شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۲ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۴
قدرت چه بر سر مورینیو آورد؟

چرا دوران مورینیو در رئال چنین پایان تلخی داشت؟

تقریبا همه می توانند در مقابل بدبختی تاب بیاورند اما اگر می خواهید شخصیت کسی را بیازمایید، به او قدرت بدهید.
کد خبر : ۱۱۴۳۹۶
 صراط:    چهل- پنجاه نفری پشت دروازه جنوبی ایستاده بودند و با تمام توان نام مورینیو را فریاد می زدند؛ آقای خاص چند قدمی از نیمکت فاصله گرفت، دستی برای آنها تکان داد و برای آخرین بار از پله های تونل برنابئو پایین رفت.

این وداع محقر چیزی نبود که "مو" وقتی اینتر را به مقصد رئال ترک کرد، می توانست آن را تصور کند؛ چه اینکه جدایی اش از چلسی، راهپیمایی هایی چند صد نفری به راه انداخته بود و اینتر را در میان سیل اشک و آه هواداران و بازیکنان وداع گفته بود(هق هق های ماتراتزی در آغوش او را خیلی ها هنوز در ذهن دارند). اما دوران او در رئال همان شبی به پایان رسید که تیمش یک بار دیگر در نیمه نهایی چمپیونزلیگ شکست خورد و حذف شد. شکست در فینال کوپا دل ری فقط رئالی ها را قانع کرد که تصمیم درستی گرفته اند. البته مورینیو می تواند از دستاوردهایش در برنابئو دفاع کند؛ آمار مربیان قبلی را ردیف کند و به آن طعنه بزند اما سه فصل و دو جام کارنامه ای نیست که مربی ای را در برنابئو نگه دارند ( دو نفر از اخلاف مورینیو در 15 سال اخیر بعد از قهرمانی در چمپیونزلیگ این باشگاه را ترک کردند). اگر دوران حضور مورینیو در رئال، به ویژه آخرین فصل حضورش در این باشگاه را با سایر فصول کارنامه حرفه ای او مقایسه کنیم، تنها به یک نتیجه می رسیم؛ ناکامی. البته او و طرفدارانش می توانند اعداد را زیر و رو کنند؛ از آمار بگویند و گل های زده را به رخ بکشند اما ناکامی واقعی برای مورینیو همان وداع محقر در برنابئو بود.

 اما چرا دوران مورینیو در رئال چنین پایان تلخی داشت؟ چرا بازیکنی برای او اشک نریخت و کسی زانوی غم به بغل نگرفت؟

1- توانایی های فنی مورینیو به کنار، او را با شگردهای روان شناسانه اش شناختیم؛ مربی ای که مردانش او را می پرستیدند و حاضر بودند برای او هر کاری بکنند. این داستان از باشگاهی به باشگاه دیگر تکرار شد؛ از پورتو به چلسی و پس از آن در اینتر. بسیاری از ستاره های تیم های مورینیو بازیکنانی متوسطی بودند که نه قبل از کار با او درخشش ویژه ای داشتند و نه بعد از جدایی از او، توانستند در همان سطح بمانند (پائولو فریرا یا مایکون را کسی بعد از جدایی مورینیو از چلسی و اینتر به یاد دارد؟). اما مورینیو برای آنها مانند پدر بود (همان طور که اسین هنوز هم او را "دَدی" صدا می زند) و یک دوست؛ کسی که می توانند حرف های شان را به او بزنند وحتی سر روی شانه هایش بگذارند و اشک بریزند. این اعتماد دو جانبه، یکی از رازهای اصلی موفقیت مورینیو بود.

هرچند بسیاری او را با نیش و کنایه هایش، درگیری ها و حتی توهین هایش به رقبا می شناختند اما موفقیت او رابطه مستقیمی با عشق و علاقه بازیکنانش به او داشت. بسیاری او را متهم کرده بودند که با کلیشه های ماکیاولیسیتی جام ها را یکی بعد از دیگری درو می کند اما موضوع دقیقا برعکس بود. دستاوردهای او حاصل سوی فرشته صفت شخصیت او بود؛ سویی که نه در کنفرانس های مطبوعاتی، که تنها در رختکن تیمش قابل مشاهده بود. او هر چقدر برای رقبا "ترسناک " بود و احترام حریفان به او آمیخته به ترس اما بازیکنانش او را به خاطر مهربانی هایش دوست داشتند. این نرم خویی، نه تنها چیزی از ابهت او برای شاگردانش کم نکرده بود، بلکه چنان تاثیری روی آنها گذاشته بود که قانع شان کرده بود با تمام وجود برای او بجنگند. ماکیاولی در "شهریار" گفته بود " اگر یک رهبر مجبور باشد بین اینکه دوستش داشته باشند یا از او بترسند، یکی را انتخاب کند، باید ترس را برگزیند؛ عشق را زیادی بزرگ کرده اند" اما آقای خاص ثابت کرد که فیلسوف فلورانسی، حداقل در این یک مورد، راه درست را نشان نداده است. مورینیو سرداری بود که سربازانش با عشق برای او شمشیر می زدند و او اگر برای همه "نیزه" بود، برای شاگردانش فقط نقش "سِپَر" را بازی می کرد.

2- مورینیو در رئال دیگر فقط سرمربی/ سردار نبود؛ او شاه/ رئیس شده بود. او در چلسی و اینتر همه کاره رختکن بود، نه همه کاره باشگاه اما در رئال آدم دیگری شد. او به دنبال "قدرت" بیشتر و بیشتر بود و در این راه، رقبا را یکی پس از دیگری کنار زد؛ اول خورخه والدانو و بعد زیدان. در راه یک دست کردن پادشاهی اش حتی به پزشک و آشپز باشگاه هم رحم نکرد. فلورنتینو پرس تنها به اسم رئیس باشگاه بود و در واقع، این مورینیو بود که در مورد همه چیز تصمیم می گرفت. او هر چه بیشتر قدرت گرفت، بیشتر از شاگردانش دور شد. در تمام دوران حضور مورینیو در پورتو، چلسی و اینتر، کمتر به یاد داریم که او علیه یکی از شاگردانش به طور مشخص در مصاحبه ها حرف زده باشد (انتقاد تیمی با نام بردن از بازیکن در مصاحبه کاملا فرق می کند) اما در رئال این داستان بارها و بارها تکرار شد؛ از راموس و کاسیاس تا رونالدو و په په.

او شاهِ بد بینی شده بود که فکر می کرد زیردستانش قصد کشتن او را دارند و همه اینها به خاطر این بود که او از شاگردانش دور شده بود؛ که "قدرت" گرفته بود. او مثل خیلی از قدرتمندان دچار دو گانگی قضاوت شده بود. هر چیزی که برای شاگردانش ممنوع بود، برای او کاملا مجاز تلقی می شد. او از یک سو شاگردانش را به خاطر رساندن اخبار باشگاه به رسانه ها سرزنش می کرد و از سوی دیگر، خود در کنفرانس مطبوعاتی اش مستقیما به آنها می تاخت. صحبت هایش علیه کاسیاس (باید دیه گو لوپس را دو سال زودتر می خریدم) به اندازه ای توهین آمیز شد که حتی واکنش په په را به همراه داشت (سرمربی باید به کاپیتان تیم احترام بیشتری بگذارد) اما مورینیو به جای توجه به این توصیه دوستانه، برای هموطنش هم شمشیر را از او بست؛ او را به سکوها فرستاد و از مشکل او که نامش "رافائل واران" است، گفت و فراموش کرد که چطور همین په په در چند ال کلاسیکو مسی را مهار کرد و ستاره میدان بود. بدبینی های آقای خاص در روزهای آخر آنقدر زیاد شد که حتی به کریس رونالدو هم تاخت. ناکامی تیمش در لالیگا را به گردن او انداخت و گفت که اگر فصل را با "ناراحتی" شروع نمی کردند، نتایج بهتری می گرفتند. و احتمالا "اوربیتو فرونتالِ*" آسیب دیده اش باعث شد تا فراموش کند آدمِ ناراحتی که در موردش حرف زده، در دو فصل اخیر نزدیک به 100 گل برای تیمش زده است. به جز اسین (که در شب آخر هم او را در آغوش گرفت و احتمالا با او به چلسی بازخواهد گشت) و یکی دو بازیکن دیگر، متحد دیگری در رختکن برای او نماند. دیگر جای او در رختکن رئال نبود.

3- " به جایی می روم که من را دوست داشته باشند." مورینیو به چلسی برمی گردد؛ جایی که هواداران یک فصل تمام نام او را فریاد زدند؛ جایی که لمپارد و تری آماده اند تا برای "بازگشت پادشاه" بزرگترین جشن ها را ترتیب بدهند اما "مو" تنها وقتی موفق خواهد شد که بتواند شاگردانش را مانند قبل دوست داشته باشد؛ که نخواهد همه چیز را در "یَدِ قدرت" خود بگیرد و هر صدای مخالفی را خاموش کند. او باید تاج شاهی را کنار بگذارد و سپر سرداری اش را به دست بگیرد.

 

* دیچر کِلَتنر، استاد روان شناسی دانشگاه برکلی، چند سال قبل، بعد از تحقیق در مورد "تاثیر قدرت بر شخصیت افراد" نتیجه گرفته بود که "احساس قدرت" مانند "آسیب مغزی" است و "افرادی که قدرت و اختیارات فراوانی دارند، شبیه بیماران اعصاب با بخش اوربیتو فرونتال آسیب دیده عمل می کنند." (این بخش از مغز در همدردی با دیگران و همچنین تصمیم گیری بسیار موثر است.)

منبع: گل