«فائزه هاشمی در قامت دختر رئیسجمهور مقتدر کشور، در اواسط دهه 70 به نقل قول و بیان اظهارات فمینیستی و حق و حقوق زنان روی آورد. در دوره پنجم به مجلس شورای اسلامی راه یافت و روزنامه زن را منتشر نمود. یعنی تمام این اقدامات را زمانی انجام داد که تقریبا دختری جوان و مادری جوان بود. طبیعی بود که بسیاری از دختران ابتدا به ساکن از اینکه یک همسن و همصنف و همسنخ خود را اینگونه متفاوت میدیدند، هم تعجب میکردند و هم اینکه گروهی خواهان ایدههایش بودند.
دوچرخهسواری زنان، اسبسواری زنان، پوشیدن شلوار جین و بحث درباره مقوله حجاب حرفهایی بود که برای دختران جوان جذاب بود و این سخنان از سوی دختری جوان گفته میشد. اما و به هر حال زمان، زمان مناسبی نبود و اگر چه دختران هر وقت دلشان میخواست در آن دوره و پیشتر نیز جین میپوشیدند اما دوچرخهسواری دختران در تهران هرگز به وقوع نپیوست. نهایت اینکه یک دهه بعد پارکی برای بانوان به طور اختصاصی گشایش یافت که میتوانستند دختران و بانوان در آن آزاد باشند.
حالا نعیمه و زهرا اشراقی نیز راه او را پی گرفتهاند، بدون هیچگونه فعالیت رسمی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و با یک پیج فیسبوکی که هر دختری چند تا از آنها را دارد. درد دلهای خواهرانه این دو بهویژه نعیمه اشراقی با دیگر کاربران فیسبوکی را میتوان پراهمیتترین بازتاب فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی آنها دانست.
اما داستان اینجاست که خواهران اشراقی در آستانه 50 سالگی برای دختران و مادران امروزی چه جذابیتهایی میتوانند داشته باشند؟ آنها که حتی در بطن اجتماع حضور نداشته و ندارند، چطور میخواهند برای این قشر گفتمان جدیدی بیاورند؟ اینکه نعیمه یا زهرا، کدام خواننده را دوست دارند و آیا هایده را بیشتر می پسندند یا مهستی را و یا اینکه به حجاب رنگی علاقه دارند، نمیتواند به خودی خود منشاء راهبری زنان و ایدئولوگ بودن در زمینه فمینیستی باشد. این کارها ژستهای فمینیستی است.
فائزه هاشمی در عنفوان جوانی نتوانست همراهی گروه کلانی از دختران و بانوان ایرانی را پیدا کند، در حالی که همسن و سال آنها بود. حالا این دو خواهر که دیگر جوان نیستند و اصلا در متن جامعه هم حضور ندارند، چه توقعی دارند؟
البته فائزه هاشمی و نعیمه و زهرا اشراقی یک شباهت هم به هم دارند. همگی از متمولترین شهروندان مملکتمان هستند. رفتن آنها به کانادا (نعیمه) و لندن (فائزه) به مانند رفتن مردم به سر کوچهشان است و بعید به نظر میرسد در این اوضاع و احوال کنونی، خلقالله یعنی مردم شریف ایران که با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتهاند اصولا حالی و مجالی داشته باشند که بخواهند حرفهای این نوع متمولین منسوب! را درک کنند.
البته تمول آنها نوش جانشان. اصل را بر پندار نیک میگذاریم یعنی میپنداریم خودشان و همسرانشان سه دهه کار کردهاند و سختی کشیدهاند و مراتب اداری و اجتماعی و حرفهای را پله پله پشت سر گذاشتهاند و شانس هم داشتهاند و خداوند هم به آنها و زندگیشان برکت داده و حال، تمول و تمکن پیدا کردهاند!
اگر هم چنین باشد، در سایه تمول ایشان و بسیاری دیگر، آئینه روزگار، ملت شریف را رنجور مینمایاند. مردم در برابر هزینههای تحصیل و ازدواج و حتی خرج یومیه خانوادههایشان لنگ ماندهاند و حالا چه فرقی میکند فائزه باشد یا نعیمه و یا شخص دیگری که بیاید و از حجاب رنگی سخن بگوید و یا از سخنان تابوشکن ... .»