صراط: همزمان با ریاست
جمهوری حسن روحانی همچون دیگر سیاستمداران مشهور، گذشته و شرح حال زندگی
رئیس جمهور جدید نیز برای ایرانیان از جذابیت زیادی برخوردار شده است، در
همین زمینه و برای دست یافتن به اطلاعات دقیق تری از زندگی حسن روحانی می
توان به کتاب خاطرات او که مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسانده است
مراجعه کرد.
در این گزارش به گوشه هایی از زندگی رئیس دولت یازدهم که توسط خود او در کتاب خاطرات دکتر حسن روحانی جلد اول به نگارش درآمده اشاره می شود.
در این گزارش به گوشه هایی از زندگی رئیس دولت یازدهم که توسط خود او در کتاب خاطرات دکتر حسن روحانی جلد اول به نگارش درآمده اشاره می شود.
حسن
روحانی درباره اتفاقات دوران کودکی خود و زمانی که برای اولین بار به
مدرسه رفته است می نویسد: چون متولد ۲۱ آبان ۱۳۲۷ هستم، برای ثبت نام در
سال اول دبستان دچار مشکل شدم. یعنی وقتی در تابستان ۱۳۳۳ می خواستم ثبت
نام کنم، چون کمتر از شش سال داشتم، مسؤلان دبستان حاضر به ثبت نام نبودند؛
زیرا می بایست حداقل متولد اواخر شهریور باشم.... علی رغم اینکه ثبت نام
نکرده بودم، پدرم من را به دبستان می فرستاد و من هر روز به دبستان می رفتم
ولی پس از حضور در کلاسِ درس، معلم من را به خانه بر می گرداند.
کاملاً یادم هست که هر روز صبح پدرم می گفت باید به مدرسه بروی، من هم می رفتم و وقتی وارد مدرسه می شدم، ناظم مدرسه می گفت: چرا آمدی، برگرد به منزل و من را بر می گرداند و یا اگر از نظر ناظم مخفی می شدم، معلم کلاس من را از کلاس بیرون می کرد. برای همین آغاز دوره دبستان برای من بسیار تلخ بود.... روحانی در ادامه توضیح می دهد که نهایتاً قرار می شود که او چند نفر دیگر که وضع مشابهی داشتند، به صورت مستمع آزاد سرکلاس حاضر شوند، ولی در آخر اولیای مدرسه حاضر می شوند که از آن ها امتحان بگیرند و وی در این امتحان قبول می شود و به کلاس دوم می رود، اما چون درس های کلاس اول را درست نخوانده بوده، سال دوم برایش مشکل بوده و در همین کلاس برای اولین و آخرین بار از معلم کتک خورده است! چون در جواب ۹، ۹ تا به جای ۸۱ ، گفته بود ۱۸ تا!
(ص ۳۶ و ۳۷)
اولین برخورد با شهید بهشتی
چهره، رفتار و سبک برخورد ایشان برای من خیلی جذاب بود، چون آقای بهشتی برخلاف معمول فضلا و علمای حوزه، بسیار منظم، با ابهت و شیک پوش بود. من برای اولین بار یک شخص روحانی را می دیدم که بسیار باوقار و شیک پوش بود. لباس وی بسیار تمیز بود و به جای نعلین، کفش می پوشید. شهید بهشتی با ویژگی هایی چون ابهت، تن صدای تأثیر گذار، چهره ی بشاش، مدیریت بسیار قوی، بیان سنجیده و آرام و آشنایی با علوم روز و با زبان انگلیسی، خود را از دیگر فضلا و مدرسین متمایز کرده بود. آن موقع مدرس یا طلبه ای که لباسش اتو شده باشد، دیده نمی شد. یادم هست که آستین قبا و حتی عبای وی اتو داشت. برای من این مسئله خیلی جالبِ توجه بود.
(ص ۱۰۴)
توزیعِ مخفیانه مجله
حسن روحانی می نویسد در حدود ۱۶ سالگی تصمیم گرفته است که «مجله ی انتقام» را در حجره های طلابِ هم مدرسه ای بیندازد، وی می گوید بعد از تحویل گرفتنِ مجله، «متحیر بودم که آن ها را در کجای اتاق مخفی کنم که هم اتاقی های من نفهمند. بالاخره با مشکلاتی آنهارا لابه لای رختخواب مخفی کردم. شب ناچار بودم به بهانه ای بیدار بمانم و بعد از خوابیدن هم اتاقی ها بخوابم که این نشریات در میان رختخواب کشف نشود. بالاخره.... ساعت ۲ صبح بلند شدم. درب اتاق را می بایست طوری باز و بسته کنم که هم اتاقی ها بیدار نشوند.
در موقع پخش هم، چون می بایست این نشریه ها را از زیر در به داخل اتاق ها بیندازم، لازم بود به گونه ای عمل می کردم که کسی بیدار نشود. کار نسبتاً سختی بود چون باید.... نشریات را به همه ی اتاق ها در طبقه ی بالا و پایین برسانم. یک مشکل دیگری هم داشتم و آن این بود که خادم مدرسه ما مرتب در هر ساعتی یک بار دستشویی می رفت! اگر با من برخورد می کرد می بایست کاری می کردم که متوجه ماجرا نشود. به هر حال آن شب این وظیفه را انجام دادم.... صبح که بلند شدم، هم اتاقی ها گفتند: اطلاع داری دیشب چند شماره از نشریه ی انتقام را به اتاق ما انداخته اند؟ من با حالت تعجب گفتم کجاست؟ و بعد یک شماره را از هم اتاقی های خودم گرفتم و شروع به ورق زدنِ آن کردم. صبح سؤال همه ی طلبه ها این بود که چه کسی این نشریه را به مدرسه ی ما آورده است».... بعد هم توضیح می دهد که نهایتاً یکی از طلاب (شهید طباطبایی) متوجه شده که کار، کار او بوده است و او را نصیحت کرده که این کار را نکن ولی به هیچ کس دیگر نگفته است.
(ص ۲۵۴ و ۲۵۵)
کاملاً یادم هست که هر روز صبح پدرم می گفت باید به مدرسه بروی، من هم می رفتم و وقتی وارد مدرسه می شدم، ناظم مدرسه می گفت: چرا آمدی، برگرد به منزل و من را بر می گرداند و یا اگر از نظر ناظم مخفی می شدم، معلم کلاس من را از کلاس بیرون می کرد. برای همین آغاز دوره دبستان برای من بسیار تلخ بود.... روحانی در ادامه توضیح می دهد که نهایتاً قرار می شود که او چند نفر دیگر که وضع مشابهی داشتند، به صورت مستمع آزاد سرکلاس حاضر شوند، ولی در آخر اولیای مدرسه حاضر می شوند که از آن ها امتحان بگیرند و وی در این امتحان قبول می شود و به کلاس دوم می رود، اما چون درس های کلاس اول را درست نخوانده بوده، سال دوم برایش مشکل بوده و در همین کلاس برای اولین و آخرین بار از معلم کتک خورده است! چون در جواب ۹، ۹ تا به جای ۸۱ ، گفته بود ۱۸ تا!
(ص ۳۶ و ۳۷)
اولین برخورد با شهید بهشتی
چهره، رفتار و سبک برخورد ایشان برای من خیلی جذاب بود، چون آقای بهشتی برخلاف معمول فضلا و علمای حوزه، بسیار منظم، با ابهت و شیک پوش بود. من برای اولین بار یک شخص روحانی را می دیدم که بسیار باوقار و شیک پوش بود. لباس وی بسیار تمیز بود و به جای نعلین، کفش می پوشید. شهید بهشتی با ویژگی هایی چون ابهت، تن صدای تأثیر گذار، چهره ی بشاش، مدیریت بسیار قوی، بیان سنجیده و آرام و آشنایی با علوم روز و با زبان انگلیسی، خود را از دیگر فضلا و مدرسین متمایز کرده بود. آن موقع مدرس یا طلبه ای که لباسش اتو شده باشد، دیده نمی شد. یادم هست که آستین قبا و حتی عبای وی اتو داشت. برای من این مسئله خیلی جالبِ توجه بود.
(ص ۱۰۴)
توزیعِ مخفیانه مجله
حسن روحانی می نویسد در حدود ۱۶ سالگی تصمیم گرفته است که «مجله ی انتقام» را در حجره های طلابِ هم مدرسه ای بیندازد، وی می گوید بعد از تحویل گرفتنِ مجله، «متحیر بودم که آن ها را در کجای اتاق مخفی کنم که هم اتاقی های من نفهمند. بالاخره با مشکلاتی آنهارا لابه لای رختخواب مخفی کردم. شب ناچار بودم به بهانه ای بیدار بمانم و بعد از خوابیدن هم اتاقی ها بخوابم که این نشریات در میان رختخواب کشف نشود. بالاخره.... ساعت ۲ صبح بلند شدم. درب اتاق را می بایست طوری باز و بسته کنم که هم اتاقی ها بیدار نشوند.
در موقع پخش هم، چون می بایست این نشریه ها را از زیر در به داخل اتاق ها بیندازم، لازم بود به گونه ای عمل می کردم که کسی بیدار نشود. کار نسبتاً سختی بود چون باید.... نشریات را به همه ی اتاق ها در طبقه ی بالا و پایین برسانم. یک مشکل دیگری هم داشتم و آن این بود که خادم مدرسه ما مرتب در هر ساعتی یک بار دستشویی می رفت! اگر با من برخورد می کرد می بایست کاری می کردم که متوجه ماجرا نشود. به هر حال آن شب این وظیفه را انجام دادم.... صبح که بلند شدم، هم اتاقی ها گفتند: اطلاع داری دیشب چند شماره از نشریه ی انتقام را به اتاق ما انداخته اند؟ من با حالت تعجب گفتم کجاست؟ و بعد یک شماره را از هم اتاقی های خودم گرفتم و شروع به ورق زدنِ آن کردم. صبح سؤال همه ی طلبه ها این بود که چه کسی این نشریه را به مدرسه ی ما آورده است».... بعد هم توضیح می دهد که نهایتاً یکی از طلاب (شهید طباطبایی) متوجه شده که کار، کار او بوده است و او را نصیحت کرده که این کار را نکن ولی به هیچ کس دیگر نگفته است.
(ص ۲۵۴ و ۲۵۵)
شخصیت و منشِ آیه الله العظمی خویی
وی از تفاوتِ درسِ امام و آقای خویی و خلقیات ایشان نیز می گوید؛ «در درس مرحوم آقای خویی برخلاف درس امام، معمولاً کسی اشکال نمی کرد و همه ساکت بودند. ولی در درس امام بحث و گفتگو و اشکال طلبه ها زیاد دیده می شد. این تفاوت تا حدودی مربوط به تفاوت شیوه ی تدریس در حوزه ی قم با حوزه ی نجف بود.... آیه الله خویی به لحاظ اخلاقی، مرد بسیار فروتنی بود. وقتی به منزل ایشان می رفتیم، خیلی ساده و بی تکلف می نشت و صحبت می کرد و سیگار هم زیاد می کشید. وقتی یک نخ سیگار را تمام می کرد، بلافاصله سیگار بعدی را روشن می کرد. آقای خویی حافظه ای قوی داشت و بر احکام فقهی کاملاً مسلط بود.»
(ص ۳۱۰)