صراط: آقاي رجايي بعد از بدبختيهايي كه ما سر جريان بنيصدر كشيديم به رياست
جمهوري انتخاب شد. آقاي فرانسوا ميتران انتخاب آقاي رجايي به رياست جمهوري
را تبريك گفت.
آقاي رجايي هميشه ميگفت كه فلاني، تو در مدرسه معلم انشا بودي و من معلم رياضي، بنابراين مسائل منطقي با من و احساساتي با تو. خيلي از اين متنها است كه من نوشتهام. آقاي رجايي از من خواست كه جواب تبريك ميتران را نيز بنويسم و من هم نوشتم كه بله شما به من تبريك گفتي و از آن طرف پاريس را كردهايد مركز ثقل ضد انقلاب (زماني كه منافقين آنجا بودند) نميدانم كسي كه ميخواست اين را به فرانسه ترجمه كند نفهميد يا فهميد و شيطنت كرد، ما يك ثقل داريم به نام جهنم و اين كه جهنم ترجمه كرد يك جوري ترجمه كرد كه انگار ما پاريس را جهنم ضدانقلاب خواهيم كرد (يعني) تهديد و دخالت در امور خارجي، حالا اگر اين هم نبوده باشد، متني كه من نوشتم متن غير ديپلماتيك بود، يعني يك متني بود كه كسي به شما گفته است تبريك عرض كنم گفتهايد: برو خودت را بساز، خودت را درست كن (جالب اين است كه من ليسانس سياسي هم هستم) اين رفت و خارجيها يك مانوري روي آن مركز ثقل و جهنم كردند كه خيلي به ضرر ما تمام شد و پاسخ ما اصلاً با عرف ديپلماتيك نميخواند. از آن طرف هم ما مشتهاي مان را بلند كرديم و مرگ بر امريكا، مرگ بر فرانسه، براي اينكه مسعود رجوي آن جاست و غيره گفتيم.
يك روز در دفترم نشسته بودم كه آقاي رجايي فشاري روي شانه من داد ديدم اي داد و بيداد، ما همين الان بايد با هم دعوا كنيم. نگاه كردم ديدم كه رنگش پريده است. چي شده؟ گفت تو نميداني چه كار كردي؟ گوشي امام از من كشيد كه در عمرم كسي اين جور با من برخورد نكرده بود. گفتم: مگر امام چي گفتند؟ سر چي؟ خدايا چه خلافي كردهايم؟ ما كه تمام دلمان با امام و انقلاب است، چي شده؟ گفت: راجع به آن اطلاعيه جواب ميتران. گفتم: آقا ميگفتي به ميتران كه اين بد ترجمه كردهاند. ما مركز ثقل نوشتيم. گفت: اصلاً حرف سر اين نبوده، من هم فكر كردم همين است. امام به من گفتند: يك كسي به تو تبريك گفته است، تبريك عرض ميكنم، تو به عنوان يك مسلمان بايد بگويي متشكرم. تو چه جوري ميزني تو دهان رئيسجمهور يك مملكت. ادبمان كجا رفته است. آقاي رجايي گفت: هر چه فكر ميكنم امام راست ميگويند، گفتم: هيچ هم امام راست نميگويند، چيچي راست ميگويند؟ امام خودشان ميگويند مرگ بر امريكا،ملت زير سايه امام اين جوري بگويند: مرگ بر فرانسه، آن وقت اگر ما بنويسيم اين جوري. حتماً بايد پيش امام بروي.
شهيد رجايي رفت و بعد ازملاقات با امام پيش من آمد و اين دفعه ديگر خوشحال،گفتم چي شد، گفت خدا ما را فداي امام بكند. ما اصلاً بايد خودمان را با امام ميزان كنيم. من رفتم به اوگفتم آقا! مشاور فضول ما اين جوري ميگويد، گفتند: هم مشاور فضول تو درست ميگويد، هم كارشان غلط است. من يك آخوند هستم اينجا نشستهام حرف ميزنم.من چه كاره هستم؟ من در عالم اسلام براي مسلمانانها بايد حرف بزنم و حرف ميزنم. ولي تو پست سياسي قبول كردي تو رئيسجمهور مملكتي. رئيسجمهور مملكت بايد به عرف سياسي عمل كند.
در عرف سياسي جواب ميدهي اماحق توهين كه نداري. در حالي كه اگر كسي به تو گفت تبريك عرض ميكنم هر كس بوده باشد تو بايد بگويي متشكرم. تمام. دوستت است از او تعريف ميكني نيست ميگويي متشكر آقا. ديدم راست ميگويد، علوم سياسي را ما خواندهايم و اين بنده خدا قم بوده است و در خانهاش بوده در تبعيد هم كه بوده، باز در خانهاش بوده، حداكثر راهش اين بوده كه رفته مثلاً نجف مرقدحضرت علي(ع) دعا خوانده است، اين جور دنيا را با عرف و نزاكت ديپلماسي آن ميشناسد كه من علوم سياسي را خوانده نميشناسم. گفتم: آقا به حضرت عباس دستها بالا، تسليم. و آن عبرتي شد. بعدها خيلي در نوشتههاي من تأثير گذاشت. يعني هر چه كه مينوشتم نگاه ميكردم كه چه كار كنم امام ناراحت نشوند. نه اينكه شخصاً ناراحت نشوند و اگر شخصاً ناراحت ميشدند ميرفتيم دستشان را هم ماچ ميكرديم بلكه ترس ما به خاطر مصالح ملي بود.
* راوي مرحوم كيومرث صابري"گل آقا"
منبع: ايران سياسي مورخ 89/03/19
آقاي رجايي هميشه ميگفت كه فلاني، تو در مدرسه معلم انشا بودي و من معلم رياضي، بنابراين مسائل منطقي با من و احساساتي با تو. خيلي از اين متنها است كه من نوشتهام. آقاي رجايي از من خواست كه جواب تبريك ميتران را نيز بنويسم و من هم نوشتم كه بله شما به من تبريك گفتي و از آن طرف پاريس را كردهايد مركز ثقل ضد انقلاب (زماني كه منافقين آنجا بودند) نميدانم كسي كه ميخواست اين را به فرانسه ترجمه كند نفهميد يا فهميد و شيطنت كرد، ما يك ثقل داريم به نام جهنم و اين كه جهنم ترجمه كرد يك جوري ترجمه كرد كه انگار ما پاريس را جهنم ضدانقلاب خواهيم كرد (يعني) تهديد و دخالت در امور خارجي، حالا اگر اين هم نبوده باشد، متني كه من نوشتم متن غير ديپلماتيك بود، يعني يك متني بود كه كسي به شما گفته است تبريك عرض كنم گفتهايد: برو خودت را بساز، خودت را درست كن (جالب اين است كه من ليسانس سياسي هم هستم) اين رفت و خارجيها يك مانوري روي آن مركز ثقل و جهنم كردند كه خيلي به ضرر ما تمام شد و پاسخ ما اصلاً با عرف ديپلماتيك نميخواند. از آن طرف هم ما مشتهاي مان را بلند كرديم و مرگ بر امريكا، مرگ بر فرانسه، براي اينكه مسعود رجوي آن جاست و غيره گفتيم.
يك روز در دفترم نشسته بودم كه آقاي رجايي فشاري روي شانه من داد ديدم اي داد و بيداد، ما همين الان بايد با هم دعوا كنيم. نگاه كردم ديدم كه رنگش پريده است. چي شده؟ گفت تو نميداني چه كار كردي؟ گوشي امام از من كشيد كه در عمرم كسي اين جور با من برخورد نكرده بود. گفتم: مگر امام چي گفتند؟ سر چي؟ خدايا چه خلافي كردهايم؟ ما كه تمام دلمان با امام و انقلاب است، چي شده؟ گفت: راجع به آن اطلاعيه جواب ميتران. گفتم: آقا ميگفتي به ميتران كه اين بد ترجمه كردهاند. ما مركز ثقل نوشتيم. گفت: اصلاً حرف سر اين نبوده، من هم فكر كردم همين است. امام به من گفتند: يك كسي به تو تبريك گفته است، تبريك عرض ميكنم، تو به عنوان يك مسلمان بايد بگويي متشكرم. تو چه جوري ميزني تو دهان رئيسجمهور يك مملكت. ادبمان كجا رفته است. آقاي رجايي گفت: هر چه فكر ميكنم امام راست ميگويند، گفتم: هيچ هم امام راست نميگويند، چيچي راست ميگويند؟ امام خودشان ميگويند مرگ بر امريكا،ملت زير سايه امام اين جوري بگويند: مرگ بر فرانسه، آن وقت اگر ما بنويسيم اين جوري. حتماً بايد پيش امام بروي.
شهيد رجايي رفت و بعد ازملاقات با امام پيش من آمد و اين دفعه ديگر خوشحال،گفتم چي شد، گفت خدا ما را فداي امام بكند. ما اصلاً بايد خودمان را با امام ميزان كنيم. من رفتم به اوگفتم آقا! مشاور فضول ما اين جوري ميگويد، گفتند: هم مشاور فضول تو درست ميگويد، هم كارشان غلط است. من يك آخوند هستم اينجا نشستهام حرف ميزنم.من چه كاره هستم؟ من در عالم اسلام براي مسلمانانها بايد حرف بزنم و حرف ميزنم. ولي تو پست سياسي قبول كردي تو رئيسجمهور مملكتي. رئيسجمهور مملكت بايد به عرف سياسي عمل كند.
در عرف سياسي جواب ميدهي اماحق توهين كه نداري. در حالي كه اگر كسي به تو گفت تبريك عرض ميكنم هر كس بوده باشد تو بايد بگويي متشكرم. تمام. دوستت است از او تعريف ميكني نيست ميگويي متشكر آقا. ديدم راست ميگويد، علوم سياسي را ما خواندهايم و اين بنده خدا قم بوده است و در خانهاش بوده در تبعيد هم كه بوده، باز در خانهاش بوده، حداكثر راهش اين بوده كه رفته مثلاً نجف مرقدحضرت علي(ع) دعا خوانده است، اين جور دنيا را با عرف و نزاكت ديپلماسي آن ميشناسد كه من علوم سياسي را خوانده نميشناسم. گفتم: آقا به حضرت عباس دستها بالا، تسليم. و آن عبرتي شد. بعدها خيلي در نوشتههاي من تأثير گذاشت. يعني هر چه كه مينوشتم نگاه ميكردم كه چه كار كنم امام ناراحت نشوند. نه اينكه شخصاً ناراحت نشوند و اگر شخصاً ناراحت ميشدند ميرفتيم دستشان را هم ماچ ميكرديم بلكه ترس ما به خاطر مصالح ملي بود.
* راوي مرحوم كيومرث صابري"گل آقا"
منبع: ايران سياسي مورخ 89/03/19