صراط:ترنج مادرانگی، پشت آن هم دار های قالی، صدای كوبش دستینه ای بود كه نقش را در نقش می انداخت و گل را به زیر پا، تا سوی سوی چشم،در گره های تو در تو گم شود.
آن هم گره كه كاشت، گل های رنجی بود برای آن همه سال مادر بودن، برای آن همه سالهای رفیق شفیق بود تا آخر راه و آن همه گل كه كاشت، دست گل هایی بود كه خزان نشدند.
چه چنگ ها كه بر ردیف تار و پودهای خاموش قالی نكشید تا فرزند خویش را برومند كند با نوای ناز لا لا گل پونه و چه نجواهایی كه در میان گریه كودكانه اش شنیده نشد.
چه سالها مادرانگی كرد تا پسرش، مردانگی كند و حالا گوشه ای نشسته است با دریایی آویزان به گوشه چشم اش و خاطراتی كه خیس ترنم گریه اند.
آنقدر شكسته است كه می شود از خطوط روی ماهش به كتبیه ای از مهربان رسید، با لوح نوشته ای از رنج، اما صدای شكستن اش را نگذاشته است كسی بشنود.
آرنج های زخمی مادر، راز سالهای رنج است روی حضور گمشده زندگی كه با سرنوشت رقم خورده است.
آنقدر پشت دار قالی طرح نو در انداخت و نقشه سرانجام كرد، كه شاید نیمی از قالی ها پا خورده سهم دست رنجه ها او باشند.
بی بی ماه بیگم شوهرش را در سفر مشهد در یك تصادف از دست داد و حالا فرزندش، قصه تلخی است كه می شود از خطوط چهره اش رازهای دلش را رمز گشایی كرد.
عینك های ته استكانی اش را كه بالاتر می برد،دنیا را همان گونه كه هست می بیند، با قاب های عكس قدیمی پر از گرد و غبار در طاقچه ای از خانه ای قدیمی.
روی دست پسرش در عكس ها، ردی از خال كوبی هاست، كه درشت نوشته است رفیق بی كلك؛ مادر و شاید معنی آن پایان رفیق بازی هایش بوده است.
بی بی بیگم، دلخورهای مادرانه از فرزندش را پشت یك استكان چای داغ تند تند فرو می بلعد، آن گونه كه فرزندش رفت گونه ای دیگر باز گشت.
بی بی بیگم سالهاست به امامزاده می آید و زیر لب زمزمه می كند كه همه عاقبت بخیر باشند و شاید همه لحظه ها، دعا تقسیم كرده است.
آن كه روی دستش نوشته بود، رفیق بی كلك مادر، فرزند اولش بود كه ازدواج نكرد همان كه در اثر سقوط از ساختمان كمرش برید و خانه بی بی را ویرانه كرد.
بی بی سالهاست برای پسرش، پدری می كند برای كرمعلی كه روی دو پایش ایستادگی نكرده است.
بی بی حرف هایی می زند، كه رنج را تصویر می كند، زحمت تیماداری یگانه فرزندش كه روی دستش چیزی نوشته است.
روز مادر، فرصت خوبی برای قدردانی از زحمات بی دریع همه مادران است.