از هوا آتش میبارد. کمی زودتر از ساعت مقرر به همراه عکاس به تئاتر شهر میرسم. وارد سالن اصلی تئاتر شهر می شوم جایی که دکورهای نمایش "پسران آفتاب" سیامک صفری خودنمایی میکند اما من این بار نه برای دیدن نمایش که به دلیل دیگری به اینجا آمده ام.
سالن تقریبا پر از خالیست. از در که وارد میشوم سیندرلای معروف در گوشهای از سن نشسته و در حال تمرین دیالوگ ها با نقش مقابلش است.
اینجا تمرین نمایش "سیندرلا"ی تهرانی است. همان که زودتر از خودش شایعه اش به تئاتر شهر رفته بود و حالا این شایعه به واقعیت پیوست. اگرچه از این سیندرلای تهرانی تا آن سیندرلای افسانهای تفاوت بسیار است اما بیشباهت هم نیست. پای یک کفش در میان است و مرد بازپرس عاشق و زنی که از اساس سیندرلا بودنش ....
نه داستان این نمایش را به همین راحتی نمیتوان لو داد. این را فقط من نمیگویم پیچیدگی و راز و رمزگونه بودن شخصیت های این نمایش به حدی است که حتی بازیگران هم از شرح آن امتناع می کنند و بعد از سه هفته تمرین از بازگویی نقش های خود نگران هستند. با این حال به گفته خود جلال تهرانی محور این نمایش یک سیندرلای مجازی است در آیندهای تقریبا دور.
در ردیفی از نیمکت های خالی روی یک صندلی می نشینم و به اولین دیالوگ های میان دو بازیگر خیره میشوم...
سیندرلا: تیمسار میگه تئوریهای زیبا محکوم به شکستن. سروان یک تئوری زیبا بود برای من همین.
بازپرس: تیمسار فردای شب حادثه بهت تسلیت گفت.
سیندرلا: آره این روزا همه به من تسلیت میگن.
بازپرس یه جور مسابقه است.
سیندرلا: آره.
بازپرس: من بهت تسلیت نگفتم.
سیندرلا: بی فایده است، تو زندگی یه زن، یه مرد متفاوت پیدا میشه دو تا مرد متفاوت محاله.
بازپرس: منم سروانم من و سروان از همون اول دو تا مرد متفاوت عین هم بودیم.
سیندرلا: نشد من اینطوری قاطی می کنم.
بازپرس: تو بازپرس صدا کن که قاطی نشه.
سیندرلا: ترجیح میدم صدات نکنم.
بازپرس: تو با سروان در مورد من حرف زدی.
سیندرلا: آره بهش گفتم تو هم لاشخوری... همتون لاشخورین.
بازپرس: آره گفت که نظرت درباره من مساعده.
سیندرلا: آره بیشتر نظر سروان مساعد بود.
بازپرس: سروان دوست خوب منه.
سیندرلا: برای یک لاشخورم که دوست خوب یه دوست مرده است.
در حین این گفتگوها و تمرین ها جلال تهرانی آرام آرام از روی سن پایین می آید و دور سالن قدم می زند. سرش پایین است به گونه ای که فکر می کنید در خیالات خود غرق شده اما آنقدر متمرکز است که حتی آوا و موقعیت واژه ها را از دستیارش که متن را در دست دارد دقیق تر و بهنگامتر به بازیگران یادآوری میکند. چندان در کار بازیگرها دخالت نمی کند. بیشتر خودشان دست به خوداصلاحی می زنند. برای کارگردان ریتم شاید اهمیت بیشتری دارد. هرگاه احساس می کند ضرباهنگ عبارتها و کلمات دچار افت و خیز می شود، وارد کار می شود و ریتم را بازمیگرداند. حالا در میانه آخرین ردیف سالن تنها می نشیند و به اتفاق روی صحنه نگاه میکند.
به بازیگر مقابل بهنوش طباطبایی که ابتدا در نقش بازپرس شناخته می شود، نگاه می کنم. چهره اش چندان آشنا نیست. بهزاد عبدی را هنگامی که مشغول تمرین است، سهراب حسینی مسئول روابط عمومی نمایش معرفی می کند اگرچه که آثار موسیقایی اش به تنهایی معرفش هستند اما شاید این اولین بار است که بر صحنه تئاتر به صورت حرفه ای ایفای نقش می کند. عبدی آهنگساز اپراهای عاشورا و مولانا به کارگردانی بهروز غریبپور است و جز اینها آثار بسیاری در حوزه ساخت موسیقی فیلم و سریالهای تلویزیونی و سینمایی دارد.
بهزاد عبدی درباره همکاری خود در این نمایش با توجه به این پیشینه میگوید: نمایش در واقع نوعی موسیقی است که توسط انسان ها روی صحنه نواخته می شود. بدن و بیان آدم ها همان موسیقی و کنسرت است که ساز ندارد.
عبدی با این توضیح که موسیقی یعنی صدا که ترکیبی از سازها و نت هاست، ادامه میدهد: ساز این صدا را تولید میکند و به تنهایی می تواند احساسی را به نوازنده منتقل کند اما در اینجا همه چیز در بدن بازیگر هست و خودش است که ساز خودش می شود و می تواند با میمیک و احساس و بیانش نوازندگی کند.
عبدی نقش دو نفر را در این نمایش بازی می کند اما وقتی از او درباره نقش هایش می پرسم می گوید" اجازه بدهید نقش به طور عمیقتری به من تعلق پیدا کند تا بعد..."
باز هم بازیگران در حال تمرین و دیالوگگویی هستند. گفت و گو بین سیندرلای داستان و بازپرس ادامه دارد...
بازپرس: کسی بهش اهمیت نداده چون یک شایعه است.
سیندرلا: من سالها با اون شایعه زندگی کردم. تا حالا یه شایعه بهت تجاوز نکرده که معنی خطر و بفهمی. تو فقط ایده های سروان و تکرار می کنی و حواست نیست که سروان داره با یکی از ایده های خودش اعدام میشه تو هم اگه میخوای نفر بعدی نباشی باید نفر قبلیت و نجات بدی این کاری که سروانم نکرده من الان مطمئنم که سروان برای این اعدام میشه که هیچ کاری نکرده، یک بوم دو هوا که نمیشه...
بازپرس: معلومه که میشه! خود تو همه این سالها عاشق سروان بودی و با ژنرال زندگی کردی.
سیندرلا: ربطی نداره ما زنها همیشه عاشق یکی دیگه هستیم و به یکی دیگه محدود میشیم.
بازپرس: اما من مطبئن نبودم. همه این سالها مطبئن نبودم که خواستن تو خیانت به سروانه یا خیانت به ژنرال.
بازیگران استراحت می کنند. دیالوگ ها اما به همین راحتی که به نوشتن درمی آیند گفته نمی شوند. در واقع بازیگران سبک بیانی ویژه ای را بهکار می برند. آنها ریتمیک، با ضرب و مقطع مقطع دیالوگهایشان را می گویند. اصلا یک مترونوم دارند که بر اساس آن آهنگ دیالوگ ها تنظیم می شود. بعدا وقتی فلسفه این تمرین های بیانی را از کارگردان می پرسم، آن را بخشی از فرم کار می داند.
جلال تهرانی توضیح می دهد که اساسا محتوای بدون فرم را به رسمیت نمی شناسد و میگوید: در واقع تاکید من روی فرم است و نه صرفا آوا. بخشی از حوزه فرم به الحان و موسیقی کلام مرتبط می شود. علاقه من همیشه این بوده است که فرم دیالوگ ها در تئاتر بتواند فارغ از معنای لغت نامه ای، معنای اصلی را منتقل کند.
صحبت های جلال تهرانی دراین باره به نظر آنقدر مبنایی هست که در زمانی دیگر و به صورت مستقل بخواهم به آن بپردازم و او هم به این مسئله مشتاق تر است. همچنان مجذوب دیالوگ های رد و بدل شده میان سیندرلا و کسیکه معلوم نیست عاشق است یا بازجو یا شاید هم هر دو است، هستم.
مثل نمایش های قبلی تهرانی، دیالوگ ها مثل تصاویر و حرکات نمایشی تو را به خود جلب میکنند؛ باید نشست و نگاهشان کرد، بی هیچ توقفی... دیالوگ ها گاهی آنقدر سریع و کوتاه رد و بدل می شود که انگار مسابقه والیبال تماشا می کنید. با این تفاوت که اینجا همه کلمات به تنهایی نقش توپی را دارند که هر بار در زمین حریف مقابل فرود می آیند و به یک شاهکار تبدیل می شوند.
نمایشنامه "سیندرلا" یگانهای از یک تریلوژی است که تهرانی آن را در سال 85 نوشته است و درباره وقفه ایجاد شده بین زمان خلق متن تا اجرا میگوید: دلایل مختلفی وجود داشت که من این متن را کار نکنم و حتی از سال 83 تا 90 اجرا نداشتم. این دلایل اگرچه بیشتر شخصی بودند اما شرایط تئاتر هم به من اجازه کار کردن نداد.
کوتاه کوتاه با تهرانی صحبت میکنیم و او باید حواسش به تمرین باشد. سیندرلا در جامعهای متولد می شود که در آن شایعه بسیار فراگیر است. این توضیحی است که نویسنده در ادامه آن اضافه میکند: یک زن خیلی معمولی بر اساس این شایعات به سیندرلا تبدیل می شود. محور این ماجرا این پرسش است که چطور شایعه می تواند در چنین جامعه ای به جای واقعیت بنشیند و مناسبات واقعی جای خود را به مناسبات مجازی بدهد.
حالا گلاب آدینه از پشت صحنه ظاهر می شود. کمی قدم می زند. همه عوامل نمایش احترامش می کنند و دیالوگ هایی میان بازیگران و عوامل رد و بدل می شود. طباطبایی صندلی خود را به گلاب آدینه می دهد و در مقابل او مجید آقاکریمی به جای بهزاد عبدی می نشیند. بازیگران در تمرین، بیشتر در موقعیت های ثابت دیالوگ ها را می گویند. در واقع در این نمایشنامه هم مثل اکثر کارهای تهرانی بیشتر اتفاقها از طریق زبان و گفتار شکل می گیرد. کاراکترها در موقعیتهای ساکن قرار دارند و با یکدیگر به گفتگو میپردازند و از این طریق به مخاطب اطلاعات میدهند. با این حال هیچ نقصی بر این سبک کار وارد نمیآید.
تنها دیالوگ ها را باید مثل نخ کلاف دنبال کرد. همان طور که آل پاچینو درباره دیوید ممت نویسنده نمایشنامه "گلن گری گلن راس" میگوید: "زبان خاص ممت طوری است که دوست داری همین طور به گوش دادن به آن ادامه دهی" این جمله در مورد زبان نمایشنامه های تهرانی هم صدق می کند.
بهنوش طباطبایی از روی سن به سمت صندلی تماشاگران می آید. این اولین بار است که با جلال تهرانی همکاری می کند از او درباره این همکاری و نقشش می پرسم که خیلی خلاصه پاسخ می دهد: خوشحالم که در این نمایش با خانم گلاب آدینه همکاری می کنم و این برای من باعث افتخار است. فضای کار و متن نمایشنامه آقای تهرانی هم کاملا مطابق با سلیقه من است و سختی و پیچیدگی نقشم را دوست دارم.
طباطبایی صحبت های بعدی را درباره نقش به زمان دیگری موکول می کند و به آخرین ردیف سالن تئاتر می رود تا عکاس بتواند از او عکس بگیرد.
پدر سیندرلا را آنطور که از دیالوگ های گلاب آدینه برمی آید، او بازی می کند. سرهنگی خشک و رند و قاطع. کاراکتر یک مردپوش را دارد. یک کاپشن سبزرنگ پوشیده است. این روزها بیشتر در تئاتر دیده می شود، آخرین کارش همین چند ماه پیش بود که با نمایش "سه گانه اورنگ" روی صحنه رفت، آذر ماه امسال هم قرار است با "بیوه های غمگین سالار جنگ" در تالار چارسو بر صحنه ظاهر شود. وی از کار با گروه "سیندرلا" راضی است و درباره این همکاری می گوید: آقای تهرانی این متن را به من پیشنهاد کردند و من هم با کمال میل پذیرفتم.
تهرانی را کارگردانی ملایم و خوش رفتار می داند و ادامه می دهد: دو عامل باعث شد که این کار را قبول کنم؛ اول اینکه متن را دوست داشتم و دوم همکاری با آقای تهرانی را.
از تهرانی درباره این می پرسم که چقدر این متن با جامعه امروز ما منطبق شده است و او می گوید: هر نمایشنامهنویسی متنی را که می نویسد بر اساس بازخوردهای اجتماعی از جامعه خود یا جوامع پیرامونی اش است. با این حال این نمایش در زمان حال نمی گذرد و در آینده ای تقریبا دور اتفاق می افتد.
دقایق پایانی تمرین است. تهرانی از بازیگران می خواهد نیم ساعتی را هم دور هم نشسته و با هم به تمرین ادامه دهند. آدینه شروع می کند: وقتی توی کثافت گیر می کنی احمقانه ترین چیز یه دلیل موجه بقیه اعضای گروه نمایش هم تکرار می کنند حتی خود کارگردان... یکی یکی و به نوبت...
ساعت 7 است و بازیگران باید سالن را تحویل دهند به سالن دیگری که مخصوص تمرین است می روند. آنجا می توانم با مجید آقاکریمی صحبت کنم. این پایین یک پیانو هست که ابتدا دقایقی با دستان بهزاد عبدی نواخته می شود. انگار همه با این موسیقی تمرکزی دوباره می گیرند. آقا کریمی درباره حضورش در نمایش های تهرانی می گوید: من 12 سال است که افتخار همکاری با تهرانی را دارم به من لطف دارد همچنین در این کار افتخار همکاری با گلاب آدینه را هم دارم که من را تحمل می کند.
آقاکریمی هم دو نقش بازی می کند و این کار را متفاوت تر از کارهای قبلی تهرانی مخصوصا "به صدای زمین گوش کن" آخرین نمایش به صحنه رفته وی می داند.
حالا دیگر همه عوامل "سیندرلا" روی کارشان متمرکز هستند و من هم باید بروم و تنها به این فکر می کنم که سیندرلا چه زمانی روی صحنه اجرا خواهد شد.