تسلط اطلاعاتی در حوزه‌ی آمریکا و اطلاع از تصمیم مقامات آمریکایی باشد. آن‌ها این نگرانی را دارند که این احتمال وجود دارد مذاکرات احتمالی تاکتیکی ایران و آمریکا تبدیل به مذاکرات راهبردی شود. البته این ابهام روسی متعلق به ضمیر خودشان است؛ ولی آن چیزی که در حوزه‌ی ملی ما مطرح شده، مواضعی است که به طور مشخص مقام معظم رهبری ترسیم و سمت‌وسوی آن را مشخص کردند و طرف غربی و همچنین 1+5 باید به دقت سخنرانی‌های اخیر ایشان را مورد ارزیابی قرار دهند.

 

با در نظر داشتن رقابت‌های راهبردی طرفین در عرصه‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای و از سوی دیگر، فرمایشات مقام معظم رهبری در ارتباط با اضطرار آمریکا برای مذاکره، این سؤال پیش می‌آید که ایالات متحده‌ چه اصرار و اضطراری برای گفت‌وگو یا مذاکره با ایران دارد؟ به تعبیر دیگر، کشاندن ایران به پای میز مذاکره (دوجانبه یا چند‌جانبه) چه دستاوردی برای آمریکا خواهد داشت و این اضطرار از چه ناحیه‌ای نشئت می‌گیرد؟

 

این اضطرار تابع وضعیت بزرگ‌تری است که آن وضعیت، به برداشت جدید نخبگان قدرت در آمریکا مربوط می‌شود. بخشی از بدنه‌ی نخبگانی این کشور، در بررسی و مطالعه‌ی چگونگی حضور و نفوذ و قدرت آمریکا بعد از جنگ سرد، به این نتیجه رسیده‌اند که عصر تک‌قطبی به سر آمده است و صعود سیاست‌های آمریکا، که از 1945 آغاز شد، اینک به سرعت در حال افول است.

 

آمریکا امروز دچار بحران‌هایی است که الزاماً ناشی از چگونگی تحلیل سنتی از درون آمریکا نیست، بلکه بخشی از آن به افزایش واقع‌گرایی از بیرون و قدرت رقابت در حوزه‌ی اقتصادی و برخی از چالش‌های سیاست خارجی برمی‌گردد. به همین خاطر، دولت دمکرات این کشور سعی می‌کند سیاست خلاصی از کهنه شدن زخم‌های سیاست خارجی آمریکا را دنبال کند. در نتیجه، ناچار خواهد بود این سیاست را ترمیم و چشم‌اندازی جدید تعریف کند؛ چشم‌اندازی که ارتباطی مستقیم با چگونگی تحلیل از شبکه‌ی جدید قدرت در جهان، چگونگی معمای بازی‌ها و اصطلاحات دولت آمریکا در اتخاذ سیاست منطقه‌ای، مخصوصاً در خاورمیانه و به معنی عمیق، از جنوب غرب آسیا تا مدیترانه دارد.

 

به همین خاطر، آمریکا در دوره‌ی جدید، وارد جنگ‌های پرهزینه نمی‌شود. پدیده‌ی لیبی یا چگونگی هماوردسازی با فرانسه در مالی، در این چارچوب تعریف می‌شود. همچنین آمریکا در موضوع سوریه درک می‌کند که اگر بخواهد وارد چالش جدیدی شود، نبردی پرهزینه برای خود و ناتو تولید کرده است؛ چرا که با توجه به مواضع روسیه، چین و حتی کشورهای منطقه مثل لبنان، عراق و ایران، پیرامون موضوع دخالت نظامی غرب در سوریه می‌داند که این رویارویی دیگر جنگی دوجانبه نیست، بلکه می‌تواند منطقه‌ را در بر گیرد. برای همین، از سناریوی حمله‌ی نظامی سیستمی به این کشور حمایت نکرده است و تلاش می‌کند بر اساس نبرد نامتقارن و نیابتی یا تحریم‌هایی که متصل به سیاست اصلی‌شان است، کم‌هزینگی جدیدی را ایجاد کند.

 

در ابعاد راهبردی چنین به نظر می‌رسد که در شرایط موجود، آمریکایی‌ها تصمیماتی را اتخاذ کرده‌اند. یکی از این تصمیم‌ها، تمرکز جدید و قوی بر شرق آسیا و مخصوصاً چین است؛ نکته‌ای که به نوع تلقی آمریکا از چین مبتنی بر تهدید بودن، رقیب بودن یا دشمن بودن آن نشئت می‌گیرد. از سوی دیگر، با توجه به تغییر نیازمندی آمریکا به انرژی و بروز برخی تغییرات در حوزه‌ی فناوری‌های جدید، مانند شیوه‌های استخراج و بهره‌گیری از تولیدات فسیلی، آن‌ها تلاش خواهند کرد که تا قبل از 2017 خود را تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان نفت کنند. به همین خاطر، میزان اتکای آمریکا به خاورمیانه، به عنوان منبع انرژی، تا حدودی تغییر می‌کند؛ یعنی آمریکایی‌ها بیشتر تلاش خود در خاورمیانه را نه بر اساس نیاز اقتصادی، بلکه به کنترل رقبا معطوف خواهند کرد.

 

با توجه به نیازمندی چین در حوزه‌ی انرژی، رزروسازی‌های جدید، تغییر الگوریتم انرژی و همچنین اتخاذ سیاست متنوع در حوزه‌های نفت، گاز، انرژی هسته‌ای و انرژی‌های نوین، آن‌ها به دنبال تجمیع منابع هستند. ابعاد سیاستی که چین اعمال می‌کند و اشتهایی که چین برای جذب منابع انرژی دارد نشان می‌دهد که این کشور کماکان تا 2020 در قدرت باقی خواهد بود و آمریکایی‌ها سعی می‌کنند که مرکز ثقل کنترل منابع قدرت اقتصادی را در دست داشته باشند.

از سوی دیگر، روسیه تلاش می‌کند تا از مفهوم انرژی، قدرت بسازد. در نتیجه، پوتین در دو محور فعالیت‌های گسترده‌ای را شروع کرده است:

 

الف) رهبری انرژی در جهان با توجه به ادراکی که از معماری امنیتی روابط روسیه و غرب، مخصوصاً اروپا و تلاش برای رهبری انرژی در اروپا دارد.

 

ب) ورود به پروژه‌ی یورو‌ـ‌آسیا

 

در این چارچوب، روسیه تلاش می‌کند هم‌زمان با بحث ایده‌ی یورو‌ـ‌آسیا و پیوندسازی با رهبری انرژی، قدرت‌افزایی جدیدی را ایجاد کند. از این منظر، آمریکا سعی می‌کند بحث مهار قدرت‌های رقیب خود را با تغییر ترکیب بازی با محوریت انرژی رقم بزند. بنابراین آمریکا سعی می‌کند نوع نیازمندی‌های ژئوپلیتیک خود را در زمینه‌ی انرژی، با نوآوری‌ در این عرصه، تغییر دهد.


از سوی دیگر، این کشور با شکست‌های مختلفی در حوزه‌های ژئوپلیتیک مواجه شده است؛ چرا که بعد از آغاز تحولات در منطقه و بروز بیداری اسلامی، خیلی از دولت‌هایی که به طور رسمی در سبد طرفداری از آمریکا قرار داشتند، ساقط شدند و در حال ورود به مرحله‌ای جدید هستند که البته هنوز کاملاً سرنوشت‌شان مشخص نشده است. کشورهایی مثل مصر، تونس، یمن و... از این قبیل هستند.

 

علاوه بر این، آمریکا علی‌رغم فشارهای ژئوپلیتیکی که در عراق و افغانستان ایجاد کرد، سعی داشت به صورت «نعلی» ژئوپلیتیک ایران را دور بزند، ولی نتوانست به اهداف اصلی خود دست پیدا کند. با توجه به این مسائل، امروزه می‌بینیم که آمریکا تلاش می‌کند با سناریوها و تعاریف جدیدی، سازوکار کم‌هزینه‌سازی حوزه‌ی نظامی را دنبال کند. بنابراین اتفاق جدیدی که می‌افتد این است که شاکله و چگونگی اولویت‌های آمریکا در منطقه در حال تغییر است. به همین دلیل، در این حوزه، بحث چندضلعی شدن سیاست خارجی آمریکا در منطقه اهمیتی فراوان دارد. در همین راستا، شاهد مشارکت موردی آمریکا در پروژه‌هایی با عربستان و ترکیه و ادامه‌ی همکاری‌های سنتی این کشور با اسرائیل هستیم.

 

در این میان، جایگاه ژئوپلیتیک، توانایی بازدارندگی و قدرت نامتقارن ایران و از سوی دیگر، افزایش شعاع امنیتی ایران وضعیتی را ایجاد کرده است که این کشور بتواند تعاریفی جدید خلق کند و بهره‌وری و بازدهی جدیدی از منافع خودش ارائه دهد. بنابراین با توجه به عرصه‌ها و ضرورت‌های جدید و چگونگی تعریف از رقابت و لازمه‌ی پر کردن خلأها و نیازها، تعامل با ایران در دیپلماسی آمریکا اهمیتی بیشتر پیدا کرده است.

 

این تحلیل برآمده از استغنا یا بر اساس نوعی خودبزرگ‌بینی از جایگاه ایران نیست، بلکه مبتنی بر همان معیارها و شاخص‌ها و نظام تحلیلی است که خود آمریکایی‌ها بر اساس آن‌ها دست به تحلیل می‌زنند. البته طبیعتاً ایران به مذاکرات و پیشنهادات در این خصوص، از دریچه‌ی انتقادی می‌نگرد؛ چرا که آمریکا نگاهی ابزاری به مذاکرات دارد و در واقع از این طریق می‌خواهد، در آینده، سازوکاری جدید را تعریف کند. مقام معظم رهبری نیز در صحبت‌های خود اشاره کردند که آمریکا باید گذشته‌ی خود را جبران کند و هر گونه ورود به عرصه‌ی جدید، منوط به جبران گذشته است.

 

در واقع این مسئله به نوعی پیش‌شرط‌ جمهوری اسلامی برای مذاکره است؟

 

نمی‌توان دقیقاً این موضوع را پیش‌شرط قلمداد کرد، چون مستقیماً از این واژه استفاده نشده است. اینکه طرف مقابل می‌تواند این تلقی را داشته باشد، بحث دیگری است که به خود آن‌ها برمی‌گردد؛ ولی آنچه مشاهده می‌شود این است که به هر حال، اگر آمریکا بخواهد مسیری از اعتماد را ایجاد کند، باید گذشته‌اش را جبران کند. این موضوع الزاماً معطوف به رفتارهای آن‌ها در بعد از انقلاب اسلامی نیست، برخی از آدرس‌هایی که خود مقام معظم رهبری هم می‌دهند به سال‌های 1332 و موضوع کودتا برمی‌گردد. مجموعه‌ی این مسائل مطالبه‌ی تاریخی و ملی ایران از آمریکا را تشکیل می‌دهند.

 

همین امروز آمریکا بحث مذاکره را مطرح می‌کند، ولی هم‌زمان می‌گوید در بحرین، نیجریه، یمن و... گروهک‌های تروریستی وابسته به جمهوری اسلامی را کشف کرده است. در واقع آن‌ها قبل از پیشنهاد مذاکره، سعی می‌کنند یک جنگ روانی سیستماتیک تولید کنند تا فضا آلوده شود. این دو مسئله با یکدیگر در تناقض هستند و حداقل می‌توان گفت آمریکا تلاش می‌کند تا با یک دولت ضعیف، در شرایط ضعیف مذاکره کند. در واقع آمریکا تلاش می‌کند جمهوری اسلامی را در موضع انفعال قرار دهد و سپس وارد مذاکره شود. این موضوع در بحث هسته‌ای، با شدت دادن به تحریم‌ها و همچنین در عرصه‌ی ژئوپلیتیک، با تهمت زدن به جمهوری اسلامی، خود را نشان می‌دهد. به همین خاطر، جدا از بحث جبران اشتباه، تصحیح رفتار این کشور نیز مطرح است. تا زمانی که رفتارهای آمریکا در این زمینه‌ها اصلاح نشود، آسان کردن ادبیات و پیشنهاد مذاکره‌ی مستقیم راه به جایی نخواهد برد، چون این دو با یکدیگر متناقض هستند.

 

با توجه به این موضوعات، یا آقای اوباما به این موضوع آگاه است یا اینکه دستگاه امنیتی آمریکا و وزارت خارجه‌ی این کشور از دو سناریوی متفاوت پیروی می‌کنند که به هر حال، با توجه به شرایط موجود، سؤالی جدید مطرح می‌شود که آیا نگاه به مذاکرات، بر اساس یک نیرنگ است یا مذاکره به عنوان راهروی جدیدی به سمت آینده تلقی می‌شود. این سؤالی است که آمریکا باید پاسخ آن‌ را مشخص کند.

 

از یک طرف، آمریکایی‌ها راهبرد فشار‌ـ‌مذاکره را در پیش می‌گیرند و از سویی دیگر، از لحاظ رسانه‌ای و دیپلماتیک، بحث مذاکره با ایران را مطرح می‌کنند. این تناقض آشکار در رفتار آمریکا و به تعبیر رهبری، رفتار غیرمنطقی آن‌ها، چطور قابل جبران است؟

 

وقتی می‌گوییم آمریکا، باید مشخص شود که منظور ما از آمریکا چیست؟ منظور دولت آمریکا، تیم جدید اوباما یا شاکله‌ی کل معنای قدرت در آمریکاست؟ وقتی آن‌ها بحث مذاکره را مطرح می‌کنند، آیا این تصمیم همه‌ی اجزای آمریکا، یعنی کنگره، شورای امنیت آمریکا، رئیس‌جمهور، کلوپ قدرت در این کشور و... است؟ آیا همه‌ی آن‌ها به این نتیجه رسیده‌اند؟ جدای از این، آیا این منطق مذاکرات، که در واقع می‌خواهند شرایط را به ایران تحمیل کنند، اصلاً قابل قبول است؟

 

اصلاً ما کاری به دولت نداریم. اگر از هر ایرانی سؤال کنید وارد مذاکره‌ای که معنای تسلیم‌طلبانه داشته باشد می‌شوند یا خیر، قطعاً هیچ کس چنین چیزی را نمی‌پذیرد. در واقع آن معنایی که فرهنگ ایران اسلامی از منطق مذاکرات دارد با تعریفی که غرب از منطق مذاکرات دارد کاملاً متفاوت است.

 

در خود غرب مکاتب مختلف مذاکراتی، از لحاظ تکنیکی و تاکتیکی، وجود دارد. برای مثال، مکتب انگلیسی با مکتب فرانسوی یا مکتب آمریکایی تفاوت دارد. اساساً رویکرد آن‌ها به بهره‌گیری از مذاکرات متفاوت است. برای مثال، ممکن است پراگماتیسم یا عمل‌گرایی در نگاه آمریکایی‌ها نسبت به نگاه انگلیسی‌ها پررنگ‌تر باشد و در مجموع، می‌توان گفت در بحث منطق مذاکراتی، بحث‌های خیلی متفاوتی جاری است.

برای مثال، نگاه آمریکا به روان‌شناسی اطلاعات، قضاوت تحلیلی یا چگونگی بازی با فرضیه‌ی رقیب، کاملاً متفاوت از دیگران است. در خود آمریکا هم مکاتب مختلفی آموزش داده می‌شود. مثلاً مکتب «شرمان کنت» از دوران جنگ سرد به عنوان بخشی از پایه‌گذاری نظام تحلیل و بررسی مطرح شد و تا امروز با تغییراتی ادامه دارد. همچنین وقتی وارد بحث چگونگی شیوه‌های آموزشی مذاکرات در دستگاه امنیتی آمریکا می‌شوید، چگونگی تحلیل اطلاعات در مدرسه فلش مطرح است و همچنین اینکه چگونه می‌توان از ورود به وهم حریف و رقیب، فهم او را مدیریت کرد.

 

بحث این است که در حال حاضر، آمریکا بر اساس کدام پشتوانه، منطق مذاکرات خودش را شکل می‌دهد؛ آیا این کشور همچنان بر اساس رویکرد منافع‌محوری عمل می‌کند؟ تغییر رویکرد داده است یا اینکه می‌خواهد از مذاکرات در جهت اجماع‌سازی علیه ایران استفاده کند؟ این موضوع چیزی است که در گفته‌های خودشان وجود دارد. آن‌ها گفته‌اند ما از سیستم مذاکره استفاده کردیم برای اینکه نشان دهیم ایران در نظام بین‌الملل خواهان تعامل نیست و بدین وسیله فضاسازی و اجماع‌ جدیدی را به وجود آوریم.

 

در این رابطه، موضوعات مختلفی وجود دارد؛ موضوع هسته‌ای، نظام منطقه‌ای، رفتار ضدحقوقی آمریکا و تلاش این کشور برای تغییر نفرتی که نسبت به رفتار آمریکا در صحنه‌ی منطقه‌ای وجود دارد. حمله‌ی هواپیماهای بی‌سرنشین آمریکایی به اندازه‌ای تنفربرانگیز است که امروزه خود سناتورهای آمریکایی به عنوان معترض ظاهر می‌شوند. در همین رابطه، آقای جان‌ کری اعلام می‌کند که سیاست خارجی آمریکا نباید با هواپیماهای بدون سرنشین معرفی شود، بلکه آمریکا باید بر اساس ارزش‌ها و ادبیات دمکراتیکش معرفی شود.

 

در واقع سیاست خارجی آمریکا باعث شده است واکنش خصمانه و تنفر‌برانگیزی در حوزه‌های اجتماعی و مردمی، در مناطق مختلف، علیه این کشور شکل بگیرد. به همین دلیل، آن‌ها سعی می‌کنند از نهادینه شدن این واکنش طبیعی جلوگیری کنند. از طرف دیگر، می‌بینیم که آن‌ها تلاش می‌کنند جایگاه ایران را در منطقه، مخدوش و مخرب نشان دهند و از آسیا تا آمریکای لاتین، در کنگره برای ایران لایحه‌سازی می‌کنند.

این‌ها بخشی از رفتار آمریکاست. هرچند حزب دمکرات، نسبت به جمهوری‌خواه‌ها، شرایط بهتری در سنا دارد؛ ولی در مجلس نمایندگان وضعیت متفاوت است. بنابراین موضوع ایران، هیچ وقت نباید اسیر بازی‌ها و رقابت‌های داخلی آمریکا شود و ایران اجازه نمی‌دهد موضوع مذاکره به ابزاری داخلی تبدیل شود و مورد سوءاستفاده قرار گیرد.

 

از سوی دیگر، در همین شرایط جدید، شاهدیم که برخی از رفتار‌های آمریکا در منطقه، در جهت ایجاد سایش و تزاحم بین همسایگان است. در واقع آن‌ها تلاش می‌‌کنند تا فضای منطقه را به سمتی ببرند که با مدیریت تضادها، برای منافع خودشان پارادایم‌سازی کنند. منطقه از چندین قرن گذشته با این شیوه آشناست و رفتار مشابه را از استعمارگران اروپایی دیده است.


به نظر می‌رسد آمریکا باید منطق مذاکره‌اش را بر اساس اصول بنیادین تغییر دهد، چون پدیده‌ی ایران، یک پدیده‌ی جاری و عمومی در فضای بین‌الملل نیست. در واقع جمهوری اسلامی جزء استثنائات ژئوپلیتیک جهان محسوب می‌شود. اگر به نظرات خیلی از اندیشمندان ژئوپلیتیک غرب هم مراجعه کنید، خواهید دید که آن‌ها نمی‌توانند موقعیت ژئوپلیتیک، تاریخ و توانمندی‌های ایران را نادیده بگیرند. کردزمن در این خصوص جملات راهبردی مهمی دارد. جایگاه ژئوپلیتیک ایران چیزی نیست که امروز بتوانند به سادگی از کنار آن عبور کنند.

 

ما معتقدیم آمریکایی‌ها در این حوزه وارد یک سری جنگ‌های نیابتی شده‌اند و سعی می‌کنند این جنگ‌ها را با گره زدن به برخی از وضعیت‌ها دنبال کنند؛ یعنی معنای خودشان را از نبرد نامتقارن تغییر داده‌اند. به همین خاطر می‌بینیم که آن‌ها حتی در زمینه‌ی آرایش نیروهای نظامی نیز حتی در حوزه‌ی خلیج فارس، تغییراتی را ایجاد کرده‌اند. از سویی دیگر، آن‌ها تلاش می‌کنند برخی از جریانات افراطی اهل سنت را بازتولید کنند و بعضی از تجربیات در حوزه‌ی آسیای غربی را در حوزه‌ی خاورمیانه و ضلع‌ شرقی مدیترانه اجرا کنند. این موضوع را در پدیده‌ی سوریه به خوبی می‌توانیم ببینیم.

 

با توجه به این مسائل، منطق مذاکرات آمریکا هنوز از کفایت لازم و قابل اعتماد برخوردار نیست و آمریکا نیازمند این است که منطق مذاکرات خود را قابل اعتماد، اثبات‌پذیر و جبران کند و از استاندارد بهتری پیروی نماید.
منبع: برهان