شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۴ مهر ۱۳۸۹ - ۰۹:۳۱

اعتياد و فحشا در بازار آهن

کد خبر : ۱۱۳۷۲
«اينجا شب يعني سر و صداي آهن پاره‌هايي كه براي بازار آهن فروش‌ها پول روي پول مي‌آورد و براي ما بي‌خوابي...» اين‌ها جملاتي هستند كه اگر سري به محله‌هاي فروس و حسيني و 17 شهريور بزنيم، تك تك مردم محل آن را به زبان مي‌آورند و شايد با نفرت به كاميون‌هايي نگاه مي‌كنند كه با بار آهن در كنار خيابان‌ها ايستاده‌اند تا ساعت 12 شب كه سر و صداي خالي كردن بار آهن مثل خوره اعصابشان را بخورد.
به گزارش خبرنگار جهان، سال هاست كه كودكان اين محله‌ها روياهاي كودكانه‌شان با صداي آهن پاره‌هايي كه براي بازاري‌ها حكم طلا را دارد به كابوس تبديل شده و وقتي بزرگتر كه مي‌شوند در تمام نقاشي‌هاي آنها مي‌توان يك كاميون بزرگ با رنگ سياه ديد.

براي مردم اين محله‌ها استراحت شبانه و سكوت شب كه زماني در دل باغ‌ها و فضاهاي سبز باقيمانده از مزارع معنا داشت، تبديل شده به واژه‌اي بي‌معنا. صداي آهن‌هايي كه از روي ماشين‌ها توسط كارگران روي هم مي افتد، ساز مخالف شب‌هاي اين محله‌هاست. مادران و پدران زيادي وقتي صداي خالي كردن بار آهن كه انگار صدايش در دل شب مي پيچد و زياد مي شود آنها را ياد فرزنداني مي‌اندازد كه براي بزرگ شدنش كلي آرزو در سر داشتند و عبور يكي از اين كاميون‌ها بچه‌هاي آنها را به سينه قبرستان فرستاد و داغ آنها را بر روي دلشان نشاند.

آهنگ زندگي در اين محله‌ها صداي ناموزن خالي كردن بار آهن است و صداي كاميون‌هايي كه براي اينكه جاي خود را به كاميون ديگري بدهند با تمام قدرت گاز مي‌دهند و به عقب مي‌آيند. اينجا بازار آهن است.

زندگي و كار به روايت بازار آهن

وارد بازار آهن كه مي شويم،‌تا چشم كار مي كند آهن پاره‌هايي است كه در فاصله مغازه‌ها روي هم انبار شده است و برخی كارگراني كه انگار كار كردن در اين بازار آنها را به رنگ آهن در آورده است. بازار آهن كه در سال 68 به منطقه18 منتقل شده است آنقدر گسترش پيدا كرده است كه از شمال به بزرگراه زرند، از سمت شرق به محله فردوس، از غرب به محله 17 شهريور و شادآباد و از سمت جنوب به محله‌ امام خميني رسيده است. پنجه‌هاي اهني اين بازار آنقدر قوي است كه با هر حركت سالانه خود براي خود جا باز مي كند و جاي آن آهن مي‌كارد.:« اينجا به اندازه فروش روزانه بار تخليه مي‌شود...» اين‌ها را يكي از مغازه‌دارهاي بازار آهن مي‌گويد كه متعجب از حضور يك زن در بازاري كاملا مردانه شده است .

انگار به هر تازه وارد به مانند يكي از تيرآهن‌هاي زنگ زده نگاه مي كند. قانون نانوشته اين بازار تنها جا براي رفت و آمد مردها و البته خريداران آهن باز كرده است و بس.جلوي هر كدام از مغازه‌ها تا چشم كار مي‌كند آهن بر روي هم انبار شده است كه گاهي وزن آنها به چند تن مي رسد. فروشنده ديگري از داخل مغازه خود بيرون مي‌آيد و با لهجه تركي آهن‌هايي كه امروز مقابل مغازه خود خالي كرده معامله مي كند. در بازار آهن هر مغازه با مغازه روبرويي 15 متر فاصله دارد و از اين فضا تنها 5 متر براي رفت و آمد داخل كوچه و پس كوچه هاي بازار جا براي عابران وجود دارد و سهم هر كدام از مغازه‌دارهاي دو طرف كوچه‌هاي بازار 5 متر براي انبار آهن‌هاست.

تا چشم كار مي‌كند مرداني هستند كه گاهي بر روي بار آهن جلوي مغازه خود استراحت مي‌كنند و داغي آهن‌ها براي آنها لذت بخش است:« اين باري كه مي بينيد... تا چند ساعت ديگه آب مي‌شه... بقيه آهن‌ها در انبارها تخليه شده...» اين‌ها را اكبر آقا مي گويد كه يكي از حجره دارهاي بازار آهن است و دزدگير ماشين شاستي بلند خود را دائم به صدا در مي آورد تا شايد صداي دلنشين‌تري از داخل دزدگير بيرون بيايد.

وانت‌بارهاي زيادي براي جابه‌جايي و حمل آهن‌هاي فروخته شده به داخل بازار مي آيندو دوباره آهن‌هايي راكه شب تخليه شده بود رابار مي زنند تا به دل شهر ببرند. اكبر آقا يك تن از بار آهن فروخته شده را بار وانت مي كند و آنقدر سنگين مي شود كه هر لحظه احتمال مي‌رود تا اين وانت بار با آهن‌ها واژگون شود:«... سعيد... بپر يه تيكه لنگ از داخل مغازه بيار سر آهن‌هاببنديم تا پليس گيرنده...» كار هر روز فروشندگان آهن در اين بازار اين است كه با تكه لنگي قرمز نشان دهند كه قوانين راهنمايي و رانندگي را به هنگام بار سنگين رعايت مي‌كنند و وقتي به بار سنگين آهن آن هم بر روي وانت اشاره مي كنيم،مي‌گويند:« اينكه باري نيست،‌يك تن بار هم شد بار... اين‌ها خرده فروشيه... تا آخر شب كلي آهن داريم كه بفروشيم...»

اما اینجا فقط بازار آهن نیست.در داخل بازار آهن بوي عرق تن كارگران و سيگار دلالان و داغ شدن ترياك سوخته هم به مشام مي رسد.برخی دلالانی كه بر روي آهن پاره‌هاي داغ مقابل برخي از مغازه‌ها لميده‌اند و به غير از دلالي خرده آهن‌ها دلالي‌هاي ديگري هم مي‌كنند:«...عمران كلي جنس توپ آورده... حاجي به قول اون شاعره كه مي‌گفت ساقي و ساغر و... همه چي جوره... ول كن اين ترياك سوخته رو كه همش دود مي گيري ازش...» بعد هم صداي خنده‌هاي كه تنها نشان به ياد مانده از آن دندان‌هاي زرد و برق نگاهي كه مثل تيري از بدنت عبور مي كند و به عمق جانت مي‌نشيند. نگهبان بازار هر از گاهي از مقابل مغازه‌ها رد مي شود و چاق سلامتي‌اي با فروشندگان مي‌كند و دوباره در كوچه‌پس كوچه‌هاي آهني بازار رد مي شود و گويي لابه لاي آهن قراضه‌ها مدفون مي شود. هر چه به غروب نزديك‌تر شويم حجره داران حساب و كتاب آهن‌هاي فروخته شده را مي كنند و كارگراني كه شب در بازار مي‌مانند آمار تمام ماشين‌هايي كه قرار است از راه برسندو بار آنها تا نيمه‌هاي شب خالي شود را از فروشندگان مي‌گيرند تا چيزي از قلم نيفتد. اما از ساعات اوليه صبح تا شب برخي از حجره داران در ساعات اوج گرما زندگي پنهان ديگري در كوچه پس كوچه‌هاي محله هاي اطراف دارند. ...

زندگي پنهاني در كوچه پس كوچه‌ها

از ساعت 12 تا دو ساعت نهار است و فروش اغذيه فروشي‌هاي و سالن‌هاي چلوكبابي و ديزي‌فروشي‌هاي محله فردوس شلوغ مي شود. هرچند از 300 هزار حجره‌اي كه در بازار وجود دارد خيلي از آنها كد اشتراك دارند و غذاهاي سفارش شده به بازار آهن فرستاده مي‌شود. «.. از وقتي بازار اهن به اينجا آمده از آخر و عاقبت دخترها و پسرهاي خودمون مي‌ترسيم...در بعضی از اين خونه‌هايي كه از بازار آهن به آن سرازير مي‌شوند،‌دست زنان خياباني است... خدا ازشون نگذره...» اين‌ها را طاهره خانم مي‌گويدو سلانه سلانه به سمت مسجد محل مي‌رود تا نماز بخواند.

هراز چندگاهي ماشين‌هاي سفيد و سياه مقابل يكي از خانه‌ها توقف مي‌كند و چند نفري از ان خارج مي شوند و به داخل خانه‌مي‌روند.:«... بيرون اومدن آنها با خداست... مثل اينكه كلي به اونها خوش مي‌گذره...» محسن دانشجوي رياضي محض است و وقتي از او درباره اين خانه‌هاسوال مي كنم از خجالت سرخ مي شود و سرش را پايين مي‌اندازد.

نگاهش هنوز به زمين دوخته شده است و شقيقه‌هايش قرمز شده. چند دقيقه‌اي كه مي‌گذرد بوي ترياك سوخته و صداي موسيقي و خنده‌هاي بلند بيرون مي آيد.

اينجا محله ای به نام بازار آهن است و گورستان آهن قراضه‌ها در جاييكه زماني باغ بود و الان تا چشم كار مي‌كند گورستان ماشين است. اگر زماني اين منطقه به خاطر زمين‌هاي كشاورزي و باغ‌ها سبز بود اما حالا خاكستري است.آهن‌هاي اينجا مثل خوره به جان باغ‌ها افتاده‌اند و درختان آن را براي تبديل كردن به انبار مي‌خشكانند.